سلام دوستان من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان هست با شما هستم.
این قسمت شصت و سوم از برنامه بهنام جان هست و ما قراره توی این قسمت در باب سطحی نگری در انسان مدرن صحبت بکنیم.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان توی این قسمت مشخص از برنامه بهنام جان قرار هست که ما در باب سطحی نگری که در دل انسان ها در این جهان مدرن وجود داره صحبت بکنیم.
اینکه چگونه انسان ها دیگه حاضر به فهم عمیق مسائل نیستند و همه چیز رو در این فهم سریع سطحی نگری خلاصه می کنند.
اینکه ما چقدر فاصله گرفتیم از عمق نگری و نگاه انتقادی، نگاه پرسش گرایانه و اصولا غرق در این زندگی مدرن و ماشینی شدیم.
خب در یک ویژه برنامه مشخصی قرار هست که من در باب جهان مدرن صحبت بکنم و خب یک ویژه برنامه طول و درازی هم خواهد بود که چندین قسمت خواهد داشت.
در آتی قاعدتا منتشر خواهد شد.
اما در این قسمت مشخص است خود برنامه به نام جان و قسمت های معمولش سعی میکنیم خیلی موجز یک اشارتی در باب این موضوع داشته باشیم چرا که زندگی جمعی و شخصی ما هم این موضوع درگیر کرده و حالا سعی میشود که خیلی فشرده تر در این قسمت دربارش صحبت بشه.
اما در باب جهان مدرن و تمام موضوعات مختلف و المان هایی که درگیر میکنه سعی میکنم در ویژه برنامه مشخصش صحبت کنم.
اما خود این قسمت و صحبت پیرامون این سطحی نگری که در انسان های مدرن وجود داره.
ما وقتی به دنیای پیرامون خودمون نگاه میکنیم میتونیم رد پاهای این سطحی نگری رو ببینیم.
یعنی ما با دنیای امروز روبه رو هستیم که به واسطه این انفجار اطلاعات اصولا همه چیز خیلی خرد فهم شده.
یعنی شما با یک سری خرده فهم ها و خرده اطلاعات سعی میکنید خودرو دانا جلوه بدید و از اون عمق مسائل هر روز دورتر و دورتر میشیم.
خب قاعدتا اینها میتونه لطمات جبران ناپذیری هم به زیست جمعی ما بزنه.
یعنی ما مواجه میشیم با همه چیز دانانی که همه چیز رو می دونن.
من وقتی در باب این همه چیز دانان صحبت می کنم، پیش از حتی نگاه به جهان مدرن، گویی که این یک میل ذاتی در دل انسان ها باشه.
یعنی شما وقتی به دنیای قدیم تر نگاه می کنید این میل به همه چیز دانی در اونها وجود داشته.
خب در اون دنیا با ابزاری که در اختیار داشتند با دستاویزی به نام خدا و ادیان سعی کردند سرپوشی بر این میل همه چیز دانی خود بگذارند.
با علم شدن یک تصویر از خداوند بزرگ که همه چیز رو می دونه و همه اطلاعات رو هم به بندگان و اشرف مخلوقات و خلیفه اش بر زمین خواهد داد.
این پاسخ رو به عطش دانستن خود داده اند.
در طول تاریخ خود را همه چیزدان دانسته اند و مثلا وقتی شما مواجه میشید با اسلام یک قرآنی وجود داره، یک قرآن 100 صفحه ای که قرار است پاسخ تمام پرسش ها را از دوران کهن و باستان تا فردا و آینده ای دور که ما امروز در آن زندگی می کنیم و یا فرداهایی که مشخص نیست چگونه خواهد بود، به شما بده.
این اصل همه چیز دانی است و گویی که انسان ای میل به همه چیز دانی را در خود داشته و قاعدتا نادانی احساس ناتوانی هم به همراه خواهد داشت و انسان ها میل به دانستن و توانایی را در خود همواره دیده اند.
این احساس قدرت داشتن را در خود دیدن، اینها موضوعات ذاتی است که همه ما با آن درگیر هستیم و می توانیم به کرات هم باهاش روبرو شویم.
پس وقتی در باب این سطحی نگری در دل انسان مدرن صحبت می کنیم، ریشه هایش بر می گردد به اون نگاه ذاتی که ما می توانیم نسبت به انسان داشته باشیم.
اینکه انسان به واسطه نادانی های خودش احساس ناتوانی می کنه، احساس ضعف میکنه و این میل انسان نسبت به بقا، نسبت به قدرت داشتن در او احساسی بیدار می کنه که همه چیز را بداند و بعد در دنیای گذشته شما روبه رو می شوید.
با این همه چیز دانی که برگرفته از ادیان بوده از قدرت خدا بوده، خدای تصویرشده ای که همه قدرت را برای خود داشته و این خداوند قدرتمند حالا میتوانسته به سادگی همه پاسخ ها را بدهد و انسان هایی باشند که بدون تلاش کردن پاسخ همه سوال ها را داشته باشند.
این گستره و ادامه داشتن این راه مشخص ما را به جهان مدرن و امروزی رسانده که باز هم همان دریچه ی همه چیز دانی باز بوده و غوغا می کرده و حالا شما مواجه میشوید با انسان هایی که به دنبال فهم سریع مسایل هستند، خستگی از تامل دارند و اصولا به دنبال جواب سریع هستند و این بستر هم حالا دیگر فراهم شده.
یعنی در آن دوران گذشته شما در برابرتان یک نگاه خداوندی بود، یک نگاه الهی بود و یک ادیانی بود که پاسخ های جسته و گریخته ای را به شما می داد و در اختیار شما می داد.
یعنی شما مواجه می شدید با تمام عوامل ناشناخته ای در جهان.
حال اگر پاسخی داشتند به صورت موردی که به شما میدادند اگر نداشتند هم به خواست خدا رشد میدادند و پاسخ سریع در برابر شما بود.
نیازی به اندیشیدن، تفکر کردن، تعمق کردن برای شما نبود چرا که یک جماعت همه چیز دان بودند که همه این پرسش ها را به شما پاسخ بدهند و حالا وقتی وارد این جهان مدرن و جهان امروزی هم میشوید داستان به همین شکل است اما جای خدا تغییر کرده.
امروز در این جهان مدرن و در فضایی که اینگونه اطلاعات داره بیداد میکنه در این فضای مجازی و اینترنت و گوگل و تمام این چیزها.
حتی هوش مصنوعی که امروز خیلی قدرتمند تر شده.
حالا جماعتی هستند که برای رسیدن به پرسش ها و پاسخ های سریع خودشان و فهم سریع مطالب، بلافاصله تیتر وار همه چیز رو در برابرشون قرار میگیره.
دیگه نیازی به تحقیق گسترده و فهم مسائل به صورت عمقی نیست.
اگر هر موضوعی رو باهاش آشنا بشند بلافاصله میتونند در بابش کنکاش بکنم.
حالا دیگه اون جواب های موجز گذشته رو هم نمیده و این احساس دانایی بیشتری هم به این افراد میده.
شما در نظر بگیرید اگر قرار باشه در باب یک موضوع فلسفی یک کسی بخواد یک عنوانی رو مطرح کنه، بلافاصله بعد از گوگل کردن یا در میان گذاشتن اون مطلب مشخص با هوش مصنوعی، حالا اون شخص میتونه یک پاسخ جسته و گریخته ای نسبت به موضوع داشته باشه.
حالا این احساس توانایی بیشتری هم به اون میده.
خب در دنیای گذشته ما اگر همچین موضوعاتی باهاش روبرو بودیم در آن جهان همه چیز دانی، الهی.
پاسخ ها قاعدتا پاسخ های درست و جامعی نبود. خب.
پاسخ خلاصه می شد به خواست خدا. اراده خدا.
اما امروز شرایط این گونه نیست.
یعنی بستری فراهم شده که این احساس همه چیز دانی در وجود این جماعت بیشتر هم قدرتمند بشه و ما مواجه بشیم با جماعتی که به دنبال جواب ها و پرسش های صریح هستند.
اصولا به دنبال این فهم سریع مسائل هستند و همه چیز رو انگار که یه توک کوچیکی ازش میزنن و از کنارش میگذرن بدون اینکه بخوان در باب این موضوعات ریز بشند و فهم درستی نسبت به موضوعات داشته باشن.
اصولا این موضوع برگرفته فقط و فقط در مبنا و معنای فهم نیست.
زیستن انسان اصولا فوری تر شده.
سرعت بالاتری داره.
یعنی شما در جهان مدرن با تمام عناوینی روبرو هستید که انگار داره دنیا رو با سرعت بالاتری میچرخونه.
زمان کمتری وجود داره.
شما از حمل و نقل در نظر بگیرید، از غذا خوردن در نظر بگیرید.
از زندگی معمول و خانوادگی در نظر بگیرید.
از اوقات فراغت در نظر بگیرید، از کار کردن در نظر بگیرید.
تمام این ها داره انسان رو به سمت و سویی میبره که زیست فوری تری داشته باشه و به فراخور اون قاعدتا فهم سریع تری هم میخواد نسبت به مسایل داشته باشه.
یعنی همانگونه که در باب مسایل زیستی خودش، در باب زندگی شخصی خودش، حتی در قوت و غذا خوردن خودش سعی میکنه سطحی همه چیز رو گذران کنه و مثلا به عنوان مثال در همون مبنای غذا سعی میکنه به عنوان یک سوخت بهش نگاه بکنه و تنها سوخت گیری بکنه و زندگیش رو ادامه بده.
در باب فهم مسائل هم داستان به همین شکل هست.
ما با انسانی در این جهان مدرن روبه رو هستیم که زندگی و زیستن رو به صورت فوری داره به پیش میبره.
اصولا قرار بر این هست که در همین اکنون زندگی کنه اما نه بر اون مبنایی که ما میشناسیم.
در باب در حال زندگی کردن برای لذت بردن و فهمیدن.
حال نه تنها در راستای شبیه به ماشینی که قرار هست با روشن شدن کارها رو به پیش ببره نه شبیه به کسی که قرار باشه از این حال و اکنون خودش لذت ببره.
این یک تداخل معنایی نداره با اون نگرشی که مثلا ما در اگزیستانسیالیسم باهاش روبه رو هستیم و در باب حال و اکنون زندگی کردن داره میگه نه دنیایی که امروز داره تصویر میشه.
این زیست سریع و فوری انسان ها با تصویرگری از مرگ گذشته و بی فردایی در آینده.
اکنونی که همتای یک ماشین قرار است که روشن بشه و کار بکنه و در نهایت همون کار روزانه رو به پیش ببره.
قرار هست که در باب موضوعات مختلف ریز نشه، دقیق نشه در بابش چیزی ندونه.
حالا ما در این قسمت مشخص در باب سطحی نگری انسان مدرن داریم صحبت میکنیم.
اما این سطحی نگری تنها خلاصه به فهم مسائل و موضوعاتی در باب دانش و اطلاعات و علم نیست در باب همه مصادیق زندگی انسانی است.
گفتم در این ویژه برنامه مشخص من سعی می کنم در باب تمام اشکال زندگی در جهان مدرن صحبت بکنم اما در این قسمت سعی میکنیم موجز اشارت هایی داشته باشیم.
وقتی در باب سطحی نگری صحبت می کنیم تنها موضوعات خلاصه به موضوعات اطلاعاتی و دانش و علم نیست.
در باب همه ابعاد و اشکال زندگی انسانی در این جهان مدرن هست.
شما با انسانی روبرو هستید که میشه به عنوان انسان اطلاعاتی در نظر گرفت که این انسان دانایی لازم رو نداره، علم لازم رو نسبت به موضوعات نداره فقط یک بانک اطلاعاتی در اختیارش هست.
چیزی که ما در هوش مصنوعی هم داریم می بینیم یعنی هوش مصنوعی فهمی نسبت به موضوعاتی که ارائه میده نداره اما اطلاعات زیادی داره.
پایگاه داده بزرگی در اختیارش هست.
حالا با این پایگاه داده میتونه جواب های سریع رو به شما بده.
یعنی هر وقت شما بخواید درگیری ای داشته باشید مثلا با هوش مصنوعی ازش سوال کنید میبینید که به واسطه اون پایگاه داده ای که در اختیارش هست جواب ها رو به دور از هرگونه تجربه زیستی در اختیار شما میزاره چون فهمی نمیتونه نسبت به مسائل داشته باشه.
اصولا ما بعد از فهم میتونیم یک نگاه مجزا نسبت به موضوعات داشته باشیم.
یعنی شما در باب تمام مسائل در نظر بگیرید حتی وقتی با خبره یه کاری صحبت میکنید اون نیاز به یه دانایی ابتدایی داره که در باب اون مسائل دانش لازم رو داشته باشه.
بعد از اون نیاز به جمع آوری اطلاعات داره اما همتای این دو موضوع نیاز به تجربه زیستی داره.
یعنی با تجربه زیستی که در حیات خود گذرانده میتونه حالا یک برداشت بهتر و یک پیش بینی بهتری رو ارائه بده.
اما این اون نقطه ایست که ما در هوش مصنوعی نمیبینیم و در انسان مدرن هم نمیبینیم.
یعنی انسان مدرنی که این بانک اطلاعاتی رو در اختیار گرفته اون هم یک بانک اطلاعاتی به شدت دست و پا بسته.
یعنی همتای اون بانک اطلاعاتی عظیمی که در اختیار هوش مصنوعی هست هم نیست.
یک بانک اطلاعاتی به شدت کوچکی است که در باب هر موضوعی با یک توک زدن کوتاهی احساس میکنه که تمام دانایی هارو به دست آورده و فرای این نادانی احساس دانایی کاذب در او هست که زیست جمعی مارو خطرناک تر میکنه.
یعنی یک جاییست که شما میدونید نادان هستید و برپایه این نادانی خودتون هم در پی جستن اطلاعات و دانش و علم هستید برای رسیدن به دانایی.
اما آن نقطه خطرناک جایی است که شما نادان هستید و احساس دانایی میکنید.
همتای چیزی که در جهان گذشته و در دوران ادیان هم وجود داشته و امروز هم وجود دارد.
در همین جمهوری اسلامی در شرایط ایران شما مواجه هستید با یک جماعت نادانی که احساس دانایی و همه چیز دانی میکنند.
خود را علامه دهر میدانند و باور دارند که تمام علوم در اختیار آنها و نگاه آنها و امام جعفر صادق و قرآن و.
اینهاست و در اوج این نادانی و نافهمی احساس دانایی میکنند و تمام مشکلات و ریشه مشکلات هم از همانجا آغاز میشود.
تمام درگیریها از همین نقطه است که به جریان می افتد.
حالا این جماعت نادان با احساس پر از غرور نسبت به دانایی تصمیم برای دیگران میگیرند و زندگی دیگران را تحتالشعاع قرار میدهند.
با همان میزان کم از اطلاعات.
این در زندگی عادی ما هم شکل میگیرد.
یعنی شما مواجه میشوید با جماعت نادانی که یک سری اطلاعات جسته و گریخته را به دست آورده و حالا احساس دانایی می کند.
در حقیقت نادان است اما احساس دانایی کاذب در وجودش هست و سعی می کند وارد همه ی جک ها بشود برای تغییر دادن زندگی دیگران و اصولا زندگی دیگران را تحت شعاع قرار.
ما در جهان مدرن اصولا رو به رو هستیم با این عمق گریزی.
در عصری که داده محوری محور تمام زندگی انسان هاست، اصولا قرار بر این نیست که کسی نزدیک به موضوعات و عمق موضوعات شود.
اصولا قرار بر این ندارد که در باب هر مسئله ای عمیق بشود.
اگر قرار باشد در باب یک موضوعی تحقیقی بکند، با دو بار گوگل کردن و دو تا سوال از هوش مصنوعی کردن به تمام معنا می رسد و قرار نیست که تجربه ای نسبت به آن موضوع داشته باشد.
حتی فهم ای نسبت به آن موضوع داشته باشد.
همان چیزی که مثلا ما در مدرسه ها هم در زمان تحصیل هم با آن روبه رو بودیم.
یعنی شما با موضوعاتی رو به رو می شدید که نیاز به فهم نداشت و جماعتی این را فقط و فقط حفظ می کردند کردم و با حفظ کردنش هم دارای یه اطلاعاتی میشدم برای باز پس دادن در شب امتحان اما فهمی نسبت به اون موضوعات نداشتند.
اما موضوعاتی که در همون مدرسه شما نسبت بهش فهم داشته باشید تا آخر دنیا و تا آخرین زمانی که زنده هستید میتونید از اون موضوعات استفاده کنید و در زندگی و حیاطتون استفاده کنید.
یعنی وقتی مثلا شما مواجه میشید با یک درسی مثل ریاضی قرار بر این نیست که شما از درس ریاضی فرمول ها رو یاد بگیرید.
قرار هست فهمی نسبت به این موضوع برای استدلال کردن و منطقی بحث کردن داشته باشید.
فهم موضوع مشخص پیرامون مثلا درس ریاضی در این مبنا هست.
در نهایت قرار هست که به شما فکر کردن را بیاموزد.
درست فکر کردن و درست استدلال کردن رو بیاموزید نه اینکه شما قرار باشه یک سری فرمول ها رو یاد بگیرید و در جای مشخص ازش استفاده کنید.
اما اتفاقا جهان مدرن دقیقا به همین سمت و سو داره میگذره.
یعنی به سمت و سویی داره جهان رو می بره که حالا یک سری جماعتی باشند که یک سری فرمول ها را حفظ کرده باشند برای پشت سر گذاشتن مشکلات در برابرشان.
اما قرار بر فهمیدن این موضوع ندارند.
اصولا قرار نیست که نزدیک به عمق هیچکدام از این مسائل باشند.
قرار است در همان سطح در برابر با فهم سریع، با خستگی از تامل و به دنبال جواب سریع باشند.
اصولا قرار بر این است که انسانی باشند با اطلاعات جسته و گریخته اما با احساس دانایی سرشار.
غرق در همین عمق، غرق در همین سطح در برابر و فراموش کردن عمق.
در نهایت ما با انسانی روبرو هستیم که به یک نقطه می رسد و آن هم مرگ سوال است.
از بین بردن، سوال کردن است.
من در باب این مساله صحبت کردم در جاهای مختلف.
وقتی ما در باب فلسفه و فلسفیدن صحبت می کنیم، موضوع مهم پرسش است.
موضوع مهم سئوال کردن است.
به دنبال پاسخ بودن هست.
اما اصل مطلب فلسفیدن اصولا بوجود آوردن پرسش است.
روحیه پرسشگری و نگاه انتقادی و.
حالا ما در جهان مدرن روبرو می شویم با مرگ سئوال اصولا سئوال بی معنا خواهد شد.
یعنی در این دنیای وامانده در سطح شما دیگر نزدیک به عمق هیچ مسئله ای نمی شوید تا در نهایت بخواهید به پرسش هایی در باب آن مسئله برسید.
در نهایت به شما یک دانایی کاذب داده می شود که همه چیز را می دانید و همه چیز هم در همان مثلا گوشی موبایلی است که در اختیار شماست.
هر لحظه برای دانستن نیاز دارید که یک لحظه اینترنت گوشیتون رو روشن کنید و وارد یک هوش مصنوعی بشید یا گوگل تون رو بیارید بالا.
بلافاصله تمام دانش در اختیار شماست بدون اینکه این نیاز رو در خود ببینید.
برای فهم موضوعات مختلف نزدیک به اون معانی بشی، نزدیک به نگرش های مطرح شده از اون معنی مشخص بشید.
متفکرینی که در باب اون مسئله صحبت کردن، نقد کردن.
حتی اگر قرار باشه این مصادیق را هم بفهمید باز با استفاده از همون روش های سریع و واماندن درصد از اصل موضوع دور می شوید.
گاها شما با خواندن یک کتاب مثلا مشخص می کنید که موضوع، موضوع دیگری است اما یک فهم مشخصی به شما در لابلای آن صفحات داده می شود که حتی با موضوع اصلی مطرحشده سنخیتی هم ندارد.
این تجربه زیستی است.
انگار تجربه زیستی نویسنده به شما منتقل می شود.
یعنی شما دارید مثلا کتاب علمی میخوانید در باب یک موضوع مشخص.
اما با مطرح کردن یک مثال یک داستان شما مواجه میشوید با تجربه زیستی آن نویسنده و او به شما انتقال داده میشه.
حالا ما به ازایی در زندگی خودتون پیدا می کنید و فهم اون موضوع براتون ساده تر میشه و اصولا نزدیک شدن به عمق موضوعات.
در نهایت قرار هست که به ما سبک زیستن رو آموزش بده.
قرار هست که در باب اصول به ما روش فکر کردن رو یاد بده اما با روبرو شدن با این سطحی نگری در نهایت ما با انسانی روبه رو هستیم که در پی جذب اطلاعات حتی دیگه نیست چون اطلاعات هم همیشه براش در اختیار هست و ما مواجه میشیم با این تنبلی که امروز هم در دل انسان ها وجود داره.
تنبلی در راستای فهمیدن، در راستای بحث کردن، در راستای تامل کردن و در نهایت به نقطه انسان خواهد رسید که مرگ سوال رو در خود خواهد دید.
دیگه نیازمند پرسشگری نیست و این یعنی شروع واماندن در منجلاب و مرداب گیر کردن.
ما جهان رو اینگونه فهمیدیم که در نهایت با این روحیه پرسشگری و انتقاد هست که ما به نقطه بهتری در زندگی جمعی خودمان خواهیم رسید.
اگر قرار به درجا ماندن باشه در نهایت ما همون راهی رو ادامه خواهیم داد که مثلا اسلام ادامه داده.
شما اسلام 1400 سال پیش را با اسلام امروز تفاوتی نمی بینید چرا که اصولا میل به ایستایی داره چرا که اصولا تمام صحبتش پیرامون همه چیز دانی است.
آنها همه چیز را می دانند و نیازی به دانسته بیشتر ندارند.
اما تمام جهان مدرن و اصولا حرکت ما رو به پیشرفت و کمال در راستای همین میل به پرسیدن بوده.
و این میل به پرسیدن می تونه با این سطحی نگری ها از میان برداشته بشه.
شما مواجه هستید با این فهم سطحی به مثابه یک مکانیسم برای بقا.
یعنی انسان ها وقتی در باب قدرت صحبت کردیم، گفتیم انگاری که یک میل ذاتی در انسان ها نسبت به قدرت مند بودن هست، نسبت به از میان بردن ضعف هست و اصولا نادانی برای انسان عاقل ناطقی که ما به عنوان انسان مدرن امروزی میشناسیم قاعدتا نادانی یکی از اون مصادیق عمده از ناتوانی و ضعف هست.
و حالا این انسان برای بقای خودش گویی که نیاز داره برای فهم بیشتر.
اما این فهم رو دیگه قرار نیست که با عمیق شدن، با تأمل کردن و با فکر کردن به دست بیاره.
قرار هست که انگاری با سرنگ هایی به مغز خودش فرو ببره.
قرار هست که با اطلاعات جسته و گریخته خودرو دانا تصویر کنه.
به دور از اون فهم عمیق نسبت به موضوعات قرار هست در همون سطح فهم داشته باشه و حالا به واسطه اون یک مکانیسمی برای خودش برای بقای خودش به وجود بیاره و این شروع اون داستانی است نسبت به سطحی نگری و دور شدن از موضوعات عمیق جهان.
شما مواجه هستید با نگاهی که امروز وجود داره.
یعنی شما وقتی نزدیک به فضای مجازی میشید دیگه با این دریای بیکران از سطحی نگری ها روبه رو میشید.
دیگه قرار به فعالیت حتی نیست.
قرار به انفعال هست.
حتی قرار به فکر کردن و خلاق بودن هم نیست.
حتی خلاقیت ها هم مدام در پی تکرار کردن هم هست.
شما دیگه نیازی به ایده سرایی هم ندارید.
قرار هست که همه چیز رو مبدل به همان ابتذال بکنید.
همه چیز تبدیل به همان میم ها بشود و در نهایت ما تبدیل به یک ابزار تمسخر آمیزی هم بشویم.
چیزی که امروز با آن روبه رو هستیم همه در همان سطح رها هستند.
هیچ کس به دنبال جستن عمق موضوعات نیست.
اصولا قرار بر این هست که انگاری که زندگی را فقط گذران بکنند بدون حتی درگیر شدن با هیچ معنایی.
ما در عصری زندگی می کنیم که قاعدتا خیلی از فلاسفه و متفکرین در طول تاریخ و اعصار گذشته در باب این عصر عصر پوچی صحبت کرده اند.
همه می دانیم که ما گویی در این جهان مدرن قرار هست که با پوچی دست و پنجه نرم بکنیم.
قرار هست که در این معنای بیمعنایی، در این پوچی مطلق غرق شویم چرا که تمام معانی را بی معنا کردهایم چرا که دیگر قرار بر عمیق شدن نسبت به مسائل نیست.
قرار به فهمیدن موضوعات نیست.
اصلا روحیه ای برای پرسشگری در ما وجود ندارد.
تمام پرسش ها پاسخ هایی براش وجود داره.
این عدم نیاز برای دانستن خب قاعدتا انسان رو به این پوچی دچار خواهد کرد.
میل به فهمیدن و میل رسیدن به کمال هست که انسان ها رو به حرکت وا میداره تا در نهایت بروند و جست و جو کنند.
یعنی وقتی ما در باب اون مرگ سوال صحبت میکنیم، اینها دستاوردهایی است که این نادانی و احساس دانایی کاذب در این سطحی نگری در انسان ها به وجود آورده که خب قاعدتا در آینده بدتر و بدتر هم خواهد شد.
یعنی امروز اگر ما مواجه هستیم مثلا با یک گوشی موبایل که در نهایت با پرسش کردن از یک هوش مصنوعی پاسخی برای ما وجود داشته باشه، شاید فردا با هارد هایی در سرمون روبه رو باشیم که تمام اون اطلاعات و داده ها رو هم داشته باشه و با یک اشارتی اون اطلاعات هم در اختیار ما قرار بگیره.
اما بدون هر گونه دانش و فهمیدن و تجربه زیستی نسبت به هر کدوم از اون موضوعات.
یعنی شما میتونستید مواجه بشید با انسانی که در دوران کهن تر با روحیه ی پرسشگری و انتقادی خیلی اطلاعات کم تری نسبت به موضوعات داشت اما فهم درست تری نسبت به یک موضوع مشخص داشت.
اما امروز و یا فردا می توانید با یک بانک اطلاعاتی روبرو شوید که نهایتا از این داده ها را در اختیار دارد اما هیچ فهمی نسبت به هیچ کدام از این موضوعات هم در اختیارش نیست.
خب قاعدتا ما سعی می کنیم اگزجره تر از اون چیزی که وجود داره در باب این مسایل صحبت کنیم.
خب قاعدتا تمام این مصادیقی که دربارشون صحبت می کنیم برای زندگی انسان ها فایده هایی هم داشته.
اما موضوع مهم این تعادلی ست که باید درش حفظ بشه که در نهایت ما از اون نگاه پوچ گرایانه دور بشیم و به معانی نزدیکتر بشیم.
اصولا در نهایت ما به یک نقطه می رسیم که آیا انسان مدرن میلی به معنا در خودش می بینه یا نه؟
با توجه به شرایط پیش آمده و موضوعاتی که ما باهاش دست به گریبان هستیم، گویی که در انسان این میل به معنا از بین رفته.
خب ما با یک سری معانی و ایمان هایی روبه رو هستیم که از جهان کهن رسیده و دچار تزلزل ها و تناقضات و ظلم ها و زشتی هایی بوده.
از ادیان در نظر بگیرید تا تمام تفکرات عرفانی و فلسفی و اخلاقی که در طول تاریخ وجود داشتند.
همه اینها معایبی داشتند و شاید انسان رو خسته از این معانی کردند و فرای اون این غرق شدن در سطح احساس و دانایی و کاذب انگاری که به انسان ها یک نقطه ای رو میده که دیگه بدنبال معنایی نباشه و فراتر از اون این زندگی ماشینی انسان در جهان مدرن نهایتا داره انسان رو مبدل به یک ابزار و ماشین میکنه.
من در ویژه برنامه ای که پیرامون کمونیسم و لیبرالیسم هم بود در باب این مسئله صحبت کردم که چگونه انسان ها در هر دوی این نگاه ها که اتفاقا دو قطب اصلی جهان امروز هست و دو قطب قدرتمندی است که تقریبا همه جهان رو تحت سلطه خود داره هم هر دوی این نگاه ها در پی ابزار سازی از انسان هستند و انسان رو از معنا تهی میکنند.
هر دوی این ها نهایتا پوچ پوچگرایی را برای انسان به ارمغان میآورند و ما حالا مواجه میشویم که هر نوع نگرشی در میان انسان ها در نهایت انسان رو به یک پوچی مطلق میرسونه و انسانی است که دیگر در این جهان مدرن بهدنبال معنایی نمیگردد و در این بیمعنایی خود غرق خواهد شد.
ما برای گذر کردن از این جهان پوچی نیازمند ساختن معنا هستیم.
نیازمند ساختن ایمان هستیم اما نه در دل گذشتگان و دوباره قی کردن و از میان بردن و دوباره خوردن و دوباره بلعیدن و دوباره قی کردن همان افکار و همان نگاه های آلوده گذشته.
ما نیاز داریم تا ایمان تازه ای معنای تازه ای رو پدید بیاریم که به واسطه اون زندگی ما رنگ و بوی تازه ای داشته باشه.
وقتی من در باب معنا صحبت میکنم، همون ایمان جمعی است که در تمام نگاهم، در تمام کتاب هام، در تمام ویژه برنامه ها و برنامه هایی به نام جامعه، در هر جایی که صحبتی کردم پیرامونش حرف زدم. یعنی آزادی.
آزادی به مفهوم برابری و برابری به معنای آزار نرساندن دیگر جانداران.
این آن معنایی است که میتواند در جهان مدرن برای ما خط و مشی به وجود بیاورد.
برای زندگی بهتر، برای زیست جمعی بهتر، ما به دنبال یک معنای تازه همتای آزادی و برابری بگردیم.
برای زندگی همه جانها و زندگی بهتر آنها و بهزیستی بهتر در کنار هم.
خب قاعدتا ما نیاز به ساختن معانی داریم.
نیاز به ساختن ایمان داریم که نه از راه گذشته که راهی به سوی فردا داشته باشد.
امید را در دل انسان ها بیدار کند و زنده بکند برای ساختن فردایی بهتر.
خب قاعدتا وقتی به جهان نگاه میکنیم، جهان جهانی است پر از پوچی ها.
کسی نمی تونه انکار کنه این پوچی مطلقی که در جهان وجود داره.
اما ماییم که باید برای این پوچی بیانتها معنایی بوجود بیاریم و در راستای رسیدن به این معنا تلاش کنیم و اصولا زندگی معنادار رو خود ما و با خویشتن مون میتونیم بسازیم.
برای رسیدن به فردای روشن نیاز داریم که این معانی رو خود به وجود بیاریم و دور بشیم از این دنیای سراسر پوچی.
خب قاعدتا من در این قسمت مشخص در باب این سطحی نگری در انسان مدرن صحبت کردم که چگونه انسان ها به دنبال فهم سریع هستند، خستگی از تامل دارن، به دنبال جواب سریع میگردن.
اصولا نه تنها در باب رسیدن به پاسخ بلکه در زندگی خودشون هم مبدل به ابزار و ماشین شدن و زیست شون هم زیست فوری هست.
زیست آنی هست.
انسانی است که یک بانک اطلاعاتی جسته و گریخته ای داره.
به دور از هر گونه دانایی، به دور از هر گونه تامل و تعمق.
انسانی که فقط با داشتن این اطلاعات احساس دانایی کاذب بکنه و این دانایی کاذب هست که در نهایت به او ضربه میزنه.
انسانی که از عمق گریزان هست.
در عصر داده محوری داره تنها و تنها داده ها رو در اختیار میگیره به دور از فهم و تجربه زیسته نسبت به موضوعات و در نهایت با این فهم سطحی که به نوعی برای بقا هم دارد به او کمک می کند، مواجه می شود.
با مرگ سوال مرگ پرسش و مرگ پرسش و سوال یعنی پایان دادن به تمام پیشرفت ها و زندگی در این منجلاب.
قاعدتا انسان در جهان مدرن به دنبال معنا نیست و معنا برای او بی ارزش شده اما ما برای گذر از این دوران پوچ نیاز به ساختن معانی داریم.
معانی ای که نه در گذشته بلکه برای آینده و برای فردا باشد.
معانی ای که خودمان و خویشتن مان به وجود آوردیم.
همان چیزی که ما تحت عنوان جهان آرمانی میشناسیم، قلمرو آرمانی می شناسیم که آزادی و برابری می شناسیم، برابری جان ها می شناسیم و ساختن فردایی روشن برای زندگی بهتر همه جان دارند.
قاعدتا در باب این سطحی نگری در انسان مدرن میشه ساعت ها صحبت کرد اما من سعی می کنم به فراخور تمام قسمت هایی به نام جان قسمت ها دقایق مشخصی داشته باشند که از حوصله هم سر نرود و موجز و مفید قرار بگیرند.
قاعدتا در ویژه برنامه جهان مدرن سعی میکنم بیشتر در باب این مسائل صحبت کنم.
اما این یک پیشدرآمدی بود که در برنامه ای به نام جان برای شما ساخته شد.
در این انتهای برنامه دوست دارم باهاتون مطرح کنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه این راه تغییر شکل بگیره، میتونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بگذارید.
منظور از آثار هم خلاصه به برنامه ای به نام جان نمیشه.
من پیش از این که بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا و افکار و عقاید ام رو تحت عناوین کتاب هایی به رشته تحریر درآورد.
تمامی این آثار به صورت رایگان در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما دوستان هست.
میتونید با مراجعه به این وبسایت این آثار رو به صورت رایگان دریافت کنید و اگر دوست داشتید این راه تغییر شکل بگیره اون رو با دیگران هم به اشتراک بذارید.
ممنون که همراه من بودید.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان بود.
در پناه آزادی.