در دمحمحیسم، غارت، نه یک جرم است — بلکه یک عبادت. نه یک عمل وحشیانه — بلکه یک فرمان الهی. وقتی پسرک، در اوج قدرت، فرمان میدهد که «تمام ثروت منابع کفار را به غنیمت بگیرید»، او تنها یک فرمان سیاسی صادر نمیکند. او، یک طقوس مقدس را تأسیس میکند. غارت، در اینجا، نه یک راه برای تأمین مالی ارتش است — بلکه یک راه برای تقدیس خود است. هر سکهای که از جیب یک تاجر بیرون میآید، یک قربانی است. هر کتابی که از کتابخانهی یک فیلسوف آتش میگیرد، یک تقدیس است. هر زنی که از خانهاش بیرون کشیده میشود، یک نعمت الهی است. این کتاب، نه یک داستان افسانهای از فتح شهرها را روایت میکند — بلکه یک تحلیل عمیق از آنچه است که ما به نام خدا، تقلب معنوی مینامیم.
غارت: از تصرف مال به تقدیس وجود
در دمحمحیسم، غارت، اولین مرحلهٔ تبدیل انسان به ابزار است. پسرک، در ابتدا، یک انسان است. او با چوب کار میکند، گوسفندان را میچرا، در غار با خدا صحبت میکند. اما وقتی او، به جای اینکه بگوید: «خدای من به من گفته است که از ظلم رهایی یابید»، میگوید: «خدای من به من گفته است که اموال کفار را غارت کنید» — آنگاه، غارت، از یک اقدام اقتصادی، به یک عمل معنوی تبدیل میشود. این تبدیل، دقیقاً در لحظهای رخ میدهد که مردم، نه به جای اینکه بگویند: «این مال، مال ما است» — بگویند: «این مال، مال خداوند است». و چه تفاوتی بین این دو جمله وجود دارد؟
تفاوت، در نام است. «مال ما»، یک حق است. «مال خداوند»، یک امتیاز است. و امتیاز، همیشه به جایی نیاز دارد که آن را توزیع کند. و آن جایگاه، پسرک است. پسرک، در اینجا، نه یک فرمانروای است — بلکه یک نمایندهٔ خداوند. و هر کسی که مال را به او میدهد، دیگر نه یک تاجر یا کشاورز است — بلکه یک قربانی است. و هر کسی که مال را از او میگیرد، دیگر نه یک سرکوبکننده است — بلکه یک عابد است. این تبدیل، چقدر ترسناک است. چقدر ترسناک است که یک انسان، میتواند با یک کلام، مال دیگران را به نام خدا، به خودش تقدیم کند؟
در دمحمحیسم، غارت، یک تقدیس است. چرا؟ چون وقتی تو میگویی: «این مال، مال خداوند است» — تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک زن بیبضاعت است که برای تأمین نان فرزندش کار میکرد. تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک پیر است که تمام عمرش را در کارگاه گذرانده است. تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک کتابخانهٔ پر از حکمت است که نسلها را نجات داده است. تو، فقط میتوانی به این فکر کنی که این مال، مال خداوند است. و خداوند، نه یک موجود مهربان است — بلکه یک موجودی است که نیازمند قربانی است. و این قربانی، مال است.
تقلب معنوی: چگونه خدا، به ابزاری برای توجیه خواستههای فردی تبدیل میشود؟
در دمحمحیسم، تقلب معنوی، نه یک اشتباه است — بلکه یک فرآیند است. فرآیندی که در آن، خداوند، به جای یک موجود مطلق، به یک ابزار توجیهی تبدیل میشود. پسرک، در ابتدا، یک انسان است. او، در غار، با خدا صحبت میکند. او، در بیشهزار، نجاری میکند. او، در بازار، به میان آدمیان میرود. او، در جستجوی حقیقت است. اما وقتی او، به جای اینکه بگوید: «خدای من به من گفته است که از ظلم رهایی یابید»، میگوید: «خدای من به من گفته است که اموال کفار را غارت کنید» — آنگاه، خداوند، دیگر یک موجود نیست — بلکه یک ابزار است.
این ابزار، چه کار میکند؟ این ابزار، کار میکند که خواستههای فردی را به نام خدا توجیه کند. پسرک، میخواهد ثروتمندان را غارت کند — چرا؟ چون او، در گذشته، فقیر بوده است. او، میخواهد زنان را به اسارت ببرد — چرا؟ چون او، در گذشته، زنی را دیده است که دلش را به او داده است. او، میخواهد کتابها را بسوزاند — چرا؟ چون او، در گذشته، خودش را میخواند. و هر بار که او، یک خواستهٔ شخصی دارد — خداوند، به او میگوید: «این، فرمان من است».
این، تقلب معنوی است. چرا؟ چون وقتی تو میگویی: «خدای من به من گفته است که این کار را بکنم» — تو، دیگر نمیتوانی به خودت ایمان آوری. تو، دیگر نمیتوانی به عقلت ایمان آوری. تو، دیگر نمیتوانی به احساساتت ایمان آوری. تو، دیگر نمیتوانی به خودت اعتماد کنی. تو، دیگر نمیتوانی به دیگران ایمان آوری. تو، دیگر نمیتوانی به دیگران احترام بگذاری. تو، دیگر نمیتوانی به دیگران اجازه دهی که انسان باشند.
در دمحمحیسم، تقلب معنوی، یک فرآیند تدریجی است. ابتدا، پسرک، به خداوند ایمان میآورد. سپس، به خودش ایمان میآورد. سپس، به خودش به عنوان خداوند ایمان میآورد. و در نهایت، به خودش به عنوان منبع همهٔ فرمانها و قوانین ایمان میآورد. و این، دقیقاً همان نقطهی تاریک است که تمام دینهای تاریخی را به توهین به انسان تبدیل کرده است: وقتی خدا، به جای راهنمایی، به یک ابزار توجیهی تبدیل میشود — انسان، به جای یک موجود مستقل، به یک ابزار تبدیل میشود.
عبادت غارت: چگونه خون، به نعمت تبدیل میشود؟
در دمحمحیسم، عبادت، نه یک عمل نیایش است — بلکه یک عمل تقدیس است. و تقدیس، نه یک عمل صرف شکوه است — بلکه یک عمل تسلیم است. وقتی پسرک، فرمان میدهد که «تمام ثروت منابع کفار را به غنیمت بگیرید»، او، نه یک فرمان اقتصادی صادر میکند — بلکه یک طقوس عبادتی را تأسیس میکند. این طقوس، اینگونه است:
- همهٔ مردم، به میدان جمع میشوند.
- همهٔ مردم، به سمت خانههای ثروتمندان میروند.
- همهٔ مردم، به داخل خانهها میروند.
- همهٔ مردم، هر چه میتوانند، میگیرند.
- همهٔ مردم، آنچه را میگیرند، به میدان میآورند.
- همهٔ مردم، آنچه را میآورند، به پسرک تقدیم میکنند.
- پسرک، آنچه را میگیرد، به خدا تقدیم میکند.
- همهٔ مردم، فریاد میزنند: «خدا بزرگ است!»
این، یک طقوس عبادتی است. چرا؟ چون وقتی تو میگویی: «این مال، مال خداوند است» — تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک زن بیبضاعت است که برای تأمین نان فرزندش کار میکرد. تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک پیر است که تمام عمرش را در کارگاه گذرانده است. تو، دیگر نمیتوانی به این فکر کنی که این مال، مال یک کتابخانهٔ پر از حکمت است که نسلها را نجات داده است. تو، فقط میتوانی به این فکر کنی که این مال، مال خداوند است. و خداوند، نه یک موجود مهربان است — بلکه یک موجودی است که نیازمند قربانی است. و این قربانی، مال است.
وقتی تو، این طقوس را انجام میدهی — تو، دیگر نه یک انسان هستی — بلکه یک عابد هستی. و هر عابدی که یک طقوس را انجام میدهد — دیگر نمیتواند به خودش ایمان آورد. دیگر نمیتواند به عقلت ایمان آورد. دیگر نمیتواند به احساساتش ایمان آورد. دیگر نمیتواند به خودش اعتماد کند. دیگر نمیتواند به دیگران ایمان آورد. دیگر نمیتواند به دیگران احترام بگذارد. دیگر نمیتواند به دیگران اجازه دهد که انسان باشند.
در دمحمحیسم، عبادت غارت، یک فرآیند تدریجی است. ابتدا، مردم، به خداوند ایمان میآورند. سپس، به پسرک ایمان میآورند. سپس، به خودشان ایمان میآورند. و در نهایت، به خودشان به عنوان خداوند ایمان میآورند. و این، دقیقاً همان نقطهی تاریک است که تمام دینهای تاریخی را به توهین به انسان تبدیل کرده است: وقتی خدا، به جای راهنمایی، به یک ابزار توجیهی تبدیل میشود — انسان، به جای یک موجود مستقل، به یک ابزار تبدیل میشود.
پیوند با جهان آرمانی: آیا این کتاب، فقط یک داستان است؟
اگر شما به دنبال تحلیلی عمیق از اینکه چگونه خدا، به ابزاری برای توجیه خواستههای فردی تبدیل میشود — باید این کتاب را بخوانید. این کتاب، نه یک افسانهٔ قدیمی است — بلکه یک پیشبینی از آینده است. آیندهای که در آن، هر کسی که به نام خدا، به قدرت میرسد — خودش را به خداوند تبدیل میکند. آیندهای که در آن، هر دینی که به نام خدا، به قدرت میرسد — خودش را به تسلیم تبدیل میکند. آیندهای که در آن، هر انسانی که به نام خدا، به قدرت میرسد — خودش را به تقلب معنوی تبدیل میکند.
در وبسایت جهان آرمانی، تمامی کتابهای نیما شهسواری به صورت رایگان در دسترس هستند. این کتاب، یکی از مهمترین آثار است که به ما یادآوری میکند: آزادی، نه در نماز، نه در جهاد، نه در فرمانهای الهی — بلکه در سؤال کردن است.
سوالات متداول (FAQ)
آیا دمحمحیسم میگوید که غارت، یک عبادت است؟
نه. دمحمحیسم نمیگوید که غارت، یک عبادت است — بلکه میگوید که چگونه غارت، به یک عبادت تبدیل میشود. این کتاب، نه یک تأیید از غارت است — بلکه یک تحلیل از چگونگی تبدیل غارت به عبادت است.
آیا این کتاب با اسلام، مسیحیت، یا یهودیت در تضاد است؟
نه. دمحمحیسم با اسلام، مسیحیت، یا یهودیت در تضاد نیست — بلکه با تفسیرهای خشونتآمیز و قدرتمحور این دینها در تضاد است. این کتاب، دین را به عنوان یک نظام قدرت نمیخواند — بلکه دین را به عنوان یک تجربهٔ معنوی میخواند. تجربهای که در آن، خدا، نه یک ابزار برای توجیه خواستههای فردی — بلکه یک راه برای رهایی است.
چرا تقلب معنوی، در دمحمحیسم، مهم است؟
چون تقلب معنوی، نمادی است از تبدیل انسان به خداوند. تقلب معنوی، نمادی است از تبدیل عشق به خدا به عشق به قدرت. تقلب معنوی، نمادی است از تبدیل روح به جسم. تقلب معنوی، نمادی است از تبدیل آزادی به تسلیم. این کتاب، نه یک داستان از یک انسان است — بلکه یک تحلیل از چگونگی تبدیل انسان به خداوند است.
نتیجهگیری: غارت، نه یک عمل، بلکه یک تسلیم است
دمحمحیسم، نه یک داستان افسانهای است — بلکه یک آینه است. آینهای که به ما میگوید: «غارت، نه یک عمل است — بلکه یک تسلیم است». این کتاب، به ما میگوید: وقتی تو به خداوند ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به خودت ایمان آوری. وقتی تو به خداوند ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به عقلت ایمان آوری. وقتی تو به خداوند ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به احساساتت ایمان آوری. وقتی تو به خداوند ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به خودت اعتماد کنی.
آیا شما آمادهاید که در برابر خودتان، سؤال کنید؟
آیا شما آمادهاید که بفهمید: غارت، نه یک عمل است — بلکه یک تسلیم است؟
آیا شما آمادهاید که بفهمید: هر کسی که به نام خدا، به قدرت میرسد — خودش، خدا نیست. او، تقلب معنوی است؟
دمحمحیسم، آخرین پیام است: «هر کس که به نام خدا، غارت میکند — خودش، خدا نیست. او، تقلب معنوی است».
اگر این مقاله را درک کردید — اشتراکگذاری کنید. چون شاید، این مقاله، تنها چیزی باشد که یک انسان را از غارت نجات دهد.





















