امروز برای مصاحبه با کارخانهای مرموز مرا انتخاب کردند،
باید به کارخانهای میرفتم که قوانین و ساختاری متفاوت با دیگر کارخانهها داشت، دربارهی این تفاوتها چیزی به من نگفتند، شاید انتظار داشتند تا خود با آن تفاوتها روبرو و در این تفاوت آنچه لازم است را ذکر کنم میخواستند روبرو شدن من با این واقعه را به تصویر قلمم در آورند، همهی اینها برای بهتر فروختن این روزنامهها بود
تنها سرنخ در برابر من تفاوت در این کارخانه بود، تفاوتی که آن را نمیشناختم،
شاید این کارخانه با قوانین صفت و سختی اداره میشود
شاید کارکنان آن متشکل از زندانیان آزاد شده باشند،
شاید کارکنانش زنان باشند یا بیمارانی خاص
نمیدانم این تفاوتها چیست اما باید با آن روبرو میشدم، اگر حدسی مناسب با حقیقت میزدم برایم شیرینتر بود
دلیل تفاوت کارخانهی شما با دیگر کارخانهها چیست؟
بهترین سؤال برای شروع مصاحبه بیشک این است، زمانی که به داخل کارخانه برسم، آنگاه که با تشریفات بسیار از میان کارگران عبور کنم و به اتاق رئیس برسم در آن شکوه بی حد و حصر، در میان اتاقی با کمالات بسیار در برابر پیرمردی ثروتمند که احتمالاً پیپی در دهان و قهوهای در دست دارد این سؤال بهترین شروع کنندهی بحث خواهد بود
اما اینجا چرا اینگونه است، چرا این آدمیان همه مرا احاطه کردهاند، چرا همهی کارگران مرا دوره کردند،
آیا اینان دیوانه شدهاند؟
چرا کسی نیست تا نظم را به اینان فرا بخواند چرا طبقاتی برای جدا کردن اینان از هم نساختهاند؟
با ورود به کارخانه و دیدن آن جماعت بیشمار که گرد من در آمدند من شوک ابتدایی را خوردم، خبری از اتاق نبود، نه تشریفاتی برای حضور من گرد آوردند و نه کسی به استقبالم آمد، تنها درب باز شد و آنگاه که خود را معرفی کردم و جماعت دانستند من خبرنگار هستم همه دورهام کردند و در میان آنان محصور شدم
سؤالها یک به یک به پیشانیام برخورد میکرد،
آنان پیش از ورود من به کارخانه از آمدن من خبر داشتند، اما مگر این معمول بود که رئیس کارخانه چنین موضوعی را با کارکنان خود مطرح کند؟
این موضوعی است مربوط به والانشینان و ارتباطی با کارگران نخواهد داشت
شاید او از دستهی روسای دوراندیش است، شاید او خیرخواه و نیکوکار بوده و در چنین دورانی همه را با خبر کرده است
اما چرا کسی آنان را سرپرستی نمیکند؟
چرا کسی فرمان سکوت نمیدهد؟
چرا کسی آنان را از دور و اطراف من دور نمیکند؟
نمیدانم اینجا دگر کجا است و این تفاوتها چیست؟
سؤالها یک به یک به من میرسید
از کدام روزنامه آمدهاید؟
کی مصاحبه را شروع خواهید کرد؟
هر چه انتظار کشیدم که رئیسی مرئوسی معاونی مسئولی این قائله را ختم کند خبری نشد تا یکی از کارگران گفت بهتر است به آن گوشه برویم و بگذاریم تا کار آغاز شود
ذرهای مکث کردم، آیا او سرکارگر بود؟
لباسهایش به مانند دیگران بود و جملهاش بوی پیشنهاد میداد تا فرمان، کسی هم فرمانبردار در میانه نبود و با گفتن او دیگری در پاسخ گفت:
اما به نظر من حیاط کارخانه جای بهتری است، هم هوای خوشی دارد و هم میتوانیم…
هنوز جملهاش به اتمام نرسیده بود که دیگری به میان حرفش دوید و گفت:
بهترین جا سالن غذاخوری است، آنجا میز و صندلی به تعداد کافی برای نشستن خواهیم داشت
من جا خورده بودم و نمیدانستم این جماعت چه میگویند، معنای سخنان آنان چیست، کدام از این سه نفر سرکارگر است، رئیس کجا است و ما برای چه و به چه منظوری باید با هم و در کنار هم جمع شویم از این رو بود که از آخرین سخنور پرسیدم:
رئیس کجا است؟
با گفتن این جمله از من همه با هم خندیدند و در جواب به یکصدا و با هم گفتند
ما
نمیتوانستم موضوعات را از هم تمیز دهم و در این منجلاب دفن شده بودم، به خود چند باری لعنت فرستادم و خواستم از آنجا دور شوم، پاسخ این سهلانگاری من همین است، بدون گرفتن وقت قبلی نباید برای مصاحبه میآمدم، حالا میتوانستم چهرهی رئیس کارخانه را تصور کنم که بعد از دانستن این موضوع چگونه برآشفته بر سر کارگران فریاد خواهد کشید
روزنامهی ما روزنامهی اصلی شهر بود و میدانست با چاپ چنین رویهای از بی ثباتی و بی نظمی چه لطمهی جبران ناپذیری را خواهد پذیرفت، اما واقعاً حق او است باید ابتدای مقاله را اینگونه آغاز کنم
بی نظمی تنها نظم حاکم بر کارخانهی …
یکی از کارگران ریشهی افکارم را از میان برد و گفت:
نظر تو چیست، برای مصاحبه به کدام قسمت کارخانه برویم؟
ذرهای حواسم را جمع و جور کردم و در پاسخ به او با حالتی جدی گفتم:
آقای رئیس کجا را برای این مصاحبه در نظر دیدهاند؟
یکی از کارگران گفت:
از جنسیت رئیس ما هم با خبر است، این را بیشک کسی به او خبر داده
جماعت کمی خندید اما به سرعت یکی دیگر از کارگران گفت:
مگر به شما از شرایط این کارخانه چیزی نگفتهاند؟
آیا شما از تمایز ما با دیگر کارخانهها چیزی نشنیدهاید؟
تازه خاطرم آمد که من برای تمایز این کارخانه به اینجا آمده بودم و حال میدانستم که تنها تفاوت آنان هرج و مرج میان آنها است
تازه داشتم به افکار خود بال و پر میدادم که آب سردی همه چیز را در وجودم منجمد کرد
ما رئیسی نداریم، در واقع این کارخانه به دست همهی ما اداره میشود
سکوت بر کارخانه حاکم شد، فکرش را هم نمیکردم، مگر ممکن است، انسان بی داشتن رئیس، طبقات و تمدن حاکم کاری را به پیش برد، مگر ممکن است که بتوان کارخانهای داشت که به دست کارگران اداره شود؟
این غیر ممکن بود اما توان بیشتر فکر کردن را دوباره از من گرفتند و یکی گفت:
دوست داری کجا مصاحبه کنیم
در پاسخ به او گفتم:
همهی شما در این مصاحبه شرکت خواهید کرد؟
همرأیی مثال زدنی میانشان حاکم بود که همه یکصدا اعلام موافقت کردند، یکی گفت:
ما سخنگو داریم اما ترجیح میدهیم در این مصاحبه همه با هم حضور پیدا کنیم این اولین رودررویی ما با جامعه است، بهتر آن است که همگان با چهرهی حقین ما برابر شوند و بدانند چگونه این کارخانه پیشرفت کرده است
کلمهی پیشرفت زنگی در گوشم نواخت، به یاد جملههای سردبیر افتادم که تأکید کرد این کارخانهی متفاوت که چند سالی است دایر شده است برای سه سال پیاپی مقام نخست در پیشرفت را کسب کرده است حال در دوراهی مبهوت مانده بودم
این حجم از بی نظمی این هرج و مرج و این در برابر نظم حاکم بودن چگونه آنان را نه به نابودی که به پیشرفت فرا خوانده است، حال دیگر باید با آنان مصاحبه میکردم، باید دلایل اقامه شده از آنان را میشنیدم تا باور کنم، این فروپاشی مرا در خود وانهاده بود
به سرعت گفتم، تفاوتی برای من نیست هر کجا که دوست دارید مصاحبه را آغاز کنیم
همه به سوی ناهارخوری گسیل شدیم و من در گوشهای و جماعت بیشمار از کارگران در برابرم نشستند
تا کنون جز برای مباحثی که اعتصاب کارگری و خواستهای صنفی بود با چنین جماعت کارگری روبرو نشده بودم، در آن مواقع هم بیشتر با سخنگویان اصناف سخن میگفتم مگر در مراسم تحصن که با جماعت بیشمار روبرو میشدم، اما حال خبری از تحصن و انقلاب، اعتصاب و نارضایتی در میان نبود، من در برابر موفقترین کارخانهی شهر قرار داشتم که رئیسش تمام کارگران بودند
آنقدر در خود وامانده بودم که کارگران را بیحوصله کنم، از آنان چیزی نپرسیدم تا یکی اینگونه گفت:
جناب روزنامه نگار میخواهید ما با شما مصاحبه کنیم؟
چند سال است که در حرفهی روزنامهنگاری فعالیت میکنید؟
این روزنامهنگار سردرگم و سرگردان از روی جهل پاسخ گفت و آنان دانستند چگونه اسیر در برابرشان ماندهام یکی گفت:
شاید مواجه با چنین رخدادی برایتان سخت و نا مفهوم باشد اما بدانید که این حقیقت است، حقیقتی که ما برای به واقع بدل کردنش خون دلها خوردهایم
بهترین سؤال برای شروع مصاحبه همان بود که از دیرباز تدارک دیدم، اما این سؤال را نه از پیرمردی ثروتمند که مغرورانه به من چشم دوخته بود و من را نیز به مانند دیگر داراییهای خود مینگریست، از جماعت بیشماری از کارگران پرسیدم که از من نیز ژندهپوشتر بودند و در عین حال مالک موفقترین کارخانهی شهر
دلیل تفاوت کارخانهی شما با دیگر کارخانهها چیست؟
بعد از پرسیده شدن سؤال کمی تعارف میانشان رد و بدل شد تا آنکه سرآخر کسی اینگونه خواند:
تفاوت ما از میان بردن فرمان است، ما نه به طاعت که به اتحاد گرد هم در آمدهایم،
دیگری در ادامه گفت
ما رئیسی در میان خود راه نداده و همگان را به ریاست نشاندهایم، این تفاوت ما است، ما به کوچکی دیگران بزرگ نشده که با بزرگی خود دیگران را بزرگ کردهایم
برای درک عبارات آنان زمان بیشتری میخواستم، اما صدای آنان ضبط میشد و میتوانستم بیشتر در زمانی دورتر به آن بیندیشم و از آزمونها عبور دهم آنچه آنان میخواندند
چگونه این کارخانه را دایر کردید؟
ما در کنار هم و با آرزویی یکسان این بنا را ساختیم،
آرزویی در میان برابری، به طول عمر همهی انسانها، آنچه آرزو کردیم را تمنا نگفتیم و بر ساختنش پا کوفتیم و اینگونه این بنا به میان در آمد
همه در کنار هم برای ساختنش از جان گذشتیم، آنچه نظم بود را به کناری زدیم و آنچه همگان میگفتند را از برابر دور کردیم تا آرزوی خود را بسازیم، آری ما آرزوها را پروراندیم و برای تحققش تنها به تلاش درود گفتیم
آیا نظمی در میانهی کارهای شما حاکم است؟
بیشک نظم به مهر در میان ما حاکم است، آنچه را فرمان توان پیش بردن نداشت ما به اتحاد فرا خواندیم و اینگونه نه به تحمیل که به آزادی در کنار هم شدیم و نظم از ما جان گرفت، آخر میدانی نظم دیوانهی قانون است و آزادی را آنگاه که شناختیم تنها قانون بود، قانونی که به رعایتش آزادگی را میساخت
آیا از تنبل شدن دیگران در هراس نیستید؟
آیا برخی از این برابری به منفعت خود بهره نمیبرند؟
آنجای که دنیای همگان گره در این ساختنها کرده است، آنجا که هر کس هر چه ساخته برای خویشتن او است، آنجا که برای پیشبردن زیستن و موفقیت خود گام برداشته است، نه تنها مهر، نه نظم، نه آزادی که حتی غریزه هم او را مدد خواهد رساند تا در کنار دیگران آن کند که باید برای پیشبردن لازم است
ما را به بیهودگی و تنبلی چه راه آنجا که خود آنچه میخواهیم را ساختهایم آنگاه که تنها بهره بران از این طریقت خویشتنیم و برای فیروزی خود گام برداشتهایم
آیا همه را در این عدالت سهمی برابر است، حتی آنکه بیشتر کوشش کند؟
از دیرباز خواندیم که باید برابری را نکو پاس داشت که مبنای زیستن ما در آزادی همین برابری است، لیک بیشک آنچه تمایز برای بهتر زیستن است را شناخته و آن را ارج نهاده و نه در اصل که در فرع گاه آنکه بیشتر کوشش کرده است سهم بیشتری خواهد برد، اما نه به مرگ و نابودی برابری که به تلاش بیشتر و بیشتر ماندن در آنچه هدف او است
یعنی مرا خواهید گفت که گاه میانتان نابرابری حاکم است؟
خیر، عدالت مکتب ما است، من از تلاش گفتم و دیوانگان آن را به نابرابری خواندند، آنکه بیشتر تلاش کرده است در این چرخهی برابر بیشتر خواهد نوشید و آنکه بیشتر در فراغت است به برابری سهم کمتری خواهد خواست
چگونه خویش به فکر آن افتادید که این بنا را بپا دارید و دل در گروی آرزویی بزرگ برای تغییر جهان نداشتید؟
آرزوی برابری و آزادی هماره در جهان ما است، به قلب و در نزدیک بودنهای ما است و بیشک تا آنجا که نفس یاری دهد برای تغییر جهان خواهیم بود، لیک این زیستن کوتاه شاید که کفاف تغییر جهان نداشت و باید برای تغییر جهان نخست از خویشتن شروع کرد و این شروع بالفعل ما از خویشتن است
نخست بر آن شدیم تا دنیایی کوچک به دور خود فراهم آوریم تا بدانند بی داشتن آنچه فرمان است هیچ از نظم کاسته نخواهد شد، تنها فرمان به اتحاد بدل و زور را با مهر پوشاندهایم، ما کردیم تا دیگران ببینند و به کردنش طالب شوند،
ما اینگونه آرزوی خود را بلند فریاد زدیم تا دنیا آرزوی ما را بشنود و برای تغییر جهان خویشتن فریاد بزند
از ما طالب در خود ماندن مباش که به هر جا و از هر روی برای تغییر سر بر آوردهایم،
هر نا عدالتی را تغییر خواهیم داد که طغیانگران اینگونه پرورانده شدهاند
چگونه اینان هر چه آرزو داشتند را به سرانجام رساندند
چگونه هر چه در خیالشان بود را به واقع بدل کردند و باز ما در خود باز ایستادهایم
دوباره برایمان میخوانند که جهان قابل تغییر نیست، نخست خویشتن را تغییر ده و دنیا را به باد بیخیالان بسپار،
اینان ما را فروختهاند، ما را در این خیال موهوم فروختهاند و باز باید در همان منجلاب غوطه بخوریم
هر تغییر که نظام حاکمشان را به لغزِ در آورد آنان را به حربه و فریب، به تیغ و زر و زور و تزویر خواهد رساند
صدای آن کارگران بیشمار زنگبارانِ در گوشم فریاد میزند
آنچه میخواهی را خویشتن بساز
برای آنچه آرزو کردهای به جنگ در ای
در تمنای آرزوهای خود منشین که گرد روزگار هر آنچه آرزو است را خواهد برد
حال من بر آن افزودهام آنچه خود آنان گفتند، زور پرستان به زر و زور و تزویر گرد جهان را به هوا خواهند فرستاد تا همه چیز را با خود از راستی دور کند و دنیایی به اعماق تاریکی ذهن آنان پدید آورد
باز هم زنگبارهی صدایشان مرا به خود خواهد رساند فریاد خواهد زد:
در جا نمانید، هر چه در برابرتان از ناملایمات است را در هم بشکنید، اگر اتحادتان به بزرگی روستایی است، روستا را از تغییر خود رها کنید و اگر کارخانهای کارخانهها را بسازید، آنگاه جهان هم دگرگون خواهد شد
آنان در تمنای دگران ننشستند و با خرده پولهای خود کارخانهای به برابری بنا کردند، حال در آنجای هیچ تن تحقیر نخواهد شد، همه برابر کار کرده و از آنچه ساختهاند بهره خواهند برد و خونخواری انگلوار از دسترنج آنان نخواهد بلعید، آنان خویشتن را به برابری فرا خوانده و دنیا را به عدالت قیام دادهاند و تصویرشان در جلد نخست روزنامه فراخوانی برای تغییر است
صدای پای انقلاب را میشنوید، از میان خانههایتان آغاز خواهد شد
فریاد فرزندتان است که دیگر به فرمان گوش نخواهد سپرد، او یاغی شده است
طغیانگران به میدان آمدهاند تا همه چیز را دگرگون کنند، آنان آمده تا نظم پیشینیان را در هم بشکنند و آنچه آرزو کردهاند را دوباره از نو بیافرینند،
شما نیز دوباره آفریده خواهید شد به دنیایی که یاغیان ساختهاند…