سلام دوستان من نیما شهسواری و این برنامه ای به نام جان هست با شما هستم.
این قسمت پنجم از ویژه برنامه برساخت های انسانی ست و ما قراره توی این قسمت در باب هویت و ملیت صحبت کنیم.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان توی این ویژه برنامه مشخص ما سعی کردیم در باب برساخت انسانی صحبت بکنیم.
از اون قسمت ابتدایی که یک مقدمه ای پیرامون این بحث داشتیم و تعریف مشخصی که پیرامون مساله برساخت ها وجود داره رو دادیم و در قسمت های بعدی هم سعی کردیم در باب عناوین مهم این موضوع صحبت بکنیم و در این قسمت هم سعی میکنیم در باب هویت صحبت کنیم.
یکی از برساخت های مهم انسانی و مهمترین برساخت ساخته شده در دل هویت که ملیت را نقش میده یعنی انسان ها سعی میکنند هویت خودشون رو اکثرا از همین مفهوم ملیت اتخاذ کنند.
در ابتدا بهتر است که یک توضیح مختصر و موجزی در باب برساخت داشته باشیم تا بعد وارد بحث اصلی این قسمت بشویم.
ما وقتی در باب این برساخت صحبت میکنیم منظورمان تمام عوامل، باورها، نهادها، نگاه ها، نحله های فکری که انسان به وجود می آورد و به نوعی به آن پایبندی دارد، ارزش ها و هنجارها را با آن همسان می کند که می تواند برگرفته از ذات و طبیعت انسانی باشد و یا می تواند چیزی فراتر و یا در تضاد با این ذات باشد.
گفتیم خاستگاه این ریشه ابتدایی شکل گرفتن قاعدتا منافع از زندگی، بهتر کردن از سود و فایده ای است که در دلش وجود دارد و می تواند منفعت شخصی باشد یا منفعت در یک قالب جمعی.
ما این رو تحت عنوان برساخت میشناسیم و خوب قاعدتا این برساخت مشخصی که امروز میخواهیم دربارهاش صحبت بکنیم مبحث هویت است.
یعنی شما مواجه میشوید با انسانی که قاعدتا برای زیست خود نیازمند معناست.
برای زندگی معنادار کردن نیازمند ساختن هویتی است برای خود.
قاعدتا همه ما در زیست شخصیمان با این مضامین روبهرو بودهایم در جستوجوی معنا برای زندگی بودن.
اینکه انسان در جستوجوی رسیدن به یک معنای مشخصی است برای اینکه به زندگی خودش مفهوم مشخصی بدهد، برای اینکه بخواهد در راستای آن معنای بهوجود آمده حرکت بکند.
و خب قاعدتا پیش شرط رسیدن به این معنا در وهله اول هویتبخشی به خویش است.
یعنی ما نیازمند هستیم که برای خودمان هویتی تعریف کنیم.
به نوعی یک من خارج از آن چیزی که حتی داریم درش زندگی میکنیم رو برای خودمان به وجود بیاوریم.
یک هویتی که دارای یکسری مضامین مهمی است و حالا با این هویت است که ما به خودمون و زندگیمون معنا میدیم.
یعنی یک پیششرطی است برای ورود به زندگی معنادار.
این چیزیست که ما باهاش روبه رو هستیم و وقتی در باب برساختی همتای مثلا هویت صحبت میکنیم که مهم ترین المان در این هویت را ما ملیت قرار دادیم تا بتوانیم بحث معناداری در این قسمت داشته باشیم.
منظور همین کلیتی است که به صورت سلسله مراتب ما رو میرسونه به زندگی معنادار.
در مجموع این هویت یک بخش عمده ایست در زندگی انسانی برای زندگی معنادار کردن و به نوعی به هم گره خوردن زندگی معنادار با داشتن هویت.
یعنی شما اگر در اون نقطه ی ابتدایی هویتی برای خود تعریف نکنید، نمیتونید نگاهی به زندگی معنادار داشته باشید.
به نوعی لازم و ملزوم هم هستند.
در این دنیایی که ما داریم زندگی میکنیم و خب قاعدتا انسانی که از همون نقطه ابتدایی به دنبال جستن معنا در زندگی بوده، قاعدتا دستاویزی همتای هویت هم برای خود پیدا کرده.
اما موضوع مهم این هست که حالا ما با شناخت این هویت به عنوان یکی از عوامل عمده برای زندگی معنادار معنادار انسان مواجه میشویم با انسانی که هویت خودش را به مضامین مختلفی گره میزند یعنی در فردیت خودش نمیخواهد این هویت را تعریف کند.
حالا سعی میکند دستاویز هایی رو قرار بده که در یک همپوشانی با یک جماعت بزرگ تری معنا بشه.
همون نگاه قبیله گرا که انگاری که ذاتی هم هست.
انگار یک میل ذاتی در وجود انسان ها و همه موجودات وجود داره برای زندگی جمعی و به فراخور آن زندگی جمعی یک هویت جمعی هم داشتن.
حالا ما مواجه میشیم با انسانی که برای رسیدن به اون هویت و در نهایت رسیدن به معنا برای زندگی یک هویتی برای خودش میتراشه و علاقه اصلیش هم این هست که در یک جمع بزرگی تعریف بشه.
حالا اون قبیله ای که توش زندگی میکنه و این قبیله مسلما در حال گسترش پیدا کردن هست و در نهایت ما رو در جامعه مدرن به سمت و سویی می رسونه که ما هویت را با ملیت خودمان گره بدیم.
یعنی شاید اگر ما برگردیم به سالیان گذشته و در تاریخ باستان به نوعی جستجو و کنکاشی در باب این مسأله بکنیم.
در اون دوران قاعدتا این هویت ها برگرفته از زندگی محلی، عشیره ای، قومیتی، قبیله ای که درش زندگی میکردند بوده.
یعنی قائدتا این هویت ها خیلی بسته تر و خیلی کوچکتر بوده.
اما امروز به واسطه این تعریف مدرنی که پیرامون دولت و ملت شکل گرفته، حالا انسان ها سعی میکنند هویت را بسته به اون ملیت بزرگ قرار بدن.
حتی وقتی شما نزدیک به جوامعی میشید که داخل جوامع بزرگ تر وجود دارند، یعنی به عنوان مثال داخل ایران ما یک جامعه بزرگ و متشکلی تحت عنوان ایرانی داریم.
حالا هرچقدر بریم و کوچیکترش بکنیم مثلا در یک بخشی جامعه ای که مثلا ترک هستند، جامعه ای که کورد هستند حتی اگر از اون ها هم کوچکتر بکنیم بریم داخل یک روستای مشخصی، باز هم می بینیم که این هویت ها هی مدام داره تغییر می کنه.
یعنی هویت کلی و بزرگی تحت عنوان ایرانی تعریف میشه.
بعد میره یک هویتی مثلا تحت عنوان تورک یا کورد تعریف میشه بعد حتی میتونه در قالب یک روستا این هویت تعبیر بشه و حتی کوچکتر در قالب خانواده ای.
این هویت مدام در حال گسترش پیدا کردن هست.
مدام این حالت سلسله خودش رو حفظ میکنه و انسان دوست داره که انگار دستاویزی برای هویت بخشی خودش پیدا بکنه.
خودش رو در یک جامعه بزرگتری تعریف بکنه و به واسطه این بتونه به زندگی خودش معنا بده.
یعنی ما اون نقطه ابتدایی رو میدونیم که این برساخت به نوعی به واسطه اون زندگی جمعی تعریف شده.
به واسطه میل ما برای زندگی معنادار به وجود اومده و قاعدتا هم هر بار میتونه بازتعریفی بشه و این میل انسان در راستایی که هویت خودش رو در یک جمعی معنا بده براش باارزش هست.
پس قاعدتا خاستگاه مفهوم مشخص هویت گره خورده به این موضوع عمده و بزرگ است و بیشتر ما مواجه می شویم با این زدایش هویت فردی در برابر هویت جمعی.
یعنی ما خیلی نمی بینیم که اشخاص به دنبال کسب هویت فردی باشند.
شاید در زندگی شخصی تکیه ای به هویت فردی خود داشته باشند اما در بازتعریف کلی همواره رفرنس هاشون به همون هویت جمعی خودشون میدن.
یعنی حتی اگر در زندگی شخصی دارن صحبت میکنن در باب یک مساله ای از هویت فردی خودشون که خیلی متفاوت از هویت جمعی هست صحبت میکنن.
وقتی نقطه حساسی در اون بحث رقم میخوره باز هم میان از هویت جمعی خودشون مثلا از ایرانیت خودشون از کورد بودن خودشون لر بودن خودشون استفاده میکنن، به نوعی کسب امتیاز میکنن، به نوعی معنا می بخشند به زندگی خودشون.
خب این اون تصویر کلی هست که ما پیرامون هویت میشناسیم.
این هویت میتواند از عناوین مختلفی سرچشمه بگیرد.
تنها در مفهوم ملیت هم خلاصه نمیشود.
هر نوع نگاه جمعی میتواند به انسانها هویت بدهد.
مثلا مشاغل به انسانها هویت میدهند.
یعنی انسانها در این به نوعی برهوت از بیمعنایی از زندگی میبینند که مثلا مدارج تحصیلی ای که طی کردند هم برای خودشان هویت سازی میکنند.
اینکه خودرو مثلا در راستای پزشکان قرار میدن در راستای مثلا اندیشمندان قرار دادن در راستای هویتی را برای خودشان بتراشند، از مدرک تحصیلی ای که گرفته اند، از خانواده ای که درش رشد کرده اند، از شغلی که در اختیار دارند و تمام اینها را برای خودشان تعبیر به هویت اینکه آیا اینها حقیقت و واقعیت زندگی آنهاست؟
خب قاعدتا هست که بخشی از زندگی اون ها رو تشکیل میده.
اما اون هویتی که ما امروز باهاش روبه رو هستیم به نوعی خودرو وارد یک وادی جمعی کردن هست و امتیاز گرفتن از اون وادی است که حتی به اون ها مرتبط هم نیست.
یعنی شما وقتی تصویر می کنید و می بینید که کسی رو به ایرانیت خودش مفتخر میدونه و بعد حالا دلایل این افتخار به ایرانیت هم خلاصه شده.
مثلا به ده تا شخصیت ده تا شخصیت تاریخی یا فردوسی یا حافظ و سعدی نمی دونم یا کوروش کبیر و الی آخر.
این ده نفر رو می شناسه و این ده نفر رو بعنوان هویت ملی خودش در نظر میگیره و وقتی داره میگه من ایرانی هستم یعنی من از نوادگان و نتایج و همخون ها و هم مرز ها و هم محلی های اونها هستم و برای خودش یک هویت و اعتباری میگیره.
این اون نقطه ایست که باز در دل این ساخت هویت ما رو دچار اشکال و نقصان میکنه.
یعنی اون هویت فردیست که اینجا از میان میره و بی معنا میشه.
اصولا مفهومی که داره در موردش صحبت میشه مفهوم بی معنایی است.
اصولا اینکه شما یک کاراکتری یک شخصیتی داشته باشید که قابل احترام باشه کار درستی در تاریخ کرده باشد و شما بخواهید نسبت به یک محیط جغرافیایی بکنید خب عبث و بیهوده و احمقانه است.
یعنی با هیچ منطق و استدلالی معنایی نخواهد داشت.
شما به چه دلیل این تقسیم بندی را قائل هستید؟
به واسطه خاک که به آن ها چیز خاصی داده، به واسطه فرهنگ جمعی که آن ها را پدید آورده.
شما نمی توانید یک دلیل مشخص در این داستان برای خودتان به وجود بیاورید که قابل اتکا باشد.
تنها یک موضوع مدام در حال تکرار هست.
همان اشتباه مصطلحی که همه می دانیم و حالا داریم تکرارش می کنیم.
اما فارغ از این مسائل، ما در باب این خاستگاه مفهوم هویت صحبت کردیم و گره خوردنش با ملیت.
اینکه انسان ها به نوعی خود را در این چهارچوب مشخص شده قرار می دهند و حالا ما مواجه میشیم با.
در این معنا و در این بازتعریف نسبت به هویت، همه چیز توامان گره خورده با یک جبر نه هدفمندی در خود دارد، نه هوشمندی دارد، نه انتخاب و اختیار و آزادی در خود دارد، بلکه همه چیز منتج شده به جبر است.
یعنی شما تصور کنید یک انسانی که هویت فردی خودش را دارد از ایرانی بودن خودش یا مثلا چمیدونم سوئیسی بودن خودش میگیره، انتخابی برای این کار انجام نداده، تلاشی برای این کار انجام نداده و شما میتونید این حجم عبث بودن رو لمس بکنید.
اینکه شما میتونستید در اینجا به دنیا نیایید میتونستید در یک نقطه دیگه ای از کره زمین به دنیا برید و تمام هویت تون بر فنا بود.
پس این هم باز عبث بودن رو داره نشون میده.
همتای تمام موضوعاتی که در این برساخت های انسانی درباره اش صحبت کردیم و گفتیم برساخت های انسانی به واسطه هایی به وجود می آید، یک سرچشمه هایی دارد که سرچشمه ها به واسطه اون نیاز انسان هست به واسطه رسیدن به لذات هست.
رسیدن به سود و فایده ای است که طلب میکنه برای زندگی بهتر و بهزیستی حالا چه شخصی و چه جمعی است.
اما بعد از یک نقطه ای رها میشه کسی دیگه کاری بهش نداره و هوشمندانه پیش نمیبره.
این برساخت و این برساخت به وجود اومده و داره تکرار میشه.
داره جلو میره بدون برنامه ریزی، بدون فکر کردن.
حالا وقتی میریم و نزدیک به مفهوم هویت و ملیت میشیم باز داریم این رو به چشم میبینیم.
تقسیمات کورکورانه ای که اتفاق افتاده، تقسیماتی که جبرا اتفاق افتاده و شما به نوعی محکوم به بودن در اون هستید و تمام هویت خودتون رو هم دارید از همین جبر پیش آمده بدست میارید و اتخاذ میکنید.
یعنی شما یه لحظه تصور بکنید که ما وقتی داریم در باب این مرز ها صحبت میکنیم چگونه این مرزها شکل گرفته؟
خیلی از این مرزها در جنگ هایی مدام تصاویرشون تغییر کرد.
خیلی از کشور هایی که ما امروز در جهان میشناسیم دویست سال پیش وجود نداشتن به اشکال دیگه در اسم های دیگه ای بودن و حالا ما میتونیم بفهمیم تا چه اندازه این هویتبخشی ها عبث و بیهوده است.
یعنی شما وقتی ریشه یابی میکنید میبینید که خیلی اوقات خیلی از بخش هایی که وارد این سرزمین و این هویت جمعی شده، به واسطه جنگی است که آن جنگ هم دلیل های عبث و بیهوده ای داشته.
به واسطه چشم پشت نازک کردن کسی است به واسطه عاشق شدن، کسی است به واسطه زندگی بی عقلانه کسی است و تمامی این هویت زیر سوال میرود و حالا شما شاهد این تصویر جبری هستید که یک تقسیماتی شکل گرفته و شما مجبور به زیستن در آن هستید و حالا شما مجبورید تمام هویت تان را از همین جبر ساخته شده هم به دست می آورید.
همتای خیلی از این برساخت های انسانی که فقط به وجود اومده و هیچ وقت تکاملی نداشته و پویایی را در خود نداشته.
وقتی ما در باب این هویت و ملیت صحبت میکنیم و این گره خوردن این دو معنا باهم یعنی مواجه میشویم با این عدم عقلانیت، با اینکه انسان ها برای این کار درستی نکردن.
فکر درستی نکردن و سعی در پویایی اش هم نداشتن.
یک معنایی رو بهش رسیدن و از اون به نوعی تغذیه کردن و حالا با این تغذیه کردن مدام همین رویه رو که رویه ی راحتی بود رو تکرار کردن.
همتای تمام موضوعات دیگه ای که صحبت کردم گفتم انسان همواره نیازمند یک عادت و تکرار متوالی است حتی اگر بدون اون پر از زشتی هاست، حتی اگر بدون آسیب زننده است اما باز هم این تکرار متوالی رو می پسنده و ترجیح میده نسبت به یک تغییری که شاید خیلی هم خوبی ها داشته باشه.
اما میل به این تغییر در وجود انسان به نوعی انگار ذاتا هم وجود نداره و علاقه ای نداره برای این تغییر کردن.
حالا با تمام این تصاویر ارائه داده در نهایت به نقطه ای می رسیم که انگار انسان زاییده ی اتفاق نه فکر.
انگار بیشتر مباحث زندگی خودش رو برساخت های خودش رو بر پایه ی اتفاقات به وجود اومده آمده دیده حتی رشد و نمو هم بر پایه اتفاقات است.
این تنها منحصر به برساخت های انسانی نمی شود.
حتی شما وقتی نزدیک می شوید ریز میشوید به مثلا اکتشافات علمی و اتفاقات علمی هم که افتاده دارید رد پای همین نوع نگاه را می بینید.
یعنی می بینید که خیلی از موضوعات مهم علمی به واسطه اتفاقات پیش رفتن یه کار دیگه ای داشتن می کردن یک آزمایش دیگه ای می کردن اما به یه جواب دیگه رسیدن.
این جواب دیگه اومده و پاسخ یکی از پرسش های بزرگ حل نشده رو داده.
حالا وقتی شما ریز میشید به این مثالی که در نه تنها برساخت های انسانی که در جای جای زیست ما وجود داره به اون نقطه ای می رسید که انگار انسان ها زاییده اتفاقات هستن.
حقیقتا پشت اتفاقات خودشون، پشت موضوعات و برساخت ها و اندیشه ها و باورهای خودشون فکری هزینه نکردن، خردی نداشتن، نظام مند خواست نخواستن که کار رو به پیش ببرن بلکه حاصل اتفاقاتی بوده که به پیش رفته و به اون تصویر کلی به اون ساختمان ساخته شده سر و شکلی داده.
شما تصور همین مبحث ملیت رو در برابر خودتون داشته باشید.
ما داریم در باب یک مساله صد در صد جبری و اتفاقی صحبت میکنیم.
یعنی شما سفر پیدایش خودتون رو بر اساس اتفاق میبینید؟
یعنی هیچ نظامی در این وجود نداره؟
اتفاق شما میتوانستید در ایران به دنیا بیاید یا در مثلا آمریکا بدنیا بیاید؟
خب این نقطه صفر ابتداییش هست فرای اون.
خود این چیزی که ما تحت عنوان ایران میشناسیم یا امریکا میشناسیم هم بر پایه اتفاق شکل گرفته.
چه نقطه ابتدایی چه تحولات.
یعنی شما میتونستید برگردید به دوهزار و پانصد سال پیش و مواجه بشید با یک ایران بزرگ و عظیمی که یک بخش عمده ای از جهان رو هم زیر پای خودش داشته.
حالا شما میتونید مثلا برید به دویست سال بعد و مثلا ایرانی وجود نداشته باشه یا داشته باشه، بزرگتر باشه یا کوچیکتر شده باشه و همه اینها بر پایه اتفاقات هست.
حالا این گردهمایی، این انسان ها زیر این پوسته ای که ما تحت عنوان مثلا ایران میشناسیم یا امریکا میشناسیم هم باز بر پایه اتفاق هست.
چرا که پیدایش ابتدایی اش بر پایه اتفاق بوده و مدام در همین اتفاقات داره همه چیز پیش میره.
انتخاب و اختیار و آزادی در دل خودش نداشته و حالا شما مواجه میشید با این تصویر مشخص که انسان ها زاییده اتفاقات هستند نه فکر و دانش و خرد و راهبردی که بخوان برای زندگی بهتر خودشون بسازن و این نقاط اصلی است که ما رو دور و دورتر میکنه.
وقتی ما در باب این برساخت انسانی صحبت میکنیم دقیقا نقطه تضاد همین نقاط هست.
اینکه چگونه انسان در پی ساختن یک نظام قانونمند نیست.
اینکه این برساخت ها رو چرا درست به پیش نمیبره؟
چرا براش فکر نمیکنه؟
چرا در پی پویایی و شکوفایی اش نیست؟
فارغ از این مضامینی که ما تحت عنوان این مباحث هویت و ملیت صحبت کردیم، یکی از عوامل عمده در دل خود ملیت، قضیه تبعیض است.
این هم بر کسی پوشیده نیست.
یعنی شما وقتی به تاریخ بشر نگاه میکنید، حالا مواجه میشوید با برساختی تحت عنوان هویت و ملیتی که ساخته شده با تمام موضوعاتی که دربارهاش صحبت کردیم.
اما حالا باید این را در یک کفه ترازو قرار دهیم که چه منفعتی برای ما داشته و چه ضررهایی برای خودمان و دیگران داشته.
خب قاعدتا به نوعی یک معنای تهی به انسان برای زیست خود میدهد.
به نوعی به انسان ها یک معنایی برای زندگی کردن، یک هویتی برای خودشناسی و تا جایی بر تحقیر های درونی و بیرونی سرپوشی قرار میدهد.
شاید این ها رو بشه فایده برای اون قلمداد کرد اما در کنار اون شما مواجه میشید با دریایی از ناعدالتی ها، کینه ها، خشونت ها، زشتی های بی پایان.
یعنی شما وقتی دارید در باب این هویت و ملیتی صحبت می کنید که به فراخور وجودیت خودش نفی دیگران را در خود دارد، شما مواجه با این خشونت ها و زشتی ها میشوید.
بارها درباره اش میشه فکر کرد.
میشه درباره اش مثال های بی شماری زد.
وقتی شما خود رو بزرگ میدونید ناچارا باید دیگران را کوچک بشمارید چرا که بزرگی شما معنایی نخواهد داشت.
من در باب این مساله در قسمت های مختلف کتاب های مختلف هم صحبت کردم.
اینکه شما اصولا وقتی در باب بزرگی صحبت میکنید به خودی خود بزرگی نمی تونه معنا داشته باشه.
شما باید یک مجموعه ای از کوچکی ها رو داشته باشید که یک بزرگتری معنای بزرگ به خودش بگیره.
شما وقتی در باب خدا صحبت میکنید این خدا در عدم و نیستی و اینکه خودش بخواد تنها موجود جهان باشه معنایی بزرگی نخواهد داشت.
این نیازمند و عاجز هست در برابر اینکه موجودات بی شماری رو در برابر داشته باشه که کوچک و خرد و حقیر باشن و حالا بزرگی او معنا دار بشه.
حالا وقتی میریم و نزدیک به مساله هویت و ملیت میشیم هم همین قضیه صدق میکنه.
اگر ما یک هویت ساخته جمعی داریم تحت عنوان ملیت، حالا اگر مدام داریم به خودمون فخر میفروشیم، باور داریم که هنر فقط برای ماست.
باور به بزرگی و بااخلاق بودن خودمون داریم و تمامی صفات خوب و بارز جهانی رو به خود نسبت میدیم.
حالا باید یک جماعتی، یک ملیتی، یک قومیتی در برابر ما باشه که بی ارزشه که کوچکه که کهتر هست که بی اخلاقه.
حالا باید ما اینگونه معنا پیدا بکنیم.
یعنی در این تضاد هست که معنا به وجود میاد.
پس قاعدتا با نگاه کردن به همین تصویر ارائه شده ما میتونیم زشتی های نهفته در دل این هویت و ملیت رو بهش برسیم.
اینکه چگونه میتونه ساختن این هویت و بال و پر دادن باعث نیست انگاری دیگران بشه، باعث تحقیر دیگران بشه، باعث تبعیض در برابر دیگران بشه.
نمونه بارز است.
شما در هر نقطه ای در این جهان که زندگی کنید مواجه با این تبعیض ها میشید.
تمام ملت های جهان، تمام قومیت ها، قبیله ها از کوچک ترین تصویر تا بزرگ ترین تصویر برای بزرگ شدن نیازمند دشمن فرضی هستند.
نیازمند کوچکان و حقیران در برابر هستند.
یعنی بیایید من ساده باهاتون صحبت کنم.
شما الان به عنوان یک ایرانی خود را بزرگ و نمیدونم والا و تمام این ها تصویر میکنید.
ملت هایی رو در برابر دارید که با تحقیر اون ها به این بزرگی رسیدید.
مثال افغانستان، پاکستان و کشور های دیگه.
حالا حتی اگر این رو کوچکتر بکنیم یعنی بیاییم و بریم مثلا در یک قومیت ایرانی در یک منطقه از ایران هم نگاه بکنیم باز این وجود داره؟
اگر شما مثلا رشتی باشید یک تقابل و جنگ و جدالی مثلا با انزلی ها دارید که بتونید اون رو برای خودتون تعبیر کنید.
اگر مثلا در آذربایجان شرقی باشید و مثلا اهل ارومیه باشید، حالا این تقابل رو مثلا با کردها دارید این تضاد شکل میگیره و اگر کرد باشید باز در دلتون تضاد های دیگه ای رو بوجود میاره.
مدام دارید این دو نیرو رو تشکیل میدید برای اینکه بتونید خود رو برتر قلمداد کنید.
این در همه جای جهان هم صادق هست.
در هر ملیت و کشوری هم باشید وجود داره.
هر چقدر هم قبیله رو کوچیک بکنید باز هم شاهد این تصویر گری هستید.
حتی اگر خیلی کوچکتر و کوچکتر و کوچکترش بکنید و حتی به خانواده هم برسید میتونید شاهد این باشید چرا که اصولا گفتیم قدرت معنایی نخواهد داشت مگر با ضعف دیگران.
بزرگی معنایی نخواهد داشت مگر به کوچکی دیگران.
پس ما حالا مواجه میشیم با هویت و ملیتی که میتونه تا این اندازه تبعیض ها رو به وجود بیاره.
و حالا اینکه دریایی از خشونت ها و زشتی ها و بدی ها بوجود اومده هم قابل لمس هست.
از نمونه های افراطی همچون نازی ها و المانی ها تا نمونه های دیگری که می بینیم.
همین رفتاری که مثلا ما به عنوان ایرانی با بقیه مردم میکنیم مثلا با افغانی ها میکنیم همه این رو دیدیم.
یعنی تمام کسانی که در ایران زندگی کردن حالا به خصوص در شهر هایی که افغانی ها بیشتر هستن دیگه این رو دیده اند.
حالا خود ایرانی که بلند میشه میره یه کشور اروپایی این تحقیر رو میبینه و این تبعیض رو میبینه فرقی نمیکنه.
یعنی این دومینو داره مدام بازتولید میکنه.
میتونه یک زمانی به اون شکل وحشتناک و وحشیانه بشه که در نهایت با کشتار و قتل و غارت به انتها برسه.
همتای چیزی که نازی ها انجام دادن و یا میتونه در شکل کوچیکترش وجود داشته باشه اما یک تحقیر سراسری باشه، از بین بردن زندگی افراد بیشماری باشه که مدام در این تحقیر دارن زندگی روزمره میکنن میکنند.
حتی به مراتب شاید بدتر از اون تصویر کلی جنایت آمیز هم باشه.
حالا این ها باز دوباره کسانی رو پیدا میکنن، کسانی که تحقیر شدن تا اونها رو تحقیر کنند.
و این دومینو مدام تکرار میشه.
در تمامی این مباحث هم قضیه به همین شکل هست و حالا ما مواجه با این برساخت انسانی شدیم که براش فکری نشده و ما این گونه وارد این حیطه از زشتی ها شدیم.
قاعدتا انسان نیاز به تعلق داره.
قاعدتا ما وقتی نگاه میکنیم حتی ذاتی هم انسان ها نیاز به اون تعلق دارند.
نیاز دارند که در یک چهارچوب قرار بگیرند.
گفتیم اینها انگاری که میل هایی هست که در وجود انسان ها وجود دارد و ذاتی است.
اینکه ما میخوایم اجتماعی زندگی کنیم انگار تبعاتی داره که یکی از تبعاتش همین هویت جمعی است که ما نیاز داریم داشته باشیم.
اما برای داشتن این نیاز و این تعلق ما باید فکر شده عمل کنیم.
ما نباید همه چیز رو بر پایه اتفاق به پیش ببریم.
اینکه یک فردی هویت خودش رو مثلا از یه کشوری بگیره به واسطه ی چهار تا هنرمندی که اون کشور داشته و چهار ادیب و دانشمند و الی آخر که در اون کشور داشته این رابطه ی معنایی با اون فرد اصلا نداره.
اینقدر میتونه این موضوع عبث و بیهوده باشه که شاید یک مرهم کوچکی در یک نقطه ی خاصی از زندگی برای اون آدم باشه اما به فراخور اینکه اون مرهم به وجود میاد به فراخور اون هم میتونه به سادگی از بین بره.
مثل یک بادکنکی که باد میشه و به سادگی با یک سوزن هم از بین میره.
همتای چیزی که ما میبینیم اگر کسی به این هویت جمعی ایرانی خودش میباله در برابر افغانی ها مثلا در ایران فردا که بلند میشه میره یه کشور اروپایی، حالا وقتی اون ها تحقیرش میکنن تمام اون هویت بادکرده ای رو که به دست اورده رو از بین رفته میبینه.
حالا خودش دچار همون نقصان و همون احساسات وحشتناکی که افغانی بوده میشه.
پس این به ما نشون میده که ما نیاز به تعلق داریم اما باید عقلانی این تعلق رو به وجود بیاریم.
بیاوریم اما باید به واسطه داشته های خودمان یا جمعی که به آن باورمند هستیم، جمعی که خودمان پدید آوردیم و اصولا در نهایت ما باید به آن نقطه ای برسیم که اگر قرار بر مرزهاست مرزهای عقلانی و با خردی بوجود بیاید.
اگر نیاز به تعلق هست، به واسطه کسانی که هم باور و همفکر هم هستند این تعلقات را بوجود بیاورند و بعد آنجا ما مواجه بشویم با یک رابطه معنایی داری که در نهایت می تواند به ما کمک بکند در راستای این تعلق.
خب قاعدتا ما در باب این مسائل در کتاب جهان آرمانی صحبت کردم و در آینده هم سعی می کنم در ویژه برنامه هایی که به آن برسیم صحبت می کنم.
در باب باورهای خودم پیرامون این هویت جمعی و ملیت.
اما در اینجا سعی کردیم که خیلی موجز فقط سر فصل ها را باز کنیم.
در نهایت ما باید عقلانی به این نتیجه برسیم که نیازمند وجود عقلانیت در دل این تقسیمات، در دل این تعلقات، در دل ساختن این هویت ها هستیم.
شما وقتی نزدیک به این برساخت هویت و ملیت میشوید، میتوانید دوباره بازتولید مفاهیم را در دل خودش ببینید.
همتای تمام برساخت های دیگر انسانی.
یعنی همان طوری که ما در باب طبقات در باب خدا صحبت کردیم و گفتیم این طبقات میتوانند مدام شکل بگیرند و هر روز شکل تازهای به خود بگیرند.
در داستان هویت و ملیت هم همین شکلی است.
شما هر روز شاهد ساخته شدن برساخت های تازه هستید.
از دل هویت، از دل تبعیضها.
شما میبینید که در دل تبعیضها هر روز رنگ و نمای تازهای به میدان میآید.
یک روز یک قومیتی کهن تر و زشت تر و ناپسند تر و وحشی تر و بربر تر هست.
یک روزی به واسطه رنگ پوستشون هست، یک روزی به واسطه نژادشان هست و قس علی هذا.
هر روز میتوانید ببینید که یک تصویر تازه ای هم در برابر شما نقش بسته و شما دیگر نسبت به این موضوع هیچ کنترلی ندارید.
اصلا در اختیار شما نیست.
یک مبنای به وجود آمده و مستحکمی هست که حالا میتواند هر بار به اشکال مختلفی بازتولید بشه و شما تنها و تنها شاهد این تولیدات تازه باشید.
قاعدتا این تولید مداوم برساخت ها نه تنها در مبحث هویت که در باب تمام برساخت های انسانی اتفاق می افته.
وقتی اون چهارچوب اصلی و اون پی و بنای اصلی ساخته میشه حالا این که درون اون هر بار میتونه رنگ آمیزی جدیدی داشته باشه در اختیار معماران فردای اون ساختمان هست.
شما ساختمان رو ساختید.
فردا میتونه یک معمار تازه ای بیاد و نقشه ی داخلی رو کلا عوض کنه.
اگر روزی نژاد رو برتر دونستن، امروز رنگ پوست رو کهتر بدونن و یا عناوینی از این دست.
پس ما شاهد این خواهیم بود در دل طبقات به همین شکل هست و تمام برساخت های انسانی میتونه اینگونه تغییر پیدا کنه.
در نهایت ما باید یک بازاندیشی نسبت به مساله هویت و ملیت داشته باشیم که ما رو به سرمنزل برسونه که در نهایت آزادی به ما می رسونه.
اگر ما آزادی رو انتخاب و اختیار در نظر بگیریم همان انتخاب و اختیار قوانین.
اما در نهایت آزادی مترادف با اختیار و انتخاب هست.
هر گونه مباحث جبری باید ازش دور بشه.
وقتی ما حالا داریم در باب هویت و ملیت صحبت میکنیم، میدونیم که مرزبندی ابتدایی تمام این کشورها جبری بوده.
میدونیم که به دنیا اومدن ما در این سرزمینها جبری بوده.
پس قاعدتا اینها نمیتونه راه حلی برای ما باشه.
راه حلی آزادانه باشه.
راه حلی که به واسطه انتخاب و اختیار شکل گرفته.
پس راه حل ما باید میل به آزادی و انتخاب اختیار باشه.
باید به سمتی رفته باشه که ملیت رو بسازیم، سرزمین رو بوجود بیاریم، مرزها رو خودمون شکل بدیم.
همون مباحثی که من در جهان آرمانی در کتاب جهان آرمانی دربارش صحبت کردم و اصولا نگاه من پیرامون مسئله هویت و ملیت هست.
درباب نگاه به جهان و ساختار نظام مندی که باید تمام این جبرها رو از بین ببره و جهان تازه ای رو بوجود بیاره.
قاعدتا ورود به بحث جهان آرمانی و نگاهی که پیرامون مساله هویت و ملیت دارم در این ویژه برنامه در این قسمت نمیگنجه.
در آتی دربارش صحبت میکنم و در کتابهای مختلف هم دربارش صحبت کردم.
در انتهای برنامه هم دوست دارم باهاتون مطرح کنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه این راه تغییر شکل بگیره.
میتونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بذارید.
منظور از آثار هم خلاصه به برنامه ای به نام جان نمیشه.
من پیش از اینکه بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا و افکار، عقاید و باورها رو تحت عناوین کتاب هایی به رشته تحریر درآورده.
تمامی این عناوین به صورت رایگان در اختیار شما دوستان هست.
میتونید با مراجعه به وبسایت جهان آرمانی این آثار رو به صورت رایگان دریافت کنید و اگر دوست داشتید این راه تغییر شکل بگیره اون رو با دیگران هم به اشتراک بگذارید.
ممنون که همراه من بودی.
من نیما شهسواری و این برنامه بنام جان بود.
در پناه آزادی.