در دمحمحیسم، پسرک نه تنها یک پیامبر است — بلکه یک مؤسس است. او، نه فقط ادعایی را مطرح میکند، بلکه یک ساختار کامل، یک نظام جهانی، یک دین جدید را تأسیس میکند. این دین، نه از طریق عشق و رحمت، بلکه از طریق خشونت، ترس، و خواری تولید شده است. دمحمحیسم، نه یک آموزهٔ معنوی است — بلکه یک ماشین اجتماعی-سیاسی است که برای تبدیل جهان به یک امپراتوری مقدس طراحی شده است. این کتاب، با بیرحمیِ فلسفی، نشان میدهد که چگونه یک ایدهٔ درونی، با تسلیم جمعی، به یک مکتب قدرتمند، گسترده، و خطرناک تبدیل میشود.
از ایده به نظام: ساختارهای تأسیسی دین
در دمحمحیسم، تأسیس دین، یک فرآیند منظم و محاسبهشده است. پسرک، ابتدا یک انسان است — یک فرزند خدا که صدایی درونی را میشنود. اما وقتی جماعت، این صدا را به عنوان حقیقت مطلق میپذیرد، این ایدهٔ فردی، نیازمند یک ساختار است. ساختاری که ایده را حفظ کند، آن را گسترش دهد، و آن را تضمین کند.
این ساختار، از همان لحظهای که اولین حواریون به او ایمان آوردند، شروع میشود. حواریون، نه یک گروه دوستدار — بلکه یک سازمان تأسیسی هستند. آنها، نه یک جماعت ایمانی — بلکه یک ارتش معنوی هستند. آنها، نه یک گروه افراد — بلکه یک دستگاه اجرایی هستند. آنها، نه یک جمعیت — بلکه یک دولت در حال تولد هستند.
پسرک، این سازمان را به دقت ساخته است. او، اولین مرحله را با انتخاب حواریون درجه اول شروع میکند — افرادی که از ابتدای راه، بدون هیچ تردیدی، به او ایمان آوردهاند. اینها، نه فقط پیروان — بلکه بنیانگذاران دین جدید هستند. آنها، نه فقط اطاعت میکنند — بلکه قانونگذاری میکنند. آنها، نه فقط پیروی میکنند — بلکه تفسیرگران واقعی وحی هستند.
سپس، این سازمان، ساختارهای اجرایی را تأسیس میکند. جنگجویان، غارتگران، نجاتدهندگان، جنگجویان جهادی، ناظران، قضات، و حتی شاهدان. هر نقش، یک تابوت است که ایدهٔ دمحمحیسم را درونش نگه میدارد. هر نقش، یک ابزار است که این دین را به جهان میرساند. هر نقش، یک بخش از ماشینی است که به نام خدا، خشونت را تقدیس میکند.
شریعت: تبدیل خواستههای فردی به قانون الهی
در دمحمحیسم، شریعت، نه یک مجموعهٔ اخلاقی است — بلکه یک سیستم کنترل است. این شریعت، نه برای رهایی انسان طراحی شده است — بلکه برای تسلیم او. هر قانون، یک زنجیر است. هر مجازات، یک قفل. هر فرمان، یک دستور.
قانون “بریدن دست دزد”، “سنگسار زن زناکار”، “قتل کفار”، “غارت ثروتمندان”، “به فروش گذاشتن زنان اسیر” — همه اینها، نه یک فرمان الهی هستند — بلکه فرمانهای شخصی پسرک هستند که با نام خدا تقدیس شدهاند. این قوانین، نه برای عدالت — بلکه برای تحقق خواستههای فردی پسرک طراحی شدهاند. خواستههایی که از ابتدا، نه از روح، بلکه از ترس، خشم، و شهوت سرچشمه گرفتهاند.
وقتی پسرک، فرمان میدهد که “زن زناکار را سنگسار کنید”، این فرمان، نه یک فرمان اخلاقی است — بلکه یک فرمان تنبیهی است. تنبیهی که نه برای اصلاح — بلکه برای ترساندن طراحی شده است. ترساندن جماعت از هرگونه تمرکز بر خود، از هرگونه آزادی، از هرگونه عشق.
وقتی پسرک، فرمان میدهد که “همسر فرزند خدا، مادر همهٔ مؤمنان است و برای همه حرام است”، این فرمان، نه یک فرمان معنوی است — بلکه یک فرمان جنسی-اجتماعی است. فرمانی که زن را به عنوان یک نماد مقدس، اما در عین حال یک مالکیت غیرقابل دسترس، تعریف میکند. این فرمان، نه برای نجات زن — بلکه برای تضمین امتیازات فردی پسرک طراحی شده است.
شریعت دمحمحیسم، نه یک مجموعهٔ قوانین است — بلکه یک سیستم ترس است. سیستمی که هرگونه تفکر مستقل، هرگونه احساس انسانی، هرگونه ارتباط غیررسمی، را به گناه تبدیل میکند. این شریعت، نه یک راه رستگاری است — بلکه یک زندان است.
جامعه: تبدیل انسان به یک جزء از ماشین
در دمحمحیسم، جامعه، نه یک جمعیت انسانی است — بلکه یک ماشین است. این ماشین، نه برای زندگی — بلکه برای تقدیس مرگ طراحی شده است. هر انسان، نه یک موجود مستقل — بلکه یک جزء از این ماشین است. یک چرخدنده، یک میخ، یک پیچ.
این ماشین، از دو نوع جزء تشکیل شده است: اجراگران و قربانیان. اجراگران، آنهایی هستند که فرمانها را اجرا میکنند. جنگجویان، جلادان، غارتگران، قضات. آنها، نه انسانهایی هستند که ایمان دارند — بلکه ابزارهایی هستند که ایمان را اجرا میکنند. آنها، نه دوستان — بلکه اسلحههایی هستند. آنها، نه پیروان — بلکه ابزارهای تسلیم هستند.
قربانیان، آنهایی هستند که فرمانها را تحمل میکنند. زنان، کودکان، فقیران، کفار، مخالفان. آنها، نه انسانهایی هستند که دارای حقوق هستند — بلکه منابعی هستند که برای تغذیهٔ ماشین مصرف میشوند. آنها، نه اعضای جامعه — بلکه مواد اولیهٔ تقدیس هستند.
وقتی پسرک، فرمان میدهد که “تمام اموال ثروتمندان را غارت کنید”، آنها، نه یک جماعت مظلوم — بلکه یک منبع ثروت برای تغذیهٔ ماشین هستند. وقتی پسرک، فرمان میدهد که “زن زناکار را سنگسار کنید”، آن زن، نه یک انسان — بلکه یک نماد برای ترساندن جامعه است. وقتی پسرک، فرمان میدهد که “کافران را بکشید”، آنها، نه انسانهایی — بلکه سوخت ماشین هستند.
در دمحمحیسم، جامعه، نه یک جامعهٔ انسانی است — بلکه یک جامعهٔ ماشینی است. جامعهای که در آن، انسان، دیگر یک موجود مستقل نیست — بلکه یک جزء از یک ماشین است که برای تقدیس خشونت طراحی شده است.
تبلیغات مرگ: تبدیل خشونت به عبادت
در دمحمحیسم، تبلیغات، نه یک انتقال ایده است — بلکه یک تقدیس خشونت است. این کتاب، نشان میدهد که چگونه خشونت، به جای یک جرم، به یک عبادت تبدیل میشود. چگونه قتل، به جای یک عمل وحشی، به یک عمل مقدس تبدیل میشود. چگونه خون، به جای یک نشانهٔ مرگ، به یک نشانهٔ زندگی تبدیل میشود.
جنگ، در دمحمحیسم، نه یک ابزار سیاسی است — بلکه یک عبادت است. جهاد، نه یک دعوت به تغییر است — بلکه یک فریضهٔ مقدس است. مرگ، نه یک پایان است — بلکه یک رستگاری است. شهادت، نه یک تلفات است — بلکه یک نعمت است.
پسرک، این تبلیغات را با دقت طراحی کرده است. او، نه فقط فرمان میدهد — بلکه تعبیر میکند. او، نه فقط خشونت را توجیه میکند — بلکه آن را تقدیس میکند. او، نه فقط مرگ را توصیف میکند — بلکه آن را جشن میگیرد.
وقتی پسرک، میگوید: “جهاد در راه خدا یعنی رستگاری”، او، نه یک دعوت به جنگ میکند — بلکه یک دعوت به عبادت میکند. وقتی پسرک، میگوید: “شهادت در راه خدا، بهشت برین است”، او، نه یک توضیح دربارهٔ مرگ میکند — بلکه یک تقدیس مرگ میکند. وقتی پسرک، میگوید: “خون کفار، حلال است”، او، نه یک قانون اعلام میکند — بلکه یک عبادت را تأسیس میکند.
این تبلیغات، نه در مسجد، نه در کلیسا، نه در معبد — بلکه در میدان جنگ، در میدان جزا، در میدان غارت، و در میدان قتل انجام میشود. این تبلیغات، نه با کلام — بلکه با خون انجام میشود. این تبلیغات، نه با آموزش — بلکه با ترس انجام میشود.
تبدیل خود به خدا: ایجاد یک الهیات متمرکز
در دمحمحیسم، آخرین و مهمترین مرحلهٔ تأسیس دین، تبدیل پسرک به خداوند است. این تبدیل، نه یک اتفاق تصادفی است — بلکه یک فرآیند برنامهریزیشده است. پسرک، نه فقط یک پیامبر است — بلکه یک خداوند است. یک خداوندی که نه در آسمان — بلکه در دل انسان نشسته است.
این تبدیل، از لحظهای که پسرک، به جای اینکه بگوید: «خدای من به من گفته است»، میگوید: «من فرزند خدا هستم»، شروع میشود. این تبدیل، از لحظهای که جماعت، به جای اینکه به خداوند ایمان آورد، به پسرک ایمان آورد، تکمیل میشود.
در دمحمحیسم، خداوند، نه یک وجود بیجسم است — بلکه یک شخصیت است. شخصیتی که نه در آسمان — بلکه در تخت سلطنت نشسته است. شخصیتی که نه در کتاب — بلکه در ذهن پسرک نشسته است. شخصیتی که نه در معبد — بلکه در جسد پسرک نشسته است.
پسرک، این تبدیل را با دقت طراحی کرده است. او، نه فقط فرمان میدهد — بلکه خودش را به عنوان منبع فرمان معرفی میکند. او، نه فقط تفسیر میکند — بلکه خودش را به عنوان تفسیرگر مطلق معرفی میکند. او، نه فقط اجرا میکند — بلکه خودش را به عنوان اجرای مطلق معرفی میکند.
وقتی پسرک، فرمان میدهد که “هر کسی که با من مخالفت کند، باید بکشید”، او، نه یک فرمان سیاسی میدهد — بلکه یک فرمان الهی میدهد. وقتی پسرک، فرمان میدهد که “زن زناکار را سنگسار کنید”، او، نه یک فرمان اخلاقی میدهد — بلکه یک فرمان الهی میدهد. وقتی پسرک، فرمان میدهد که “همسر فرزند خدا، مادر همهٔ مؤمنان است و برای همه حرام است”، او، نه یک فرمان اجتماعی میدهد — بلکه یک فرمان الهی میدهد.
در دمحمحیسم، خداوند، نه یک وجود خارجی است — بلکه یک وجود داخلی است. خداوند، نه یک وجود بیجان است — بلکه یک وجود زنده است. خداوند، نه یک وجود غیرانسانی است — بلکه یک وجود انسانی است. خداوند، نه یک وجود بیحد و مرز است — بلکه یک وجود محدود و شخصی است. خداوند، نه یک وجود نهایی است — بلکه یک وجود فرزند خدا است.
پیوند با جهان آرمانی: آیا این کتاب، فقط یک داستان است؟
اگر شما به دنبال تحلیلی عمیق از اینکه چگونه یک دین جدید، بر پایهٔ خشونت و خواری تأسیس میشود — باید این کتاب را بخوانید. این کتاب، نه یک افسانهٔ قدیمی است — بلکه یک پیشبینی از آینده است. آیندهای که در آن، هر ایدهٔ درونی، میتواند به یک دین جدید تبدیل شود. آیندهای که در آن، هر خواستهٔ فردی، میتواند به یک قانون الهی تبدیل شود. آیندهای که در آن، هر خشونتی، میتواند به یک عبادت تبدیل شود.
در وبسایت جهان آرمانی، تمامی کتابهای نیما شهسواری به صورت رایگان در دسترس هستند. این کتاب، یکی از مهمترین آثار است که به ما یادآوری میکند: آزادی، نه در نماز، نه در جهاد، نه در فرمانهای الهی — بلکه در سؤال کردن است.
سوالات متداول (FAQ)
آیا دمحمحیسم میگوید که دینهای تاریخی همینطور هستند؟
بله. دمحمحیسم، دقیقاً همین را میگوید. این کتاب، نه یک داستان از یک دین جدید است — بلکه یک تحلیل از چگونگی تأسیس تمام دینهای تاریخی است. این کتاب، نه یک تأیید از دمحمحیسم است — بلکه یک تحلیل از چگونگی تبدیل هر ایدهٔ درونی به یک دین جدید است.
آیا این کتاب با دینهای امروزی در تضاد است؟
نه. دمحمحیسم با دینهای امروزی در تضاد نیست — بلکه با تفسیرهای خشونتآمیز و قدرتمحور آنها در تضاد است. این کتاب، دین را به عنوان یک نظام قدرت نمیخواند — بلکه دین را به عنوان یک تجربهٔ معنوی میخواند. تجربهای که در آن، خشونت، نه یک راه، بلکه یک شکست است.
چرا دمحمحیسم، یک مکتب است و نه یک دین؟
چون دمحمحیسم، نه یک دین است که بر پایهٔ عشق و رحمت تأسیس شده است — بلکه یک مکتب است که بر پایهٔ خشونت و خواری تأسیس شده است. دمحمحیسم، نه یک دین است که به رهایی میانجامد — بلکه یک مکتب است که به تسلیم میانجامد. دمحمحیسم، نه یک دین است که به انسانیت میانجامد — بلکه یک مکتب است که به تخریب انسانیت میانجامد.
نتیجهگیری: مکتب، نه یک دین، بلکه یک تسلیم است
دمحمحیسم، نه یک داستان افسانهای است — بلکه یک آینه است. آینهای که به ما میگوید: «مکتب، نه یک دین است — بلکه یک تسلیم است». این کتاب، به ما میگوید: وقتی تو به یک ایدهٔ درونی ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به خودت ایمان آوری. وقتی تو به یک فرمان شخصی ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به عقلت ایمان آوری. وقتی تو به یک خشونت ایمان میآوری — تو دیگر نمیتوانی به انسانیت ایمان آوری.
آیا شما آمادهاید که در برابر خودتان، سؤال کنید؟
آیا شما آمادهاید که بفهمید: مکتب، نه یک دین است — بلکه یک تسلیم است؟
آیا شما آمادهاید که بفهمید: هر کسی که به نام خدا، یک مکتب تأسیس میکند — خودش، خدا نیست. او، تاریکی است؟
دمحمحیسم، آخرین پیام است: «هر کس که به نام خدا، یک مکتب تأسیس میکند — خودش، خدا نیست. او، تاریکی است».
اگر این مقاله را درک کردید — اشتراکگذاری کنید. چون شاید، این مقاله، تنها چیزی باشد که یک انسان را از مکتب نجات دهد.





















