خب دوستان توی این قسمت مشخص ما قرار هست در باب این مسئله ای که به کررات می شنویم در باب اینکه باید خودمون باشیم و این خود حقیقی که جاهای بسیاری هم پاسداشت میشه ازش و در این نگاه تازه ای که جریان داره به عنوان یک ارزش هم ازش نام برده میشه.
اینکه باید خودمون باشیم این خود واقعیمون رو بروز بدیم و یا فلانی که خودش هست آدم معقولی است.
حالا حتی اگر رفتارهای ناهنجاری هم داره انجام میده اما این خود بودن به نوعی پاس داشته میشه.
حالا قرار هست که ما تو این قسمت پیرامون این موضوع بیشتر و بیشتر با هم صحبت بکنیم و ببینیم در باب این خودبودن تا چه اندازه ای نگاه درستی در جریان هست و تا چه اندازه این ارزش رو میشه ارزش خطاب کرد و تا چه اندازه ای هم این نوعی ضد ارزش هست که تبدیل به ارزش شده.
در ابتدای امر باید بریم و برسیم به این معنای خود بودن.
وقتی ما در باب این خود بودن صحبت میکنیم و اینکه خود واقعیمون باشیم چه معنایی رو داریم با دیگران مطرح میکنیم.
ما یک خود حقیقی داریم.
این خود حقیقیه که ما که برگرفته از تفکراتمون تعقل هامون، باورهامون که در نهایت قرار هست که این خود واقعی ما و خود حقیقی ما و این خود بودن ما باشه که میدان دار بشه.
ما در به نوعی پوستین کس دیگری زندگی نکنیم.
اون چیزی که فکر میکنیم درست هست احساس میکنیم رو به پیش ببریم.
خوب قاعدتا وقتی پیرامون این معنای خود بودن میخوایم صحبت بکنیم ما رو به همین راستا نزدیک میکنه.
اینکه خوب قاعدتا انسان ها در دل خودشون به موضوعات بیشماری هم فکر میکنن و دائما در حال کنکاش در بین افکار خودشون هستن، به یک باوری در دل خودشون می رسن.
در تقابل با موضوعات مختلف، موقعیت های مختلف، انتخاب های اخلاقی یک خود حقیقی دارن.
یک خود درونی دارن که با توجه به اون رفتارها رو به پیش میبرن.
حالا صحبت از این هستش که این ارزشی است درست و قابل ستایش که انسان ها باید خودشون باشن.
حالا انسان ها قرار هستش که فارغ از تمام فشارهای اجتماعی و فشارهای ارزشی که تعریف شده، چهارچوب های اخلاقی که برای ما در نظر گرفته شده.
این خودبودن خودمان را به عرصه ظهور بگذاریم.
حالا مواجه می شویم با جامعه ای که در دل اون افرادی هستن که رفتارهای ناهنجاری میکنن اما از دل جماعتی بلافاصله این رفتار اونها ستایش میشه.
در کلیت میدونن که رفتارهایی که انجام شده رفتارهای زشت و زننده و پر از ظلم نیست اما به واسطه این که این آدم خودش بوده و نقش بازی نکرده ستایش میشه.
حتی اگر رفتارهاش هم زننده باشه، حتی اگر رفتارهاش رو قبول نکنن اما به او به نوعی یک امتیازی براش قائل میشن.
فقط به واسطه اینکه خودش بوده و خودش رو درگیر موضوعات مختلف نکرده.
خب قاعدتا ما به عنوان انسان در وقتی مواجه میشیم با موقعیت های مختلف و رفتارهای مختلفی رو میخوایم انجام بدیم.
حالا یک سری فشارهای اجتماعی هست، یک سری ارزش های پیش خوانده ای هست هستش که ما رو به یه رفتار و یا عدم رفتار به کنش و یا عدم کنش وادار میکنه.
حالا وقتی در باب این خودبودن صحبت میکنیم هرچند که در مجموع این خود بودن هم میتونه بی معنا تلقی بشه چرا که این خود بودن ما هم برگرفته از تمامی این ارزش ها و چهارچوب ها و اعتقادات و باورهای هستش که به ما خورانده شده.
یعنی شما وقتی با یک انسان روبرو میشید این انسان در طول حیات این انسان بودن رو آموزش دیده؟
انسانی که حالا فهمیده چگونه باید انسان باشه.
یعنی شما یک انسان رو در نظر بگیرید، یک کودکی رو که از نوزادی دور از اجتماع انسانی بوده خب قاعدتا با هیچ کدوم از مبانی انسانی هم روبه رو نخواهد بود.
به واسطه اون تعالیمی که دیده هستش که شما میتونید ببینید که اون انسان و اون خود بودنش چگونه هست.
یعنی ما داریم در کنارمون در دنیای پیرامون خودمون مواجه میشیم.
یک کودکی که در پاکستان زندگی میکنه در افغانستان به دنیا می آید، در ایران به دنیا میاد، در سوییس، در آمریکا، در کانادا، در هر جای جهان.
زمین تا آسمون با هم فرق میکنن چرا که فشار های اجتماعی، ارزش ها و چارچوب های اخلاقی متفاوتی رو تعلیم دیدن. تربیت دیدن.
حالا این آدم ها تربیت اخلاقی متفاوتی دیده اند.
حالا با این ها اصول دیگری هم مطرح شده که این خود بودن اون ها هم برگرفته از همین چارچوب ها هست.
پس یعنی ما نیازمند این تعالیم و تربیت ها بودیم؟
برای اینکه بخوایم زیستی داشته باشیم و اصولا رفتارهایی که ما انجام میدیم همون طوری که بارها هم درباره اش صحبت کردیم.
وقتی در باب فرهنگ صحبت میکنیم، فرهنگ اون کلیشه های رفتاری جمعی ماست.
اون نوعی ست که این جماعت برای زیست شون انتخاب کردن.
حالا ما این ها رو تحت عنوان فرهنگ به شمار میاریم.
پس قاعدتا در اون آن نقطه ابتدایی که این چیزی که ما تحت عنوان خود بودن تصویر میکنیم خود بودنی حقیقی نیست.
که برگرفته از تاثیراتی است که ما در زندگی دیدیم.
تاثیرات ریز و درشتی که از همه موضوعات دیدیم.
وقتی در باب این تعلیم و تربیت صحبت میکنیم، یک نگاه ساده بینی میتواند این تعلیم و تربیت را خلاصه در سیستم آموزشی کشور بکند.
اما یک نگاه ریزبینانه فرای آن سیستم آموزشی تعلیمی که انسان ها از خانواده خودشان، از پدر و مادر و برادر و خواهر میبینند، فرای آن تعالیمی که از همسایگان و آشنایان و دوستان و الی آخر میدانند، حتی میتوانند با دیدن یک منظره هم تعلیمی ببینند.
حتی میدانند با دیدن یک اتفاق تعلیمی ببینند حتی میتوانند تعلیم را از دل رفتارهای بین دو حیوان هم ببینند.
از رفتاری که در دل طبیعت اتفاق می افتد، از یک حادثه ای که در طبیعت اتفاق می افته هم این تعالیم رو ببینه.
یعنی دایره این تعلیم و فرای آن تعلیم تاثیر پذیری انسان بزرگ و به نوعی بی انتهاست.
پس حالا ما مواجه می شویم که این خود بودنی که مدام دارد تصویر می شود هم به نوعی پوشالی است.
یعنی ما به عنوان انسان همان دید مشخصی که با واقعیت هم همسانی و همخوانی دارد، به ما دارد تعریفی را می دهد که انسان ها باید این انسان بودن را بیاموزند.
انسان انسان زاده نمی شود با آن تعریفی که ما امروز تحت عنوان انسان داریم.
حالا انسان ها این تعلیم و تربیت را می بینند و تبدیل به این انسان می شوند.
پس در آن نکته ابتدایی که این خود بودن دور از واقع هست یعنی شما اگر مواجه می شوید با کسی که خودش هست، او هم تاثیر پذیرفته از موضوعات مختلف پیرامون خودش بوده تاثیراتی که اینقدر بزرگ و کوچیک هست ولی هر کدوم رگه هایی رو بر اون انسان داشته تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم.
یعنی مثلا شما نزدیک به مبحث هنر میشید.
حالا در دل این هنر تاثیر پذیری های فراوانی وجود داره که گاها مستقیم هست.
حالا یک اثر هنری بر روی یک جماعتی تاثیر مستقیم میذاره و گاها هم شما مواجه میشید با تاثیر غیر مستقیمی که اون اثر هنری میذاره.
به عنوان مثال اون تاثیر رو بر روی یک انسان میزاره و یک انسان با صحبتاش این تاثیر رو به شما هم القا میکنه.
پس یعنی وقتی ما در باب این خود بودن صحبت میکنیم، این فرض ابتدایی ما بر پایه ی حقیقت و واقعیت نیست.
چرا که انسان ها تاثیر پذیرفته از موضوعات مختلف این خود بودن خود رو می سازند.
اما فارغ از این مبانی که صحبت کردیم، بر فرض اینکه این خود بودن هم برگرفته از خویشتن شون باشه.
حالا باید برسیم به این نکته که آیا این خود بودن خوبی است یا بدی است؟
قاعدتا این خود بودن ما را به دو سمت و سو می کشونه.
ما ابتدائا در باب این خود بودن و بدی هاش میخوایم صحبت بکنیم.
خب شما مواجه میشید با جامعه ای که حالا با این مسئله مشخص روبه رو هست.
حالا کم کم داره این ریشه ها ما رو به سمتی میبره که این مبدل به یک ارزش بشه.
این خود بودن.
خب ما انسان رو می شناسیم.
ما امیال انسان خواسته های انسان رو می شناسیم.
انسان موجودی است که قاعدتا در دلش خودخواهی داره.
در دلش خودپسندی داره.
قاعدتا این انسان به عنوان یک موجود زنده برای وجودیت خودش، برای بقای خودش، برای زیست بهتر خودش به دنبال کسب لذت هست.
به دنبال این هست که در ابتدا با اون خودخواهی هایی که ما از وجودیت انسان می شناسیم لذت رو برای خودش هموار کنه.
وقتی ما در باب این خوب بودن در باب این خود بودن صحبت می کنیم و بدی هایش هست که در برابر دیدگانمان نقش می بندد برگرفته از همان شناختی است که ما نسبت به انسان داریم.
انسانی که حالا به واسطه تمام این خودخواهی ها و خود خواستن ها حالا به سمت و سویی می رود که لذت را برای خودش بخواهد.
حالا وقتی ما مواجه بشویم با انسانی که قرار باشد خودش باشد و هر فکر و امیال و احساسی که به سمتش می آید را به پیش ببرد، حالا می تواند موجبات آزار دیگران بشود.
حالا می تواند برای لذت جویی خودش با توجه به این خودخواهی درونی که ما جزئی از ذاتش می دانیم به دیگران آزار برساند.
زندگی آزاد و رهای دیگران را رو خدشه دار کنه، آزادی اون ها رو از میان ببره برای آزادی خودش.
حالا اگر این انسان موجودیتش گره خورده با قدرت و ثروت و یا تزویر و ریا و زبان بازی و الی آخر ماجرا باشه، حالا می تونه از دیگران سوءاستفاده های بیشمار و بسیار هم بکنه.
حالا این خود بودن اون رو می تونه به جایی برسونه که آزادی دیگران رو سلب کنه به واسطه آزادی خودش، دیگران رو حقیر و پست بشمره برای بزرگ شدن خودش ثروت رو از آن خودش بکنه حتی به قیمت فقر برای دیگران.
حالا این اون میدانی است که ما باید در بابش صحبت بکنیم.
آیا قرار هست که انسان ها خودشون باشن؟
آیا قرار هست که انسان ها با این خود بودن و تکیه به خود و امیال خودشون جهان رو به پیش ببرن؟
این خود بودنی که به خودی خود معنایی نداره.
این خود بودنی که به واسطه تاثیراتی است و تعالیم و تربیتی است که این انسان از جامعه پیرامون خودش دیده، حتی تاثیراتی که می تواند در انسان ها به واسطه گذشته حتی متفاوت باشد.
یعنی یک صحنه مشخص به دو انسان نشان داده می شود و حالا هر کدام یک تاثیر پذیری متفاوتی را دارند به واسطه گذشته شان، به واسطه عقده هایشان، به واسطه اتفاقات، به واسطه باورها و الی آخر.
حالا ما مواجه هستیم با انسانی که این خود بودن خود که برگرفته از تاثیرات اجتماعی و فشار فرهنگی و الی آخر ماجرا هست، قرار است که رفتاری را به پیش ببرد.
با توجه به تعاریفی که ما تا اینجا درباره اش صحبت کردیم و مبانی ای که مطرح کردیم، حالا یک مقداری برویم برای نزدیک شدن به مصادیق.
برای درک بهتر این موضوع مشخص.
یعنی ما وقتی در باب این خود بودن انسان ها صحبت می کنیم و حالا انسان هایی هستند که به واسطه خود بودن باید یک سری رفتار ها را به پیش ببرند.
حالا بیاییم ببینیم مصادیق این موضوعات چی هست؟
مصادیق چی هست که ما داریم در باب بد بودن این خودبودن صحبت می کنیم.
نکاتی که می تونه لطمه بزنه.
لطمه های فردی به دیگران، لطمه های اجتماعی.
در نگاه گسترده حالا شما مواجه هستید با انسانی که با این تعاریف مشخص ما می شناسیم.
این انسانی که خودخواه هست، خودپرست هست، به دنبال لذات خودش هست، تاثیرات اجتماعی بی شمار دیده، تاثیرات فرهنگی دیده و در مجموع تعلیم و تربیت دیده تا تبدیل به این انسان شده.
حالا این انسان می خواد خودش باشه، حالا مصادیق بیشمار در برابرش هست.
حالا این آدم برای لذت جویی با توجه به تفکراتی که در وجودش هست، با توجه به تاثیراتی که از اجتماع و جامعه خودش دیده به عنوان مثال فرهنگ اسلامی و الی آخر.
موضوعات بی شماری که میشه دربارش صحبت کرد.
حالا این آدم مشخص برای لذات خودش به واسطه خودخواهی با توجه به این خود بودن می خواد که مثلا با جمع بیشماری از زنان رابطه برقرار کند، با کودکان زیر سن قانونی رابطه برقرار کند.
او لذت را در همین موضوع می بیند.
او جهان را برای خودش می بیند.
او پر از این خودخواهی ها است.
او به واسطه این فرهنگ های غالبی که مدام در گوشش خوانده و تربیتش کرده، حالا تبدیل شده به انسانی که این را یک ارزش می داند.
ازدواج با کودکان.
به عنوان مثال این کودک همسری یک ارزش اجتماعی است که در دل نگاه های اسلامی وجود دارد.
حالا این نگاه اسلامی پیرامون این صحبت می کند که پیامبری که به عنوان نماد این دین شناخته می شود دست به یک همچین کاری زده.
حالا این انسان به واسطه تمامی این موضوعاتی که ما درباره اش صحبت کردیم، حالا می خواهد خود حقیقی اش باشد و این خود حقیقی در پی رسوندن این آزار به کودکان هست.
حالا اینجاست که ما مواجه میشیم با این خود بودن.
این ارزش نوظهوری که به انسان ها داره مدام توصیه میکنه که خودتون باشید.
آیا این خود بودن این میلی که در وجود این فرد وجود داره اصلا فارغ از تمام تعاریفی که ما دربارش صحبت کردیم، فارغ از تمام مبانی و معانی که ما دربارش صحبت کردیم.
شما در نظر بگیرید که این انسان فارغ از تمامی این مباحث مشخص، از تعالیمی که از دیگران دیده، از فرهنگ غالب، از فشار اجتماعی، از این تعلیم و تربیت فرای اینها، این انسان به خودی خود، با وجود این خودخواهی درونی و این لذتی که همواره برای خودش میخواد، حالا میل به همخوابگی با کودکان داره و این اون خود حقیقی و واقعی اون فرد هست.
این خودش هست که حالا این جماعت دارن در پی ارزش سازی براش بر می آیند که انسان باید خودش باشه.
میل این فرد با توجه به این نگاه مشخص او را به این سمت و سو می بره که با کودکان همخوابگی بکنه.
حالا موضوعی که در دل این خود بودن هست و اون نقطه ایست که ما رو به این وانفسا میرسونه.
همین امیال و خودخواهی ها هست.
انسانی که ما می شناسیم که در پی لذت جستن خودش بر میاد.
انسانی که قاعدتا تلاش اصلیش برای لذت بردن خودش هست.
حال به هر قیمتی.
حال اگر قرار باشه که معیار و ملاک ما این خود بودن باشه، انسان ها با افکار بیشماری روبرو هستند.
مدام مصادیق بیشمار رو می تونیم توی ذهنمون کنکاش بکنیم.
انسانی که در امیال خودش، در خواسته های خودش، در احساس خودش، به دنبال همخوابگی با زنان مثلا بیشمار هست در پی این هستش که به دیگران آزار برسونه و اونها رو تحقیر کنه و خودش رو بزرگ کنه.
اینها هم جزو اون دسته امیالی هستش که در وجود او به معنای خود بودن وجود داره.
حال شما اگر قرار باشه که به این خود بودن ارزشی قائل بشید حالا مواجه میشید با دریای بیکرانی از این رفتارها که به پیش میره به پیش میره برای لذت جویی خود با توجه به اینکه به دیگران هم ضربه میزنه، دیگران رو هم لکه دار میکنه، اونها رو بهشون آزار میرسونه.
حالا وقتی ما در باب این خود بودن صحبت میکنیم، اینجا اون مبنایی هست که میشه هزاران مصادیق براش مطرح کرد که چگونه باعث لطمه زدن به زندگی فردی و اجتماعی میشه در اون نگاه بزرگ.
حالا سوال مشخصی که برای ما پیش میاد این هستش که آیا این ارزش نوظهور تحت عنوان خود بودن موضوع خوبی است، موضوعی است که ما میتوانیم در بابش صحبت بکنیم.
میتونیم اون رو مبدل به یک ارزش بکنیم.
خب قاعدتا میشود هر کسی در باب این یک معنای فرای این چیزهایی که ما صحبت کردیم را هم قلمداد بکند.
خوب قاعدتا میتواند بگوید که این خود بودن به مفهوم این قبول خویشتن هست.
قبول خویشتنی که قرار است فارغ از دیگران، فارغ از آن در ماندگی ها و تقلید ها و دنباله روی ها خود شخص باشد.
اما باز هم مفروض بی معنایی است چرا که شما مواجه میشوید با انسانی که بی تاثیر از دیگران نیست.
انسانی که مدام در این احاطه و بمباران تعالیم و تربیت هایی است که از آن نقطه ابتدایی با آن همراه بوده.
انسانی که فارغ از این تعالیم و تربیت ها که معنایی نداشت.
حالا انسانی است که این تعالیم رو دیده و اون چیزی هم که داره باز پس میده قاعدتا به واسطه همین تاثیرات و تعالیمی است که از دیگران گرفته.
پس باز هم مفروض ما محال و غیر قابل تکیه خواهد بود.
اما قاعدتا در دل این ما مواجه می شویم با این خود بودنی که خلط میشه به نوعی با یک مبحثی که تکیه به خودمون داشتن.
یعنی در دل همین مثالی که ما دربارش صحبت کردیم هم شما میتونید رگه هایی از این رو ببینید.
یعنی شما مواجه میشید با این خلط مبحثی که انسانی که قرار هست خودش باشه قرار هست که تکیه بر دیگران نکنه.
مقلد و رهرو اون جماعت نباشه.
به نوعی مرید و مراد در برابر نباشه.
اون چیزی که ما به عنوان ارزش میشناسیم، اون چیزی که ما تحت عنوان تکیه به خویشتن ایمان به خود داشتن رو یک ارزش بزرگ و والا می دونید اما این خلط مبحث میشه با این خود بودن.
این خود بودن مترادف است با این مفهوم.
تکیه به خویش داشتن نداره.
ما وقتی در باب معنی تحت عنوان ایمان به خود صحبت می کنیم یعنی شما به خویشتن تون برای تغییرات، برای فعل، برای انقلاب و اعتراض و دگرگونی و الی آخر ماجراها تکیه داشته باشید.
خودتون رو محتاج و درمانده به یک قدرت ماورایی، به یک ارباب در پیش، به یک مراد عالم و دانا نکنید.
حالا خودتون باشید که با تکیه به تلاش های خودتون برای آینده تون تلاش کنید.
اما این همسویی با خود بودن نداره چرا که ما این خود بودن رو میشناسیم.
این خود بودن مفهومی متضاد با این مفهوم مشخص تکیه به خویشتن داشتن هست.
مفهومی است مجزا.
دو مفهوم مجزا رو در کنار هم تعریف می کنیم.
آنجایی که ما در باب این خودبودن صحبت می کنیم یعنی امیال و خواسته هایی که در دل ما وجود داره تا ما به سمت اون خویشتن و امیال و آرزوها و خواسته ها و نیازها و لذات خودمون بریم بدون در نظر گرفتن چارچوبی مشخص.
حالا قرار باشه خود حقیقی مون رو به جهان بروز بدیم اما در دل این تکیه به خویشتن، داشتن مفهومی در راستای این امیال درونی نیست.
ایمان به خویش هست برای تلاش برای پیشبرد و برای رسیدن به اهداف مشخص.
آیا حالا میشه با این تفاسیر به این خود بودن؟
به این اینکه انسان در موضوعات مختلف خودش باشه و اون خود حقیقی و اون خود واقعی رو بروز بده نتیجه خوبی براش متصور شد.
شما در نظر بگیرید که ما وقتی در باب این مفهوم مشخص خود بودن صحبت میکنیم، در برابرش نگاهی تحت عنوان پرهیزکاری هم وجود دارد.
یعنی شما مواجه میشوید با ارزشهایی که من در یک قسمت مشخصی در همین برنامه به نام جهان پیرامون پرهیزکاری هم صحبت کردم.
مفهوم و معنایی که مثل خیلی از معانی و ارزشها به دست ادیان به نابودی سپرده شده، از معنا تهی شده و تبدیل به ضد ارزش شده و با توجه به آن فرهنگی که ما تحت عنوان فرهنگ ضدیت میشناسیم که در قسمت های مختلف هم دربارهاش صحبت کردیم که به معنای این هست که شما وقتی با یک بنیان فکری مخالف هستید، حالا سعی میکنید تمامی معانی و ارزش های آن را بی رنگ و بی ارزش کنید.
آن فرهنگ منفی که شما روبرو میشوید، کسی که به عنوان مثال با اسلام مشکل دارد، هر چیزی که اسلام گفته را وارونه انجام میدهد، در برابرش می ایسته.
حالا با توجه به این فرهنگ ضدیت و این نگاهی که ما داریم درباره اش صحبت میکنیم، میبینیم که ارزشی به عنوان مثال تحت عنوان پرهیزکاری هم لگدمال و لگدمال شده.
حالا شما مواجه شدید با این ارزشی که به کناری رفته و به نوعی نشانگر تحجر و عقب ماندگی است.
اما معنای پرهیزکاری به این مفهوم هست که شما قرار نیست که همه چیز جهان را برای خودتان بخواهید در این خودخواهی غرق بشوید.
حالا قرار هست که شما در این خودیت خود و این خود بودن به چارچوبی معتقد باشید.
حالا قرار هست که خودتان باشید اما با توجه و با نگاه به آن چارچوب مشخص اخلاقی با توجه به اون قانونی که بهش پایبند هستید، این خود بودن می تواند با ارزش باشد.
جایی که شما پایبندی به یک اخلاق مشخص را داشته باشید، پرهیزکاری را در وجود خودتون قائل بشید.
حالا شما به واسطه اون پرهیزکاری ست که می تونید خود حقیقی خودتون رو بروز بدید.
اما اونجایی که این خود حقیقی متضاد هست در برابر این.
به عنوان مثال قانون آزادی و آزار نرساندن به دیگران هست.
باید که اون خود رو در درون خودتون از میان بردارید.
باید که بروزش ندید.
اونجایی که امیال شما، خواسته های شما، لذات شما، شما رو به اون سمتی میبره که به دنبال همخوابگی با کودکان باشید.
حالا نمی تونید دست روی دست بذارید و بگید من خودم هستم، خود حقیقیم رو بروز میدم و بعد جماعت احمقی هم باشن که با کف و هلهله و هورا بگن که او خود حقیقی اش هست.
این خود حقیقی او هست که خودش رو کتمان نمی کنه، خود حقیقی اش رو بروز میده.
خود حقیقی او موجب آزار دیگران هست.
خود حقیقی او باید خفقان بگیره.
او باید این خود حقیقی را باید از درون از میان برد.
باید این خود حقیقی را در درون کشت.
باید او را از معنا ساقط کرد.
خود حقیقی که در پی آزار به دیگران است، خود حقیقی که دوست دارد حیوانات را آزار بدهد و حیوان آزاری بکند.
این خود حقیقی اوست.
او دوست دارد که بیاید و مثلا با چاقو به جان یک حیوان بیفته خونه و لونه یک حیوونی رو از بین ببره، آتیش بزنه جان!
این خود حقیقی اش است و جماعتی باید برایش کف و هورا بکشند.
یا قرار است که انسان به واسطه ی یک قانون، یک قاعده، یک چارچوب اخلاقی مشخص، حالا سعی بر پرهیزگاری داشته باشه تا کارهای غیرطبیعی نکنه.
این خود حقیقی که گاها ماها باهاش همه باهاش روبه رو میشن، افکار پلید و احمقانه ای که در ذهن این ها می آید، آیا قرار است که این خود حقیقی هر کاری رو بکنه؟
آیا قرار هست که ما به واسطه ی این خود بودن پا روی همه چیز بذاریم و دیگران رو آزار بدیم و اسارت بکشیم؟
آیا بعد این خود حقیقی ها در کنار هم اجتماعی دردمند و آلوده را نمی سازد که همه چیز را به قدرت فروخته اند.
آن کسی که قدرتمند تر از دیگران است، همه چیز را تصاحب خواهد کرد.
آزادی خواهند داشت و بارها در باره اش صحبت کردم و گفتم کسی نمی تواند کتمان این باشد که در جمهوری اسلامی آزادی وجود دارد.
آزادی برای جماعت در قدرت.
اینها آزادترین آزادان جهان هستند.
همه چیز را زیر پا گذاشتند تا به نهایت آزادی برسند.
آیا ما بیشتر از اون عرزشی هایی که میشناسیم، بسیجی و سپاهی و آخوند و کسانی که توی ایران در قدرت هستند؟
آیا آزاد تر از اینها افرادی را داریم؟
اینها تمام آزادی را برای خود کرده اند به قیمت اسارت دیگران.
اینها در نهایت آزادی زندگی می کنند.
کوچکترین درگیری با اینها می تواند حتی جان یک آدمی را از میان ببرد.
اینها والاتر و بالاتر از قانون نشسته اند و حالا همه آزادی رو برای خودشون کردن.
حالا شما با توجه به این خود بودن و در نهایت نگاه به یک همچین تصویر مشخصی که انسان ها قرار باشه به هیچ چهارچوبی پایبند نباشند و خودشون باشند.
حالا باز ما مواجه میشیم با یک جهان در جنون که در این دیوانگی بی حد و حصر هر کسی که قدرت بیشتری داشته باشه همه آزادی رو تصاحب کرد.
همه امنیت برای او هست به قیمت بی امنیت شدن و آزار و ظلم به دیگران.
آزادی که به قیمت اسارت دیگران برای اون ها پدید میاد.
پس وقتی ما داریم در باب این خود بودن صحبت میکنیم، این خود بودن میتونه معنا گر خوبی باشه.
در نکته ابتداییش نمیتونه هیچ وقت خلط مبحثی بشه.
در کنار اینکه ما ایمان به خویشتن داشته باشیم.
دو موضوع کاملا مجزا از هم هستن یکی در باب ایمان به خویشتن برای تلاش برای روی پای خود ایستادن، برای تغییر، برای دگرگونی و با تکیه به خویشتن هست برای دور ماندن از دنباله روی تقلید نگاه کورکورانه به نوعی نشخوار افکار دیگران.
اما در کنار او معنی تحت عنوان این خود بودن هیچ سنخیتی با این موضوع ندارد و این خود بودن باید تحت تاثیر پرهیزگاری باشد.
باید تحت لوای مفهوم اخلاقی باشد، چارچوب اخلاقی باشد، قانون مشخصه آزادی باشد.
قانونی که مبنای مشخص آن آزار نرساندن به دیگران باشد.
حالا می تواند این خود بودن اثر گذار باشد.
حالا انسان ها با نگاه به این قواعد مشخص قانون آزادی و آزار نرساندن به دیگران حالا میتونن خودشون باشن، حالا میتونن رفتار های خودشون رو بکنن.
اما باز هم موضوع قابل عرض و بحثی نیست که بتونیم بهش به عنوان یک ارزش نگاه بکنیم و کسی رو دارای ارزش بکنیم که اینگونه خودش هست.
این خود حقیقی که بر مبنای انسان و شناخت از انسان ما میدونیم که درگیر خودخواهی های خودش است.
هیچ انسانی نمی تواند این را کتمان کند که درگیر خودخواهی نبوده یا هیچوقت نخواهد بود.
این بازی ما رو میبره به اون دنیای وهم و خیالی که قرار باشه یک عده ای رو معصوم و بالاتر از دیگران و برتر و این تفکرات احمقانه بدونیم.
انسان اصولا به واسطه پرهیزگاری است که انسان قابل احترامی است.
من بارها درباره اش صحبت کردم.
شما در نظر بگیرید انسانی که میل جنسی نداره و به عنوان مثال خیانت نمیکنه، تجاوز نمیکنه که پرهیزکاری نکرده.
انسان قابل احترامی در این زمینه خاص نیست.
اما انسانی که پر از این امیال هست اما تمام عمر وفادار بوده، هیچ گاه تخطی به حقوق دیگران نکرده و آزاری به دیگران نرسانده است که ما اون رو به عنوان یک انسان قابل احترام می دونم و باز هم نزدیک می شیم به همون مفهوم مشخص از پرهیزکاری.
پرهیزکاری ای که توسط این ادیان لگدمال شده از میان رفته، تمامی این ارزش ها از بین رفته اند و ما با آن فرهنگ ضدیت روبرو هستیم که تمامی این معانی ای که ادیان به آن اشاره کرده اند و اصولا این معانی از آن ادیان نبوده.
یعنی شما وقتی روبرو میشوید با.
به عنوان مثال یک حدیثی که از دل اسلام تا بودیسم، تا هندوئیسم تا همه ادیان به نوعی آن را تکرار کردند آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند.
این یک معنای فکری هست.
این یک چهارچوب اخلاقی هست که قدمتش خیلی پیش تر از ادیان است و ادیان هم از آن استفاده کردند.
هیچ کدام بنیانگذار آن نبودند.
شما مواجه میشوید با این حدیث که از زبان فلان امام در مثلا اسلام شیعی هم بیان میشود.
اما پیشتر از آن بودائیت هم این معنا را دنبال کرده و تکرار کرده.
پس قاعدتا بیشتر از بودایی هم این معنا وجود داشته.
حالا به واسطه اون فرهنگ ضدیت مواجه می شیم با جماعتی که در پی از ریشه کندن همه معانی هستن.
یعنی این معنای درست رو هم میخوان از بین ببرن.
چرا که از دهان یک عالم دینی شنیدن از دهان یک معصوم شنیدن.
پس قاعدتا وقتی ما نزدیک به مفهوم خود بودن میشیم، مثل تمامی موضوعات جهان که ما بارها و بارها دربارش صحبت کردیم، باز هم باید تکه اول و آخر ما به قانون آزادی باشه.
قانون آزادی که پیرامون آزار نرساندن به دیگر جانداران صحبت میکند و دیگر جاندارانی که شامل همه موجودات، انسان ها، حیوانات و گیاهان میشن.
حالا با توجه به تکیه بر این چهارچوب اخلاقی، این قانون و قاعده آزادی برای مانا بودن آزادی.
حالا ما میتونیم خودمون باشیم.
اما این خود بودن قاعدتا همواره گره خورده با پرهیزکاری.
چرا که گاها انسان به عنوان انسان و با توجه به ذات درونی خودش که داره پر از این خودخواهی ها هست، پر از این امیال هست، پر از این نیازها هست اما باید با توجه به نگاه بر پرهیزکاری و با ایمان بر اون قانون مشخص از آزادی حالا پرهیزکارانه رفتار کنه و خودیت خودش رو هم گاها به کناری بذاره.
یعنی ما مواجه میشیم با این خود بودنی که گاها توسط ما مهار میشه و مهار شدنی که درست هست برای زندگی آزاد خویشتن و دیگران هست در مبنای درستی است برای زیست بهتر جمعی همه جانداران.
این اسارتی که ما خویشتن مون رو میکشیم اینکه ما پرهیزکارانه رفتار میکنیم رفتاری است به سود تمام جانداران.
پس قابل ستودن هست.
پس قابل ارج نهادن هست.
نه اینکه کسی قرار باشه بی بند و بار ولنگ واز جانانه خود حقیقیش رو بریزه بیرون.
خودی که پر از آزار به دیگران هست.
خودی که پر از خودخواهی و نیاز.
امیال پرقدرت جنسی به عنوان مثال هست.
پس ارزش گذاری باید در نقطه درستی قرار بگیره و ما ارزش رو اونجایی قلمداد کنیم که انسان به واسطه چهارچوب های اخلاقی به واسطه قانون آزادی خویشتن رو پرهیزکار و در برابر خیلی از امیال خودش ایستادگی میکنه و این خود خود بودنی که جماعتی دربارش صحبت میکنن رو اتفاقا میتونه ضد ارزش تعریف کنه اما در کنار اون ایمان به خویشتن برای تغییر رو بزرگ بپندارد.
قاعدتا پیرامون این مبحث میشه ساعت ها صحبت کرد و در آتی هم شاید در باب این مسئله باز هم صحبت کردیم اما تا اینجا به نظرم کافی هست.
در انتهای برنامه هم دوست دارم باهاتون مطرح کنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه این صداهای تغییر شکل بگیره.
میتونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بگذارید.
منظور از آثار هم خلاصه به برنامه ای به نام جان نمیشه.
من پیش از اینکه بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا، افکار، عقاید و باورهام رو تحت عناوین کتابهایی به رشته ی تحریر در آورد.
این کتاب ها به صورت رایگان در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما دوستان هست.
میتونید با مراجعه به این وبسایت این آثار رو به صورت رایگان دانلود کنید و اگر دوست داشتید این صدای تغییر شنیده بشه اون رو با دیگران هم به اشتراک بگذارید.
ممنون که همراه من بودید.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان بود.
در پناه آزادی.