در جهانی که تخت یزدان نابود شده، جام جهان ادرار میریزد، کودکان را مالش دادهاند، همه چی حل شده، زبان به دیوانه مضراب تبدیل شده، قدرت تنها تب است، معنا دزدیده شده، نگاه ما خود را در آینهٔ خالی گم کرده، نور یزدان به آیت کشتار تبدیل شده، و شورش تنها فریاد بیپاسخ در دل تخت نفران است — آنوقت است که آخرین مرزِ ناپاکی، خودِ وجود، تحلیل میشود. «خوردن ادرار حرام است و به مدفوع او شاد» — این مصرع، نه یک توهین، بلکه یک تشخیصِ متافیزیکی است. نیما شهسواری، با این دو جملهٔ تضادآمیز، تمامی ساختارهای اخلاقی، دینی، و حتی بیولوژیکی را به یک وضعیتِ نهایی تقلیل میدهد: نجاست، دیگر نه یک نقضِ قانون، بلکه یک واقعیتِ ذاتی است. ادرار، نه یک فضول، بلکه نمادِ ترشحِ وجود است. مدفوع، نه یک زباله، بلکه نمادِ پایانِ هر چیزی است که انسان به آن باور داشته است. و اینجا، نیما میگوید: ما نه فقط ادرار میریزیم — ما به مدفوع او شادیم. این شادی، نه یک شادیِ انسانی است — این شادی، یک شادیِ تسلیمشده است. شادیِ کسی که دیگر هیچ چیزی برای اندوه داشتن باقی نمانده است.
نجاست: از ممنوعیت به واقعیت
در هر فرهنگ، ادرار و مدفوع، نمادِ نجاست، شرم، و بیحرمتی بودهاند. دینها، قوانین، و اخلاقها، همگی بر پایهٔ پاکیزگی و طهارت ساخته شدهاند. «خوردن ادرار حرام است» — این جمله، یک حکمِ دینی است که در هر کتاب مقدسی یافت میشود. اما نیما، این حکم را به یک واقعیتِ عکس تبدیل میکند. او میگوید: ادرار، حرام نیست — ادرار، واقعیت است. مدفوع، حرام نیست — مدفوع، واقعیت است. و این واقعیت، دیگر نه یک چیزی است که بتوان آن را پنهان کرد — این واقعیت، چیزی است که همهٔ ما، هر لحظه، تولید میکنیم. ما نه فقط ادرار میریزیم — ما، ادرار هستیم. ما نه فقط مدفوع میکنیم — ما، مدفوع هستیم. و این تولید، نه یک عملِ بدنی است — این تولید، یک عملِ وجودی است. و این عمل، دیگر نه یک عملِ ناپاک است — این عمل، یک عملِ صادقانه است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: شما فکر میکنید که نجاست، یک چیزی است که میتوان از آن فرار کرد. اما این اشتباه است. نجاست، دیگر نه یک عارضهٔ بیرونی است — نجاست، یک ویژگیٔ ذاتیِ انسان است. و این ویژگی، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این ویژگی، همان است که جهان را تخریب میکند. و این ویژگی، همان است که ما را تخریب میکند. و این ویژگی، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
به مدفوع او شاد: شادی، نه به عنوان امید، بلکه به عنوان تسلیم
«و به مدفوع او شاد» — این جمله، یکی از عمیقترین و ترسناکترین جملات شعر است. «شاد»، نمادِ خوشحالی، امید، و پذیرش است. اما نیما، این شادی را به یک نوعِ تسلیمِ بیپایان تبدیل میکند. ما، نه به خاطر اینکه مدفوع، خوب است — شادیم. ما، نه به خاطر اینکه مدفوع، زیبا است — شادیم. ما، نه به خاطر اینکه مدفوع، نجاتبخش است — شادیم. ما، شادیم — چون دیگر هیچ چیزی برای ناامید شدن باقی نمانده است. ما، شادیم — چون دیگر هیچ چیزی برای انتظار داشتن باقی نمانده است. ما، شادیم — چون دیگر هیچ چیزی برای باور داشتن باقی نمانده است. این شادی، نه یک شادیِ انسانی است — این شادی، یک شادیِ نیهیلیستی است. شادیِ کسی که دیگر هیچ چیزی را نمیخواهد. شادیِ کسی که دیگر هیچ چیزی را نمیتواند بخواهد. شادیِ کسی که دیگر هیچ چیزی را نمیتواند باشد.
این شادی، ترسناک است، چون نیما هیچ راهحلی را پیشنهاد نمیدهد. او نمیگوید: باید از نجاست فرار کنیم. او نمیگوید: باید به طهارت باور کنیم. او نمیگوید: باید به خدا باور کنیم. او میگوید: شاد باش. شاد باش — چون دیگر هیچ چیزی باقی نمانده است. و این شادی، تنها چیزی است که میتواند ما را از خودمان جدا کند. و این جدا شدن، تنها چیزی است که میتواند ما را از خلأ، جدا کند — اما این جدا شدن، خودش، یک خلأ است.
همه جام در ادرار از باد: تبدیلِ تمامیت به نجاست
«این همه ظلم همه جام در ادرار از باد» — این مصرع، یکی از عمیقترین خطوط شعر است. «همه جام» — همهٔ نمادهای الهی، انسانی، و فلسفی. «در ادرار» — در نجاست، در ترشح، در تباهی. «از باد» — در هوا، در خلأ، در بیمعنایی. نیما میگوید: همهٔ چیزهایی که ما به عنوان معنا، عدالت، و نجات تصور میکردیم — همهٔ آنها، الآن، فقط ادرار هستند. و این ادرار، دیگر نه یک ادرارِ فیزیکی است — این ادرار، یک ادرارِ متافیزیکی است. و این ادرار، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این ادرار، همان است که جهان را تخریب میکند. و این ادرار، همان است که ما را تخریب میکند. و این ادرار، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: ما، دیگر نه انسانهایی هستیم که به معنا باور داریم — ما، انسانهایی هستیم که به ادرار باور داریم. و این ادرار، دیگر نه یک چیزی است که میتوان از آن فرار کرد — این ادرار، چیزی است که ما هستیم. و این ادرار، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این ادرار، همان است که جهان را تخریب میکند. و این ادرار، همان است که ما را تخریب میکند. و این ادرار، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
چرا این شعر، هنوز زنده است؟
چرا این شعر، در سال ۲۰۲۴، هنوز زنده است؟ چرا هنوز ما به جای ارزش، تباهی را میپذیریم؟ چرا هنوز ما به جای نجات، تسلیم را میخوانیم؟ چرا هنوز ما به جای زندگی، یک لینک کلیک میکنیم؟
نیما، در این شعر، نه یک شاعر است، بلکه یک گواه است. او میگوید: من دیدم. من دیدم که چطور ادرار، به واقعیت تبدیل شد. من دیدم که چطور مدفوع، به شادی تبدیل شد. من دیدم که چطور همهٔ جام، به ادرار تبدیل شد. و من هنوز زندهام. و این زنده بودن، تنها به این معناست که من میتوانم این را بگویم. این شعر، هیچ راهحلی نمیدهد. هیچ آیندهای را پیشبینی نمیکند. اما آنچه میدهد، چیزی است که هیچ نظامی نمیتواند بدهد: واقعیت. واقعیتِ بیفریب. واقعیتِ بیپناه. واقعیتِ بینور.
در جهانی که همه چی حل شده، و تخت یزدان نابود شده، و جام جهان ادرار میریزد، و کودکان را مالش دادهاند، و زبان به دیوانه مضراب تبدیل شده، و قدرت تنها تب است، و معنا دزدیده شده، و نگاه ما خود را در آینهٔ خالی گم کرده، و نور یزدان به آیت کشتار تبدیل شده، و شورش تنها فریاد بیپاسخ در دل تخت نفران است — تنها چیزی که باقی مانده، این شعر است. و این شعر، دیگر نه یک شعر است — این شعر، یک گواهی است. گواهی برای آنچه که ما از دست دادهایم. گواهی برای آنچه که ما نتوانستهایم بسازیم. گواهی برای آنچه که ما هستیم: یک ادرار. و این ادرار، دیگر نه یک ادرار است — این ادرار، خودِ ما است.
پرسش و پاسخ (FAQ)
آیا نیما شهسواری در این شعر، به بدن انسان حمله میکند؟
نه. او به بدن انسان حمله نمیکند — او به تصورِ بدن انسان حمله میکند. نیما، بدن را نه یک دشمن، بلکه یک واقعیت میبیند. او میگوید: بدن، دیگر نه یک موجودیت است — بدن، یک ترشح است. و این ترشح، هیچ وقت متوقف نمیشود. این شعر، نه یک حمله به بدن است — بلکه یک تشخیص از بدن است.
آیا این شعر، نسبت به اخلاق، بیاحترام است؟
نه. این شعر، نسبت به اخلاق، احترام میگذارد — چون آن را به صورتِ واقعیاش میبیند. نیما، اخلاق را نمیکشد — او اخلاق را از روی چهرهٔ ما میکند. او میگوید: اخلاق، دیگر یک چیز نیست — اخلاق، یک نوعِ ریا است. و این دیدن، تنها راه است که میتوانیم از اخلاق، رهایی یابیم.
چرا این شعر برای جهان امروز مهم است؟
چون ما هنوز هم، هر کاری را که میکنیم، به عنوان یک ادرار تولید میکنیم. هر پست، هر ویدئو، هر مقاله، هر کتاب — همهٔ آنها، فقط یک نوعِ ادرار هستند. هر بار که شما میخواهید جهان را تغییر دهید، شما فقط تب را تقویت میکنید. نیما، در این شعر، به ما میگوید: این ادرار، نه نجات میدهد — بلکه خلأ را تقویت میکند. و اگر میخواهیم زنده بمانیم — باید این ادرار را بشناسیم.
نتیجهگیری: ادرار، آخرین گواهی
نیما شهسواری، در این شعر، یک مراسمِ جنازه را برگزار میکند — جنازهٔ اخلاق. او هیچ آیینی را جایگزین نمیکند. او هیچ مسجدی را بنا نمیکند. او تنها میگوید: خوردن ادرار حرام است و به مدفوع او شاد. و این شدن، نه یک فاجعه، بلکه یک اعلامیه است. چون تا زمانی که ما به اخلاق باور داریم، ما نمیتوانیم به خودمان باور کنیم. تا زمانی که ما به طهارت باور داریم، ما نمیتوانیم به نجاست باور کنیم. تا زمانی که ما به شادی باور داریم، ما نمیتوانیم به سکوت باور کنیم.
نیما، با این شعر، ما را به یک چالش بزرگ دعوت میکند: آیا میتوانیم بدون اخلاق، انسان باشیم؟ آیا میتوانیم بدون طهارت، زندگی کنیم؟ آیا میتوانیم بدون شادی، وجود داشته باشیم؟
این سؤالات، در این شعر، هیچ پاسخی ندارند. اما این عدم پاسخ، خودش یک پاسخ است. چون نیما، به ما میگوید: پاسخ، نه در آسمان است، بلکه در زمین است. پاسخ، نه در کتابهای مقدس است، بلکه در چشمانِ کودکان است. پاسخ، نه در تخت یزدان است، بلکه در تنهاییِ آدمی است. و این تنهایی، اگر بتوانیم آن را بپذیریم — نه به عنوان تهیه، بلکه به عنوان آزادی — ممکن است، تنها راهِ نجات باشد.