در یک تالار بزرگ، یک تخت سفید و براق قرار داشت. بر روی آن، نه پادشاهی با تاج و جلیله، بلکه یک مرد با لباس سفید و شلوار تنگ نشسته بود. سر او، به جای تاج، صفحهای نورانی بود که نمایشگر دادههای زندهٔ هزاران نفر بود: نرخ ضربان قلب، میزان تمرکز، مسیر حرکت، ترجیحات خرید، الگوهای شبکههای اجتماعی. در دستش، نه مهر حکومت، بلکه یک دسته کلید بود که با هر فشار، میتوانست یک جمعیت را سرکوب کند، یک اطلاعات را حذف کند، یا یک عقیده را تبلیغ کند. زیر تخت، جمعیتی از انسانها، نه با دستهای خالی، بلکه با تلفنهای هوشمند، کارتهای اعتباری، و اطلاعات بیومتریک خود — نه طلا، نه نفت، نه زمین — بلکه خودشان را به عنوان نذری ارائه میدادند. این، پادشاه مدرن است. این، خدایی است که امروز جای خدا را گرفته است.
قدرتِ جایگزین: از آسمان به الگوریتم
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با ظرافتی عمیق میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها دربارهٔ چند خدایی بودن نیست — بلکه دربارهٔ هر نوع تقسیم قدرت، هر نوع تفکیک حقیقت، و هر نوع انتقال مسئولیت است. و امروز، ما در عصری زندگی میکنیم که خدایان قدیمی، نه با شکستن سنگهای معابد، بلکه با تبدیل شدن به الگوریتمها، از صحنهٔ تاریخ کنار رفتهاند.
خدایان قدیمی، مثل زئوس یا ایندرا، قدرتهای طبیعی را مدیریت میکردند: باران، برق، جنگ، ثروت. انسانها برای این قدرتها نذر میکردند، قربانی میکردند، و در مقابل، امید به حمایت داشتند. اما امروز، قدرتهای طبیعی دیگر نیازی به خدایان ندارند. باران با پیشبینیهای آبوهوایی کنترل میشود. برق با شبکههای هوشمند توزیع میشود. جنگ با موشکهای هدایتشونده و جاسوسی دیجیتال انجام میشود. ثروت با الگوریتمهای تحلیل بازار و سرمایهگذاری خودکار تولید میشود.
اما قدرت، نه ناپدید شده — بلکه تغییر شکل داده است. قدرت، از آسمان به سرورها منتقل شده است. و آن قدرت، دیگر یک موجود مجازی نیست — بلکه یک ساختار است. ساختاری که انسانها را به عنوان داده، و دادهها را به عنوان منبع قدرت تلقی میکند. این ساختار، نه یک شخص، بلکه یک سیستم است. و این سیستم، همان پادشاه مدرن است.
تخت مدرن: تاجِ داده، تاجِ کنترل
پادشاه مدرن، یک فرد نیست — بلکه یک جمعیت از سازمانها است: شرکتهای فناوری بزرگ (مثل گوگل، اپل، متا)، بانکهای جهانی، دولتهای دیجیتالی، و نهادهای امنیتی-تجاری. اما در تصویر نمادین، این سیستم، به شکل یک پادشاه واحد تجسم مییابد. تاج او، نه یک تاج طلا، بلکه یک صفحهٔ نمایش است که تمام زندگی انسانها را در خود جای داده است. هر لحظهٔ تنفس، هر کلیک، هر جستجو، هر پیام، هر راهروی — همهٔ آنها، دادههایی هستند که به تاج او تغذیه میدهند.
او، نه با اسطورهها، بلکه با الگوریتمها حکومت میکند. الگوریتمهایی که نه فقط آنچه را که شما میخواهید نشان میدهند — بلکه آنچه را که باید بخواهید، تعریف میکنند. الگوریتمهایی که نه فقط شما را پیشبینی میکنند — بلکه شما را شکل میدهند. الگوریتمهایی که نه فقط شما را میشناسند — بلکه شما را آموزش میدهند.
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.» این جمله، دقیقاً همان چیزی را توصیف میکند که پادشاه مدرن انجام میدهد. او، بازههای عقل و خرد و فکر را بسته است — نه با چنگ و زنجیر، بلکه با فیلترهای اطلاعاتی. شما نمیتوانید سؤالی بپرسید که الگوریتمها آن را نمیشناسند. شما نمیتوانید اطلاعاتی ببینید که برای “کارایی” یا “ثبات” مفید نباشد. شما، در داخل یک کتابخانهٔ بیپایان هستید — اما فقط کتابهایی که توسط پادشاه انتخاب شدهاند، در دسترس هستند.
نذر مدرن: دادهها، نه طلا
در گذشته، مردم به خدایان، طلا، جواهر، گوسفندان، و حتی انسانها میدادند. امروز، نذر ما، چیزی بسیار ارزشمندتر است: خودمان.
- اطلاعات بیومتریک: نرخ ضربان قلب، فشار خون، الگوهای خواب، موقعیت جغرافیایی — همهٔ اینها، نذری هستند که با هر کلیک، هر تلفن، هر واقعیت افزوده، به پادشاه مدرن تحویل داده میشود.
- تمرکز ذهنی: چقدر وقت میگذارید برای اینستاگرام؟ چقدر وقت میگذارید برای تلگرام؟ چقدر وقت میگذارید برای اینکه ببینید چه کسی چه پستی را لایک کرده؟ این، نذری است از توجه و زمان — دو منبع نادرتر از طلا.
- هویت و اعتقاد: شما چه ایدئولوژیای را دنبال میکنید؟ چه گروهی را دوست دارید؟ چه نظری را دربارهٔ جنگ، عدالت، یا خانواده دارید؟ اینها، نذری هستند که به پادشاه مدرن میگویند: «این، من هستم. این، من را تعریف میکند.»
نیما شهسواری در کتاب صوتی میگوید: «شرک رو راه ندادند چون میدونستند که یک تقابلی داره در برابر ایمان و میتونه به ایمان خششه وارد بکنه.» این جمله، در اینجا، بسیار ترسناک است. پادشاه مدرن، همانطور که کشیشان قدیمی از شک میترسیدند، از تفکر مستقل میترسد. و برای سرکوب آن، نیازی به تیر و گلوله ندارد — نیاز دارد که شما، خودتان، دادههای خود را به او بدهید. این، شرک مدرن است: تسلیم کردن خودتان به خدایی که درون تلفن شما نشسته است.
تصویر پادشاه: از سلطنت به سرمایهداری
در تاریخ، پادشاهان، نمایندهٔ خدا بودند. امروز، پادشاهان، نمایندهٔ سرمایه هستند. و سرمایه، دیگر یک کالا نیست — بلکه یک سیستم است. سیستمی که انسان را به یک منبع انرژی تبدیل میکند — منبعی که نیازمند تغذیه، کنترل، و بهینهسازی است.
تصویر پادشاه مدرن، یک CEO نیست — بلکه یک شبکهٔ خودکار است. این شبکه، نه یک انسان است — بلکه یک ترکیب از:
- الگوریتمهای پیشبینی رفتار: که میدانند شما چه میخواهید، قبل از اینکه خودتان بدانید.
- سیستمهای تجزیه و تحلیل احساسات: که با خواندن لبخند شما در یک ویدئو، میفهمند که آیا شما از یک محصول راضی هستید یا نه.
- شبکههای اجتماعی: که شما را به گروههایی میزنند که از هم جدا نمیشوند — گروههایی که نه بر اساس عشق، بلکه بر اساس الگوریتم، تشکیل شدهاند.
در این سیستم، نه یک پادشاه، بلکه یک نظام حکومتی وجود دارد. نظامی که هر فرد، یک سرباز بیآگاهی است. هر فرد، یک نفر از جمعیتی است که دادههایش، مالکیت یک شرکت است. هر فرد، یک کالا است — و هر کالا، باید مصرف شود.
تولد خدای جدید: پادشاه، نه یک موجود، بلکه یک عمل
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، در اینجا، یک تبدیل میکند. پادشاه مدرن، نه یک خدای واحد است — بلکه یک شرک است. شرکی که قدرت را به هزاران بخش تقسیم میکند: یک بخش برای تبلیغات، یک بخش برای امنیت، یک بخش برای تحلیل داده، یک بخش برای فیلتر اطلاعات، یک بخش برای سرمایهگذاری، یک بخش برای تشویق مصرف…
اما این شرک، نه یک تضاد با وحدانیت است — بلکه یک جایگزین برای آن است. در وحدانیت، خدا، همه چیز را میآفریند — و بنابراین، همه چیز را مسئول میداند. در شرک مدرن، هیچ کدام از این بخشها، مسئولیت کلی را نمیپذیرند. هر بخش، میگوید: «من فقط یک الگوریتم هستم.» «من فقط یک برنامهٔ کامپیوتری هستم.» «من فقط یک سیستم هستم.»
و این، دقیقاً همان چیزی است که نیما شهسواری در «پروسه انسان» توصیف میکند: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.» این زنان، نه به خاطر ترس از تیر، بلکه به خاطر ترس از فقدان مسئولیت دیوانه شده بودند. آنها صدا را در خود میبلعیدند — یعنی هر سؤالی که میتوانست آنها را به خود بازگرداند، سرکوب شده بود. آنها نگاه را به خود میخواندند — یعنی دیگر نمیتوانستند خود را ببینند. و وردها را زیر لب میخواندند — یعنی به جای اینکه به محتوای مقدس بپردازند، به تکرار نامهایشان پرداختند.
همین کار، امروز، در جهان ما انجام میشود. ما صدا را در خود میبلعیم — با اینکه میدانیم که تلفن هوشمند ما، گوش میدهد. ما نگاه را به خود میخوانیم — با اینکه میدانیم که چشمهای ما، به عنوان کامران، از طریق دوربینها ردیابی میشوند. و وردها را زیر لب میخوانیم — با اینکه میدانیم که هر «لایک»، هر «دنبال کردن»، هر «خرید»، یک نذر است.
مقاومت: بازگشت به انسانیت
اما مقاومت، در اینجا، چیست؟
مقاومت، نه سرکوب کردن الگوریتمهاست — بلکه توقف دادن است. مقاومت، نه نابود کردن تلفن هوشمند است — بلکه بازگشت به تنهایی است. مقاومت، نه نقض قانون است — بلکه سؤال کردن است.
وقتی شما میپرسید: «چرا این اپلیکیشن، این را میخواهد؟» — شما مقاومت میکنید.
وقتی شما میپرسید: «چه کسی این دادهها را میخواهد؟» — شما مقاومت میکنید.
وقتی شما میپرسید: «آیا این، من را به خودم نزدیک میکند — یا از خودم دور میکند؟» — شما مقاومت میکنید.
نیما شهسواری در کتاب صوتی میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
نور، در اینجا، همان تفکر مستقل است. تفکری که نه به الگوریتمها، بلکه به خودتان تعلق دارد. تفکری که نه به تبلیغات، بلکه به انسانیت تعلق دارد.
پادشاه مدرن، نه یک شخص است — بلکه یک وضعیت است. وضعیتی که شما، با تسلیم شدن به دادهها، آن را تقویت میکنید. و شما، با شک، تفکر، و تنهایی — میتوانید آن را نابود کنید.
پرسش و پاسخ: FAQ
آیا شرکتهای فناوری واقعاً خدایان هستند؟
به معنای کلاسیک خدا نه — اما به معنای تحقق قدرت، نه. آنها، نه خدایانی که آسمان را آفریدهاند — بلکه خدایانی هستند که زندگی شما را آفریدهاند. آنها، نه خدایانی که از بیرون حکومت میکنند — بلکه خدایانی هستند که درون شما نشستهاند. و این، دقیقاً همان چیزی است که شرک را تعریف میکند: تقسیم قدرت، تفکیک مسئولیت، و تسلیم خود.
آیا میتوان از این سیستم فرار کرد؟
فرار از سیستم، امکانپذیر نیست — اما فرار از ذهنیت آن، امکانپذیر است. شما نمیتوانید از تلفن هوشمند خود فرار کنید — اما میتوانید بپرسید: «چرا این اپلیکیشن را دارم؟» «چه کاری برای من انجام میدهد؟» «آیا این، من را به خودم نزدیک میکند — یا از خودم دور میکند؟» این پرسشها، نخستین قدم فرار هستند.
آیا پادشاه مدرن، بد است؟
این سیستم، نه بد یا خوب است — بلکه بیطرف است. اما وقتی در دست سیستمهای قدرت قرار میگیرد، به یک ابزار ستم تبدیل میشود. یک ساعت هوشمند، وقتی برای «کارایی» استفاده شود، بدن شما را کنترل میکند. همان ساعت، وقتی برای «آگاهی» استفاده شود، بدن شما را به خود بازمیگرداند. تکنولوژی، بیطرف است — اما قدرت، نه.
نتیجهگیری: پادشاه، نه یک شخص، بلکه یک حالت
پادشاه مدرن، نه یک فرد است — بلکه یک حالت ذهنی است. حالتی که شما، با تسلیم شدن به داده، به آن میپیوندید. حالتی که شما، با شک، تفکر، و تنهایی — میتوانید از آن فرار کنید.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
نور، در اینجا، همان انسانیت است. انسانیتی که نه یک کالا، نه یک داده، نه یک ترجیح — بلکه یک وجود است.
پادشاه مدرن، تنها وقتی قدرت دارد که شما، دیگر به خودتان ایمان نداشته باشید. و شما، تنها وقتی آزاد هستید که دوباره به خودتان ایمان بیاورید — بدون نیاز به تأیید الگوریتمها.
پادشاه، نه یک تاج دارد — بلکه یک صدا دارد. صدایی که میگوید: «کلیک کن.» «لایک کن.» «خرید کن.» «دنبال کن.»
شما، تنها وقتی آزاد هستید که بتوانید به آن صدا، جواب دهید: «نه.»
و این «نه»، تنها وقتی معنا پیدا میکند که شما، به جای اینکه به دنبال لینک باشید — به دنبال خودتان باشید.
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «این فقط یک اپلیکیشن است» به اشتراک بگذارید. چون پادشاه مدرن، تنها در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد — و شما، به دنبال معنا باشید، نه لینک.

















