خب در ایستگاه ابتدایی که ما قرار باشه در باب حکومت با هم صحبت بکنیم باید به دلیل وجودیت این حکومت پی ببریم.
اگر یک نگاه ریشه ای به زندگی اجتماعی انسان ها بكنیم قاعدتا ما رو به این راه میبره که انسان ها برای داشتن امنیت و آرامش دست به تشکیل حکومت زدند.
یعنی حتی همون انسان های ابتدایی هم یک نظمی رو بین خودشون حاکم کردند که این نظم حاکم که همون حکومت فعلی ما هست توی راستای این زندگی اجتماعی بهشون کمک بکنه.
یعنی دلیل وجودیت این حکومت آرامش و امنیت بوده که انسان ها بتونند با یک قاعده ای در کنار هم زندگی بکنند.
یعنی ما اگر در نظر بگیریم انسان هایی که به صورت اجتماعی قراره با هم زندگی کنند، اگر قرار باشه هیچ نظمی رو قبول نکنند، هیچ قانونی رو تعریف نکنند و به نوعی یک ساختاری رو برای اداره خودشون به وجود نیاورند، خب به هرج و مرج می رسند و نمی تونن در کنار هم به راحتی و سادگی زندگی بکنند.
در راستای این حکومت ما یک سری ابزارهایی داریم برای اینکه بتونیم این نظم رو حکمفرما بکنیم.
به عنوان مثال ما از قانون استفاده می کنیم برای اینکه انسان ها یک حقوقی داشته باشند، یک وظایفی بر روی دوششان باشد تا این نظم یک شکل و رنگ خاصی به خودش بگیرد و به نوعی این زندگی اجتماعی در کنار هم یک قاعده ای داشته باشد.
یعنی بدون شک دلیل وجودیت این حکومت در وهله ی اول آسایش و آرامش انسان ها برای این زندگی اجتماعی بود.
نبود یک همچین ساختاری برای اداره ها، انسان ها را به سمت هرج و مرج ناخودآگاه می کشاند.
یعنی شما در نظر بگیرید اگر قانونی در حمایت از اقشار مختلف یک جامعه نباشه حرف اول و آخر رو قدرت و زور خواهد زد.
هر چند که امروز جهان هم جاهای بسیاری در جهان هستند که حرف اول و آخر رو باز هم همون زور و قدرت داره میزنه.
اما خب قاعدتا انسان ها به تکاپو افتادند تا یک نظمی رو پدید بیاورند که به واسطه اون نظم تا جایی که میتونن به برابری و انصاف نزدیک بشند.
آزادی رو با همون تعاریف خودشون پاس بدارند، اختیار داشته باشند و به واسطه وجودیت اون حکومت در یک آرامشی نسبی زندگی کنند و آسایش رو داشته باشند.
ولی ما قرار هست که حکومتی داشته باشیم که به ما آسایش و آرامش رو بده.
راحت تر بتونیم در این فضای اجتماعی زندگی کنیم.
اگر برگردیم به همون دوران پیش تر ها و انسان ها رو در نظر بگیریم.
همون انسان های نخستین رو حتی ما شمه هایی از این حکومت رو در بین اونها هم می بینیم.
یعنی باز هم زندگی های قبیله ای می کردند و باز به واسطه اون ساختارهای ابتدایی و اون اعتقاد به یک قدرت ماورایی، یک رییسی داشتند، یک کدخدایی داشتند که بر اونها حکومت می کرده.
خط قرمزهایی مشخص می کرده.
قوانینی میذاشته تا این انسان ها بتونند در کنار هم با قاعده و قانون زندگی بکنند.
هر نوع طرز فکری حالا چه از نظر فلسفی مثل یونان باستان، چه از نظر مذهبی مثل یهودیت و هر نوع تفکری قاعدتا در این شکل گیری حکومت کمک کرده چون انسان ها به یک درجه ای رسیدند که احساس کردند حتما برای این زندگی اجتماعی نیاز به یک حکومت دارند حالا هر طرز تفکری سعی میکند برآیند خودش را از این نوع اداره زندگی اجتماعی به دیگران القا کند و ما میبینیم که مثلا یهودیت به صراحت و ظرافتی می افته که حکومت رو بوجود بیاره.
یعنی برخی از پیامبران یهودیت خب پادشاه بودند و فرای اون اون عناوین اصلیای که بنیان یهودیت رو استوار کرده هم بر پایه همون ده فرمان معروف موسی هست که به نوعی قانون گذاریش دیگه یعنی ابزاری در این حکومت وجود داره به اسم قانون که قراره بر مبنای اون یک ساختاری تعریف بشه که همه در آسایش و آرامش باشند.
پس ما با یک زندگی اجتماعی نمای انسانی رو به رو هستیم که برای پیش بردن این زندگی اجتماعی نیاز به یک اداره کردنی بوده و انسان ها به تکاپو افتادند.
با هر تفکری سعی کردند که یک همچین ساختاری را پدید بیاورند تا در آتی در باب این انواع حکومت ها صحبت خواهیم کرد.
در طول تاریخ نگاه های مختلفی که به این حکومت داری و اداره کردن ها میشه نگاه می کنیم و با هم مقایسه شون میکنیم و بعد در نهایت به یک برآیندی میرسیم که در مجموع این ویژه برنامه ای که پیرامون حکومت قرار هست که ما باهاش دربارش صحبت بکنیم، ما رو به یه نهایتی برسونه که قسمت های آتی برنامه ای به نام جهان پیرامون اون نوع حکومتی است که ما بهش اعتقاد داریم و دوست داریم درباره اون صحبت کنیم.
اون پیش درامد ها رو میدیم که اشنا بشیم.
در باب این مسئله. وجود.
حالا یکی از مهم ترین سئوالات این است که برآیند این حکومت ها باید چی باشه؟
خب ما گفتیم ریشه ی اصلی همون آسایش و آرامش هست.
خب قرار هست که ما یک حکومتی داشته باشیم که به واسطه ی وجود اون حکومت، زندگی اجتماعی ما انسان ها رنگ و بوی بهتری داشته باشه.
از اون ظلم و زور دربیاد.
به برابری ما رو نزدیک تر بکنه.
قرار هست که ما یه آسایشی داشته باشیم.
یعنی اگر در این جامعه قرار گرفتیم حقمون رو کسی به سادگی نتونه از بین ببره، پایمال بکنه.
آرامش داشته باشیم، امنیت داشته باشیم، امنیت شغلی داشته باشیم، امنیت جانی داشته باشیم، زندگی راحت تری داشته باشیم.
وقتی به یک سنی رسیدیم بدونیم که دولتی هست که از ما حمایت می کنه.
اگر تو یک جامعه ای به دنیا آمدیم و بد سرپرست بودیم.
یک حکومتی باشه که در کنار ما باشه، کمی ها و کاستی ها رو در برابرش راهکار داشته باشه.
یک سری اصول ابتدایی رو در اختیار ما بذاره.
مثل تحصیل، مثل مسایل درمان و بهداشتی.
پس این حکومت باید یک برآیندی داشته باشه که این برآیند ما رو به یک زندگی توأم با آسایش و آرامش رهسپار بکنه.
خب انسان ها از ابتدای زندگیشون هم حتی در بین قبایلی که از اون تمدن امروزی بشری دور هم هستند به نوعی ساختارهای حکومتی رو میشه بینشون دید.
حتی میشه با نمونه های فعلی جهان هم این نوع حکومت ها رو مقایسه کرد.
پس این به ما این درس رو میده که انسان ها از همون نقطه ی ابتدایی، از اون نقطه ی اولیه.
هم به دنبال یک همچین راه و طریقتی بودند که بتوانند زندگی اجتماعی خودشان را نظم بدهند و سامان دهد.
به مرور زمان این نگاه ها تغییر کرده، اشکال مختلفی گرفته و به حالت فعلی و امروزی خودش درآمده که باز هم در پی تکامل هست.
قاعدتا این حکومت ایستا نیست.
یعنی ما می بینیم که در سراسر جهان روز به روز در تحولش داره گامهایی هم برداشته میشه.
اما بدون شک تمامی این حکومت ها در وهله ی اول به فکر پاسداشت خودشون هستند.
از همه چیز مهم تر براشون وجودیت خودشون هست.
مثل همون مبحث جانی که درباره اش صحبت می کنیم.
در باب حکومت هم خب مسلما مهم ترین اصل وجودیت اون حکومت هست.
پس قاعدتا در این موضوع تغییر رو سعی میکنن با کمترین شکل ممکن و تغییر رو در فروع خودشون راه بدن.
در اصول هیچ وقت حاضر به تغییر نیستن.
یک اصول شناخته شده ای دارند که باید اون رو پاس بدارند تا اون وجودیت اصلی خدشه دار نشه.
پس ما در باب دلیل وجودیت صحبت کردیم.
اگر در نظر بگیریم که حکومتی وجود نداشته باشه خب ما به هرج و مرج میرسیم و اگر قانون رو بینمون حکمفرما نکنیم خب زندگی اجتماعیمون دچار اختلال میشه دیگه.
هر کسی هر کاری میتونه انجام بده.
یعنی تصور کنید که در همون قبایل ابتدایی.
اگر یک اصولی رعایت نشه و یک قانونی نباشه که مردم بهش پایبند نباشند و به سادگی همه چیز زیر سوال میره، هر کسی قدرت بیشتری داشته باشه می تونه همه چیز رو مالک بشه و به نوعی آزادی و برابری که قاعدتا تمامی انسان ها در طول تاریخ در پی اون بودند به اشکال مختلف با تعاریف مختلف خودشون زیر پا گذاشته میشه.
امروز هم اگر این مباحث وجود نداشته باشه می تونه همه چیز رو زیر سوال ببره و زندگی رو سخت تر بکنه.
برای داشتن این آرامش و امنیت ما نیاز داریم به یک حکومتی.
اما این حکومت ها از همون ابتدای امر شروع به شکل گرفتن برگرفته از فرهنگ غالبی که بین انسان ها رایج بوده.
این ها هم شروع کردن به شکل گرفت.
یعنی شما اگر خطه های مختلف جهان رو نگاه بکنید وابسته به اون سنت، آیین، دین، تفکرات و فرهنگی که حالا قرار است تمام این عناوین رو تحت پوشش خودش قرار بده، سبک زندگی انسان ها رو تعریف بکنه.
حکومت هایی داشتند و به نوعی اون حکومت ها رو پدید آوردند.
یعنی شما اگر نگاه بکنید به مثلا یه کشوری مثل ایران خودمون.
اون کشوری است که ریشه های سنتی و فرهنگی خودش رو بیشتر از زرتشتیت گرفته.
قبل از اسلام صحبت می کنیم.
در باب ایران باستان داریم صحبت می کنیم.
ریشه ی تفکری که خب مسلما یک ریشه ی تفکر یکتا پرستانه است.
یعنی همون نگاه واحد به یک خداوند عزوجل و یک خداوند قادر متعال که جهان در اختیار او.
به فراخور اون وقتی به سمت حکومت هم میره خب قاعدتا باید از همین رویه پیشروی بکنه.
قاعدتا باید همین رو اصل و مبنا قرار بده.
فرهنگ غالب داره این رو بهش آموزش میده و وقتی به تاریخ ایرانمون نگاه میکنیم یک تاریخیست که حالا به گفته ی برخی 1400 سال، دو هزار و پونصد سال تاریخ مدون و الی آخر ماجرا تاریخیست که بر پایه پادشاهی رنگ و بو گرفت.
چیزی فراتر از این نمیشه ازش انتظار داشت.
به واسطه اینکه یک دین یکتا پرستانه درش وجود داره و این دین یکتا پرستانه.
خب قاعدتا مثالش باید در زمین هم وجود داشته باشه.
وقتی مثال آسمان ها یک خداوند یکتاست، مثال زمین ها هم میشه روح خدا، سایه خدا و الی آخر.
القابی که برای پادشاهان استفاده میشه.
حالا اگر همین نگاه رو بچرخونیم بریم مثلا به سمت یونان با یک کشوری روبهرو میشویم که این کشور چندخدایی است.
به نوعی مشرک هستند.
خدای رعد، خدای آسمان، خدای جنگ و خدای یگانه بسیار.
وقتی به این فرهنگ رجوع میکنیم، وقتی سنت اون ها رو از نظر میگذرونیم، خب روبهرو میشیم با یک کشوری که اولین دموکراسی جهان رو پایه ریزی میکنه.
مکتب فکری ای که خب قاعدتا ریشه گرفته از همون فرهنگ و نوع زندگی کردن مردمان همون کشور هست.
و بزرگترین بنیان فکری که خب قاعدتا از ادیان میگیرند تمام جوامع به خصوص منظور جوامع باستانی است که بزرگترین بنیان فکری قاعدتا همون اعتقادات مذهبی بوده.
علم و دانشی که جایی نداشته.
فلسفه هم به نوعی اغذیه خودش و خوراک خودش رو از همون مبانی فکری مذهبی میگرفته.
حالا شما وقتی به یونان باستان نگاه میکنید، یونان رو به عنوان مهد دمکراسی میشناسید.
خب این مهد دموکراسی از همون ریشه های فکری ریشه میگیره چرا که اونها به یک خدای برتر و یک خدای غالب اعتقادی ندارن.
چندین خدا در کنار هم رو میپرستیدند و به نوعی مشرک بودند.
این اصل تشریع بینشون راهی رو باز میکنه برای وجود داشتن یک حکومت چند لایه.
حتی وقتی بیشتر بهش ریز میشید و نگاه میکنید میبینید که اونها یک خدایی رو ماورای تمام این خدایان قدرتمندتر میدونند.
همون آرتوری که همه دربارش میدونیم.
وقتی به نوعی حکومت هم میرسند یک قدرت بالاتر و فراتری رو قرار میدن.
در این نظم ساختشون اما سعی میکنن اون مراتب پایین تر رو هم در نظر بگیرند.
یعنی به واسطه اون مشرک بودن، به واسطه اینکه برای خدا قدرتی لایزال تصور نمیکنند و چندین خدا در کنار هم یک قدرت واحد رو میسازه.
حالا در نوع حکومت هم به همین سمت میان.
و سعی میکنند از اون حکومت یکتا ذره ای فاصله بگیرن.
قدرت رو تا حدی که ممکن هست تقسیم و تشریح کرد.
در سراسر جهان به جاهای مختلف جهان که نگاه بکنیم، تمامی حکومت هایی که وجود داشته تقریبا به همین شکل بوده یعنی در بین مثلا کشورهای اسکاندیناوی و.
وایکینگها هم حکومت به نوعی حکومت شورایی بوده.
اونها هم به واسطه همون نگاه چندخدایی شون و همون نگاه مشرکانه شون.
اونها هم قدرت رو در یک نظام شورایی تعریف میکردند و باز هر چقدر نزدیک بشیم به کشور های مثلا اروپایی که دین مسیحیت رو زودتر قبول کردند یا پیش از مسیحیت هم ادیان یکتا پرستانه داشتند، این نوع حکومت نزدیک تر به پادشاهی میشده.
در سراسر جهان به همین شکل است و انسان ها به واسطه خوراکی که از ادیان میگرفتند و فلسفه های فکری ای که بینشون جریان داشته و اون سنت و فرهنگ غالب حکومتشون رو نزدیک به همون ساختارهای ذهنی و فکری بنیان کردند.
ما تا اینجای بحث به این نتایج رسیدیم که پس ما دلیل وجود داشتن این حکومت یک زندگی در آسایش و آرامش هست.
برآیندش هم قرار هست که آسایش و آرامش رو به مردم هدیه بده و تاریخچه ی وجودش هم بر میگرده به همون ابتدا و وجودیت انسان ها از زمانی که تونستند قدرت تشخیص داشته باشند در پی این بودند که.
یک ارگانی رو به وجود بیاورند برای بهتر زندگی کردن.
برای زندگی در آسایش و آرامش.
با ابزارهای مختلف سعی کردند این آسایش رو ترویج کنند.
ابزارهایی که حکومت و حکومتداری در اختیار این جامعه قرار داد.
و بعد با نگاه به اینکه کشور های مختلف به واسطه فرهنگ هایی که داشتند به واسطه سنت ها.
و انواع تفکرهای بینشون جاری و ساری بوده به حکومت های مختلفی رسیدند.
با توجه به صحبت هایی که تا اینجای بحث شد به نظرم بهترین موقعیت است که ما حالا بریم سراغ انواع حکومت.
خب قاعدتا دو مبنای اصلی می تونه این حکومت ها رو از هم متمایز بکنه.
یکی که قاعدتا اون دیکتاتوری است که همه باهاش آشنا هستیم، خودکامگی در حکومت است و دیگری نزدیکی و قرابت با مردم.
این شاید یکی از اصول ابتدایی در این تمایز باشه.
هر چند که در پیش تر و احتمالا در برنامه ی بعد در باب این تفاوت ها و تمایز های حکومت بیشتر صحبت میکنیم.
اما اگر در ابتدای این بحث بخواهیم یک خطی بکشیم و این حکومتها را به بخشهای مختلف تقسیم کنیم، بهترین خطکش ابتدایی ما مردمی بودن و یا خودکامگی حکومت است.
دومین خطکشی که مسلما میتواند ما را در این تقسیم بندی کمک و یاری بکند، نگرش اقتصادی است که حالا از روی سرمایهداری و یا کمونیسم شکل میگیرد.
خیلی نباید نگاه رو دور کرد و فکر کرد که کمونیسم یک تفکر نوظهور است که مثلا در قرن نوزده میلادی یا هجده نوزده میلادی شکل گرفته.
عمر کمونیسم بر می گرده به هزاران سال.
شاید بدون اغراق بشه گفت که کمونیسم هم عمر ما انسانهاست.
این واژه کمون به مفهوم اشتراک هم عمر با انسان هاست در انسان ها وجود داشته.
در خود ایران ما مزدکیان نماد بزرگی از کمونیست بودن.
دیگه حتی برای اینکه بخان اونها رو تحقیر بکنند اونها رو به نوعی اشتراکی می دونستن که همسران خودشون رو هم به اشتراک می گذاشتند.
منظور و مفهوم این هستش که در این خطکش تقسیم بندی نگرش اقتصادی هم نقش مهمی رو بازی می کنه.
حالا به تعریفی اون اقتصاد آزاد که هیچ، همپوشانی هم با آزادی نداره به هیچ عنوان چون برابری رو زیر سوال می بره و آزادی بدون پایه و ستون برابری معنایی نمی تونن داشته باشند.
اگر قرار بر آزادی باشه، آزادی به مفهوم اختیار کامل داشتن.
قدرت و زور است که حکم فرماست.
آزادی معنی پیدا نمیکنه.
شاید آزادی برای یک فرد معنایی پیدا بکنه و یا یک گروه خاص که صاحب قدرت و زور باشند.
اما اگر ما این آزادی رو در معنای گسترده ببینیم و قرار باشه که همه انسان ها و یا همه موجودات رو در بر بگیره.
قاعدتا بدون وجود برابری معنایی پیدا نمیکنه.
از بحث اصلی دور نشیم برگردیم.
اینکه یکی از اون خط کش ها مسلما خودکامگی و مردمی بودن اون حکومت است و دومیش هم نگرش اقتصادیست که بین سرمایه داری و کمونیسم در حال چرخش هست.
حالا این ترکیب ها میتونن با هم ادغام بشن و یک حکومتی رو بسازند.
یعنی میتونه یک حکومت خودکامه با نگرش اقتصادی کمونیسم همسو بشه و یک حکومت رو پدید بیاره و یا یک حکومت مردمی با یک نگرش مثلا اقتصادی کمونیسم ترکیب بشود و الی آخر.
این ترکیبات میتوانند حکومتها را پایهریزی بکنند با این دو خط کش.
فرای این نگاه و این خط کش هایی که ما قرار دادیم، قاعدتا یکی از خط کش های دیگر هم ایدئولوژی های حاکم است که بیشتر ما را میتواند به سمت مذهب بکشاند.
یعنی ایدئولوژی های مذهبی ای که حکومت تشکیل دادند.
مثل پیامبر اسلام و حکومتی که پدید آمد.
حکومت پیامبر اسلام فرای تمام نگاه هایی که درش وجود داشته از بعد اقتصادی و یا از بعد خودکامگی و مردمی بودن یک ایدئولوژی غالب داشته و اون یک ایدئولوژی مذهبی بوده.
مثل اتفاقی که توی ایران خودمون امروز داره می افته.
یکی از ستون های به وجود آورنده ی این حکومت و ادامه دهنده اش اون ایدئولوژی مذهبی است که اسلام شیعه دوازده امامی به عنوان مثال حاکم هست در اون.
این ایدئولوژی ها می تونن ایدئولوژی های دیگری مثل مثلا نازیسم باشند.
مثل حتی کمونیست مثلا لنینیست می باشند، مائوئیست می باشند.
می تونن یه همچین ایدئولوژی هایی هم حاکم بشن.
اما قاعدتا یکی از این خطوط خط کشی ما در باب این تقسیمات هم می تونه این ایدئولوژی های حاکم باشه.
نباید خیلی راه رو دور رفت.
خیلی از این حکومت های جمهوری لاییک هم ایدئولوژی هایی رو دنبال میکنن.
یعنی مثلا یه کشوری مثل امریکا سرمایه داری تبدیل به یک ایدئولوژی توی اون کشور شده.
یعنی این حجم از مخالفت با هر نوع نگاه کمونیستی یا سوسیالیستی خب قاعدتا یک ایدئولوژی هست.
یعنی وقتی ما داریم در باب یک ایدئولوژی صحبت میکنیم باید یه تعریفی داشته باشیم نسبت به ایدئولوژی.
ایدئولوژی قرار هست یک نقطه سیاه مشخص بکنه که تمام بدی ها در اون هست.
یک نقطه سفید مشخص بکنه که تمام خوبی ها در اون هست از نقطه ای به نقطه ب برسه، هدفی داشته باشه، از چیزی دوری بکنه، به چیزی نزدیکی پیدا بکنه.
خوب قاعدتا وقتی یک حکومتی در جهان وجود داره که اون نگرش اقتصادی خودش رو تبدیل به نقطه ای کرده که دور بودن از اون به معنای نابودی است.
هر چیز در برابر اون بدی و زشتی است و نهایت باید برسیم به اون نقطه.
این هم نوعی ایدئولوژی هست.
منظور و مفهوم تا اینجای صحبت این هستش که این خط کش هایی که ما قرار دادیم اقسام و اشکال مختلفی میتونن داشته باشند و در حکومت های مختلف میتونن به نوع خاصی مطرح بشن و با ترکیب های عجیب و غریبی.
هیچ نهایتی هم براشون وجود نداره.
پیرامون این مبحث و این انواع حکومت در طول تاریخ سر اینکه حالا ما در باب این حکومت ها صحبت بکنیم چون زمان هم داره میگذره توضیح دادن پیرامون این مبانی رو ما میزاریم برای قسمت بعد.
اما توی این پاره زمانی که داریم پیرامون این تاریخچه یک مقداری با هم صحبت میکنیم و این سیر تحول را یک مقدار زیر نظر میگیریم تا در قسمت بعد بیشتر پیرامون تفاوت ها و تمایزهای بین انواع حکومت و اصولا انواع حکومت صحبت کنیم.
خب من یک توضیح مختصری پیرامون این موضوع دادم که به واسطه فرهنگها و سننی که توی کشور های مختلف وجود داشته و اون ابزار فکری رو در اختیار اون مردم داده، حکومت هایی شکل گرفتند.
در کشور های یکتا پرستانه، حکومت ها به سمت امپراتوری پادشاهی سلطان داشتن، خلیفه داشتن و نوعی حکومت های دیکتاتوری که ما امروز میشناسیم راه رفتن، پیش رفتن.
دلیلش هم مشخص بوده.
یک اشل و یک نمونه آسمانی داشتند که اتفاقا اعتقاد داشتند حقیقت تمام جهان نزد همون هست و خب اون اشل رو سعی کردن روی زمین هم حکم فرما بود.
در کنار اون کشور هایی داشتیم مثل کشور های حوزه اسکاندیناوی و وایکینگ ها و یونانی ها که قاعدتا به واسطه اون تشریحی که بینشون وجود داشته حکومت هایی نزدیک تر به مردم داشتند.
حالا منظور این نیست که اون حکومت ها یک حکومت صد در صد امروزی بوده که مثلا به مفهوم لائیک بودن، جدایی دین از حکومت، دموکراسی به مفهوم دموکراسی مثلا مستقیم منظور این نیست.
اما نمونه ها و اشل هایی از این حکومت های امروزی در اون ها وجود داشته و به نوعی مادر این حکومت های امروزی هستند.
فرای این تقسیم بندی که دربارش صحبت کردیم، این تاریخچه ما رو به یک دالانی هم میرسونه.
که انسانها از یک نقطه شروعی آغاز کردند و کم کم در پی این تغییر حرکت کردند.
یعنی حکومتهای ابتدای پادشاهی امپراطوری خود خدا روی زمین بوده.
چیزی کم تر از خدا نبوده.
یعنی شما وقتی تاریخ مصر باستان رو میخونید به صراحت لفظ خدا استفاده میشه برای اون پادشاه.
یعنی اون پادشاه خدای بر زمین هست.
خدای ظهور کرده است.
وقتی این تاریخ پیش میره حالا از خدا به فرزند خدا میرسه.
یعنی شما وقتی با تاریخ مصر روبرو میشید یک موضوع خیلی عجیب برای زندگی امروز ما این هستش که.
پادشاهان مصری و کسانی که درون خاندان پادشاهی بودند، خواهر و برادر به عنوان مثال با هم ازدواج میکردند.
دلیل این موضوع این بوده که اینها باور داشتند که این خون پاک پادشاهی و خون خدا باید در بین خودشان جریان داشته باشد.
منظور و مفهوم این مبحث این است که ما داریم در باب یک تاریخچهای صحبت میکنیم که این شروع ابتداییاش برگرفته از همان افکار غالب و قدرتمند یکتا پرستانه بوده که حالا یک نمونه در آسمانها خدایی هست که یک نماینده بر زمین دارد.
یک موقع این نماینده خود خداست.
تصویری از خدا بر زمین هست، یه مرتبه میاد پایین تر میشه فرزند خدا میشه نماینده خدا میشه خلیفه الله و الی آخر.
یعنی شروع این تفکر از این قدرت یکتای آسمانها بوده که یک پادشاهی قدرتمند رو به وجود آورده و یک امپراطوری رو به وجود آورده، یک امپراطور بی بدیل که صحبتش فصل الخطاب هم هست.
نهایت تمام موضوع ها هست.
پس ما حکومت ها رو با یک حکومت های خودکامه دیکتاتوری همون چیز و تعریف و تفسیری که خدا داره به ما میده روی زمین در اون ابتدای امر داشتیم.
کم کم انسان ها با تفکر کردن، تشکیک کردن، تشریع کردن، سعی در تلطیف کردن این قدرت داشتن.
یعنی به مرور زمان شما حالا می تونید ببینید که در کنار.
به عنوان مثال این بنیان قدرتمند پادشاهی یک نهاد و یا یک ارگان دیگری هم اضافه میشه.
مثلا به عنوان مثال مذهب.
مذهب هم میاد در کنار این قدرت قرار میگیره.
به عنوان مثال اون تاریخ ایران باستان خودمون در دوران ساسانیان که قدرت زرتشتیان، موبدان و به نوعی روحانیون دین زرتشتیت تقریبا نزدیک به پادشاه یک نهادی در کنار پادشاه شکل گرفته.
در تاریخ ما بسیار این اتفاق افتاده که پیش از اسلام و چه پس از اسلام یعنی یک نهاد قدرتمند دیگه ای در کنار نهاد سلطنت وجود داشته و به نوعی انسان ها با تفکر و تعقل سعی کردن که این قدرت رو یه مقداری تضعیف بکنن، یه مقداری بالانس براش بوجود بیارن.
برای این کار بالاتر هم میره.
حالا فرای این موضوعی که تا الان دربارش صحبت کردم یاد اون روم باستان هم افتادم حتی.
مثلا وقتی شما بخواید نگاه بکنید به روم باستان.
خب دوستانی که با تاریخ به نوعی آشنا هستند باید بدونند که رومی ها هم اون مجلس سنا که ما امروز می شناسیم در روم باستان وجود داشته و این هم می تونه شاکله اش نزد همون اعتقادات و فرهنگ و سنن باستانی رومیان باشه که پیش از ایمان آوردن به مسیحیت با چند خدایی بودند به چندین خدا اعتقاد داشتند و خب قاعدتا با توجه به این ساختار فکری میان در کنار پادشاهشان یک مجلسی رو به وجود میارن که این قدرت ذره ای تضعیف بشه.
ذره ای تشریک میشه.
یعنی این هم بر میگرده به همون بنیان های فکری اما ایستا نمی ماند.
در جریان هست که ما حالا داریم می بینیم که در طول تاریخ هر چند با سرعت کم اما سعی شده که این قدرت تضعیف بشه.
براش شریک های بیشتری قائل بشن و ما کم کم می رسیم مثلا به پادشاهی پارلمانی که حالا قرار هست در کنار اون قدرت مطلقه، قدرت های دیگری هم وجود داشته باشن، مجلس قانونگذاری وجود داشته باشه، مجلس های نظارتی وجود داشته باشه که حتی بر کار پادشاه هم نظارت بکنند.
و ما کم کم در این چرخه پیش میریم تا می رسیم به اون مبانی امروزی که وجود داره جمهوریت، دموکراسی.
ولی آخر ماجرا این بوستان مسلما ویژه برنامه حکومت یک برنامه طولانی تری است که در چند قسمت آتی هم سعی میکنیم صحبت بکنیم.
تا اینجا سعی کردیم تا حد مقدور پیرامون تاریخ حکومت، دلایل حکومت، برآیند حکومت یه صحبت کوچکی داشته باشیم تا در قسمت های آتی بیشتر در باره حکومت و حکومتداری صحبت بکنیم که در نهایت ما را به این جا برسونه که ما چه نوع حکومتی رو میخوایم.
حکومت ایده آل ما چیست؟
تعریف ما نسبت به حکومت چیست؟