در یک کتابخانهٔ قدیمی در لندن، یک جلد نایاب از «منشأ اخلاق» فریدریش نیچه روی میز قرار داشت. کنارش، یک کتاب صوتی از نیما شهسواری در حال پخش بود: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.» در اتاق مقابل، در تهران، یک دانشجوی دبیرستان، یک کتاب را زیر لب میخواند — کتابی که والدینش برایش انتخاب کرده بودند. هر بار که سؤالی از خدا یا نظام حکومتی میپرسید، چشمانش را میبست و میگفت: «این خیانت است.» دو فرهنگ. دو تعریف. یک سؤال: چرا شک، در یک جهان، آزادی است، و در جهان دیگر، خیانت؟
شک: از سمت یک طرف، جنگ، از سمت دیگر، ایمان
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با ظرافتی عمیق میگوید: «شک رو راه ندادند چون میدونستند که یک تقابلی داره در برابر ایمان و میتونه به ایمان خششه وارد بکنه.» این جمله، تنها دربارهٔ تاریخ مذهبی نیست — بلکه دربارهٔ دو فرهنگ عمیق است که برای هزاران سال، دو راه متفاوت را برای فهم حقیقت انتخاب کردهاند.
در غرب، شک، از ریشههای فلسفهٔ یونان باستان شکل گرفت. سقراط، با پرسیدن سؤالاتی که مردم را به تضاد میانداخت، نه برای تخریب ایمان، بلکه برای تولید دانش واقعی حرکت کرد. او میگفت: «من فقط میدانم که چیزی نمیدانم.» این بیانیه، نه یک ضعف است — بلکه نخستین ساختار فلسفی برای آزادی ذهن است. شک، در این سنت، یک ابزار تحقیق است. یک ابزار برای پاسخ به سؤالاتی که ایمانهای قدیمی نمیتوانستند پاسخ دهند.
در شرق — به ویژه در جهان اسلام و فرهنگهای ابراهیمی — شک، از ریشههای دینی شکل گرفت. ابراهیم، وقتی که خدایان سنگی را شکست، نه یک عمل فلسفی انجام داد — بلکه یک عمل عبادتی انجام داد. او شک را به عنوان یک تکلیف الهی تجربه کرد. اما در طول تاریخ، این تکلیف، تبدیل به یک ممنوعیت شد. شک، نه یک راه به سمت حقیقت، بلکه یک راه به سمت کفر تلقی شد.
نیما شهسواری میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، در اینجا، بسیار مهم است. چرا؟ چون اگر شما به خدا اعتقاد دارید — و این اعتقاد، نه یک انتخاب، بلکه یک قانون اساسی جامعه است — آنگاه هر سؤالی، نه یک جستجو، بلکه یک نقض قانون است.
غرب: شک، پایهٔ علم و دموکراسی
در غرب، شک، به عنوان پایهٔ علم مدرن تأسیس شد. گالیله، وقتی که به جای تأیید اینکه خورشید به دور زمین میچرخد، اعلام کرد که زمین به دور خورشید میچرخد، نه فقط به عنوان یک دانشمند، بلکه به عنوان یک مؤمن مورد انتقاد قرار گرفت. کلیسا میگفت: «شک کردن به نظریهٔ ما، شک کردن به خدا است.» اما گالیله پاسخ داد: «من شک نمیکنم به خدا، بلکه شک میکنم به تفسیر شما از خدا.»
این تفاوت، کلیدی است. در غرب، شک، نه یک دشمن ایمان است — بلکه یک دروازه به ایمان عمیقتر است. شک، نه یک تهدید به خدا — بلکه یک تهدید به تفسیرهای انسانی از خدا است. این تمایز، اساس علم مدرن را تشکیل میدهد. علم، نه یک ایمان است — بلکه یک روش برای تغییر ایمان است. هر نظریهٔ علمی، یک شک است. هر آزمایش، یک شک است. هر دانشمند، یک شککننده است.
همین شک، پایهٔ دموکراسی مدرن است. دموکراسی، نه یک نوع حکومت است — بلکه یک فرهنگ شک است. در دموکراسی، هر تصمیم، باید قابل انتقاد باشد. هر قانون، باید قابل تجدید نظر باشد. هر رهبر، باید قابل بررسی باشد. این، نه یک ضعف است — بلکه یک قدرت است. چرا؟ چون فقط یک جامعهای که شک را میپذیرد، میتواند از خطاهای خود درس بگیرد. فقط یک جامعهای که شک را میپذیرد، میتواند تغییر کند.
شرق: شک، خیانت به وحدانیت
در شرق — به ویژه در فرهنگهای ابراهیمی — شک، نه یک راه به سمت خدا، بلکه یک راه به سمت کفر تلقی شد. چرا؟ چون در این فرهنگها، خدا، نه یک موجود فراتر از تفسیر است — بلکه یک متن ثابت است. قرآن، تورات، انجیل — این متون، نه به عنوان راهنمایی، بلکه به عنوان حقیقت نهایی تلقی شدند. هر سؤالی دربارهٔ معنای آنها، نه یک جستجو، بلکه یک تهدید به ساختار اجتماعی بود.
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شک رو راه ندادند چون میدونستند که یک تقابلی داره در برابر ایمان و میتونه به ایمان خششه وارد بکنه.» این جمله، دقیقاً همان چیزی را توصیف میکند که در جهان شرق اتفاق افتاد. شک، نه یک راه به سمت وحدانیت — بلکه یک راه به سمت شرک تلقی شد. شرک، در اینجا، نه چند خدایی بودن است — بلکه تقسیم ایمان است. شک، یعنی اینکه تو به جای خدا، به خودت اعتقاد داری. شک، یعنی اینکه تو به جای متن، به عقلت اعتقاد داری.
این تفاوت، از ریشههای فلسفی و تاریخی عمیقی نشأت میگیرد. در غرب، انسان، از ریشههای یونانی، به عنوان یک موجود عاقل و فکرکننده تعریف شد. در شرق، انسان، از ریشههای دینی، به عنوان یک موجود تسلیمشده تعریف شد. در غرب، ایمان، یک انتخاب است. در شرق، ایمان، یک تبعیت است.
فرهنگ شک: نه یک انتخاب، بلکه یک نگاه
این تفاوت، فقط در دین نیست — بلکه در تمام جنبههای زندگی نمود پیدا میکند.
- در آموزش: در غرب، دانشآموز را تشویق میکنند که بپرسد: «چرا؟» در شرق، دانشآموز را تشویق میکنند که بگوید: «بله، آقای معلم.»
- در سیاست: در غرب، رهبر را میتوان به دادگاه کشید. در شرق، رهبر را نمیتوان به دادگاه کشید — چون او، نمایندهٔ خدا است.
- در هنر: در غرب، هنرمند میتواند خدا را بیان کند — حتی اگر به شکلی توهینآمیز. در شرق، هنرمند، اگر خدا را به شکلی نشان دهد که مخالف تفسیر رسمی باشد، به عنوان مرتکب کفر محکوم میشود.
نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.» این جمله، دقیقاً همان چیزی را توصیف میکند که در فرهنگ شرق اتفاق افتاده است. ما خودمان، بازههای عقل و خرد و فکر را بستهایم — تا ایمانمان را حفظ کنیم. اما این ایمان، از چه نوعی است؟ ایمانی که نه یک انتخاب است — بلکه یک محصوریت است.
شک، در اینجا، نه یک خیانت، بلکه یک امتحان
اما آیا شک، واقعاً یک خیانت است؟
در کتاب «پروسه انسان»، نیما شهسواری مینویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.» این زنان، نه به خاطر شک، بلکه به خاطر فراموشی دیوانه شده بودند. آنها صدا را در خود میبلعیدند — یعنی هر سؤالی که میتوانست آنها را به خود بازگرداند، سرکوب شده بود. آنها نگاه را به خود میخواندند — یعنی دیگر نمیتوانستند خود را ببینند. و وردها را زیر لب میخواندند — یعنی به جای تفکر، به تکرار میپرداختند.
این، دقیقاً همان چیزی است که فرهنگ شک را به خیانت تبدیل کرده است. ما شک را به عنوان یک خیانت تعریف کردیم — تا از خودمان فرار کنیم. تا از تفکر فرار کنیم. تا از مسئولیت فرار کنیم.
شک، در واقع، یک امتحان است. امتحانی برای ایمان. امتحانی برای وحدانیت. امتحانی برای انسانیت.
اگر شما به خدا اعتقاد دارید — ولی هرگز نگاه نکردهاید که چه کسانی از این اعتقاد برای ستم استفاده کردهاند — آیا این ایمان است؟ یا فقط یک مکانیسم دفاعی؟
اگر شما به دموکراسی اعتقاد دارید — ولی هرگز نگاه نکردهاید که چگونه این دموکراسی، با رایگیریهای تقلبی و کنترل رسانه، به ابزاری برای نگه داشتن ثروت تبدیل شده است — آیا این ایمان است؟ یا فقط یک نام ارزشمند که بر روی یک قلمروی فاسد چسبانده شده است؟
شک، نه یک دشمن ایمان است — بلکه یک پزشک است. یک پزشکی که با تزریق تردید، بیماری تسلیم را درمان میکند.
آیا میتوان فرهنگ شک را تغییر داد؟
آیا میتوان یک فرهنگ را که هزاران سال است شک را به خیانت تلقی میکند، تغییر داد؟
بله — اما نه با خشونت. نه با تحریم. نه با تبلیغات. بلکه با آموزش.
آموزشی که شک را به عنوان یک جزء ضروری ایمان معرفی کند. آموزشی که به جای اینکه بگوید: «شک کردن خیانت است»، بگوید: «شک کردن، یکی از بزرگترین اقدامات ایمانی است.»
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شک کردن به صاف بودن زمین باعث شد بیشتر در بابش تحقیق کنم، تفحص کنم و به نتایج دیگری برسم.» این جمله، یک نمونهٔ زنده از تغییر فرهنگی است. او، با شک، به حقیقت رسید. او، با شک، به ایمان عمیقتر رسید. او، با شک، به خودش رسید.
این، همان چیزی است که فرهنگ شرق باید یاد بگیرد. شک، نه یک خیانت است — بلکه یک پیروزی است. پیروزی بر تسلیم. پیروزی بر خودکاری. پیروزی بر فراموشی.
نتیجه: شک، یک راه به سمت وحدانیت
غرب، شک را به عنوان آزادی تجلیل کرد — چون آنها، شک را به عنوان یک راه به سمت خدا دیدند. شرق، شک را به عنوان خیانت دید — چون آنها، شک را به عنوان یک راه از خدا دیدند.
اما وحدانیت، نه یک مکان است — بلکه یک فرآیند است. و این فرآیند، نیازمند شک است. نیازمند سؤال است. نیازمند تردید است.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
این نور، نه در آسمان است — بلکه در داخل شماست.
اگر میخواهید وحدانیت را بفهمید — باید شک کنید.
نه به خدا — بلکه به تفسیر شما از خدا.
نه به دین — بلکه به تفسیر شما از دین.
نه به سیاست — بلکه به تفسیر شما از سیاست.
شک، نه یک خیانت است — بلکه یک نور است. نوری که تنها در تاریکی شک، میتواند وارد شود.
و این نور، تنها وقتی معنا پیدا میکند که شما، به جای اینکه بگویید: «این خیانت است» — بگویید: «این، یک فرصت است.»
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «شک کردن، خیانت است» به اشتراک بگذارید. چون شک، تنها راه برای این است که ایمان، نه یک تسلیم — بلکه یک انتخاب، شود.

















