خب دوستان طبق معمول تمام برنامه ها و تمام بحث هایی که ما پیش میکشیم باید یه تعریف مشخصی نسبت به واقعیت داشته باشیم و یه خط تمایزی بین نزدیک ترین معنا به این موضوع هم بکشیم.
مطمئنا نزدیک ترین موضوع نسبت به واقعیت، حقیقت است و ما باید این تفکیک رو قائل بشیم که بین واقعیت و حقیقت یک مرزی وجود داره.
دو معنای مختلف رو بیانگر هستند این دو معنی.
ما وقتی از واقعیت صحبت می کنیم یعنی داریم در باب دنیای عینیات صحبت می کنیم.
در باب دنیای مادی خودمون، در باب جهانی که قابل رویت هست قابل لمس هست.
همه می تونن درکش بکنند.
نیازی به ایمان خاصی نیست برای درک این مباحث.
این رو ما به عنوان واقعیت در نظر می گیریم.
وقتی به جهان پیرامون خودمون نگاه میکنیم، تمامی مسائلی که قابل درک هست اسمش رو واقعیت میذاریم.
هر امری که پیرامون ما وجود داره و قابل لمس و درک هست رو ما اسمش رو واقعیات میذاریم.
اصولا علم هم به دنبال همین معنا هست دیگه.
یعنی شما در علم به دنبال واقعیات هستید.
به دنبال درک واقعیات هستید و علوم هم اصولا با ماده کار دارند یعنی با موضوعات قابل لمس و درک کار دارند.
ما علمی به عنوان علم ماورایی نداریم.
علم متافیزیک که اصولا وجود خارجی ندارد.
ما در باب همین فیزیک اطراف خودمان داریم صحبت میکنیم و به نوعی واقعیت بیانگر همین امور قابل لمس و قابل درک است.
امور عینیات جهان هست اما همیشه یک معنایی با این موضوع خلط میشود و به نوعی در هم قرار میگیرند.
آن هم حقیقت است.
در باب این حقیقت و واقعیت، من پیشترها هم در قسمت هایی صحبت کردم برای آن دسته از عزیزانی که این مطلب را نشنیدم و یا اینکه اصولا ما یک راهکاری داشته باشیم تا این بحث را بهتر و بیشتر پیش ببریم.
یه تعریف کوتاهی هم میدیم.
حقیقت اون عینیتی ست که ما در خیال خودمون به اونها باور پیدا میکنیم که خیلی اوقات هم میتونه قدرتمند تر از واقعیات باشه.
یعنی شما در نظر بگیرید انسان هایی در جهان هستی وجود دارند که به یک اموری اعتقاد پیدا کرده اند که در واقعیت و دنیا قابل لمس و درک نیست.
مثل همون مثال همیشگی و همواره ای که دنبال ما هست مبحث خدا.
ولی در دنیای واقعیات کسی از طریق علمی قدرت این رو نداشته که این موجود ماورایی رو نفی و یا اثبات بکنه.
اما به واسطه اون حقیقت درونی که برخی از انسان ها بهش معترف هستند، برخی این موضوع رو نفی و برخی هم اثبات میکنن و بهش ایمان میارن.
پس تفاوت بین واقعیت و حقیقت در همین است.
واقعیت آن چیزی است که قابل درک و لمس برای همه ی انسان ها هست، برای همه موجودات است.
ما وقتی داریم در باب مسائل مختلفی صحبت می کنیم، در باب خورشید صحبت می کنیم، در باب ماه صحبت می کنیم و الی آخر.
موضوعاتی از این دست اینها موضوعات عینی هست، قابل درک و لمس هست برای همه ی انسان ها.
این میشه واقعیت جهان پیرامون.
اما حقیقت اون تعریفی است که ما در خیال خودمون تصورش می کنیم.
گاها می تونه به دنیای واقعی مربوط باشه یا حتی دنیای واقعی رو زیر نظر خودش بگیره.
دلایلی در باب اثباتش وجود داشته باشه و گاها هم میتونه این اتفاق توش رخ نده و چیزی ماورای این دنیای عینیات ما باشه.
این رو ما به حقیقت تعبیر و تفسیر میکنیم.
که خوب در بین انسانهای معتقد همیشه حقیقت پر رنگتر و با ارزشتر از واقعیت است.
اما اگر انسانی بخواد خردگرا باشه و بر پایه عقل و خرد و منطق خودش پیش بره، مطمئنا باید واقعیت رو از همه چیز جهان ارزشمندتر بدونه.
مطمئنا با درک واقعیت میتونه به یک حقیقتی برسه.
یعنی اگر این مبحث واقعیت رو کتمان بکنه دچار اون لغزش فکری ها خواهد شد و در یک دامی اسیر خواهد شد که همواره با واقعیت کلنجار میره.
ما باید به جهان واقعی خودمون نگاه بکنیم و با درک این واقعیات مطمئنا همه چیز جهان در اختیار ماست.
پیشرفت و رسیدن به آرزوها و اون کمالی که مد نظرمون هست از راه همین شناخت واقعیات جهان میگذره.
ما باید واقعیات پیرامون خودمون رو به درستی بشناسیم.
کسانی که به دنبال درک این واقعیات بودند اصولا این راه های علمی رو پیش بردن و امروز جهان رو تا این حد به پیشرفت رسوندن.
کسانی که خود رو غرق در اون حقیقت های ساخته ی ذهنی خودشون کردند همواره در طول تاریخ هم در جا زدند.
به عنوان مثال.
مثال ساده ای هست که احتمالا همتون هم باهاش روبرو شدید یا شاید بهش فکر کردید.
شما تصور کنید که دو انسان متفاوت با یک واقعیتی روبه رو میشن.
واقعیتی مثل باران.
حالا دو نوع تفکر میتونه وجود داشته باشه.
کسی که به دنبال درک واقعیت هست و کسی که به واسطه ی یک حقیقت یک معنایی رو استخراج کرده.
به عنوان مثال همون طیف خداپرستان رو در نظر بگیرید که به واسطه ادیان مختلف به یک حقیقتی رسیدند.
حقیقت هم خداست و وجود خداست.
در باب این واقعیت پیش رو یک تصمیم از پیش دارند که خدا به عنوان مثال فرموده و برای ما این حقیقت رو روشن کرده که این به دستور خداوند بارون فرستاده میشه بر زمین و الی آخر.
موضوعات این که اگر قومی باشند که از خداوند دور باشند، اوامر و فرمایشات خدا رو پشت گوش بندازند، گناه بکنند، از اون مسیر حقیقت و ایمانی که خدا ترسیم کرده دور بشند هم این بارون رو نخواهند داشت.
خب خیلی ساده به یک معنایی رسیدند و این واقعیت پیش رو رو با حقیقت خودشون به نوعی گره زدند و به یک ایمانی رسیدند و یک جوابی رو همیشه در باب این مساله دارند.
اما در نظر بگیرید.
حالا یک طیف دیگری هست که به این حقیقت هیچ باوری ندارد و به دنبال درک این واقعیت است.
از دل اینهاست که بیرون می آید.
چگونه ابرها بارور می شوند، چگونه باران می بارد و.
مباحث علمی از این دست به این شکل است که معنا پیدا می کند.
یعنی انسان هایی وجود دارند که به دنبال درک واقعیات هستند، فرای اون حقیقتی که بهش باور دارن. اون حقیقت.
شاید برخی از اینها حتی به یک حقیقتی هم وابسته باشند یا به آن باور داشته باشند، اما درک واقعیت رو والاتر از تمام این موضوعات می بینند و در پی درک کردن این واقعیت ها پیش میرن و در سر آخرش هم اون انسان هایی که در پی این واقعیت بودند به این معانی علمی رسیدند.
پس حقیقت میتونه به راستی سدی باشه در برابر ما برای پیشرفت نکته اول است.
تفاوت هایی که بین حقیقت و واقعیت است مرز بزرگی است و اصلا پیش رونده بودن انسان ها و یا در خود ماندن انسان ها را تعبیر و تفسیر می کند.
یعنی هر چقدر که آن انسان ها بیشتر در حقیقت خودخوانده ی خودشان درگیر باشند، قاعدتا کمتر هم پیشرفت می کنند و هر چه قدر به دنبال آن واقعیت ها باشند، بیشتر و بهتر می توانند جهان را کشف بکنند و به پیش ببرند.
پس ما تا اینجای کار به این معنا رسیدیم که تفاوت بین واقعیت و حقیقت چیست؟
و در عین حال زندگی پیش رونده و در توأمان با پیشرفت قاعدتا از مرزی می گذرد که ما به دنبال واقعیات دنیا باشیم.
دنیای عینی پیرامون خودمان را درک بکنیم و در راستای حل مشکلات از همین دنیای واقع مدد بگیریم.
یعنی جماعتی رو در نظر بگیری که امروز با یک مشکلی مثل کمبود باران مثلا به عنوان مثال روبرو شده اند.
اگر انسان های واقع گرایی باشند که به دنبال این واقعیت پیش بروند، قاعدتا به دنبال راهکارهایی خواهند بود که این باران در جهان جریان پیدا بکنه و بتونند راهی پیدا بکنند تا ابرها رو بارور بکنند و راه های علمی از این دست.
راه های عملی از این دست.
قاعدتا واقعیات رو شناختن و می دونند که این واقعیات پیرامون ما وابسته به یک سری کنش ها و واکنش هایی از خودش فعالیت نشون میده.
یعنی میشه توش کارهایی انجام داد.
اما در مقابل اونها کسانی هستند که به یک حقیقتی وابسته هستند.
یک حقیقتی رو پذیرفتن و در راستای همان حقیقت است که گام بر میدارد.
حالا به آنها گفته میشود که شما به عنوان مثال نماز باران بخوانید و با این نماز باران شما به باران خواهید رسید.
خب این دوستان عزیز به واسطه این دور موندنشون از واقعیات جهان و غرق شدنشون در اون حقیقت خودخوانده، قاعدتا هیچ وقت نمی تونن پیش رونده باشند و هیچ وقت نمی تونن پیشرفتی رو باعث بشن در زندگی بشن.
مثالهاش هم بسیار هست.
هر گاه انسان از این حقیقت های مدام خوانده شده به گوشش دورتر شده، کشفیات و ابداعات بیشماری رو به جهان داده و خدمات بزرگی رو برای جانداران پدید آورده.
هر چه قدر در اون حقیقت غرق شده درجا بیشتر زده.
به جوامع مختلف نگاه کنید.
به جوامع اسلامی امروز نگاه بکنید و این حد تفاوت ها را درک بکنید.
به جوامع اروپایی پیش تر از رنسانس نگاه بکنید.
پیش تر از انقلاب فکری نگاه بکنید که چگونه قرون وسطی رو در خودشون داشتند.
چگونه درخودماندگی رو به طول هزاران سال به پیش بردند و چه سرانجامی رو داشتن.
زمانی که همه چیز در یک حقیقت از پیش خوانده شده ای در برابرشان بود.
اما روزی که نگاه خودشون رو معطوف به واقعیت کردند، جهانشان هم تغییر کرد.
یعنی به دنبال رسیدن به اون واقعیات بودند.
شما این مبحث واقعیت و حقیقت خیلی زندگی ما رو متغیر می کنه.
هر چقدر که تفاوت نگاه ما در این دو مبحث متفاوت باشه، جهان مون هم تغییر می کنه.
من در باب مبحث خدا هم به عنوان مثال در باب این واقعیت و حقیقت صحبت کردم و با شما در میون گذاشتم که شما اگر به دنیای واقعیات پیرامون خودتون نگاه بکنید، مبحثی به عنوان اینکه آیا خدا وجود داره یا نداره، عبث و بیهوده است.
یعنی دنبال این راه رفتن یک کاری به معنای عمر و هدر دادن و تلف کردنه.
چرا که واقعیت پیرامون ما داره میگه که خدا وجود داره.
خدا در دل میلیون ها و میلیاردها انسان وجود داره، قدرتمند هست، احکامش قدرتمند هست.
حالا اینکه آیا اون خدا در واقعیت وجود داره یا نداره از ما گرهی رو باز نمیکنه مشکلی رو حل نمیکنه.
چرا که به واسطه ی حقیقت پنداشته شده در دل جماعت بی شمار این خدا وجود داره.
پس یا شما باید اون حقیقت رو تغییر بدی.
و یا باید واقعیت رو به اون ها نشون بدی که بیشتر اوقات به واسطه ی حقیقتی که در دل اون ها قدرتمند وجود داره این واقعیات روشون تاثیری نمیزاره.
یعنی حتی اون جماعتی که مسیحی بودن و بعد به یک معنایی رسیدند که کره ی زمین ما گرد هست با اینکه یک درکی از واقعیت پیدا کردن اما باز هم به همون حقیقت پیشین خودشون معترف بودن.
پس ما باید با دنیای واقعیات خودمون گلاویز بشیم و در پی بهتر کردن زندگیمون باشیم.
یعنی به عنوان مثال اینکه جهان ما پر از زشتی های فراوانی است جنگ، خونریزی، کشتار، تحمیل و هزاران عناوینی از این دست وجود دارد.
وجود و یا عدم وجود خدا گرهی از مشکل کسی باز نمیکنه و قاعدتا باید به دنبال راه های عملی ای بود که بتونیم جهان را بهتر بکنیم.
واقعیت به ما راهکارهای عملی میده.
یعنی شما اگر به واقعیت جهان نگاه کنید حالا با اون منطق و استدلال خودتون به دنبال راهکارهای عملی میگردید برای بهبود شرایط.
یعنی اگر در جهانی زندگی میکنید که پر از مشکلات است حالا خودتون رو درگیر اون حقیقت های ساخته شده نمیکنید و یا در پی ساختن حقیقتی تازه نمیکنید، قاعدتا به دنبال این هستید که حالا به واسطه این واقعیت هایی که در برابرتان هست با چه راهکار عملی میشه کارها رو بهتر کرد.
همون مثالی که در باب باران زدم.
خب وقتی شما به دنبال واقعیات هستید حالا ابرهای باران زا تولید میکنید.
حالا سعی میکنید که بارون رو به صورت مصنوعی به زمین بیارید.
آیا راهکارهایی از این دست کارهای مختلفی که انجام میدید هم اگر قرار باشه خودتون رو در اون وادی حقیقت خود مدفون کنید، قاعدتا نهایت کار شما دعا کردن و نماز خوندن هست برای بارون اومدن.
در صورتی که اگر ذره ای به واقعیت جهان نگاه کنید می بینید که هیچ ارتباطی بین این موضوعات نیست.
پس این واقع گرایی ما رو به عمل وا می داره.
اگر واقعیات رو به درستی بشناسیم، قاعدتا ما عملی رو اتخاذ خواهیم کرد و دنیا از اون رکون و سکوت حقیقتا دور میشه.
دیگه شما انسان هایی رو نمی بینید که راکد در جا بمونن و به دنبال یک دست غیبی بگردن، قاعدتا به خودشون ایمان پیدا می کنند و با این نگاه کردن به واقعیت به تکاپو می افتند تا یک رفتاری رو از خودشون نشون بدن و یک عملی رو از خودشون نشون بدن و کارها رو به پیش ببرن. خب بلاشک.
پس مبحث واقعیت یه موضوع مهمی بین ابنای بشر هست.
اما حالا ما از این فرآیند نگاه به واقعیت قرار هست که چه دستاوردی داشته باشیم.
فرای اینکه قرار هست عملی تر عمل کنیم.
یا اینکه قرار هست اون حقیقت ها رو به دور بذاریم.
فرای اینکه قرار هست به دنبال راهکارهای مختلف باشیم، از منطق و استدلال و خرد خودمون استفاده بکنیم.
این واقعیت به ما قدرت تمیز دادن هم میده.
یعنی با نگاه به این واقعیت شما میتونید خوبی و بدی رو از هم تمییز بدید.
میتونید بین این ها تفاوت قائل بشید.
و در انتها قرار بر این هست که ما با این نگاه به واقعیت بتونیم خوبی و بدی رو از هم تشخیص بدیم و این کمک بکنه به ما که جهان رو بهتر و عمیق تر ببینیم.
قاعدتا نکته اول این هستش که ما بتونیم خودمون رو فراتر از اون حقیقت های خوانده شده بهمون پیش ببریم.
مدام داره یک سری حقایقی رو به ما گوشزد میکنن.
در باب مباحث مختلف اعتقادی و باوری ما از ابتدای امر و اون به دنیا اومدنمون داریم مدام یک سری معانی رو می شنویم و در جای جای زندگیمون تکرار میشه.
در خونه به وسیله پدر و مادرمون، در مدرسه، به وسیله معلم ها، در جامعه، به وسیله.
افرادی که باهاشون در ارتباط هستیم در سر کارمون، در سربازی رفتنمون، در روابط اجتماعی مون، در روابط احساسی مون، در روابط با دوستانمون مدام داره یه سری معانی به واسطه تکرار بیش از حد هی تکرار میشه و ما هی این ها رو میشه به واسطه ی این حقایقی که مدام به گوش ما خونده میشه.
ما خیلی از جاها چشم مون بسته می شه نسبت به دیدن واقعیات.
یعنی ما حاضر نیستیم یه واقعیت هایی رو بشنویم به واسطه این که پر شده ایم از یک سری از باورها.
شک دیگه به دل ما راهی نداره.
قرار نیست که ما تردید بکنیم.
یعنی شما در نظر بگیرید که در مبحثی مثل مبحث اسلام و اصولا دین اسلام مدام داره به شما خونده میشه که شما نباید شک بکنید، نباید تردید بکنید، حتی نباید فکر بکنید.
حتی نباید سوال بکنید وقتی این حقایق داره به صورت مداوم به گوش شما خونده میشه، خب قاعدتا در برابر واقعیت هم شما گارد خواهید داشت و به واقعیت نگاه نخواهید کرد و به واسطه آن حقایقی که به شما مدام خوانده شده، تصمیمی را اتخاذ خواهید کرد.
راه رهایی جدا شدن از این حقایق است.
به این مفهوم نیست که شما این حقایق را دور بریزید، همه را انکار کنید، حتی شده برای زمانی.
در مواجهه با واقعیات باید این حقایق را ذره ای از خودتان دور کنید تا بتوانید یک نگاه درستی نسبت به مسائل داشته باشید.
این مبحثی هم که دارم دربارش صحبت میکنم فقط و فقط برمیگرده به یک نگاه اسلامی و منظورم این نیست که فقط یک نگاه الهی باشه، یک نگاه به خدا باشه نه منظور در تمامی اشکالش هست.
یعنی حتی شما در نظر بگیرید که یک نگاه سیاسی دارید، یک نگاه سیاسی دارید.
به قول مثلا به عنوان مثال شما وابسته به.
دولت پهلوی و سلطنت پهلوی هستید.
به نوعی یک نوع سمپاتی با آن حکومت پیشین ایران دارید و یا برعکس آن با جمهوری اسلامی یک سمپاتی دارید.
به واسطه تکرار یک سری مباحثی که به عنوان حقایق به شما خورانده شده، شما واقعیات پیرامون خودتون رو قاعدتا نمی بینید.
یعنی یک مبحث واقعی اگر در برابر شما باشد به راحتی قادر به ردش هستید. انکارش هستید.
به واسطه اینکه این حقایق اصولا در ذات بشری قدرتمند تر از واقعیت است.
یعنی حتی شما اگر یک موضوع عینی را به چشم ببینید یعنی شما در مخیله خودتان به عنوان مثال خشونتپرهیز هستید.
به عنوان مثال دارم همین موضوعات رو بیان می کنم که یه مقداری فهم مسئله راحت تر بشه.
شما یک شخصیت خشونتپرهیز هستید و به نوعی در باور خودتون و در باور شخصی خودتون این خشونت پرهیزی یک رکنی از عقاید و باورهای شما هست.
اما در عین حال شما یک نگاهی به عنوان مثال یک نگاه سمپاتی نسبت به جمهوری اسلامی دارید و جمهوری اسلامی رو یک حقیقتی در نظر گرفتید و حقایق اون رو مدام دارید میبینید.
وقتی با شما مطرح میشه یک موضوعی مثل کشتار سال شصت و هفت به عنوان مثال با اینکه واقعیتی است که قابل درک هست، قابل لمس هست اما به واسطه اون قدرتمند بودن حقیقتی که به گوش شما خوندن و به نوعی عینکی رو برای شما ساختن تا با اون عینک به جهان نگاه بکنید.
حتی با داشتن یک المانی مثل خشونت پرهیزی در نگاه اخلاقی تون به جهان باز هم کتمان میکنید یا شصت و هفت رو کتمان میکنید یا وجودیت رو کتمان میکنید یا خشونت در اون حادثه وحشتناک رو کتمان میکنید یا توجیه و تفسیری میارید براش که به عنوان مثال دشمنی که با تا دندان مسلح بوده رو باید کشت؟
و یا هزاران عناوینی از این دست برای کتمان اون واقعیت در برابرتان.
چرا که شما خودتون رو به نوعی خدمتگذار اون حقیقت میدونید و به نوعی در اون حقیقت شما تعلیم پیدا کردید و اون حقیقت رو پذیرفتید.
حالا با توجه به این حقیقتی که به شما مدام خونده شده، هر واقعیتی رو از صفحه روزگار محو کنید.
و ما وقتی داریم در باب این مبحث صحبت میکنیم نه تنها در باب اینکه شما تغییری بکنید یا نکنید، موضوعی نیست که شما به عنوان یک انسان حالا بیایید تغییر بکنید.
موضوع این هستش که شما با توجه به اینکه اگر بتونید در خودتون حسی رو بیدار بکنید که برای مواجهه با عینیات جهان پیرامونتان از اون حقایقی که به شما خوانده شده دور بشید، می تونید در نهایت به یک حقیقت مستحکم تر و قدرتمند تری برسید که خودتون ازش راضی باشید.
یعنی منظور و مفهوم این نیست که شما باید چشم بسته به واسطه دور موندنتون از اون حقایق، از حقیقتی که بهش باور دارید و معترف هستید دور بشید.
شاید حتی با دور کردن این نگاه، این نگاه، این حقیقتی که مدام بهتون تکرار شده، واقعیتی رو ببینید و باز هم صحه بزارید بر همون حقیقتی که براتون خونده شده و اون حقیقت پرتکرار.
اما در مجموع برای درک بهتر جهان و مهم تر و بزرگ تر از اون برای اینکه بتونید پیشرفت کنید و به پیش برید باید نگاه هایی که بهتون مدام تکرار شده و تلقین شده رو از خودتون دور کنید تا بتونید به یک برآیند درستی نسبت به جهان پیرامون خودتون برسید.
قاعدتا اگر یک انسان ذهنش پر از مفاهیم از پیش خوانده شده نباشه، مطمئنا اگر یک انسان جای شک و تردید نقد نگاه واقع گرایانه رو در خودش باز گذاشته باشه، به راحتی قدرت تمییز دادن خوبی و بدی رو خواهد داشت.
چون موضوعاتی که در جهان ما وجود داره خوبی و بدی شون به راحتی قابل تشخیص است.
هر انسانی با هر نگاهی اگر در اون باور مدفون نشده باشه ذوب نشده باشه.
یعنی در یک نگاه به عنوان مثال افراطی اسلامی اگر مدفون و ذوب نشده باشه قاعدتا از نگاهش کشتار کار بدیه.
قتل کار بدی، شکنجه کار بدیه.
یعنی شما هیچ انسانی رو نمیتونی در نظر بگیری که اگر در این افکار پوسیده و اون حقایق مدام خوانده شده ذوب نشده باشه، شلاق زدن رو ببینه، بگه چه کار زیبایی دارم می کنم.
چقدر کار خوبی می کنم.
در عین حال هیچ انسانی نمی تونه اگر در این حقایق غرق نشده باشه و ذوب نشده باشه، گیاهخواری رو ببینه و یک جماعتی یا یک انسانی رو ببینه که داره گیاه خواری میکنه.
و بگه چقدر کار بدی داره میکنه.
این آدم خیلی آدم بدیه.
چرا که موضوعات بدی و خوبی شناخته شده هست.
یعنی یک موضوع مشترک هست.
یک حس مشترک بین تمام انسان ها هست.
بین تمام موجودات هست.
یعنی شما اشاعه مهر رو هیچ انسانی نمیتونه در قبالش موضع منفی داشته باشه.
یعنی یک کودک فرای اون تعالیمی که دیده.
اگر با یک حیوان در یک فضای آزادی قرار بگیره هیچ وقت به دنبال کشتن اون حیوون نیست.
هیچ وقت به دنبال آزار دادن به اون حیوون نیست اما قاعدتا دوست داره نوازشش بکنه.
دوست داره باهاش بازی بکنه.
دوست داره نزدیکش باشه.
دوست داره اون مهر و دوستی و دوست داشتن رو منتشر بکنه. کنه.
انتشار بده و در اون حس و هوا زندگی کن.
چرا که این احساسات خوب به نوعی ذاتا در وجود ما وجود داره.
در وجود تمام موجودات هست.
قاعدتا همه دوست دارن که در دنیای خوبی زندگی کنن.
قاعدتا فرای اینکه در اون حقایق خونده شده غرق شده باشن، ذوب شده باشن و از بین رفته باشن.
اگر در این حال و هوا نباشن.
گفتم تمامی مباحث روشن هست.
به این واسطه هست که اگر ما به جهان واقعیات خودمون ارزش و بها بدیم و بتونیم اون حقایقی که بهمون مدام خونده شده رو از خودمون دور بکنیم، به راحتی موضوعات واقعی جهان رو میتونیم درک کنیم.
اینکه شما به یک موجود زنده دیگه کمک بکنید در همه احساس خوبی رو میتونه بیدار بکنه. اینکه یک.
به عنوان مثال سگی که دست و پاش مثلا شکسته گوشه ی خیابون افتاده رو شما بهش کمک بکنید تیمارش بکنید تا به زندگی برگرده، در وجود تمام انسان ها حس خوبی رو بیدار میکنه.
اما در کنار این اگر شما ببینید یا انجام بدید که یک حیوونی رو مثلا مورد آزار قرار بدید، بهش لطمه بزنید و یا ضربه ای بزنید، قاعدتا پر از احساس بد خواهید شد و نقطه ی تمایز بین بدی و خوبی خیلی سادست.
اما وقتی مدام یک سری حقایق داره به گوش شما خونده میشه، از اون ابتدایی که به دنیا میاید توسط پدر و مادر، توسط معلم ها، توسط دوستان، اقوام، آشنایان، همکاران، همسر، هر کسی که پیرامون شما هست داره مدام یک حقایقی رو به شما میگه.
حقایقی که منافات با واقعیات جهان داره.
حالا برای شما ساده است که برید تو خیابون و مثلا به عنوان مثال به یک کودک هم تیراندازی بکنید با تیر اون رو بکشید، یک کسی رو زیر دست و پا مورد ضرب و شتم قرار بدید، کسی رو شکنجه بکنید چرا که انسان سیال به واسطه این ذهنیت داره زندگی میکنه.
یعنی انسان راهبردش مغزش هست، فکر کردنش هست.
شما در بدترین شرایط زندگی میتونید احساس خوبی داشته باشید.
تصویری از یک زندانی در نظر بگیرید.
یک زندانی که در شرایط وحشتناکی هست هر روز شکنجه میشه.
هر روز مورد بازجویی قرار میگیره.
صحنه اعدام رو براش تصویر میکنن.
چندین بار پای چوبه دار میبرنش و برش میگردونن.
مدام در ترس و وحشت است.
اما این آدم به واسطه ایمانی که دارد، به عنوان مثال به واسطه نگاهی که به یک حقیقت داره، می تونه اون لحظه احساس شادمانی بکنه، احساس شجاعت بکنه، احساس این رو بکنه که از خودش راضی باشه و اون لحظه شاید احساسی که در وجود اون آدم هست با هیچ انسانی قابل قیاس نباشه.
اینها داره به ما نشانه هایی رو در برابرمان می ذاره که انسان ها به واسطه اون حقایقی که بهش پایبند هستند زندگی می کنند.
انسان ها به واسطه چهارچوب باوری که دارند زنده هستند.
وقتی بدی و خوبی رو میشه از هم مستثنا کرد، چگونه است که به این سادگی انسان ها تن به کارهای بد می دن؟
چگونه است که یک داعشی به سادگی حاضره که سر یک انسان رو ببره و بعد از اون به عنوان مثال غذا بخوره، زندگی بکنه، زن داشته باشه، بچه داشته باشه، شوهر داشته باشه یا هر چیز دیگه ای یه زندگی معمول رو ادامه بده چرا که اون حقیقت درون ذهنی اون انقدر قدرتمند هست و اینقدر ریشه دوانده که همه ی معانی رو براش متغیر کرده، بدی رو تبدیل به خوبی و خوبی رو به بدی کرده.
اما اگر همون انسان ذره ای از اون افکار ذوب شده دور بشه، حالا می تونه تمایزها رو بفهمه.
حالا می تونه نگاه کنه و ببینه که اگر به یک انسانی مهر بورزه، اگر یک انسانی که نیاز به کمک داره رو کمک بکنه، احساس زیبایی بهش دست میده، دنیا رو زیباتر می بینه.
و اگر آزاری به کسی برسونه، رنجی باعث رنجش کسی بشه.
پر از و مالامال از احساسات بد خواهد شد.
پس واقعیات و خوبی و بدی های جهان قابل درک هست مگر اینکه شما در اون حقیقت مدام خوانده شده غرق شده باشید و ذوب شده باشید و چیزی از شما باقی نگذاشته باشد.
اما اگر ذره ای از این دنیای ساخته شده دور باشید قاعدتا خیلی راحت میتوانید خوبی و بدی و واقعیات را از هم تمییز دهید.
برنامه باز هم مقداری طولانی شد اما خب باز هم باید ادامه بدیم چون چند تا مطلب دیگه هم هست که باید ذکر بشه.
یکی از موضوعات در این مبحث واقعیت که ما باید بهش نگاه بکنیم این هستش که این نگاه هایی که من درباره اش صحبت کردم و گفتم یک حقایقی هست که مدام داره به گوش عده ای خونده میشه و اون انسان ها در همون حقایقی که مدام می شنوند به نوعی بارور میشن و تمام افکار و دنیایشان رو در همون حقایق خوانده شده خلاصه می شوند.
خیلی از اوقات این افکار و این حقایق به نوعی ضدیت با باور دیگری هست.
یعنی باوری پدید آمده برای ضدیت.
برای ضدیت با یک باور مشخص.
حالا مثلا مثال بخواهیم بزنیم همین نگاه مثلا کسانی که باورمند به حکومت جمهوری اسلامی هستند و یا آنهایی که به نوعی سمپاتی با حکومت پهلوی دارند.
این مثال قابل لمسی است.
برای همه اینها به نوعی نیرو گرفته از این هستند که همدیگر را نفی بکنند، در برابر هم بایستند و موجودیتشان در تضاد با دیگری است.
خیلی از این باورها در جهان وجود دارد که معنای خودش را در تضاد با باور دیگری قرار می دهد و این اون نقطه ایست که باز ما رو از واقعیات دور میکنه.
یعنی به عنوان مثال هر چیزی که در اون نظام فکری برابر میبینه از نظرش بدیهی است.
همه چیزش رو نفی میکنه.
هر چیزی که در اون ساختار اتفاق افتاده رو نفی میکنه چرا که معنای خودش رو در ضدیت با اون تعریف کرده.
یعنی روزی که قرار باشه بخشی از اون معانی رو مورد قبول خودش قرار بده، به نوعی پشت پا به باور خودش زده.
پس این نقطه ایست که باز ما رو قراره که از واقعیت دورتر بکنه.
در صورتی که اگر شما غرق در این افکار و ذوب در این افکار نباشید قرار هست که با اون قدرتی که در وجودتون برای تشخیص هست با نگاه به واقعیات خوبی و بدی رو از هم تمییز بدید.
و حالا در میان جمهوری اسلامی.
به عنوان مثال به فرض محال که موضوع قابل اتکایی را هم پیدا بکنید.
خوبی را در بین آن هم به دست بیاورید.
و یا نقطه مقابل در نظام پهلوی چون قرار نیست که آن حقایقی که مدام به شما خوانده شده تعیین کننده باشد، قرار است با نگاه به واقعیات خوبی و بدی را از هم تشخیص بدهید.
این در موضوعات دیگه هم معنا پیدا میکنه دیگه.
یعنی شما در نظر بگیرید که باز هم برای عده ای مهم نیست که چه چیزی گفته میشه، مهم این هستش که چه کسی اون حرف رو داره میزنه.
این هم یک مبحث خیلی قابل اتکا هست به واسطه اون حقایقی که در اون غرق شدند.
قرار نیست که صحبت ها رو بشنوند.
قرار است که شخصیت ها را مورد قضاوت قرار داد.
یعنی این صحبت به عنوان مثال از زبان یک انسان مذهبی گفته شده.
پس تمام انسان هایی که خودشان را لامذهب می دانند باید این حرف را زیر سوال ببرند.
باید در برابر این سوال در برابر آن صحبت قرار بگیرد و یا بالعکس اش.
این صحبت از زبان یک لامذهب گفته شده.
پس تمام مذهبیون باید این حرف را زیر سوال ببرند و نباید به آن اتکا کنند.
اما اگر نگاه ما به واقعیت باشد و قرار باشد که ما نگاهی دور از این افکار و باورهای خورانده شده بهمون نگاه بکنیم، برامون هیچ اهمیتی نداره که صحبت رو چه کسی زده می تواند این صحبت را گاندی بزند یا استیون هاوکینگ.
به عنوان مثال زده باشید تفاوتی نمی کنه.
شما قرار هست که متن اون صحبت رو گوش کنید و ببینید که با توجه به واقعیات در چه راستایی قرار میگیره.
قرار نیست که اون شخصیت رو به واسطه اون افکار و باورهایی که مدام براتون خونده شده مورد قضاوت قرار بدید.
این در همون راستای نگاه به واقعیت و حقیقت هست.
تا چه اندازه شما خودتون رو خادم به اون حقیقت میدونید و اون حقیقت خوانده شده بهتون تا چه اندازه خودتون رو برده و اسیر اون نگاه میدونید؟
و یا تا چه اندازه حاضرید آزادانه در میدان واقعیت قدم بردارید؟
خوب قاعدتا این نگاه به واقعیت در زندگی ما خیلی کارگشا هستش و هر چه قدر ما خودمون رو به این دنیای واقعی پیرامون نزدیک تر بکنیم در تمام عوامل زندگیمون می تونیم پیشرفت کنیم.
اگر ما به این دنیای واقعیت نزدیک تر بشیم و بتونیم این حقایق خونده شده رو دورتر از خودمون بکنیم، قاعدتا می تونیم در زندگیمون پیشرفت داشته باشیم.
قاعدتا می تونیم دنیا رو منطقی تر ببینیم.
قاعدتا می تونیم راهکار داشته باشیم.
قاعدتا می تونیم عملی عمل بکنیم برای اتفاقات پیرامون و مشکلاتمون.
قاعدتا در بند این اوهام گیر نمی کنیم.
قاعدتا قدرت تشخیص خوبی و بدی رو خواهیم داشت.
قاعدتا صحبتی که می شنویم رو بر پایه ی صحبت اون آدم قضاوت می کنیم و نه شخص شخصی که داره اون حرف رو میزنه و الی آخر.
پس ما برای ساختن جهان بهتر نیازمند این هستیم که به واقعیت نزدیک تر بشیم.
به واسطه ی اون نزدیکی به واقعیت بتونیم یک حقیقتی رو برای خودمون متصور بشیم.
یعنی امروزی که من باورمند به یک حقیقتی به نام آزادی هستم، با یک تعریف مشخصی که آزار نرسوندن به دیگر جانها رو معنا میده که شما قرار هست آزاد باشید در جبر اسیر نمونید.
حق انتخاب داشته باشید.
به واسطه اینکه یک قانونی رو رعایت میکنید، آزادی دیگران رو تامین میکنید و آزادی خودتون هم تامین میشه.
قرار هست که به دیگران آزار نرسونیم.
قرار هست که به واسطه این نشر آزادی همه در آزادی زندگی بکنند.
این حقیقت رو به واسطه نگاه به واقعیت های پیرامون من بهش رسیدم.
یعنی شما قراره که دنیا رو واقعی و عینی ببینید و بعد از دیدن جهان به یک نتیجه ای برسید و به یک حقیقتی معترف بشید که منافاتی با واقعیت جهان خودتون نداشته باشه.
یعنی وقتی من به جهان واقعیت پیرامون خودم نگاه میکنم اگر مبحث آزار نرسوندن رو برداریم، اگر بگیم آزادی به مفهوم آزادی خلاقیت هست، جهان آزادی شکل نخواهد گرفت.
جهان زورمندان و قدرتمندان شکل خواهد گرفت که اونها آزاد و ضعیفان در بند خواهند بود.
اگر قرار بر این باشه که ما فقط و فقط انسان رو ملاک و معیار قرار بدیم.
و دیگر موجودات رو در این تقسیم بندی های خودمون جای ندهیم و در این آزار نرسوندن حیوانات رو به نوعی یا گیاهان رو میداندار نکنیم.
واقعیت جهان داره به من نشون میده که با نابودی اکوسیستم به خودمون ضربه میزنیم.
با قلع و قمع کردن درختان نفس رو از خودمون میگیریم.
با کشتن و کشتار حیوانات، وحشی گری و این خوی جنون رو نشر میدیم.
با زیر پا گذاشتن حقوق حیوانات در فردای آینده حقوق دیگر انسان ها رو زیر پا میزاریم.
یک روز به واسطه مذهبشون.
یک روز به واسطه جنسیتشون.
یک روز به واسطه معلوماتشان.
یک روز به واسطه ثروتشون و الی آخر.
با هزاران دلیل و برهان.
وقتی این دروازه های نابرابری باز میشه.
وقتی به شما یک راهی میده تا اینکه بتونید نا برابرانه.
بتونید بی انصافانه بتونید بدون عدالت رفتار کنید.
در فردا روز هم شاهد این انتشار نابرابری خواهید بود.
پس ما با نگاه به واقعیت به یک حقیقت میرسیم و در نهایت قرار بر این است که انسان به واسطه شناخت واقعیات به یک حقیقت برسد چرا که انسان با حقیقت خودش است که زنده است.
تمام انسان ها به واسطه حقیقتی که به آن پایبند هستند، نفس میکشند.
هر انسانی در تمامی رفتارهای خودش به یک حقیقتی پایبند است که یک رفتاری را میکند.
جایی که یک نفری را میبیند که نیازمند کمک هست، به واسطه حقیقتی که بهش پایبند هست در قبال او میتواند یک رفتاری را بکند یا نکند.
زندگیای که پر از انتخاب هست، یک جایی انتخاب میکند که به فلان کس کمک بکند و یا به فلان کس کمک نکند یا در این راه قدم بردار و یا در اون راه قدم بر نداره.
پس ما قراره که به واسطه شناختن این واقعیت به یک حقیقتی برسیم که این حقیقت همواره دریچه رو برای ما باز بذاره تا بتونیم فراتر از اون دوباره واقعیات جهان رو ببینیم تا اگر نیازه در افکار خودمون تغییری بوجود بیاریم، تغییر رو به وجود بیاریم تا بتونیم در جریان باشیم تا درجا نمونیم تا تبدیل به اون آب راکد و در نهایت مرداب نشیم.
تمامی باورهایی که در جهان هستی شمه هایی از این راکد بودن رو در خودشون داشتند سرانجامش روز به روز به جنون بیشتر رسیده.
حالا این افکار میتونه افکار مذهبی باشه، دینی باشه و یا افکار و عقاید انسان ها در اشکال مختلف دیگری از جمله فلسفی باشه. سیاسی باشه.
فرقی نمی نمیکنه.
اونجایی که در بازه های تغییر بسته شده.
اونجایی که صحبت از این شده که حقیقت همین هست و لاغیر.
اونجایی که به شما گفته میشه که شما نهایت حقیقت جهان رو در همین معنا میبینید.
در بازه های پیشرفت رو بستید.
اون رودخانه ی جریان دار انسانی رو که مدام در حال تغییر خودش بوده رو تبدیل به یک آب راکد کردی که درجا میمونه و گندیده میشه.
پس ما قرار هست که همواره نگاهمون رو به واقعیت قدرتمند تر به پیش ببریم که پیشرفت انسان در همین درک واقعیات هست و درگیر شدن در این واقعیات هست.
این برنامه هم طولانی شد اما موضوع واقعیت موضوع مهمیه و مطمئنا جزو مباحث اصلی و اصولی هست.
تا جایی که ممکن بود و در تایم برنامه می گنجید من سعی کردم دربارش صحبت کنم اما قاعدتا در برنامههای آتی هم دربارهاش صحبت خواهیم کرد چون موضوعی هست که جزو موضوعات بنیادین هست و ما خواستیم که فقط یک خط مشی بدهیم که نگاه ما پیرامون واقعیت و حقیقت چه شکلی هست.
دوستان قاعدتا بزرگترین کمکی که شما میتوانید به من در این راه بکنید این هست که صدای من رو با دیگران به اشتراک بگذارید.
حالا این صدا تنها همین برنامهای به نام جان نیست و من پیش تر از اون آرا و عقایدم رو در قالب کتاب هایی از جمله اشعار، مقالات، کتاب های تحقیقی و داستان ها به رشته تحریر درآوردم که تبلور تمامی این باورها و عقایدی که در این برنامه سعی می کنم به زبان ساده با شما مطرح بکنم رو در اون آثار میتونید ببینید.
اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه، اگر دوست دارید این تغییر آغاز بشه، قاعدتا میتونید با به اشتراک گذاشتن این صدا با دیگران به من کمک کنید.
ممنون که همراه من بودی.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان در پناه آزادی.