از دیربازی بسیار دور زمینی پدید آمد و این دایره سرگردان در جو و خویشتن زندگی آفرید و جانداران بسیار در آن زندگی کردند، آنان به غریزه بیمدد از قوهی تعقلی که ما میشناسیم آرام در کنار هم زندگی میکردند و هر کدام صاحب دیار و در کنارش منزلتی بودند.
گاهی اوقات یکدیگر را میدریدند و این چرخه از پیشترها برایشان رقم خورده بود و خویشتن در آن نقشی نداشتند و برای زنده ماندن باید شکار میکردند و زندگی میگذراندند لیک به حقوق یکدیگر فرای این جبر تخطی نمیکردند و در آرامش کنار هم زندگی میگذراندند.
هر چند دنیا، دنیای نابسامانیها و زشتیها بود، لکن آنها عشق میورزیدند، فرزندانشان را از آب و گل در میآوردند و به طول زندگی گاه به هم نوع و فرای هم نوعشان به جانِ دیگری جان میبخشیدند و کمک میرساندند و این دنیای آرامشان در حال گذر بود.
تا اینکه جهان جاندار تازهای به خود دید همانند آنان بود اما با تفاوتهایی ملموس، هر چند که نخستین روزهای پیدایشش بر زمین تا این حد با دیگران تفاوت نداشت و مثال دیگران زندگی میکرد اما این تفاوت انگاریها و این قصهی شوم از روزی شروع شد که در وجودش چیزی فراتر تر از دیگر جانداران شکل گرفت، هر روز بر این قوه تازه ظهور در جانش اضافه کرد مدت زیادی نگذشته بود که احساس فخر تمام جانش را در نوردید و حال میخواست فراتر از دیگران باشد.
نه به چابکی جانداران دیگر بود نه قدرت و درندگی آنان را داشت و حال میخواست با همان قوهی نو ظهور از دیگرِ هم سانان خویش، پیشی گیرد و در این رقابت خود ساخته پادشاه جهانیان شود
در دل ترسها داشت از صدای رعد به خود میلرزید گاه چیزهایی میدید که قدرت درک آن را با مدد از همین قوه نو ظهور نداشت و هر روز بیشتر به این گرداب عظیم از ترس فرو میرفت
اما باید به کمی پیشترها هم نگریست آنجا که هنوز در این سرگردانی فرو نرفته بود و آرام مثال دیگر جانداران زندگی میکرد، نه حریص خوردن تن دیگران بود و نه خون میریخت که او به ذات از این ددمنشیها بر حذر بود،
بیشتر دوست داشت تا کنار آتشی که تازه از نبوغ خود کشف کرده به دیگر هم جانانش گرمایی عطا کند، درد تنهایی را با آنان در میان بگذارد و دستی از روی نوازش به سر هم جانانش بکشد و آن جانِ زیبا هم با کرشمهای آرام او را به زیباییهای این دنیا نزدیکتر کند.
اما حال دیگر زمان تغییر کرده بود این قوهی نوظهور که آن را عقل میدانست قرار بود بر جانش بیشتر از تمام قوههای دیگر جانداران کار کند و قدرت به او بیفزاید،
ریشه این برتری طلبی را در میان همان ترسهای دیروزش باید جست، آنگاه که در کنار آتش از صدای دیگر جانداران میترسید و به خویشتن میلرزید، با خود دور میکرد این توان اندوخته در جانش را، میگفت باید فراتر از هم جانان به پیش رود و این سکان کشتی را به دست گیرد کشتی بسازد و دریاها را فتح کند فاتح جهان شود و همه جانداران در برابرش به خاک بیفتند،
نه اینها فکر آن روزهای او نبود و شاید بود، نمیتوان درک کرد که او با چنین احساسی دست به خلق قدرتی بزرگ زد و یا خالقی قدرتمند او را به این ورطه از دیوانگی رساند هر چه که بود چیزی نگذشت تا او خویشتن را در این رقابت خود ساخته در برابر قدرتی بزرگ دید،
قدرتی که مالک همه چیز بود، پاسخ تمام پرسشهایش را میداد و هر چه که در این دنیا با قوهی نو ظهورش پاسخ نداشت نزد آن قدرت بزرگ نهفته بود، قدرت بزرگ هر روز بیشتر از پیش جولان میداد و خواستهی تازهای داشت، او تمام جهان را میخواست، همه را مملوک خود میدانست و چیزی نگذشته که همان جانهای تنها و آرام تبدیل به بردگانی در برابر قدرت متعال شدند و دست و پا بسته در برابرش به خاک افتادند و او فرمان راند،
از او امر بود از اینان اطاعت،
پادشاه بزرگ خودساختهای که بر تخت قدرت تکیه زده بود و دیری نگذشت که اینان از این همه حقارت به تنگ آمدند و باید که چارهای میجستند،
آری آنان هم میخواستند تا فرمانروا شوند، آخر کمی دورترها همچنین فکری به این قوهی نوظهور رسیده بود میخواستند به واسطهی همین قدرت تازه، پادشاه جهانیان شوند،
حال که آنها خویشتن را در بردگی و حقارت میجستند باید بردگان و حقیران در پیش رو داشتند تا این چرخهی حقارت را به آنان باز پس دهند و در سر آخر این قصهی شوم، خویشتن را اشرف و بزرگ جهانیان باید که میخواندند و به آمال پیشترها چنگ و از حقارت امروز کم میکردند.
در این حقارت و بازار حقیر و بردهداری جهان، خویشتن بردهی قادری دور از دنیا و قدرتی لایزال شدند و بر زمین هر چه بود باید حقیر و بردهی اینان میشد و اینگونه دنیا آراممان رو به جنون گرفت.
حال آنان باید قدرت خویشتن را به اثبات میرساندند و بر تختهای زرین ساختهشده به دست دیگران بر عظمت و شکوه مینشستند و سوار بر گرده دیگران فخر میفروختند،
این احساس را به آنان داده بود قدرتی بزرگ که در آسمانها به ایشان حکومت میکرد و حال خلیفه و جانشین بر زمین را همین تن خاکیان قرار داده و هر جان زمین را برده این بزرگ منصبان میدانست، حیوانات به زیر یوغ اینان در آمدند، کشتند، آتش زدند و قربانی کردند، گاه به شکار رفتند، گاه به اسارت گرفتند، گاه شکنجه دادند و گاه برای تناول خون خوردند.
خویشتن را صاحب و مالک میدانستند و این جماعت هم جان خویش را کهتر از خود پنداشتند،
آخر آنان از خون و کشتن هراس داشتند، به ذات درنده نبودند، لکن مگر میشد به قوهی نو ظهور اینان و فریادهای آسمان، مالکی آرام و دور از این وحشیخوییها به میان آورد؟
پس خون خواستند، کشتند و خونها را مکیدند و هر روز در این دیوانگیها بیشتر به پیش رفتند، حال باید پا را فراتر گذاشت، آن قدرت در آسمانها که اینان را به حقارت برده بود و هر روز میگفت تا به پایش بوسه زنند، هر روز از آنان مجیز و ثنا و مدح میخواست،
درد این همه حقارت را اینان به کجا میبردند، حال باید به هم نوعشان هم غره میشدند و آنان را نیز به زیر چتر اسارت خویش در میآوردند باز دیوانگیها به پیش رفت
جان بیارزش شد و مالکان بیشتر از گذشته خویش را در پوستین آن قدرت در آسمانها جا زدند و در این دیوانگی از همه پیشی گرفتند،
زن اسیر شد و برده اینان بود، طفلها را به اسارت در آوردند و میدانهایی ساختند که همه را بفروشند و بخرند، جان همه بیارزش بود یک جان در اسمان صاحب همهی جانها و کمی دورتر بر زمین جانشینی که اشرف بود و مالک همهی جانها و این سیر دوار بیشتر پیش رفت و این دیوانگیها در جان آدمیان لانه کرد و جهان را سوزاند و خاکستر کرد.
هر روز بدتر ا ز پیشترها بود، مادری که فرزندش به دنیا نیامده طعمه دیوانگان میشد و آن را میفروختند، حیوانهایی که نه جان بودند و نه ارزش و این اشرف دیوانه هر گاه به هر طریقی به زشتی جان آنان را درید و در این حمام پر از خون هر روز دیوانهتر شد،
در این روزگارانِ دیوانگی بود که جانِ آرام و به دنبال صلح و آرامش برخی از این جانها به درد آمد،
آنها نه خویشتن را اشرف خوانده، نه به قدرتی والا چشم دوختند که خویش را به خاک انداختند و هر روز در این یکسان انگاری پیشتر رفتند، نه کاری فراتر از خویشتن نکردند که در واقع خود را به اصل جوهره پیشترها رساندند، باز همینان بودند که در برابر این زشتیها قد علم کرده و هر روز برای پیشبرد و بهتر شدن دنیای جانداران تلاش کردند، جانهایشان را تقدیم کردند تا جان دیگر انسانها آزاد باشد و بردهداری از میان برود، هر روز در برابر این دیوانگیهای ساخته به دستان بشر، اشرف شده در خون و زشتی گام برداشتند تا دنیای بهتری بسازند، باید در این راه مقدس و پاک در کنار هم بود و هر روز به پیشرفت نگاه کرد و برای جانها ارزشی والاتر از همهی جهان قائل شد.
در راستای همین پیشرفتها و سامان بخشیدن به دنیا خواستیم دنیای بهتری برای جانِ والا و مقام حیوانات بسازیم، لیک خیلی از روزگاران پیشتر دور شدهایم و باید بیشتر از گذشته تلاش کنیم،
باید این قوانین در سراسر جهان قوت گیرد و اجبار شود، برای ساختن جهانی ارمانی و آزاد، بیشتر و فراتر از این قوانین باید نگاشت، باید جان را ارزش والای جهان کرد و برای جان، جان داد تا همه به آزادی در نهای معنایش دست یابند و این گامهای کودکانه و بر دست و پا رفتنها آغاز کار ما است،
باید در این راه پر سنگلاخ در کنار هم بود، هرچند که من به این قوانین با همهی وجود نقد دارم و آن را سراسر اشکال میبینم و آن را تحفه میدانم که جهان و جانها هبه نمیخواهند، این آزادی حق همهی جانها است، نه تحفه و لطفی از سوی ما،
لیک در این برهوت و ظلمات سراسری جهان، بازهم باید به این شمعهای کوچک و کم سو چشم دوخت و خواست با همهی جان آتش مشتعل این راه گران شد.
قانون حمایت از حقوق حیوانات در این بخش مورد بررسی قرار گرفته است
این قانون که رسماً در تاریخ 15 اکتبر 1978 در شورای مرکزی یونسکو اعلان گردید
و در سال 1989 مورد تجدید نظر قرار گرفت و در سال 1990 با بازبینی نهای به رئیس مجمع عمومی یونسکو ارائه گشته دارای 10 ماده است.
این قانون حکم همان شمع کم سو را در جهان دارد که باید در کنار هم و برای آزادی همه جانداران همه در پیشبرد آن در سراسر جهان و در عین حال برای بهبودی و پویاییاش تلاش کنیم، در ابتدا متن کامل این قانون را عرضه میدارم تا با هم و در کنار هم بیشتر با این قوانین آشنا شویم و در انتها به موادی که در آن زشتی و ظلمهای دنیا کماکان نقش دارد و حقا باید این موارد از این متن جدا شود و جایگزینهای درخوری برایش بجوییم، میپردازم،
باشد که به ارمان بزرگمان، جهان پاک و آزاد دست یابیم و روزی را شاهد باشیم که هیچ جانداری در هیچ جای جهان مورد ظلم قرار نگیرد به امید آن روز که نزدیکتر از جانهای ما است.
بیانیه جهانی حمایت از حقوق حیوانات (به طور کامل)
ماده 1
تمامی حیوانات دارای حقوق مساوی برای زندگی کردن تحت عنوان تعادل زیستی هستند، این حقوق مساوی، گونههای مختلف و خاصی را تحتالشعاع قرار نمیدهد
ماده 2
به حق زندگی تمامی حیوانات باید احترام گذاشته شود.
ماده 3
حیوانات نباید در معرض برخوردهای بد و اعمال بیرحمانه قرار گیرند،
اگر نیاز به کشتن حیوانی باشد این عمل باید آنی، بدون درد و بدون درک حیوان صورت گیرد
با جسد یک حیوان با شایستگی باید برخورد شود.
ماده 4
حیوانات وحشی حق زندگی و تولیدمثل آزادانه در محیط طبیعی زیستگاهشان را دارند
محرومیت طولانی مدت از آزادی برای حیوانات وحشی، شکار کردن و ماهی گرفتن تجربی به عنوان سرگرمی و نیز هرگونه استفاده از حیوانات وحشی به دلایلی که حیاتی نباشد مغایر با این حق بنیادی است.
ماده 5
هر حیوانی که به انسان وابسته است باید به شایستگی نگهداری و مراقبت گردد
حیوانات وابسته به انسان تحت هیچ شرایطی نباید بهطور غیرمنصفانهای ترک و یا کشته شوند
هر گونه ازدياد نسل و استفاده از حیوانات باید طبق احترام به ساختار ویژه فیزیولوژی و رفتاری آن گونه باشد.
در نمایشگاهها، نمایشها و فیلمهایی که حیوانات در آن شرکت دارند باید منزلت آنها محترم شمرده
شود و عاری از هرخشونتی باشد.
ماده 6
هرگونه آزمایش زجرآوری بر روی حیوانات چه بهصورت فیزیکی و چه روحی تجاوز به حقوق
حیوانات محسوب میگردد
روشهای جایگزین باید پیشرفته بوده و اصولی انجام گیرند
ماده 7
هرگونه عمل غیرضروری که باعث مرگ حیوانی گردد یا هرگونه تصمیمی که منجر به این عمل
گردد جنایت علیه زندگی تلقی میگردد.
ماده 8
هرگونه عمل مغایر با بقای گونههای حیوانات وحشی و یا هرگونه تصمیمی که منتهی به این امر
گردد کشتار دستهجمعی تلقی میگردد
کشتار حیوانات وحشی، آلوده کردن و نابودی زیستگاههایشان قتلعام محسوب میگردد.
ماده 9
شرایط قانونی ویژه حیوانات و حقوق آنان توسط قانون مشخص میشود
محافظت و حفظ امنیت حیوانات بر عهده سازمانهای دولتی است
ماده 10
مراکز تربیتی و مدارس مکلف به آموزش مطالبی مبتنی بر احترام گذاشتن، مراعات و درک حیوانات از دوران طفولیت به شهروندان خود هستند
بیانیه جهانی حمایت از حقوق حیوانات (بندهای مورد نقد)
ماده 3
اگر نیاز به کشتن حیوانی باشد این عمل باید آنی، بدون درد و بدون درک حیوان صورت گیرد
با جسد یک حیوان با شایستگی باید برخورد شود.
گهگاه که به غار تنهایی خویش پناه میبرم و در آن سکوت و در تنهایی خویشتن به یاد دنیای انسانی و جهان پاک حیوانات میافتم، تمام جانم درد میشود و احساس رخوت و مرگ تمام دنیایم را فرا میگیرد، چگونه در این شورهزار دیوانگیها فریاد بر آورد که آدمی چندی است در این دیوانگیهای خودساخته خویشتن را محق به جان دیگری میپندارد،
چندی است که صاحب همه جانها شده است حال در این دیوانگیها لطف و مرحمت و تحفهای به ضعیفتر از خویش میبخشد گاه بر جان انسانها مالک میشود و در قدرتش جماعتی را به اسارت میکشاند، حاکم شرع فریاد میزند که جان و اسارت و آزادی آنان در اختیار همین دیوانگان در قدرت است و حال اوست که با عصای پادشاهی در دست فرمان به قتل صادر میکند و گاه کودکان و زنان و سیل مردان بیشمار را به کنیزی و بردگی میکشاند و در بهترین حالت جهان انسانی، به آنان فدیه میدهد آزادی مدفون در ذهن خویشتن را و چه سزاوار جماعتی، شکوه و بخشایش و بزرگیِ او را تمجید خواهند کرد،
کیست که این دیوانگان را از خواب غفلت هزاران ساله برخیزاند که او آزاد بود و تو به زشتی او را به اسارت کشاندی و هیچگاه به واسطهی قدرت بیشترت مالک کس نخواهی شد که اگر دنیا را بر پایهی قدرت بیشتر، قانون نهیم چندی نخواهد گذشت که همه به اسارت دیوصفتان در خواهیم آمد.
هر روز به طریقتی این زشتیها، رنگ و روی تازه گرفت، هر روز قدرتی بزرگتر به پیش آمد و یک روز به واسطه شمشیر بران تر و کمی بعدها به واسطهی علم جنگ افزاری پپیشرفتهتر، مالک جان دیگران شد و باز در این مرداب حماقت کشتند و اسیر بردند و هبه کردند جانِ از آن خودشان را و بزرگ و با وقار به تخت صلح و دوستی و در جایگاه مهر چنبره زدند.
وا مصیبتا حیوان، جان والا و پر ارزشم که تا این حد انسان و انسانیت بیمارگونه در توهمی هزاران ساله اسیر است و هر روز تو را صاحب میشود و نمیخواهد بپندارد که کسی صاحب دیگری در این جهان نیست و قدرت چیزی بر کسی نخواهد افزود که ما به واسطه تعقلمان باید جانبخش دنیا باشیم و حال با این تعقل، خویشتن را به دیوانگیهای انسان و انسانیت تسلیم کرده و قدرتمندتر از هر پیشتری با وحشیگری و زشت صفتی در حال سلاخی دنیا به پیش میرویم.
چند سال باید سخن گفت و فریاد زد جان باخت و زندگیها را در رنج و عذاب به پایان رساند تا که انسان به معنای برابری دست یابد و بداند این قدرت به کسی چیزی نخواهد افزود، این معنای بازگشت به دیوانگیهایی هزاران بار زشتتر از قانون جنگل گذشتههای دور ما است.
حال انسان هر روز خویشتن را محقتر بر جان دیگر جانداران میپندارد و حق زیستن را از آنان ربوده است و در بهترین حالات دنیایش و از میان افکار روشنترین آنها باز هم کشتن دیگران را حق پنداشته و تحفهای برای کمتر درد کشیدن جان جانان ارزانی میدارد و با ردایی از کبر و غرور و بزرگواری به تخت سلطنت خویش باز میگردد و باز هم فرمانروایی خواهد کرد،
لیک حال دگر آن روزهای حماقت بشری گذشته است، حال آزادگانی پا به جهان گذاشته که فریادشان، واژگونی این تاج و تخت است،
از ریشه برکنده خواهد شد هر نامی که در خویشتن قدرتی را به اسارت درآورده و به واسطه این قدرت کثیف به جانِ همگان غره شده است، هر روز کسی را میدرد و باز کسی را به اسارت کشیده و سر آخر برای تصدق و زکات ایمان مریض و دیوانهوارش به کسی جان خویشتن را تحفه میدهد که ای دیوانگان، این جان از آن او و مال خویشتن است.
باید این کورسوی امید را واژگون ساخت، اگر لفظی به کشتار جانها از خویش بر آورد، باید بدانند حیوان مثال انسان به دنیا آمده، جان با ارزشی دارد و همانند ما تمامیِ احساسات را درک میکند.
درد، ترس، هیجان، عشق، اضطراب و همه و همه را بیشتر از ما شناخته و در ک کرده است.
مادر میشود و عاشق همسرش خواهد بود و اصلاً فرای اینها هر چه که باشد هیچ انسانی حق گرفتن زندگی آنها را نخواهد داشت که اگر به واسطه قدرت اینگونه میکنید به قدرت پیش رفتن، جهان را ویرانهای خواهد ساخت، همانگونه که به سوگ دیوانگان پیشترها مینشینید و خرده میگیرید از آنانی که به واسطه قدرت کشتند و سوزاندند، خویشتن هم این دیبای قدرت را به کناری افکنید همتای دیگر جانداران به قدر منزلت همانان لیک به واسطه احترام بیشتر به جانهای آنان و حمایت از حقوق حقه و پاکشان خدمت کید تا بزرگتر از دیگران باشید و این بار رقابت را میان مهر و دوستی آورید و چندی پادشاه این طریقت پاک باشید.
ماده 4
محرومیت طولانی مدت از آزادی برای حیوانات وحشی، شکار کردن و ماهی گرفتن تجربی به عنوان سرگرمی و نیز هرگونه استفاده از حیوانات وحشی به دلایلی که حیاتی نباشد مغایر با این حق بنیادی است.
هر گونه اسارت و به بند کشیدن حیوانات و شکار کردن آنها تحت هر لوایی و در عین حال هر گونه دخل و تصرف در زندگی حیوانات با هر دلیل و برهانی مغایر با حقوق حقه حیوانات است.
باید برای این قانون جنگید و در کنار هم این دیبای قدرت و غرور کاذب را از تن انسانیت برکند تا همه یکسان، در آرامش و آزادی که از آن خویشتنمان است زندگی کنیم.
هر لفظ را در لفافهای نگاه داشتن همان زشتی و هبه کردن حقی از حقوق حیوانات است و این خیانت به روان پاک آزادی و روشن گره دریچهای رو به فردایی زشت و در اسارت نگاه داشتن همه جانداران و به ویژه انسانها خواهد بود.
ماده 5
حیوانات وابسته به انسان تحت هیچ شرایطی نباید بهطور غیرمنصفانهای ترک و یا کشته شوند، هرگونه ازدياد نسل و استفاده از حیوانات باید طبق احترام به ساختار ویژه فیزیولوژی و رفتاری آنگونه باشد.
ترکیب دو واژه تحت هیچ شرایطی با به طور غیر منصفانه از سوی قانونگذار چه معنایی خواهد داد آیا باز هم به دنبال دریچهای برای کشتار حیوانات میگردیم تا باز، با بازی الفاظ به میان آید طریقت زشتی و حقوق حقهای پایمال شود،
آیا بس نیست این هزاران ساله عذابهای ما به روح و روان حیوانات که در قانون و حمایتمان نیز دوباره دریچهای برای دیوانگانیها بگشاییم تا با تفاسیر وهمآلودشان از انصاف و عدالت کمر به کشتن جانداران زنند،
آیا امروز دیگر زمان آن فرا نرسیده تا این بازی با الفاظ را به کناری زنیم و یکبار هم که شده در کنار هم و با هم فرای بازی با کلمات، محکم و قدرتمند اذعان کنیم که تحت هیچ شرایطی آدمی نمیتواند به هیچ جانداری آزار برساند،
در گفتنها و فریاد زدنها محکم و استوار باشیم که چشمان منتظر این سیل جانداران امروز به همجانشان بسته و میخواهند آزادی خویش را با پیشرفت انسان در مهر یکجا ببینند،
در کنارمان در جشن احترام به جانها شرکت کنند و نترسند از اینکه شاید روزی دیوانهای انصاف را در قتلعام جانها دید و یکبار به واسطه گشنه بودن و لذت بردن از خون دست به کشتار زد و بار دیگری …
این بار باید مجلسی ترتیب داد که همهی همجانان، به کنار هم آزاد و بیترس گام بردارند،
مثال دنیای امروزمان نباشد و حیوانات از دیدن شمایل این موجود دو پا فراری نشوند و گوشه خلوتی را برای دوری جستن از ما نجویند، یکبار بدانند ما همجان و همراه، برای احقاق حقوق والایشان آمده که با هم در آزادی جهان جشن شادمانی بگیریم،
حال زمان آن است که بگوییم انسان نمیتواند از حیوانات سوءاستفاده کند نمیتواند از آنها نسل بکشد و این تحت هیچ عنوان و لوایی حق نخواهد بود، ما برای رهایی دادن آنان و کمک رساندن آنها از هیچ فروگذار نخواهیم بود که همجانِ ضعیفتر از ما در انتظار یاری رساندن ما است
کسی چنین حقی نخواهد داشت که به هر واسطهای در زندگی، زیستگاه، ازدیاد نسل، آزادی، جان و همه و همهی حقوق حقهی حیوانات تخطی کند، این بدان معناست که حقوق حیوان بیهیچ کم و کاست از سوی انسان ادا خواهد شد و هیچ سخن در لفافهای در این میان جای نخواهد داشت و انسان جز از راه خدمت و یاری رساندن به حیوان چیزی برای حیوان از حق و قوانین وضع نخواهد کرد.
ماده 6
هرگونه آزمایش زجرآوری بر روی حیوانات چه بهصورت فیزیکی و چه روحی تجاوز به حقوق حیوانات محسوب میگردد
روشهای جایگزین باید پیشرفته بوده و اصولی انجام گیرند
باز هم همان دریای کبر و غرور انسانی که خویشتن را محق و مالک میداند و حال با چهرهای آرامتر و معقولتر، رخت دیوانگی پیش را به لباسی از مکر و فریب امروز بدل ساخته تا باز هم حیوانات را زجر دهد و جان، والاترین ارزش زندگی آنها را بستاند و فدیهای برای رنج کمتر بردن آنها بدیشان ببخشد که او سراسر سخاوت و رفعت است؟!
اما بیایید با هم دور کنیم، آنان هزاری است که فریاد میزنند ما زندگی را دوست داریم، خیلی فراتر از انسانهایی که آمار بریدنشان از دنیا، تحت بیماریهای روانی و خودکشیهای گاه و بیگاهشان اثبات کرده که به واسطه ساختن چنین دنیای مریضی تا بدینسان از جهان و زندگی بیزارند.
لکن حیوانات پاکجان، عاشقانه زندگی را دوست دارند و این تلاش مداومِ آنها را برای زیستن میتوان به این عشق و زندگی گره زد،
آنجا که پرندهای برای تصاحب عشق جاودانهاش به زمین و اسمان چنگ میزند و از هیچ تلاشی فروگذار نیست خانهای میسازد، خویشتن را میآراید تا همسر آرزوهایش گام در این خانه پر عشق نهد و با هم به درازای همه عمر وفادارانه زندگی کنند و در برابر قدرت آسمانها به ایشان داشتن چهار همسر عقدی و بیشمار کنیز و متعه را ارزانی داده است که معنا کنند درس وفاداری را؟!
که وفادارانه برای همسر زنده است و فرزندانش را با همه عشق از آب و گل بیرون خواهد آورد و در کنار هم پرواز میآموزند و سیل بیشماری از هم نوعانشان در این ضیافت مهر و عشق در کنار آنان خواهند بود و همه یکصدا فریاد میزنند ما عاشق زندگی کردن هستیم،
حال انسان باید همه زشتیها را از دنیا بیمارش دور کند، شاید کمی این آدمیان به غل و زنجیر مانده در دیوانگیها از پوستین پر نفرت در آمدند و به زندگی امید داشتند،
برای رسیدن به دنیایی بهتر باید که دستِ ظلم و قدرت از گردههای نحیف حیوانات و تمام مظلومان برداشته شود که این نخستین گام ما است برای تصاحب و ماندگاری آزادی،
هر روز در پیشبرد و بهتر شدن دنیا و کمک رساندن به هم در تلاش باشیم و ثمرهی این تلاشها را نسلهای آینده خواهند دید و روزی از این روزگاران دیوانگی ما، تحیر خواهد کرد، به مثال باور ما از سیمرغ و آن اژدها تنها به کتابهای طویل خاطرنشان میکنند و آنها را در خیالاتش هر روز به یک سیما در آورده و هیچ باور نخواهند کرد سر بریده بینها حیوان را به دستهای ما
ماده 7
هرگونه عمل غیر ضروری که باعث مرگ حیوانی گردد یا هرگونه تصمیمی که منجر به این عمل گردد جنایت علیه زندگی تلقی میگردد
باز هم دیوانگی انسانها و نا امید شدن ما از حمایت حقوق حیوانات،
باز هم همان ردا و باز هم همان تکبر و مالک بودنها که ضرورت را ما به وجود آورده و در شناخت آن دستانمان باز و آسوده است که ما صاحب همه جانها بودیم و این مالکان دیوانگی، گاه ضرورت را به قربان تفسیر خواهند کرد و گاه به سیر شدن و خونخواری یک روز شکار و یک روز …
باز هم همان داستان دیروز است و این بار قصه گوی تازهای، آرام و ملایمتر از کشته شدن برادرمان برایمان گفت، باز ما مسخ شده به اندرزهای دیوانگان گوش فرا دادیم، شاید شاد شدیم و دست به هم زدیم و صدای عربدههای شادیمان خویشتن را کر کرده است، اما این کر شدن چه ارتباط به ندیدن داشت، داشتهی آن را باید از میان این توهم هزاران سال دریافت، آنقدر به ما افزودند و خود به خود پیش رفتیم که دیری نپایید خود را صاحب جهان دانستیم و حال اگر ضرورت داشت میکشیم و اگر نداشت، شاید هم که نه لطف میکنیم و همه باید به خاک و سجده افتند از این همه بزرگواری ما
حقا دیگر باید به این دیوانگیها خاتمه داد، باید برای جانها ارزش قائل شد و جهانی لایق زندگی همگان ساخت و به ارمان پاکمان افزود و هر روز برای رسیدنش همه در کنار هم تلاش کنیم،
باید برای دستیابی به آزادی که حق مسلم همه جانداران است، از جان بگذریم و امید داشته باشیم همچون همان پرندهی وفادار و زیبا که در همهی عمر، امیدش به عشق سرشارش میان خویش و همسرش بود و عاشقانه زندگی را دوست داشت،
ما هم به واسطه ساختن دنیایی بهتر و آزادی همگان دنیا را دوست بداریم.
به امید دوست داشتن خویش و همهی جانهای دنیا