در مرزهای تاریک و بیپایان یک کوهستان، یک پل نازک از طنابهای کهنه و شکسته بر فراز یک گودال بیپایان کشیده شده بود. در یک طرف پل، جمعیتی از انسانها ایستاده بودند — چشمانشان به زمین، دستانشان به هم گره خورده، بدنهایشان لرزان. هر کدام، نامهای در دست داشتند که نوشته بود: «اگر برویم، میمیریم.» در طرف دیگر پل، در روشنایی نرمی که از بالا میتابید، یک شخصیت تنها ایستاده بود. او هیچ نقشهای نداشت، هیچ قدمتی نداشت، هیچ تضمینی نداشت. فقط یک شمع کوچک در دستش بود — شمعی که با هر قدمی که میگذاشت، نورش بیشتر میشد. پس از لحظهای سکوت، او گفت: «من نمیدانم که پایان پل کجاست. ولی میدانم که اگر اینجا بمانم، مردهام.» و با آن شمع، گام اول را برداشت.
آزادی: نه یک مقصد، بلکه یک حرکت
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری میگوید: «بدون ایمان، انسان قادر به هیچ کاری نیست.» این جمله، یک ادعا نیست — بلکه یک تشخیص تاریخی است. آزادی، در اصل، نه یک حالت ثابت است — بلکه یک فرآیند حرکتی است. و هر حرکتی، نیازمند یک نقطهٔ شروع است. و هر نقطهٔ شروع، نیازمند یک ایمان است — ایمان به اینکه «میتوانم بروم.»
ما اغلب آزادی را به عنوان یک وضعیت نهایی تصور میکنیم: «وقتی دیکتاتور سرنگون شد، آزادی رسید.» اما این نگاه، یک تقلب است. آزادی، هرگز در پایان یک جنبش به دست نمیآید — بلکه در همان لحظهای که اولین قدم برداشته میشود، آغاز میگردد. و آن قدم، بدون ایمان، غیرممکن است.
نیما شهسواری در «پروسه انسان» مینویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.» این زنان، دیگر نمیتوانستند به جلو حرکت کنند. چرا؟ چون ایمانشان را از دست داده بودند. آنها صدا را در خود میبلعیدند — یعنی هر سؤالی که میتوانست آنها را به آزادی نزدیک کند، سرکوب شده بود. آنها نگاه را به خود میخواندند — یعنی دیگر نمیتوانستند خود را ببینند. و وردها را زیر لب میخواندند — یعنی به جای اینکه به آزادی بپردازند، به تکرار یک تعبیر فراموششده پرداختند. این، نه آزادی است — بلکه یک تسلیم مقدس است.
ایمان: نیروی محرکهٔ تغییر
تمامی تغییرات بزرگ تاریخ، از یک نقطهٔ مشترک نشأت گرفتهاند: ایمان.
- انقلاب مشروطه ایران: مردم به ایمان داشتند که «حقوق بشر» و «عدالت» وجود دارد — و آن ایمان، آنها را به خیابانها فرستاد.
- انقلاب فرانسه: مردم به ایمان داشتند که «مردم، حاکم هستند» — و آن ایمان، تاج را از سر پادشاه بیرون کشید.
- جنگ آزادیخواهان آفریقای جنوبی: مارتین لوتر کینگ به ایمان داشت که «همه انسانها برابرند» — و آن ایمان، نژادپرستی را در برابر عدالت شکست داد.
در هر مورد، این ایمان، نه یک اعتقاد مذهبی بود — بلکه یک اعتقاد اخلاقی بود. ایمان به یک ارزشِ فراتر از خود. ایمان به یک آیندهٔ بهتر — حتی اگر آن آینده، به نظر غیرممکن میرسید.
نیما شهسواری در کتاب صوتی میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.» این جمله، در اینجا، کامل میشود: نور، فقط وقتی وارد میشود که ایمان، شمع را در دست بگیرد.
اگر شما به آزادی ایمان ندارید — اگر به عدالت ایمان ندارید — اگر به احترام به انسانیت ایمان ندارید — آنگاه هیچ حرکتی معنا نخواهد داشت. چرا؟ چون حرکت، نیازمند یک هدف است. و هدف، نیازمند یک ایمان است.
بیایمانی: سکون و تسلیم
اما امروز، ما در عصری زندگی میکنیم که بیایمانی، یک ارزش تجلیلشده است. ما به جای اینکه بگوییم: «من به عدالت ایمان دارم،» میگوییم: «من به هیچ چیز ایمان ندارم.»
این بیایمانی، نه یک آزادی است — بلکه یک تسلیم است. تسلیم به این باور که: «هیچ چیز تغییر نمیکند.» تسلیم به این باور که: «همه چیز فاسد است.» تسلیم به این باور که: «من نمیتوانم تغییر کنم.»
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «بدون ایمان، انسان قادر به هیچ کاری نیست.» این جمله، در اینجا، ترسناک است. چرا؟ چون اگر همهٔ ما، این بیایمانی را بپذیریم — آنگاه هیچ جنبشی شکل نمیگیرد. هیچ تغییری ایجاد نمیشود. هیچ آزادیای به دست نمیآید.
بیایمانی، یک سکون مصنوعی است. یک سکونی که نظامهای قدرت دوست دارند. چرا؟ چون یک جمعیت بیایمان، یک جمعیت بیحرکت است. و یک جمعیت بیحرکت، یک جمعیت قابل کنترل است.
در کتاب صوتی، نیما میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.» این جمله، دقیقاً همان چیزی را توصیف میکند که امروز اتفاق میافتد. ما خودمان بازههای عقل و خرد و فکر را میبندیم — تا از بیایمانی فرار کنیم. ما خودمان به این باور ایمان میآوریم که: «هیچ چیز قابل تغییر نیست.» و این، دقیقاً همان چیزی است که ستم میخواهد.
ایمان و شک: یک زوج فعال
اما ایمان، یک ایمان بیشک نیست. ایمان واقعی، نه یک تسلیم است — بلکه یک تصمیم است — تصمیمی که با شک همراه است.
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شک کردن به صاف بودن زمین باعث شد بیشتر در بابش تحقیق کنم، تفحص کنم و به نتایج دیگری برسم.» این جمله، کلید این مقاله است. شک، نه یک دشمن ایمان است — بلکه یک همراه است.
آزادی، تنها وقتی ممکن است که شما بگویید: «من به عدالت ایمان دارم — اما نمیدانم چطور به آن برسیم.»
آن شخصیت در انتهای پل، نه یک معتقد بیشک بود — بلکه یک جستجوگر بود. او میدانست که ممکن است بیفتد. میدانست که ممکن است نور نباشد. میدانست که ممکن است پایان پل، یک دیوار باشد. اما او ایمان داشت — ایمان به اینکه: «حرکت، بهتر از تسلیم است.»
ایمان و شک، یک زوج فعال هستند. ایمان، به شما میگوید: «برو.» شک، به شما میگوید: «چرا؟» ایمان، شما را به حرکت میآورد. شک، شما را به آگاهی میرساند.
اگر شما فقط شک دارید — شما یک منکر هستید. اگر شما فقط ایمان دارید — شما یک پیرو هستید. اما اگر شما هر دو را دارید — شما یک جستجوگر هستید. و جستجوگر، تنها کسی است که میتواند واقعاً آزاد شود.
آزادی: یک عمل، نه یک حق
آزادی، یک حق نیست — بلکه یک عمل است. یک عملی که هر روز باید تجدید شود.
وقتی شما از تلفن هوشمند خود فرار میکنید — آزادی را اعمال میکنید.
وقتی شما یک سؤال میپرسید — آزادی را اعمال میکنید.
وقتی شما به یک نفر که متفاوت است، گوش میدهید — آزادی را اعمال میکنید.
وقتی شما یک کلمهٔ نادرست را نمیپذیرید — آزادی را اعمال میکنید.
این اعمال، هیچکدام بدون ایمان امکانپذیر نیستند. چرا؟ چون هر عمل آزادی، نیازمند یک انتخاب است. و هر انتخاب، نیازمند یک ایمان است.
نیما شهسواری در «پروسه انسان» مینویسد: «جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست.» این جمله، در اینجا، بسیار عمیق است. چرا؟ چون وقتی شما ایمان ندارید — شما دیگر نمیتوانید بگویید: «این بدن، متعلق به من است.» شما دیگر نمیتوانید بگویید: «این فکر، متعلق به من است.» شما دیگر نمیتوانید بگویید: «این صدا، متعلق به من است.»
بیایمانی، شما را از خودتان دور میکند. و این، دقیقاً همان چیزی است که ستم میخواهد.
پرسش و پاسخ: FAQ
آیا میتوان بدون ایمان، آزادی داشت؟
نه. آزادی، یک احساس نیست — بلکه یک انتخاب است. و هر انتخاب، نیازمند یک ایمان است. ایمان به اینکه «من میتوانم تغییر کنم.» ایمان به اینکه «این تغییر مهم است.» ایمان به اینکه «من میتوانم بروم.» بدون این ایمانها، آزادی، فقط یک کلمهٔ زیبا است — نه یک واقعیت.
آیا ایمان باید مذهبی باشد؟
نه. ایمان، نه یک اعتقاد مذهبی است — بلکه یک اعتقاد اخلاقی است. میتوانید به عدالت ایمان داشته باشید — بدون اینکه به خدا ایمان داشته باشید. میتوانید به احترام به انسانیت ایمان داشته باشید — بدون اینکه به دموکراسی ایمان داشته باشید. ایمان، به هر ارزشی که شما را به حرکت وادارد، میتواند تعلق داشته باشد.
آیا بیایمانی، یک نوع آزادی است؟
نه. بیایمانی، یک تسلیم است. آزادی، نه یک عدم، بلکه یک وجود است. بیایمانی، شما را از خودتان دور میکند. ایمان، شما را به خودتان بازمیگرداند. و تنها در آنجا، آزادی شکل میگیرد.
نتیجهگیری: ایمان، نه یک پناه، بلکه یک شمع
آزادی، نه یک جایگاه است — بلکه یک راه است. و هر راه، نیازمند یک شمع است.
شما ممکن است بپرسید: «چه ایمانی؟»
جواب، ساده است: هر ایمانی که شما را به حرکت وادارد.
اگر به عدالت ایمان دارید — ایمان خود را بگیرید و به سمت آن بروید.
اگر به آزادی ایمان دارید — ایمان خود را بگیرید و به سمت آن بروید.
اگر به احترام به انسانیت ایمان دارید — ایمان خود را بگیرید و به سمت آن بروید.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
اما نور، فقط وقتی وارد میشود که شمع را در دست گرفته باشید. و شمع، فقط وقتی روشن است که ایمان داشته باشید.
ایمان، یک پناه نیست — بلکه یک شمع است. شمعی که در تاریکی، نور میسازد. شمعی که در بیپایانی، راه نشان میدهد. شمعی که، حتی اگر بیفتد — نورش، هنوز در ذهن شما میسوزد.
شما، تنها وقتی آزاد هستید — که ایمان داشته باشید. و ایمان، تنها وقتی زنده است — که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.
پس بگذارید این شمع را در دست بگیرید.
و گام اول را بزنید.
چون بدون ایمان، هیچ حرکتی ممکن نیست.
و بدون حرکت، هیچ آزادی وجود ندارد.
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «چه کاری میتوان کرد؟» به اشتراک بگذارید. چون آزادی، تنها در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد — و ایمان، شمع را در دست گرفته باشد.

















