سلام دوستان من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان است با شما هستم.
این قسمت پنجم از ویژه برنامه نقد لیبرالیسم و کمونیسم هست و ما قراره توی این قسمت در باب اخلاق و فلسفه صحبت بکنیم.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان توی این ویژه برنامه مشخص ما سعی کردیم در باب لیبرالیسم و کمونیسم صحبت بکنیم.
نقاط اشتراکشون نقدهایی که نسبت بهشون وجود داره رو بگیم و مبنای کلی ما پیرامون آزادی و برابری بود.
این دو نگاه مشخصی که در دل خود با باور داشتن نصفه و نیمه به یکی از این معانی دیگری رو قربانی کردن.
یعنی اگر نظام سرمایه داری پیرامون آزادی صحبت کرده، هر چند که آزادی رو بیمعنا کرده، آزادی رو از اون حیطه انتفاع خود خارج کرده، اما در عین حال و به فراخور او برابری رو قربانی کرد هزینه کرده.
در راستای این آزادی نصفه و نیمه در باب کمونیسم هم شرایط به همین شکل هست.
یعنی اونها برابری رو معیار قرار دادند.
برابری از بین رفته و بی معنا که در نهایت با قربانی کردن آزادی قرار بر این بوده که اون رو میدان دار بکنند و ما سعی کردیم با این مبنای مشخص مفاهیم مشخص و معتبری که برای ما ارزش بالایی داره یعنی آزادی و برابری که توامان با هم معنا میشن.
این ویژه برنامه رو تدارک ببینیم تا بیشتر در باب این مفاهیم صحبت کنیم و در کنارش در باب لیبرالیسم و کمونیسم هم صحبت کنیم.
و اما در این قسمت مشخص هم قرار هست که در باب اخلاق و فلسفه و نقد اخلاق و فلسفه در این دو نگاه صحبت بکنیم.
موجز و مختصر.
در باب عناوینی که به ذهنمون میرسه و حالا شاید در آتی بیشتر و بیشتر در باب هر کدوم از این مفاهیم هم صحبت بشه.
خب اصولا وقتی در باب سرمایه داری و کمونیسم صحبت میکنیم، یکی از مفاهیم مهم تصویر انسان در دل این نگاه ها و این مکتب های فکری مدرن انسانی است.
خب ما صحبت کردیم یکی از اون نقاط قوت قاعدتا این پیشروی بوده.
یعنی وقتی به نقطه ابتدای به وجود اومدن به عنوان مثال سرمایه داری و لیبرالیسم نگاه می کنیم، می دونیم که برگرفته از دوران و عصر روشنگری است و در امتداد اون نگاهی که در رنسانس اتفاق افتاد و اصولا این ها پله هایی برای بالا رفتن انسان ها و زندگی بهتر انسان ها بود.
گفتیم که قاعدتا اومانیسم و نگاه های انسانگرایانه به نوعی نزدیکی و قرابت معنایی داره با مفاهیم لیبرالیسم و این ها یکی از اون نقاطی بوده که ما رو ذره ای دور کرده از اون خفقان گسترده و پله های ابتدایی بوده برای زندگی بهتر و بهزیستی جمعی برای تمامی انسان ها.
و خب قاعدتا مفهوم مارکسیسم هم در همین ابتدا برای کرامت بیشتر زندگی انسانی بوده و به واسطه رسیدن به برابری بیشتر بوده.
خب قاعدتا اینها نقاط ابتدایی و چرایی هست که من در قسمت اول و در مقدمه درباره اش صحبت کردم اما در آتی این نگاه ها تغییر می کند.
یعنی شما وقتی با تصویر انسان روبه رو می شوید در آن نقطه ابتدایی قرار هست که این تصویر تعبیری از خدا در آسمان ها بشه.
گفتم در این نگاه انسان گرایانه و کمونیستی که ما می شناسیم و درطول تاریخ هم درباره اش صحبت شده، شما مواجه میشوید با یک خدایی که تاج و تخت ازش گرفته میشه و این تاج و تخت به انسان به عنوان اشرف مخلوقات در همون نگاه الهی و یا انسان با کرامت در این نگاه اومانیستی داده میشه.
حالا این انسان هست که این تاج و تخت رو به سر میذاره اما این انسان دارای طبقات و مرتبتی هست.
یعنی همه انسان ها قرار نیست وارد این دالان بشن.
قرار نیست این تاج رو به سر بزارن.
قرار هست اون انگشت شماران و گلچین شدگانی باشند که این قدرت را در اختیار میگیرند.
در این تصویر ارائه شده در.
خب قاعدتا سرمایه داری کسی که سرمایه بیشتری داره وارد این دالان میشه وارد این قبیله میشه و مبدل به خدا میشه و حالا شما مواجه میشید با این تصویر ارائه شده از انسان در دل این انسان گرایی که از او معنای راستین و حقیقی که در نهایت بخواد ما رو به برابری برسونه تهی و بی معنا میشه، در نهایت داره دوباره طبقات بیشتری رو میسازه و حالا به جای خدا قرار هست که اون انسان قدرتمند قرار بگیره و اون انسان مثلا سفیدپوست مرد مختص به جامعه اروپایی قرار هست بیاد و درجایگاه خدا بنشینه و خارج از این در کنار این معنا ما مواجه میشیم از این انسان عامی و انسانی که به عنوان انسان معمول هست و خارج از این انتخابات هست، قرار هست که مبدل به ابزاری برای پیشرفت همون خدایگان بشه.
یعنی در نهایت شما مواجه میشید با یک ابزار برای دیگران، انسان و جایگاه انسان تعریف شده.
در دل این نگاه، سرمایه داری قرار است که او را مبدل به ابزاری بکند.
حالا قرار هست که این ابزار به واسطه نیاز دیگران معنا پیدا بکند و به ثروت برسد یا نرسد.
اصولا وقتی مواجه میشوید با همین فلسفه ای که ما تحت عنوان بازار آزاد میشناسیم هم قاعده همین شکلی است.
یعنی شما اگر مواجه میشوید با انسان هایی که دارای قیمت میشوند.
وقتی شما در یک جامعه سرمایه داری مثلا به یک موضوع مشخص نگاه میکنید، مثلا به انباشت ثروت در اختیار یک فرد نگاه میکنید، به جواهراتی نگاه میکنید، به ثروت انباشته شده، به ماشین، به خونه، به همه این عواملی که ساخته شده در دل این نگاه های سرمایه داری است.
حالا میتوانید خیلی ساده آن را با انسان ها مقایسه بکنید و ببینید که چقدر جان انسان ها بی ارزش است.
به فراخور آن جان تمام جانداران هم بی ارزش است و این بی معنا شدن انسان در دل این نگاه سرمایه داری است.
وقتی از این هم بگذرید و وارد اون نگاه کمونیستی بشید.
داستان به همین شکل است.
اون ها هم قرار است که انسان را مبدل به ابزاری بکنند برای پیشرفت. برای مقابله.
برای اینکه در این جنگ ساخته شده و در این دوقطبی به آن نوک پیکان برسند.
قرار هست بیشتر تولید بکنند.
قرار است کار را مقدس بشمارند و در دل این کار خود را غرق بکنند و خفه بکنند.
حالا انسانی است که دوباره مبدل به ابزار شده.
حالا این انسان در دل نگاه کاپیتالیستی و یا در دل نگاه سوسیالیستی.
در هر دوی این نگاه ها در نهایت قرار هست مبدل به ابزاری برای پیشرفت و توسعه بشه یا پیشرفت و توسعه فردی یا جمعی.
حالا هر چقدر این ها دارای اشکال هست، موضوع بحث ما نیست.
اینکه آیا واقعا اون ها به فکر پیشرفت جمعی هستند یا نه، موضوع بحث ما نیست.
در نهایت این ابزار شدن انسان و مبدل شدن به راهی برای رسیدن به هدف هست که موضوع بحث ما هست.
فارغ از این شما رو به رو میشید با تصویری از انسانی که انگاری که هیچ خودمختاری ندارد و ساخته ی تاریخ است، اصولا قرار است که تاریخ به او رنگ و بویی بدهد.
حرکت او را به پیش ببرد.
اصولا عاملیت قرار است که از انسان ها گرفته بشه.
دیگه عاملیتی نخواهند داشت.
چه در اون نگاه کاپیتالیستی و سرمایه داری که انسان مبدل به ابزار برای ساخت ثروت شده و تنها اون جماعت خدا تصویر شده هستند و نزدیک و مقربان او سرمایه داران و اون قبیله حاکم هستند که شاید جایگاهی داشته باشند و اصولا دیگران تنها و تنها ابزار و وسیله هستند و چه در نگاه کمونیستی هم داستان به همین شکل هست.
اصولا دیگه عاملیتی برای این ها تعبیر و تصور نمیشه.
اگر هم عاملیتی تصویر شد تا زمان انقلاب بود.
بعد از انقلابی که اتفاق می افته.
حالا هر کسی که عاملیتی برای خودش تعبیر کنه مبدل به ضد انقلاب و جاسوس و خیانت کار میشه و محکوم به مرگ هم خواهد شد.
ما وقتی به تصویر انسان در دل این نگاه نزدیک میشویم، در نهایت به یک نقطه مشخص میرسیم که انسان دیگر معنایی تحت عنوان انسان نخواهد داشت.
تنها مبدل به ابزاری خواهد شد برای پیشبرد اهداف جمعی و یا فردی.
اما فارغ از آن دو مسئله مهم یعنی آزادی و برابری که در دل این دو نگاه وجود دارد، موضوع مهم ماست.
وقتی ما در باب مثلا آزادی صحبت میکنیم، در دل نگاه سرمایه داری و لیبرالیسم مواجه میشویم با این آزادی که مدام داره شعار داده میشه، مدام داره دربارهش صحبت میشه.
اما پرسش مهم و اصلی این هست که آزادی به چه قیمت قرار هست که این آزادی رو به چه قیمتی به دست بیاریم؟
ما بارها در باب آزادی صحبت کردیم که آزادی به دور از مفهوم برابری معنایی نخواهد داشت.
اینجا این آزادی به دست اومده به قیمت و هزینه اسارت دیگران معنا خواهد شد.
یعنی شما تصویری را در نظر بگیرید که اگر قرار بر این نباشد که ما به برابری اعتقاد داشته باشیم و در راستای این برابری، منع آزار را به عنوان قاعده و قانون آزادی بپذیریم، دیگر چه کسی قرار است آزاد باشد؟
قاعدتا تنها کسانی آزاد خواهند بود که قدرت بیشتری داشته باشند که ثروت بیشتری داشته باشند.
تنها آزادی برای آنهاست.
و حالا وقتی شما مواجه میشوید با این نگاه ساخته شده در دل سرمایه داری هم ما را به همین سمت و سو میبرد که آزادی به قیمت از میان بردن آزادی دیگران هست.
این آزادی های فردی که مدام دارد گفته میشود به قیمت این هست که یک جماعتی در اسارت باشند و جماعت کارگری باشند که به واسطه اسارت خودشان آزادی را برای دیگران بسازند، به واسطه فقر خودشان ثروت برای دیگران بسازند و این همان نقطه تلاقی است که میتواند آزادی را بیمعنا بکند.
میتواند آزادی را مبدل به یک دیو چند سر بکن.
اگر برابری میداندار نباشد.
و حالا وقتی در باب آزادی صحبت میکنند.
و حالا در دل این نگاه کاپیتالیستی مدام مانور داده میشود پیرامون آزادی.
ما میتوانیم این تصویر را ببینیم که این آزادی تصویر شده هیچ سنخیتی با آزادی و معنای حقیقی آزادی ندارد.
و این آزادی اصولا به قیمت اسارت دیگران معنا میشود.
این ثروت به واسطه فقر دیگران معنا میشود.
و اینگونه هست که آزادی لگدمال میشود.
آزادی به قیمت نابودی دیگران در بین هست.
وقتی هم نزدیک به نگاه کمونیست ها و این نگاه چپی ها هم میشوید باز برابری میدان دار میشود.
اما به چه قیمتی؟
این برابری قرار هست به چه قیمت وارد این چرخه و زندگی و زیست جمعی مردمان بشود؟
قرار هست به قیمت از میان بردن تمام آزادی ها، سر سپردن در برابر حکومت مستبد و دولت تمامیت خواه در برابر خدایان، فرمانبردار بودن و اطاعت گری در برابر سر خم کردن در برابر سرکوب ها و خفقان ها و سانسور ها.
پروپاگاندا ها قرار است مردمانی باشند فرمانبردار طاعت گر تا در نهایت بتوانند برابری را بدست بیاورند.
برابری که هیچ معنا و سنخیتی با خود برابری هم ندارد.
برابری ای که قرار هست همگان را یکسان و به یک چشم ببیند نه در راستای حقوق، نه در راستای رسیدن به ثروت، نه در راستای توزیع عادلانه ثروت، نه در راستای در امان بودن، نه در راستای منع آزار همگان، بلکه در راستای یکسانی احمقانه و حماقت آلود که هیچ سنخیتی با واقعیت ندارد.
یعنی شما در هیچ جای جهان نمی توانید همگان را یکسان ببینید.
نه انسان را با حیوان یکسان ببینید نه خود انسان را با انسان، نه یک بچه پنج ساله را با یک مرد شصت ساله، با یک زن سی ساله.
اینها هیچ کدام با هم یکسان نیستند.
برابر هستند اما یکسان نیستند.
و حالا شما مواجه می شوید در دل این نگاه ابلهانه ای که پیرامون برابری شکل گرفته در نگاه های چپی اصولا صحبت از یکسانی میکنند و نه برابری.
و این یکسانی تعبیر شده را هم به قیمت و هزینه تمام آزادی ها دارن ارائه میدن.
قرار هست که آزادی رو از بین ببرند و سلاخی بکنند و به قربانگاه ببرند تا همه یکسان بشن.
یه یکسانی که همه چیز رو هم از میان خواهد برد.
اصولا به وجود آمدن این حکومت های کمونیستی بر همین پایه هست.
بر پایه ی به وجود آوردن یک پایه ی ننگین و مستبدانه برای یک دولت تمامیت خواه تا همه چیز رو در اختیار بگیره و به فراخور از میان بردن آزادی مردم و جمعیت مردم، حالا به اون ها یه تحفه ای از برابری بده.
برابری که هیچ سنخیتی هم برابری نداره.
ما وقتی ریز میشیم و از نزدیک به تصاویر ارائه شده در طول تاریخ از حکومت های سرمایه داری و کمونیسم رو به رو میشیم، میدونیم که این ها قرار بر یک چیز دارند یا قرار هست عدالت را بدون آزادی بدن یا قرار هست آزادی بدون عدالت بدن.
هر چند که خود عدالت و آزادی تعریف شده در دل آن ها هم هیچ سنخیتی با آن مفهوم و معنای واقعی ندارد، اما باز هم قرار است که در ازاء قربانی کردن و هزینه کردن، یکی از دو دیگری را میداندار بکنند و این نقطه ی افراطی است که ما را از معنای واقعی و حقیقی دور می کند.
این آن نقطه ای است که ما را در این منجلاب و مرداب غرق می کند و فردای نامشخصی را هم برای ما به وجود می آورد.
ما نیاز به همپوشانی این دو معنا داریم که اصولا این دو معنا بی هم معنایی نخواهند داشت.
ما در باب این نگاه مطلقی که وجود دارد در دل، اخلاق، در دل حقیقت و حقیقت گرایی در هر دو این دو نظام ها هم رو به رو هستیم.
اصولا این نگاه در نهایت به نقطه ای از افراط و تفریط خود خواهد رسید که هیچ نگاهی را قبول نخواهد کرد.
هیچ انتقاد و هیچ پرسشی رو قبول نخواهد کرد.
حقیقت مطلق رو برای خود خواهد دید.
اخلاق مطلق رو در خود خواهد دید.
یعنی شما نه تنها در نگاه کمونیسم یا سرمایه داری که در تمام نگاه های انسانی با این موضوع روبرو میشوید.
حقیقت تمام آن چیزیست که نزد منه همه دیگران باطل هستند.
همون چیزی که در اسلام وجود داره در دل کمونیست هم وجود داره.
در دل نظام های لیبرالیستی هم وجود همه اینها دارن دم از یک موضوع مشخص میزنن و اون هم تمام حقیقت برای ماست.
تمام اخلاق و اخلاق مطلق برای ماست.
حال با اینکه مثلا در همون نظام سرمایه داری دارای اینگونه حقوق دیگران و عدالت و برابری پایمال میشه و حتی حاضر به گوش سپردن به این انتقاد ها و تغییرات هم نیستند چرا که باور آوردن به این ها هیچ جایگاهی برای اون نگاه نسبی گرایانه وجود نداره.
در دل هر دوی این حکومت ها ما با یک مفهوم مشخص روبه رو هستیم که هدف وسیله رو توجیه میکنه.
شما وقتی به این جمله کلیشه ای می رسید که بار ها و بار ها هم شنیدید، حالا می تونید معنای حقیقی و حقه ی اون رو در همین دو نگاه ببینید.
یعنی اگر شما روبرو میشید با یک حکومت سرمایه داری، حالا به واسطه بازار حاضر هست که هر کاری انجام بده حاضره برای رسیدن به هدف هر وسیله ای رو هم توجیه کنه.
حاضره از گرسنگی به بیشماران بده اما به اون خواسته ای که داره برسه.
حاضر هست تمام گندم ها و برنج ها و آسیاب ها رو از بین ببره و آتش بزنه.
برای اینکه یک قیمتی که خودش می خواد و بازار قاعدتا به وجود خواهد آورد تعیین بکنه.
یعنی شما با این شکل افسار گسیخته هم روبرو میشید؟
اگر از سوی دیگری مواجه میشید با حکومت های کمونیستی، حالا این حکومت های کمونیستی حاضرند هر کاری و هر فضاحتی به بار بیارند.
حاضرند هر گونه وحشیگری رو به وجود بیاورند و سرکوبی را هم میدان دار بکنند تا حرف خودشان به کرسی بنشیند تا هدف غایی خودشان میدان دار باشد.
حاضرند همگان را از زیر تیغ بگذرانند.
همتای چیزی که گذراندند حاضرند به واسطه آن اعتقادات احمقانه ای که دارند با آن اقتصاد دستوری که بوجود آوردند باعث کشتار حتی میلیون ها نفر بشوند و قحطی را در کشور پایدار بکنند.
همتای چیزی که در چین یا روسیه اتفاق افتاد اما باز هم حاضر نیستند که این مشکلات را قبول کنند و حاضر نیستند که برای رسیدن به این هدف راه و وسیله درستی را انتخاب بکنند، حاضرند دست به گریبان هر وسیله ای بشوند، دستشون رو به هر راهی دراز بکنند، حتی کشتار، حتی خشونت، حتی اختناق، حتی سرکوب، حتی پاکسازی و هر رفتار شنیع دیگری در دولت های لیبرالیستی هم به همین شکل.
حالا این که شاید اونها در بوق و کرنا های بیشتری می کنند یا بیشتر موفق به لاپوشانی میشن، تفاوت میان هر دوی این نگاه ها در همین است که تا چه اندازه قدرت این لاپوشانی را داشته باشند و یا نداشته باشند.
تا چه اندازه در بوق و کرنا در موردش صحبت بکنند و یا سکوت بکنند.
اما نقطه اشتراک هر دوی این نگاه ها همین موضوعی است که هدف وسیله را توجیه می کند و اصولا برای این جماعت فقط و فقط هدف مهم است و هر وسیله ای هم در برابرشان قرار خواهد گرفت.
در این دو نگاه ما مواجه می شویم با یک دوگانگی احمقانه ای به وجود آمده در راستای اینکه فرد علیه جامعه قرار می گیرد و یا جامعه علیه فرد حاضر به این نزدیکی و قرابت این دو معنا با هم نیستند.
یعنی شما هیچوقت مواجه نمیشید با این مفهومی که به هم گره خورده.
ما زندگی جمعی می کنیم اما فردیت خودمان را هم قبول می کنیم و باید به فردیت خود هم احترام بزارید.
اما همواره در دو هر دوی این نگاه ها این دو موضوع در برابر هم قرار می گیرند.
همتای چیزی که ما مصداق آزادی و برابری دربارش صحبت کردیم، همان گونه که این جماعت در باب آزادی و برابری صحبت می کنند و اصولا یکی را به قربانگاه برای دیگری می برند.
در راستای این مفهوم هم داستان به همین شکل هست یا فرد بر علیه جامعه قرار میگیرد و یا جامعه برعلیه فرد هست.
خب ما یک فردی را می بینیم که همه چیز این جامعه داره فداش میشه در دل نگاه های سرمایه داری و اصولا انگار جماعتی اسیر و عبد و بنده هستند برای اینکه این فردیت او حفظ بشه و به همه آمال و آرزوهایش برسه و یا در برابرش.
در نگاه های کمونیستی قرار بر این هست که یک جامعه به یک سودایی برسد و تمام فردیت اون ها زیر پا گذاشته بشه.
تمام آزادی ها، قدرت انتخاب ها، تغیر دادن ها، همه این ها زیر پا گذاشته بشه به واسطه مثلا زندگی بهتر جمعی.
خب قاعدتا تشکیک در باب اصل این موضوعات هم وجود داره اما فارق از این تشکیک در این اصل ما مواجه میشیم با این اصل به وجود آمده یعنی از میان بردن فردیت در جامعه کمونیستی و یا بالعکس از زیر پا گذاشتن تمام نگاه های اجتماعی و پیشرفت های اجتماعی زیر پا و قربانی کردن در برابر فردیت آن هم یک جماعت مشخص.
پس از ما با این دوگانه و تناقض هم روبرو هستیم.
در دل این نگاه های به وجود آمده در نهایت ما مواجه میشویم با یک ایدئولوژی قدرتمند که مبدل به یک دین میشود خودش را حقیقت محض می داند و در پی از بین بردن و حذف شک است و اصولا حذف کردن شک و احساس، پرسشگری و انتقاد.
در نهایت ما را به یک نقطه می رساند.
پایان فلسفه است.
اصولا فلسفه و فلسفیدن در یک داستان قرار است که به وجود بیاید و آن هم تشکیک کردن است.
پرسش کردن هست.
کلیت فلسفه یعنی پرسش کردن و حالا ما وقتی داریم در باب یک نگرش صحبت می کنیم که در نهایت حقیقت را برای خود می داند و به هیچ گونه به این شک باور ندارد، به نقطه ای خواهد رسید که تمام شک ها را از بین ببرد و خود را مبدل به یک ایمان بکند.
و حالا این ایمان چشم و گوش بسته ما را به نقطه ای می رساند که دیگر فلسفه ای بر جا نخواهد بود.
همتای چیزی که در تمام این نگاه ها هم به وجود آمده و اصولا دیگر جایی برای فکر کردن، اندیشیدن و انتقاد کردن باقی نخواهد بود.
قاعدتا این ایدئولوژی های به وجود آمده چه در دل سرمایه داری و چه در دل کمونیسم ما را به نقطه ای رسانده از این افراط و این افراطی که در نهایت حقیقت را برای خود می داند و با حذف تمام شک ها، پرسش ها، پایان فلسفه را نوید پایان فلسفه هم به مفهوم از میان رفتن اخلاق و از میان رفتن پرسش هایی پیرامون مباحث اخلاقی است.
اگر شما در جهان سرمایه داری رو به رو می شوید، با یک جماعتی که تمام ثروت دیگران رو برای خود کرده اند و دارند خون مردم رو می مکند و درون شیشه ها می کنند با عرق جبین آنها به تمام ثروت ها رسیدند و آنها در فقر و بدبختی هستند.
به واسطه این پایان فلسفیدن است که دیگر پرسشی به وجود نمی آید.
دیگر پرسش های اخلاقی مطرح نمی شود و ما به نقطه ای نمی رسیم برای تغییر دادن.
در صورتی که می توانیم این تصویر واضح را در برابر ببینیم و به آن ایمان داشته باشیم و گواه بدهیم که این زیست جمعی و این دو نگاه زندگی در اسارت را برای مردمان پدید آورده، زندگی با از میان بردن برابری ها را به وجود آورد و در نهایت هر دو انسان ها را مبدل به ابزار هایی کردند برای پیشرفت.
خب قاعدتا در باب این دو نگاه و نقد اخلاقی و فلسفی آن ها میشه ساعت ها صحبت کرد.
اما من سعی کردم موجز صحبت کنم تا در نهایت به قسمت انتهایی برسیم و در باب گزینه جایگزین صحبت کنیم.
قاعدتا در باب لیبرالیسم و کمونیسم.
در باب مصادیق و اتفاقاتش میشه ساعتها صحبت کرد.
در اتریش شاید در باب این مسائل هم صحبت کردیم اما به اندازه کافی تو این قسمت های ارائه شده سعی کردیم در باب این کلیت و این معنای کلی و این موضوع مهم آزادی و برابری و تعابیر و تفاسیری که در این دو نگاه وجود داره صحبت کن.
در این انتهای برنامه دوست دارم باهاتون مطرح کنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه این راه تغییر شکل بگیره میتونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بذارید.
منظور از آثار هم خلاصه به برنامه ای به نام جان نمیشه.
من پیش از اینکه بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا و افکار و عقاید ام رو تحت عناوین کتابهایی به رشته تحریر در آورد.
تمامی این آثار به صورت رایگان در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما دوستان هست.
میتونید با مراجعه به وبسایت این آثار رو به صورت رایگان دریافت کنید و اگر دوست داشتید این صداهای تغییر شکل بگیره و این راه ادامه پیدا کنه اون رو با دیگران هم به اشتراک بگذارید.
ممنون که همراه من بودید.
من نیما شهسواری و این برنامه بنام جان بود.
در پناه آزادی.