در یک کتابخانهٔ بزرگ و تاریک، هزاران کتاب در قفسهها نگهداری میشدند. هر کتاب، رنگ و جلدی متفاوت داشت: بعضی سفید و خالص، بعضی سیاه و تیره، بعضی با طلا و پرچم، بعضی با نشانهای زخمدار. همهٔ آنها، حاوی ایمان بودند — ایمان به خدا، به ملّت، به عدالت، به پیشرفت، به علم، به دموکراسی، به آزادی. اما در مرکز این کتابخانه، یک صندوق شیشهای بود. داخل آن، یک لامپ کوچک روشن بود. لامپی بدون جنسیت، بدون نام، بدون فرهنگ. نورش، نه سفید بود، نه قرمز، نه طلایی — بلکه نوری بود که تمام رنگها را در خود جمع میکرد. نوری که تنها وقتی ظاهر میشد که همهٔ کتابهای ایمان، در تاریکی خود بودند. هیچ کس نمیدانست این لامپ چه نام دارد. هیچ کس نمیدانست چه کسی آن را روشن کرده است. فقط میدانستند: اگر این لامپ خاموش شود — همهٔ کتابها، تاریک میشوند.
امید: نه یک ایمان، بلکه یک نور
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها دربارهٔ خدایان متعدد نیست — بلکه دربارهٔ هر نوع ایمانی است که به عنوان یک منبع امید تعریف شده است. امید، در جهان ما، اغلب به عنوان نتیجهٔ یک ایمان تصور میشود: اگر به خدا ایمان داشته باشی، امید داری. اگر به دموکراسی ایمان داشته باشی، امید داری. اگر به کمونیسم ایمان داشته باشی، امید داری. اما این تعریف، یک تقلب است. چرا؟ چون امید، نه یک محصول ایمان است — بلکه یک فرآیند وجودی است. امید، تنها وقتی زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.
جهان آرمانی، نه یک ایدئولوژی است — بلکه یک فضای تنهایی است. فضایی که در آن، شما نیازی ندارید به هیچ چیز ایمان بیاورید — تا بتوانید امید داشته باشید. این فضا، نه یک مکان جغرافیایی است — بلکه یک حالت ذهنی است. حالتی که شما، با تسلیم شدن به دادهها، آن را تقویت میکنید. و شما، با شک، تفکر، و تنهایی — میتوانید آن را نابود کنید.
عصر بیایمانی: امید در تاریکی
امروز، ما در عصری زندگی میکنیم که ایمانها — تمام ایمانها — شکست خوردهاند. کمونیسم شکست خورد. دموکراسی شکست خورد. سرمایهداری شکست خورد. دینها شکست خورد. حتی علم، به عنوان یک ایمان، شکست خورد — چون متوجه شدیم که علم، هم میتواند ابزاری برای نابودی باشد. در این عصر، ایمان، دیگر یک اعتماد نیست — بلکه یک آرامش مصنوعی است. یک آرامشی که به ما میگوید: «باور کن، همه چیز خوب خواهد شد.»
اما این آرامش، یک ترفند است. چرا؟ چون اگر شما به یک ایمان اعتماد کنید — و آن ایمان شکست بخورد — آنگاه شما، نه فقط ایمان خود را از دست میدهید — بلکه امید خود را نیز از دست میدهید. این، دقیقاً همان چیزی است که در جهان امروز اتفاق میافتد. مردم، بعد از شکست ایمانهایشان، به سمت بیامیدی میروند. آنها میگویند: «هر چیزی که ایمان داشتم، شکست خورد. پس امیدم هم باید شکسته باشد.»
نیما شهسواری در کتاب صوتی میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
این جمله، در اینجا، یک تبدیل میکند. امید، تنها وقتی زنده میماند که شما از ایمان فرار کنید. نه از شک — بلکه از ایمان. امید، نه در ایمان است — بلکه در ترک ایمان است.
جهان آرمانی: یک فضای بدون ایمان
جهان آرمانی، جهانی است که هیچ ایمانی در آن وجود ندارد — اما امید، در آن، زنده است.
این جهان، نه یک ایدئولوژی است — بلکه یک فرآیند است. فرآیندی که شما را از تمام ایمانهایی که به شما داده شده، جدا میکند. از ایمان به خدا. از ایمان به ملت. از ایمان به دموکراسی. از ایمان به علم. از ایمان به آزادی. از ایمان به تاریخ. از ایمان به آینده.
در این جهان، شما تنها هستید. بدون هیچ چیزی که به شما بگوید: «این درست است.» بدون هیچ چیزی که به شما بگوید: «این درست نیست.» بدون هیچ چیزی که به شما بگوید: «چه کار کنی.»
و در این تنهایی، در این خلوت، در این سکوت — شما، برای اولین بار، به خودتان بازمیگردانید. و در آنجا، یک سؤال میپرسید: «من چه میخواهم؟»
این سؤال، نه یک سؤال اقتصادی است — بلکه یک سؤال وجودی است. این سؤال، نه یک سؤال سیاسی است — بلکه یک سؤال اخلاقی است. این سؤال، نه یک سؤال فلسفی است — بلکه یک سؤال زنده است.
وقتی شما این سؤال را میپرسید — بدون اینکه به هیچ ایمانی تکیه کنید — آنگاه امید، شروع میکند به رشد کردن. امید، نه یک انتظار است — بلکه یک تصمیم است. تصمیم به اینکه: «من، میخواهم زنده باشم.»
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.»
جهان آرمانی، دقیقاً همین را میخواهد: باز کردن بازهها. توقف تفکر. توقف ایمان. توقف تسلیم. و شروع به جستجو — بدون نقشه، بدون ایمان، بدون امیدِ خارجی.
نور بدون منبع
در ادبیات عرفانی، به نوری اشاره میشود که بدون منبع است. نوری که نه از خورشید میآید — نه از ماه — نه از چراغ. نوری که از درون شما میآید. جهان آرمانی، همین نور را میخواهد.
این نور، نه یک ایمان است — بلکه یک وجود است. وجودی که نیازمند ایمان نیست — بلکه نیازمند شک است. شک به تمام ایمانهایی که شما را از خودتان دور کردهاند.
نیما شهسواری در کتاب «پروسه انسان» مینویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.»
این زنان، ایمان داشتند. ایمان به اینکه «این راه، راست است.» ایمان به اینکه «این تعبیر، حقیقت است.» ایمان به اینکه «این ورده، نجات است.»
اما آن زنان، امید نداشتند. چرا؟ چون امید، نه در ایمان است — بلکه در ترک ایمان است. آن زنان، در حال تکرار یک ایمان بودند — نه در حال جستجوی یک امید.
جهان آرمانی، میخواهد شما را از این انبار بیرون بیاورد. میخواهد شما را به تنهایی ببرد. میخواهد شما را به شک ببرد. میخواهد شما را به خودتان بازگرداند.
امید: نه یک انتظار، بلکه یک عمل
امید، نه یک انتظار است — بلکه یک عمل است. عملی که بدون ایمان، انجام میشود. عملی که بدون امیدِ خارجی، انجام میشود. عملی که بدون انتظار پاداش، انجام میشود.
وقتی شما یک کتاب مینویسید — بدون اینکه انتظار داشته باشید کسی آن را بخواند — امید دارید.
وقتی شما یک سؤال میپرسید — بدون اینکه انتظار داشته باشید کسی جواب دهد — امید دارید.
وقتی شما یک کار خوب انجام میدهید — بدون اینکه انتظار داشته باشید کسی آن را ببیند — امید دارید.
این، جهان آرمانی است. جهانی که امید، بدون ایمان، زنده میماند.
نیما شهسواری در پادکست میگوید: «هدف از این تحلیل، نزدیکتر شدن به مفهوم پیروزی و درک بهتر راهکارهایی است که میتوانند به موفقیت یک انقلاب منجر شوند.»
این جمله، در اینجا، معنا مییابد. پیروزی، نه در تغییر نظام است — بلکه در تغییر وضعیت وجودی است. موفقیت، نه در سرنگونی دیکتاتور است — بلکه در سرنگونی ایمانهایی است که شما را از خودتان دور کردهاند.
آیا جهانی بدون ایمان، جهانی بدون امید است؟
پاسخ، در اینجا است:
نه.
جهانی بدون ایمان، جهانی است که امید، در آن، زندهتر از هر زمان دیگری است.
چرا؟ چون امید، تنها وقتی واقعی است که نیازی به ایمان نداشته باشد. امید، تنها وقتی زنده است که شما، بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشید — به خودتان بازگردید.
جهان آرمانی، نه یک جهان ایدهآل است — بلکه یک جهان واقعی است. جهانی که در آن، شما میتوانید بدون ایمان، زنده باشید. بدون ایمان، احساس کنید. بدون ایمان، حرکت کنید. بدون ایمان، عشق کنید. بدون ایمان، شک کنید.
و در این شک، در این تنهایی، در این سکوت — نور، وارد میشود.
نور بدون منبع
نوری که بدون منبع است — نوری که نه از خدا میآید — نه از دموکراسی — نه از کمونیسم — نه از علم — نه از تاریخ — نه از ملت — نه از آزادی — بلکه از خود شما میآید.
این نور، نه یک ایمان است — بلکه یک حالت است. حالتی که شما، در آن، دیگر نیازی ندارید به هیچ چیزی ایمان بیاورید — تا بتوانید زنده باشید.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
جهان آرمانی، همان نور است. نوری که در تاریکی بیایمانی، وارد میشود.
این نور، نه یک آرمان است — بلکه یک حقیقت است. حقیقتی که هرگز در کتابهای مذهبی نوشته نشده است. حقیقتی که هرگز در قوانین دموکراسی ثبت نشده است. حقیقتی که هرگز در الگوریتمهای شبکههای اجتماعی تبلیغ نشده است.
این نور، فقط در تنهایی زنده میماند.
پرسش و پاسخ: FAQ
آیا جهان آرمانی، یک جهان بیدین است؟
نه. جهان آرمانی، یک جهان بدون ایمان است — نه بدون دین. دین، یک ساختار است. ایمان، یک تسلیم است. جهان آرمانی، از هر ساختاری فرار میکند — حتی از دین. اما از انسانیت، هرگز فرار نمیکند.
آیا میتوان بدون ایمان، امید داشت؟
بله — و تنها وقتی میتوان، که ایمان را ترک کنید. امید، نه در ایمان است — بلکه در ترک ایمان است. امید، نه یک انتظار است — بلکه یک تصمیم است. تصمیم به اینکه: «من، میخواهم زنده باشم — بدون نیاز به تأیید خارجی.»
آیا جهان آرمانی، یک جهان بیهدف است؟
نه. جهان آرمانی، جهانی است که هدفش، هدفی نیست. هدف، یک ایمان است. جهان آرمانی، هدف ندارد — بلکه یک مسیر دارد. مسیری که بدون نیاز به مقصد، زنده میماند.
نتیجهگیری: جهان آرمانی، جهانی است که شما را به خودت برمیگرداند
جهان آرمانی، نه یک مکان است — بلکه یک فرآیند است. فرآیندی که شما را از تمام ایمانهایی که شما را از خودتان دور کردهاند، جدا میکند. فرآیندی که شما را به تنهایی میبرد. فرآیندی که شما را به شک میبرد. فرآیندی که شما را به خودتان بازمیگرداند.
در این جهان، شما دیگر نمیخواهید به خدا ایمان بیاورید — بلکه میخواهید به خودتان ایمان بیاورید. دیگر نمیخواهید به دموکراسی ایمان بیاورید — بلکه میخواهید به عدالت ایمان بیاورید. دیگر نمیخواهید به علم ایمان بیاورید — بلکه میخواهید به حقیقت ایمان بیاورید.
این، جهان آرمانی است.
جهانی که امید، بدون ایمان، زنده میماند.
جهانی که نور، بدون منبع، میتابد.
جهانی که شما، بدون نیاز به هیچ چیز، میتوانید زنده باشید.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
جهان آرمانی، همان نور است.
و شما، تنها وقتی میتوانید این نور را ببینید — که ایمانهایتان را ترک کنید.
آیا آمادهاید؟
آیا آمادهاید که بدون ایمان، زنده باشید؟
آیا آمادهاید که بدون امیدِ خارجی، حرکت کنید؟
آیا آمادهاید که بدون هیچ چیز، به خودتان بازگردید؟
اگر آمادهاید — آنگاه، جهان آرمانی، شما را منتظر است.
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «بدون ایمان، امید نداریم» به اشتراک بگذارید. چون جهان آرمانی، تنها در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد — و شما، بدون ایمان، به خودتان بازگردید.

















