خب دوستان توی این قسمت مشخص ما میخوایم بیشتر در باب رهبری با هم صحبت بکنیم.
در ابتدای امر بهتر هست که در باب این جنبشی که توی ایران اتفاق افتاده صحبت بکنیم و اینکه ما مواجه شدیم با اینکه یک چیزی به اسم رهبری وجود نداره که این زیباترین نکته ای هست که در این جنبش اتفاق افتاده و این رویه ای است که باید ادامه پیدا کنه و به نوعی باید این رو بهش بال و پر بدیم که ما نیازی به یک رهبری واحد نداریم.
من بارها توی قسمت های مختلف همین برنامه هایی به نام جان که منتشر شده و یا در آثارم در باب این مساله صحبت کردم.
یک اشاره کوچکی می کنم تا بیشتر وارد بحث بشیم.
شما مواجه میشید با یک تفکری که از اون ابتدا در بین انسان ها وجود داشته.
درباره اش صحبت کردیم.
گفتیم که این از اون ناشی از ترس انسان ها بوده که ما مواجه شدیم با یک مفهومی.
به نام خدا.
بیشتر آثار من هم در برابر همین مفهوم به نام خدا هست که حالا ادیان هم به نوعی زیرشاخه این معنای مشخص میشن.
یعنی شما مواجه میشید با یک معنی ای که ساخته شده به اسم خدا.
حالا داره با شما مطرح می کنه.
از اون ابتدایی که شکل گرفته قاعدتا به واسطه ترس انسان ها بوده.
انسان هایی که حالا مواجه می شدند با موضوعات مختلفی که برایشان ترسناک بود، صدای حیوانات درنده، رعد و برق، سیل، زلزله، حوادث و موضوعاتی که در جهان به وجود می اومده حالا انسان هایی بودند که قدرت لازم رو نداشتند.
نه قدرت ادراک موضوع رو داشتند، نه قدرت مقابله با این اتفاقات رو داشتند و حالا یک دستاویزی رو برای خودشون به وجود می آوردند.
به عنوان یک قدرت واحده ای که این قدرت از بقیه این اتفاقات مستحکم تر و قدرتمند تر هست اون رو به اسم خدا می شناختند.
در جای جای جهان، در بین تمام فرهنگ ها.
و این تبدیل شده به اون تفکر و تعلیم بنیادینی که انسان ها رو به نوعی راهبر شده در تمام جهان هستی، در تمام تفکرها و تمدن های جهان.
یعنی شما وقتی مواجه میشید با تمدن اسلامی، با تمدن مسیحیت، با تمدن های ریز و درشتی که در جهان اتفاق افتاده، همه دنباله روی از همین رویه می کردند.
این که حالا یک خدای قدرتمندی هست که به واسطه این خدای قدرتمند ما به اون خواسته ها و امیال خودمون می رسیم، در امان می مونیم از مظالم در برابرمان.
این اون تفکر واحدی بوده که شکل گرفته و ما رو فرسنگ ها دور گذاشته از رسیدن به یک جهان آزاد و برابر.
این اون نقطه ای است که ما رو به این قهقرای تاریخی رسونده که امروز در جای جای جهان حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان هم باز ما مواجه هستیم با همین معنای مشخص که باز هم در پی بازتولید رهبرهای بزرگ خدایان بزرگ است.
یعنی شما وقتی مواجه میشید با تفکراتی که حتی آتئیستی هست حتی به وجود خدا هم باور نداره باز مواجه میشید با این رهبر سازی ها، با این خدا سازی ها خداهایی که در برابر این خدا تصویر می کنند.
یعنی شما وقتی مواجه میشید با اعتقاداتی که حتی در جهان شکل گرفته مثل اعتقادات مارکسیستی مثل اعتقادات نازیستی.
حتی اینهایی که مثلا به نوعی حالا یا در برابر مذهب بودند یا زیاد به مذهب جا و پایگاهی نمیدادند اما از آن معنای مشخص خدا همواره استفاده کردند و دقیقا آن نقطه ای که ما در برابرش ایستادگی میکنیم همین معنای مشخص خدا است.
خدایی که به مفهوم قدرت است، به مفهوم انباشت قدرت است.
به مفهوم بتسازی از افراد است.
به مفهوم این است که حالا میخواهند قدرت را در اختیار یک نفر قرار بدهند تا آن یک نفر همه چیز را در اختیار بگیرد.
به نوعی ضامن آزادی ما بشود که این تا چه اندازه برمیگردد به آن فرد.
اولا ما مواجه هستیم با انسان هایی که پر از کاستی ها هستند.
انسانهایی که در زندگی خودشان به واسطه پرهیزکاری خیلی از کارها را انجام نمیدهند اما به ذات و طبیعت خودشان خیلی از کارهای زشت و زننده را حاضرند که انجام بدهند.
برای هر کدام از کارهای خوبی که انجام میدهند به نوعی سعی میکنند یک پرهیزکاری بکنند.
سعی میکنند رفتاری مخالف با لذت های خودشان انجام بدهند.
اگر قرار است به آزادی دیگران احترام بگذارند، به دیگران ظلم و آزاری نرسانند.
دارن یک پرهیزکاری میکنن، از لذت های خودشون چشم پوشی میکنن اما به ذات خیلی ها علاقه مند به این لذات هستن.
حالا چجوری میشه ما از این انسان ها توقع یک رهبر درستی رو داشته باشیم؟
حالا این قدرت انباشت شده تا چه اندازه فساد رو به بار میاره؟
حالا شما مواجه میشید با چه رفتارهای غیر عادی که هر انسانی در اون جایگاه حاضر هست انجام بده؟
و این اون معنایی که در برابر ما قرار گرفته.
معنی به مفهوم خدا که حالا ساختن رهبر های مختلف رییس های مختلف رو شکل میده.
من بارها در این زمینه صحبت کردم.
ما یک خدای آسمانی رو تصویر کردیم و این تعالیم مدام در حال بازتولید هست در انواع و اقسام جاهای مختلف.
حالا این خدا یک بار همان خدای آسمان ها و خدای ادیان است.
یک بار تبدیل به مدیر مدرسه می شود.
یک بار تبدیل به پدر خانواده می شود.
یک بار تبدیل به رییس کارخانه می شود.
یک بار تبدیل به رییس جمهور مملکت می شود.
حالا این خدا در تصاویر مختلف دائم در حال بازتولید خودش است چرا که یک فرهنگ عامه ای را به وجود آورده، یک ارزشی را پدید آورده و مدام در حال بازتولید خودش است و ما را تا این حد به نوعی مفتون در برابر این معنی می کند.
به نوعی حالا ما هیچ راهکاری نداریم به جز قبول کردنش و وقتی مواجه می شویم با این جنبش امروزی می رسیم به این نتیجه که حالا دیگه مردم دارن نشون میدن که نیازی به این رهبری واحد ندارند و این نقطه عطف این اتفاق است.
زیباترین نکته ای است که می توانید در این جنبش بهش برسید که از پیشتر هم این اتفاق افتاد.
یعنی در 88 و 89 هم ما مواجه نبودیم با یک رهبری.
حالا قرار باشد یک نفر به جای همه تصمیم بگیره.
هر کس میتونه جایگاهی رو داشته باشه و میتونه صحبتی رو بکنه اما قرار نیست که تبدیل به بت و خدای اعظم و پیش رو بشه.
قرار نیست که از تیغ نقد در امان باشه.
قرار نیست که با چشم و گوش بسته حرفاش قبول بشه.
این اون نقطه ای هست که میشه به عنوان یک بلوغ ازش یاد برد.
میشه به عنوان یک ارزش تازه ازش یاد برد که باید مدام در پی گسترش اون باشیم.
باید در پی قدرتمند تر کردن این ارزش تازه ساخته باشیم.
این میتونه ما رو به اون انقلاب برسونه.
اون انقلابی که قرار هست در بین مردم شکل بگیره در بین باورهای اون ها شکل میگیره.
حالا هرچقدر اون ها به نوعی این بند ناف شون دورتر از این معنای مدام تکرار شونده بشه، ما بیشتر نزدیک میشیم به این واژه.
انقلاب و دگرگونی در بین اقشار مختلف، در بین ذهن های مردم و در بین بدنه مردم.
هر چه قدر خود رو غرق در اون معانی که مدام برامون تکرار شده بکنیم.
در نهایت یک مسیری که امروز.
دیروز در ایران اتفاق افتاده در کشورهای دیگر اتفاق افتاده را به ما خواهند رساند و ما باید مدام در حال دورتر شدن از این معنا باشیم.
این معنایی که ما را به قهقرا می برد، این معنایی که ما را در اسارت غرق می کند.
اینکه شما اگر قرار باشد جایگاه و پایگاه خود را مدام بسازید، باید در انتظار باز هم اتفاق های وحشیانه دیگری باشید، باز هم یک قدرت اعظمی در نوک هرم قرار بگیرد و کارهای احمقانه ای را بکند.
اینکه ما در سالیان دراز در آرزوی یک دیکتاتور صالح بودیم، در آرزوی یک خدای مهربان بودیم.
تا این حد ما را به اعماق بدبختی و نکبت رسانده.
اینکه مدام در پی آن هستند که یک دیکتاتوری را داشته باشند که حالا این دیکتاتور صالح باشد، حالا اهداف ما را پیش ببرد، حالا روش های ما را ببرد جلو، مهربان تر باشد، آرام تر باشد، کمتر بدی بکنه در کنارش سعی بکنه کارها رو درست کنه.
در صورتی که این قدرت جمعی میتونه این کارها رو به پیش ببره.
اون نماد و سمبلی که مدام در پی فرو کردنش به ذهن ما هستن، ما رو به این فلاکت رسونده.
و بارها هم دربارش صحبت کردیم.
این تصویر و تصور فقط معطوف به نگاه اسلامی نمیشه.
حتی کشورهای لائیک هم دارن همین رویه رو پیش میرن.
شما وقتی به این مفهوم کلی میرسید خیلی موضوع ساده ایه برای پیش بردن اهداف مشخص.
چرا نیاز به یک فرد هست؟
من در کتاب قلمروی آرمانی پیرامون این موضوع و این نگرش سیاسی صحبت کردم و الان هم به اختصار درباره اش صحبت میکنم.
اگر شما قرار هست که موضوعات اقتصادی یک کشور رو پیش ببرید چه نیازی هست که یک وزیر اقتصاد داشته باشید تا کارها رو پیش ببره؟
در همون استدلال ابتدایی وقتی به موضوع نگاه میکنید یک فرد قدرت تصمیم گیری بهتری داره یا یک جمع تخصص در یک فرد بیشتر است یا در یک جمع؟
حالا شما تصویر و تصور کنید به جای اینکه یک شخص مشخص تحت عنوان وزیر اقتصاد کارهای اقتصادی و تصمیم های اقتصادی یک کشور را به پیش ببرد، یک شورای متشکل از متخصصین شکل بگیرد که با آرا و همراهی و مشورت همدیگر بتوانند یک لایحه ای را تصویب کنند، یک برنامه ای را تصویب کنند و پیش ببرند.
از نظر عقلانی و استدلالی کدام منطقی تر است؟
شما وقتی به این دو موضوع مشخص نگاه می کنید، یک فرد قدرت تصمیم گیری بیشتر و بهتری دارد یا یک جمع متکثر؟
حالا وقتی می خواهد با هم همفکری بکنند، یک نفر با فکرش می تواند راهکار بهتری بدهد یا یک جمع.
حالا هر کدام می توانند یک رای داشته باشند.
همان موضوعی که من بارها درباره اش صحبت کردم.
اینکه دموکراسی یکی از بهترین اتفاقات بشری است.
اینکه دموکراسی یکی از پیشرفته ترین کارهایی است که بشر در طول زندگی خودش انجام داده اما این باید در باب فروع اتفاق بیفتد یعنی همین مثلا موضوعات اقتصادی.
حالا اگر دموکراسی واردش بشه، حالا اگر ما در اصل همه در راستای برابر زندگی کردن، هم رای و هم باور باشیم، حالا با اون رای اکثریت، حالا با اون هم فکری و در کنار هم بودن با اون مشورت می تونیم یک راه درستی رو اتخاذ بکنیم.
اون فرهنگی که مدام به ما دستور از خدا می ده، تصویر از خدا می ده، تصور از خدا می ده، در نهایت ما رو به همون جایگاهی می رسونه که حالا باید از این خدایگان هزاران بار ساخته بشه.
برای پیشبرد موضوعات اجرایی یک رییس جمهور وجود داشته باشه که این رییس جمهور راه رو به پیش ببره، همون خدای متصور در آسمان ها بر زمین باشه تا موضوعات اجرایی رو به پیش ببره.
در باب مسائل اقتصادی به همین شکل، در باب بقیه موضوعات هم به همین شکل هست.
حتی در مسائل فرهنگی.
حتی در مسائل اجتماعی، در مدارس، در بیمارستان، در هر جایی که نگاه بکنیم.
چرا که این برگرفته از یک تفکری است که در همه جای دنیا به پیش رفته و آن تبدیل به آن اصل و هسته ی مرکزی تمام تعالیم انسان ها شده و این آن تعلیمی است که باید شکسته بشود، تغییر بکند.
ما باور داشته باشیم به اینکه در جمع و با همفکری هم کارهای بهتری می توانیم انجام بدهیم.
اصلا این برابری برگرفته از همین نگاهی است که در برابر این نگاه یکتا پرستانه قرار می گیرد و این ارزشی است که باید مدام درباره اش صحبت بشود.
اصل باید همتا و برابر باشد.
اصل باید یکتا باشد.
ما به یک اصل باورمند باشیم.
به یک آزادی مشخصی، با یک قانون مشخصی باورمند باشیم که من بارها درباره اش صحبت کردم.
وجودیت این آزادی.
بارها درباره اش صحبت کردیم.
آزادی یک موضوعی نیست که شما رو بهتون بدن بگن این آزادی.
شما می تونید آزاد باشید.
آزادی با تعاریف شماست که معنا پیدا میکند.
هر کس آزادی خودش را در یک موضوع خاص میبیند.
حالا اینها در کنار هم میتوانند زندگی کنند.
جماعتی که یک تعریف مشخصی از آزادی دارد، امروز هم وجود دارد.
در جهان تعریفی که مسلمانهای شیعی نسبت به آزادی دارند، با مسلمانهای اهل سنت، با زرتشتیان با آتئیستها متفاوت است.
حتی در تفکرهای مختلف، در شکلهای مختلف، در نگاههای اقتصادی، در نگاههای سیاسی.
اینها با هم آزادیهای متناقضی را تعریف میکنند.
اما یک قانون مشخص و مشترکی باید بین اینها وجود داشته باشد که تضمین بکند این آزادی وجود دارد و آن هم آزار نرساندن به دیگران است.
شما وقتی باورمند به این آزار نرساندن به دیگران باشید، حالا میتوانید آزادی خودتان را تعریف کنید.
آزادی شما نمیتواند همتا با این باشد که من دیگران را آزار میدم.
یعنی شما نمیتوانید تعریف بکنید.
آزادی من گره خورده در اینکه هزاران زن را صاحب بشم.
حالا موضوعاتی از این دست حیوانات رو سر ببرن برای تفریح مثلا به شکار حیوون ها برن، قربانی شون بکنم یا موضوعاتی دیگه ای.
وقتی این خط فکری، این چهارچوب در برابر شما هست که شما نمی تونید آزار به دیگران برسونید و این آزادی با همین قانون معنا میشه که همه بتونن آزاد باشن.
وقتی به این پایبند هستید حالا آزادی های خودتون رو تعریف می کنید و شما مواجه هستید با این تکثر از آزادی ها.
اما باید یک قانون مشخص داشته باشه.
یعنی این اون نقطه ایست که ما میگیم باید در یک اصلی همه در کنار هم همتا و برابر باشه.
اصلی که ما رو به اون معنای مشخص می رسونه نزدیک می کنه.
در صورتی که شما باورمند به قانون آزادی نباشید، قدرتمندان آزاد تر خواهند شد.
حالا این قدرتمندان می تونن کسانی باشند که کثرت رو در اختیار دارند و ثروت رو در اختیار دارند.
قدرت سیاسی رو در اختیار دارند.
امروز کسی می تونه کتمان بکنه که در ایران جماعتی که به جمهوری اسلامی، به اسلام شیعه اثنی عشری با نوع ولایی اش باورمند هستند، آزاد نیستند؟
اونها در نهایت آزادی های خودشون دارن زندگی میکنن.
اما آزادی ای که اونها دارن مترادف با نابود کردن آزادی دیگران هست.
چرا که به این اصل مشخص آزار نرسوندن باورمند نیستن.
حالا حاضرن به همه آزار برسونن تا خودشون آزاد بشن.
و این اون معنای متفاوتی است که ما باید تغییرش بدیم.
انقلاب قرار است در این معانی اتفاق بیفتد.
در این ارزش ها اتفاق بیفتد.
اما وقتی بر می گردیم به اتفاقات داخل ایران و جنبش هایی که شکل گرفته در طول این سالیان از 57 58 و امروز می رسیم به این نکته ای که یک نکته ی درخشانی است که حالا کسی خودش رو وابسته به رهبری نمی دونه.
قرار نیست یک رهبری به وجود بیاره، یک خدای تازه ای را به تخت بنشونه و تا پشت سر اون رفتار بکنه.
این اون نقطه طلایی است.
اینکه تا چه اندازه وابسته به این معنا هست، تا چه اندازه تعلیم تازه ای است، تا چه اندازه تبدیل به یک ارزش شده، موضوعی که باید دربارهاش تحقیق بشود نگاه بشود.
ببینیم چه دلیلی باعث شده که این عدم نیاز به رهبری تبدیل به یکی از قوای اصلی همین جنبش های ایران بشه.
اگر این تغییر در تغییر ارزش ها شکل بگیره و ما رو به اون معنایی برسونه که حالا ما نیاز به بازسازی دوباره خدایان نداشته باشیم و این تفکر خداپرستی خداباوری تغییر بکنه، اون نقطه ای که ما رو به اون نقطه نهایی خواهد رسوند، اون انقلاب شکل خواهد گرفت.
با نگاه از دور ما رو به این معنا می رسونه که حالا یک قوه محرکه و ارزشمندی در این جنبش ها وجود داره.
اون هم اتکا نداشتن به یک رهبر هست، اتکا نداشتن به یک خدای تازه هست، علم نکردن خدایگان تازه است.
این اون نقطه مثبت و قابل احترام، این موضوع هست.
که ما وقتی صحبت میکنیم از نداشتن رهبری یک گام بزرگی است در آرمان برابری.
یعنی شما یک مفهومی به اسم برابری اعتقاد دارید.
این برابری داره به شما فریاد میزنه که شما نمیتونید کسی رو بالاتر و بزرگ تر از دیگران بدونید.
تمامیت این برابری در همین نفی برتری طلبی هست دیگه.
یعنی شما یک سری معانی در کنار هم دارید.
این معانی با وجود هم با وجود یکی شون اون یکی دیگه رو از بین میبره.
یعنی وقتی شما به آزادی نگاه می کنید چیزی به اسم جبر در برابرش معنایی پیدا نمی کنه.
هر جایی که جبر رو داشته باشید، آزادی رو ندارید و هر جا که اختیار رو داشته باشید، آزادی رو دارید.
این دو مفهوم یعنی جبر و آزادی.
جبر و اختیار در کنار هم معنا نمیشن.
در باب برابری هم به همین شکل هست.
هر جایی که ما برتری و برتری طلبی رو داشته باشیم با برابری روبرو نمی شیم.
این دو یکی شون می تونن وجود داشته باشن و وقتی به یک مفهومی به اسم عدم نیاز به رهبری می رسیم این گام ابتدایی است در راستای رسیدن به آرمان بزرگ برابری.
اینکه حالا قرار نیست کسی از ما برتر باشد، بزرگ تر باشد.
همه قرار است که برابر باشیم.
حالا قرار است ما ایمان داشته باشیم به آن حرکت جمعی و گروهی و در کنار هم.
قرار نیست کسی اون بالا قرار بگیرد و ما دست به دعا باشیم که آیا او صالح است؟
آیا او دور از منافع شخصی است؟
دور از ظلم است؟
دور از آزار رساندن به دیگران است.
ما اصلا همچین به نوعی تختی را به وجود نمی آوریم که حالا کسی قرار باشه بره بشینه.
قرار است ما به یک سری آرمان ها و هدف هایی برسیم که در کنار هم با قدرت جمعی هم دیگه به آن می رسیم.
حالا اگر در نهایت قرار باشه ما به این پیروزی برسیم باز هم می تونیم همین رویه رو پیش بریم.
اون معنای ساده ای که باید انسان ها از همون نقطه ابتدایی بهش می رسیدند اما نرسیدند.
این تعلیم دنباله دار در حال تکرار شدن بوده و امروز هم در اشکال مختلف باز هم باهاش روبه رو هستیم.
رو به روبهرو هستیم در سراسر جهان با افکار مختلف.
دوباره در پی ساختن خدایگان تازه هستند.
همه جای جهان یعنی شما به این مفهوم ساده نگاه بکنید.
در حکومتهای غربی هم که وجود دارد تحت عنوان دموکراسی ما مواجه هستیم با یک رییس جمهور، با یک وزیر مشخص.
این در راستای همان باور به رهبری به خدا و این به نوعی ادامه دار بودن این تفکر است.
آن تفکر مسمومی که ما را تا این اندازه از این معنای برابری دور کرده، ما را در این وادی برتری طلبی غرق کرده، در صورتی که من ساده دربارهاش صحبت کردم.
شما میخواهید یک موضوع اجرایی را به پیش ببرید.
شما میخواهید موضوع اقتصادی را به پیش ببرید، موضوع فرهنگی را به پیش ببرید.
آیا یک فکر و یک عقل راهگشاست یا صد عقل؟
در کنار چند سئوال ساده، پاسخ ساده.
قاعدتا صد فکر در کنار هم راه بهتری را به وجود می آورد.
اما چرا تا این حد مستانه به دنبال این موضوع هستن که یک شخص علم بشه و یک تصویر مشخص داده بشه، یک رهبر مشخص بشه، یک رئیس در میون گذاشته بشه به واسطه همون تعریف مشخص و اون تعلیم مشخص.
باور به خداست که مدام در حال بازتولید در اشکال مختلف است.
حتی اگر یک روز یک فکر لائیک هم شکل بگیره باز هم برگرفته از همین تفکر مشخص است.
اگر تفکر اسلامی باشه که وابسته به همین شکل است که شما مواجه میشید مثلا با ولایت مطلقه فقیه که دیگه نهایت ساختنه و خدا بر زمین است.
حالا انسان ها سعی میکنند ذره ذره قطره قطره در برابر این نگاه مسموم و بیمار بایستند.
یعنی شما وقتی به مشروطه ایران نگاه میکنید این شرطی کردن پادشاهی در همین راستا هست؟
اگر امروز به کشور های متمدن جهان نگاه میکنید، اگر اختیارات رئیس جمهور کم تر میشه پاسخگویی او بیشتر میشه.
در راستای همین دور شدن از معنای خدا هست و این اون انقلابیه که باید شکل بگیرد.
این تفکری است که باید تغییر بکند.
ما به عنوان یک نمونه در برابرمان داریم می بینیم که در جنبش ایران این اتفاق شکل گرفته.
اینکه ما می بینیم نیازی به رهبری در خود نمی بینند.
ریشه یابی باید ببینیم که آیا این دوره این تحول دارد شکل می گیرد؟
این انقلاب فکری دارد تحقق پیدا می کند و باید در راستای تحقق این تغییر، تحول و انقلاب درونی ما قدم برداریم چرا که ما را نزدیک تر به مفاهیمی همچون برابری می کند.
شما در برابرتان یک برابری دارید.
چه جوری مترادف است که شما یک پادشاهی را علم کنید به عنوان برترین شخص و بعد دم از برابری بزنید.
یک رهبری را در برابر بگذارید و همه گوش به فرمان او باشید و بعد در باب برابری صحبت کنید.
اگر قرار است به برابری از تمام انسان های آن جامعه برابر هم هستند، همه صحبت هایشان ارزش دارد.
هر کدام در آن وادی که تواناییش را دارند باید اظهار نظر کنن.
اون کسی که تخصص اقتصادی داره، اون کسی که سال ها رفته دانشگاه فارغ التحصیل شده در اقتصاد باید در زمینه های اقتصادی کشور خودش فعالیت داشته باشه.
باید در یک شورایی حضور داشته باشه تا با رای خودش، با فکر خودش، با ایده خودش این مسائل اقتصادی رو هموار کنه.
چرا باید یک شخص علم بشه در اون بالا به عنوان خدا و دستور بده و ما آرزومند باشیم که شاید او آدم صالحی باشه، آدم متخصصی باشه، آدم درستکاری باشه، دزد نباشه و الی آخر.
این مطلب به نوعی متضاد با برابری هست.
وقتی ما به برابری اعتقاد داریم پس آراء همه برابر و یکسان هست.
حالا هر کسی با هر تخصصی که داره در زمینه ای که فعالیت میکنه باید آرای خودش باور خودش رو مطرح کنه و راه حل های خودش رو مطرح کنه و بعد با همفکری عمومی به یک نتیجه ای برسن.
این موضوعاتی هست که من در کتاب قلمرو آرمانی درباره اش صحبت کردم و در برنامه های آتی هم سعی می کنم یک ویژه برنامه ای داشته باشیم پیرامون این قلمرو آرمانی تفکرات.
اما تو این قسمت مشخص فقط داریم یک نوع کدهایی رو میدیم مطرح میکنیم در راستای اینکه تا چه اندازه این عدم نیاز به رهبری میتونه راهگشا و زیبا باشه.
در باب نقاط قوتش میشه ساعت ها صحبت کرد.
گفتم بزرگ ترینش این انقلاب و دگرگونی درونی بین انسان هاست که ما باید به اون نقطه برسیم که این مفهوم خدا کمرنگ، بی رنگ و بی اهمیت بشه.
اون نقطه ای است که ما به برابری خواهیم رسید.
نقاط مثبتی که داره، نقاط قوتی که داره، همین انقلاب و این تفکری که تغییر میکنه، فرای اون وجود رهبری می تونه بلافاصله ما رو به یک خاموشی برسونه دیگه.
مثلا شما در نظر بگیرید که اگر یک اتفاقی، یک انقلابی به نوعی یک رهبر خاصی داشته باشه، حالا با ترورش، حالا با کشتنش، حالا با دستگیریش میتونن صداش رو کم بکنن، شعله اش رو را کم بکنند.
هر چند که شاید جواب عکس بده.
حتی همان طوری که در طول تاریخ هم داده.
یعنی شما اگر یک رهبری را به عنوان مسیح در نظر بگیرید.
که همان نقش خدای بر زمین را بازی کرده.
خب قاعدتا با کشتنش اشتباه کردند.
یک اشتباه بزرگی کردند که باعث قدرتمندتر شدنش شد.
اما در مجموع با یک نگاه کلی و اجمالی به کل این اتفاقات می شود نگاه کرد.
که شاید خاموش کردن اون رهبر مترادف بشه با کم کردن شعله ها.
پس این هم جزو اون نقاط قوت است.
اما مهم ترین نقطه قوت اون انقلاب فکری است.
اون انقلابی که باید بین انسان ها شکل بگیره تا به اون معنا و مفهوم اصیل برابری نزدیک بشن.
اون معنا و مفهومی که می تونه زندگی ما رو تغییر بده می تونه نوع زیست ما رو تغییر بده.
می تونه دنیای بهتری برای ما بسازه.
مفهومی که ما رو به یک برابری و همتایی در کنار هم بودن می رسونه.
همون چیزی که حقیقت و واقعیت جهان هست.
فارغ از حقیقت، شما به واقعیت جهان نگاه کنید.
قدرت در کنار هم این اتحاد و همفکری هست که راهگشاست.
این آرا در کنار هم هست که معنی میشه.
اما فارغ از این ما در باب نقطه ضعفش هم میتونیم صحبت کنیم.
نقطه ضعف بزرگی که این نداشتن رهبری داره فقط و فقط همون عدم بسیجی گری هست.
همون چیزی که ما توی قسمت قبلی در باب احزاب دربارش صحبت کردیم.
اینکه وقتی شما مواجه میشید با این بسیجی گری وظیفه این بسیجی گری رو احزاب و تشکل ها دارن گروه های مختلف دارن.
گروه هایی که جنبه مدنی دارن، جنبه اجتماعی دارن، جنبه سیاسی دارن با هدف های مشخص با راه مشخص.
حالا یه تصویر و تصوری دارن.
حالا اینها قوه بسیج گری دارن در کنار هم دارن این اتحاد رو میتونن بوجود بیارن.
میتونن این انسان ها رو در کنار هم تبدیل به یک مشت محکمی بکنن برای ایستادگی در برابر یک حکومت ظالم که در قدرت هست.
حالا ما مواجه شدیم بهتون گفتیم یک جایگزین داره امروز تو ایران در به در به دنبال این هستیم که از این اشخاص سلبریتی و کسانی که معروف هستند و سرشناس هستند استفاده بشه برای اینکه این قدرت بسیج گری رو شکل بده.
فرای اون به جز این جایگزین یک جایگزین مستحکم دیگه ای هم هست به اسم رهبری.
حالا اگر یک رهبر یک شخص مشخصی وجود داشته باشه که یک عده ای بهش باورمند باشن می تونن این بسیج گری رو شکل بدن.
میتونه اون آدم بیاد صحبت بکنه، بخواد که مثلا اعتصاب بکنن و جماعت بی شماری هم باشن به واسطه سرسپردگی ای که به او دارن، به واسطه اینکه حرف شنوی از او دارن یا حتی آرمان ها و هدف هاشون با او همسو و همتا و یکسان هست، راه هاش رو قبول کردن به واسطه کاریزمایی که داره، به واسطه اون تصویر خدا واره ای که از خودش در زمین به جا گذاشته.
حالا یک عده ای باشند که بسیج بشن با حرف و.
اما گفتیم جایگزین این به وجود آوردن اون احزاب و گروه هاست.
بالاتر و بزرگتر از اون به وجود آوردن یک ایمان واحد هست.
یک باور جمعی هست که اگر هر کسی در هر جایگاهی از اون ایمان مشخص صحبت بکنه، نقش همون رهبر رو بازی خواهد کرد.
نیازی نیست اشخاص تبدیل به رهبر بشن.
قرار هست اون ایمان نقش رهبر رو بازی بکنه.
ایمان به فردایی آزاد با یک تعریف مشخص.
یعنی منظور این نیست که ما یک کلیاتی رو فقط صحبت بکنیم. ایران آزاد.
ایران آزاد یعنی چی؟
ایران آزاد برای کی؟ ایران آزاد؟
اصلا اون آزادی صدها بار دربارش صحبت کردم.
آزادی یک مفهوم مشخصی نیست که شما بتونید مطرحش بکنید.
آزادی برای تک تک افراد مشخص است. متفاوت است. متناقض است.
گاهن در برابر هم هست.
حالا اون تصویر مشخصه واضحی که داره دربارش صحبت میشه میتونه تبدیل به یک ایمان جمعی بشه و اون ایمان جمعی هست که راهبر میشه رهبر میشه.
حالا هر کس در هر جایگاه.
یک کارگر وقتی صحبت از ایمان میکنه نقش رهبر رو بازی میکنه.
یکی در یک جایگاهی به عنوان هنرمند هم در باب اون آرمان صحبت بکنه تبدیل به رهبر میشه.
حالا میشه هی مدام رهبر های تازه ای رو بازتولید کرد.
اشخاصی که با استفاده از اون آرمان مشخص تبدیل به رهبر بشن چراکه اون ایمان مشخص هست که رهبر ما خواهد بود.
جایگزین دیگه همون احزاب و گروه ها و تشکل هاست که دربارش صحبت کردیم.
این پتانسیل بزرگ اجتماعی که وجود داره قرار هست اون ایمان مشخص بیان بشه، راهکار بیان بشه، کسانی به اون باورمند بشن، گروه هایی، تشکل هایی احزابی رو شکل بدن، حالا قدرت اجرایی دارن، حالا رهبر اون حزب هست یا رهبر اون جمع میتونه ده ها حزب شکل بگیره، میتونه ده ها گروه و تشکل شکل بگیرد که هر کدام با ایمان خودشان جماعتی را همسوی با خود کرده اند که حالا آن حزب مشخص تبدیل به رهبر می شود.
حالا این ها در کنار هم با اتحاد می توانند یک قدرت بزرگ اجتماعی را شکل دهند.
پس ما وقتی مواجه می شویم با نقطه ضعف نبود رهبری، تنها و تنها مواجه می شویم با این عدم بسیج گری.
هیچ خاصیت دیگه ای نداره این رهبر.
شما یک رهبری را گفتیم.
این وجود رهبر که مدام در حال تکرار شدن هست.
این وابستگی به رهبری.
گفتیم از این نقطه مشخص می شود.
از یک تعلیم مشخصی به اسم خدا که هزاران هزار ضربه به ما زده باعث هزاران اشکال و بدبختی و مصیبت برای همه شده.
نبودنش گفتیم بودنش اینی که شما این نبود.
رهبری عدم نیاز به رهبری را تبدیل به یک ارزش بکنید، هزاران نقطه مثبت برای شما به وجود می آورد و فردایی در برابری را برای شما تصویر خواهد کرد که ضامن این برابری در آینده خواهد بود.
یک نقطه ضعف مشخص دارد و آن هم عدم بسیج گری است.
اما برای این عدم بسیج گری ما راهکار باید داشته باشیم.
راهکار ایمان واحدی است که نقش رهبر را ایفا بکند.
تشکل ها، گروه ها و احزاب مشخصی هستند که آن پتانسیل اجتماعی را داشته باشند و بتوانند بسیج گری بکنند.
یعنی قرار است ما جای این را عوض کنیم، آن نقطه ضعف را هم تبدیل به یک نقطه قوت بکنیم.
پس ما وقتی داریم در باب این صحبت می کنیم باید نقطه را در برابرمان داشته باشیم.
رهبر قاعدتا نیاز نیست.
هیچ وقت نیاز نیست هر وقت ما وارد وادی رهبری بشویم و بخواهیم راهی بدهیم به کسی بخواهیم اسمی را بزرگ بکنیم، باید مطمئن باشیم که در برابرمان استبداد و دیکتاتوری و وحشی گری و الی آخر هست.
چرا که باید عده ای دست به دعا و آرزومند باشند که این آدم مست و فاسد در قدرت نشه.
اینکه این آدم صالح باشه و پرهیزکار باشه، اینکه این آدم در فکر منافع ما باشه، کارهای درستی رو انجام بده و همه چیز مختص در یک فرد میشه.
فرد مشخصی که میتونه هر انسانی باشه.
و بعد شما نگاه بکنید به این قدرت که تا چه اندازه فاسد هست.
شما به شخصیت های مختلف تاریخی نگاه بکنید.
قبل از قدرت گیری، بعد از قدرت گیری کارهایی که کرده اند، رفتارهایی که انجام داده اند، صحبت هایی که کرده اند و این قدرت لجام گسیخته تا چه اندازه باعث فساد میشه؟
پس اینقدر نقاط منفی داره که میشه با دربارش ساعتها صحبت کرد؟
فرای اون تا چه اندازه لطمه میزنه به مفهومی به اسم برابری؟
برابری که همتای آزادی هست.
آزادی و برابری با هم معنا میشن.
من در باب این موضوع ساعت ها صحبت کردم.
کتاب ها نوشتم میتونید بهشون مراجعه کنید.
ما وقتی در باب یک چیزی به اسم آزادی صحبت می کنیم این آزادی مفهومی در نهایت به برابری مارو می رسونه.
اینکه شما بخواید به آزادی باور داشته باشید بدون قانون درون خودش یعنی آزار نرساندن به دیگران که اون دیگران باید تعریف تمام جانداران، انسان ها، گیاهان و طبیعت بشه.
بدون این معنایی نداره.
بدون این به نوعی وارد وادی قدرت شدن هست.
اگر کسی باورمند به این نباشه که این آزادی در همین مفهوم نهایی و برابری هست، شما آزادی رو برای خودتون در اختیار می گیرید که مترادف با اسارت دیگران میشه.
یعنی شما آزاد هستید به واسطه اینکه دیگران در اسارت هستند.
شما آزاد هستید به شرطی که قدرت بیشتری دارید.
به واسطه کثرت بیشتری دارید.
در سراسر جهان هم شما مواجه میشید با همین معانی.
اگر در یک کشوری کثرت مردم بیشتر است، آزادی های دیگران را سلب می کند چرا که می خواهند خودشان آزاد باشند، حالا یا به واسطه کثرت شان هست یا به واسطه قدرتشان هست.
اما در نهایت کسی آزاد نیست.
کسانی که قدرتمند هستند آزادند اما آنهایی که ضعیف هستند، آنهایی که در اقلیت هستند محکوم به اسارت هستند.
و اصولا این آزادی آزادی که تصویر می شود به واسطه اسارت دیگران است و این منافات دارد با معنای حقیقی آزادی.
آزادی که با برابری و در کنار هم معنی می شود.
آزادی که شما باید به آن قانونش پایبند باشید تا بتوانید در نهایت آزادی را برای همه به وجود برسد.
اصولا آزادی وجود داشته باشد و این سر سپردگی به رهبری ما را از آن معنا دور می کند چرا که وجود این رهبر شروع کننده نابرابری هست.
شروع کننده برتری طلبی هست.
حالا یک وادی در جریان به وجود خواهد آمد که هزاران هزار تن در آرزو و رسیدن به آن رهبری باشند.
در آرزوی رسیدن به آن مقام برتر باشند و بعد طبقات را مدام ما شاهدش هستیم.
همان طوری که من بارها درباره اش صحبت کردم، روزی که اولین بار معنی به اسم خدا به وجود آمد، طبقات مختلف را ساخت.
شما مواجه می شوید با حالا بازتولید آن طبقات.
کسی که مدام در حال تحقیر شدن است باید یک پاسخی نسبت به تحقیر خودش داشته باشه دیگه.
یعنی شما تصور کنید که یک آدمی که در یک کارخونه ای داره کار می کنه، یک رئیسی اون بالا هست که به عنوان ارباب و خدای او قرار می گیره، حالا اون رو مورد دشنام و لعن و نفرین و ضرب و شتم قرار می ده.
حالا این آدم پر از تحقیر حالا باید یکی رو پیدا بکنه که اون حس تحقیری که شده رو به او باز پس بده.
و مدام ما در برابرمان این بازتولید رو می بینیم.
حالا اون میاد مثلا فرزند خودش رو کتک می زنه، نقش اون خدا رو در برابر فرزند خودش ایفا می کنه یا میاد یکی از زیردستان خودش، کسانی که توی همون کارخونه کار می کنند، کارگر هستند اما نیروی کمتری دارند، قدرت کمتری دارند، آنها را ضرب و شتم می کند، آنها را کتک می زند.
اونها بهشون بد و بیراه میگه چرا که اون حس تحقیر خودش رو بپوشونه چرا که اصلا با میل به این جایگاه در برابر پیشرفت کنه زنده بمونه.
حالا با هزاران نفر رو به رو هستید که چنگ می زنن به اینکه اون مقام بزرگ رو بگیرن.
همه در آرزوی رسیدن هستند و این نظم اصلا بر همین پایه شکل میگیره.
وقتی ما جلوی بوجود اومدن این رهبری رو بگیریم یعنی داریم برابری رو بسط میدیم.
اما نقطه ضعفی که داره رو هم باید با وجود احزاب، تشکل ها، قدرت ها و.
والاتر از اون مهم تر از اون ریشه دار تر از اون با به وجود آوردن ایمان بپوشونیم.
وقتی در باب ایمان هم صحبت می کنیم توی ویژهبرنامه ای دربارش صحبت کردم.
توی همین ویژه برنامه انقلاب ایران، توی یکی از قسمت هاش در باب ایمان صحبت کردن باز هم صحبت می کنیم.
به کرات در بارش تمام کتاب ها و همین برنامه هایی به نام جان هم صحبت کردم.
ایمان یک موضوع عجیب و غریب و دور و غیر قابل دسترس نیست.
مثل احزاب، مثل به وجود آوردن تشکل ها.
ایمان به مفهوم آن تجمیع آرزوها هست.
شما آرزوهاتون رو در کنار هم تبدیل به یک هدف غایی می کنید.
آرزوهایی که مثل زندگی آزاد هر چیزی که شما تصور کنید از ساده ترین تا پیچیده ترین موضوعات.
یعنی شما یک موضوع ساده دارید به اینکه به این عنوان که من می خوام آزادی پوشش خودم رو داشته باشم.
این یک آرزوی شما هست.
این ها در کنار هم وقتی شکل می گیره فرم می گیره.
تبدیل به یک نگاه جمعی می شه.
حالا تبدیل به یک ایمان میشه.
اون ایمانی که قوه محرکه ما رو خواهد ساخت.
پس ما نیازی به وجود رهبر نداریم.
اما ایمان و یک هدف یکتا لازمه هست که گفتم.
حالا اون ایمان مشخص از زبان هر کسی که بیرون بیاد تبدیل به رهبرش می کند.
حالا نیازی نیست یک شخص مشخصی در نوک هرم قرار گرفته باشد تا مدام برای ما صحبت کند.
حالا می توانند احزابی که یک هدف مشخصی را تعریف کرده اند و عده بی شماری هم باور همرزم در کنار هم دارند.
حالا با مطرح کردن این صحبت نقش رهبری را به عهده می گیرند.
حالا هر کسی که صحبت از ایمان برابر و یکتا بزند، دارای نقش رهبری را ایفا می کند.
حالا دیگر یک حکومت ظالم که در برابر قرار گرفته قدرت خاموش کردن ندارد چرا که هر صدایی که ساکت شود هزاران رهبر تازه به وجود می آید چرا که رهبر یک ایمان مشخص است نه یک فرد.
فردیت معنایی ندارد.
در این تصویری که داریم درباره اش صحبت می کنیم، یک ایمان مشخصی شما به آن باور دارید.
هر کسی آن را به زبان می آورد.
همان نقش رهبر را بازی می کند.
در آن معنای اصیل و جاودان برابری.
حالا هر کسی می تواند نقش رهبر را با توجه به آن ایمان ایفا بکنه.
حالا هیچ حکومتی نمی تونه این صدا رو خفه کنه چرا که مدام در حال بازتولید رهبران تازه هست.
پس ما در این موضوع هم باز به همین مفهوم مشخص می رسیم به وجود آوردن یک ایمان جمعی، یک باور جمعی قدرتمند مشخص، نه تنها و تنها در باب کلیات صحبت کردن ایران آزاد ایمان به وجود نمیاره هیچ وقت به وجود نمیاره.
این که شما مدام در باب ایران آزاد بخواهید صحبت بکنید، ما به دنبال یک ایران آزاد اون آزادی باید تعریف بشه.
آزادی شما چی هست؟
شما به چه چیزی آزادی میگید؟
فردای ایران باید مشخص باشه.
اون ایمان رو میسازه.
اون هدف، اون امید، اون آرزو هست که ایمان رو میسازه.
یک نمونه ی ساده ای که میشه دربارش صحبت کرد.
یک ماده ی قانونی می تونه تبدیل به ایمان بشه یا حتی ایمان جمعی.
یک ماده قانونی که اولین ماده قانونی مثلا.
قانون اساسی ایران در آینده باشد.
اینکه هر پانزده سال یکبار به رفراندوم گذاشته شود.
کلیت این قانون اساسی ساختار حکومتی این یک ایوان بزرگی را می سازد که همه بدانند برای یک هدفی دارند تلاش می کنند که در نهایت ما را به یک جایگاهی می رسد که آیندگان ما، فرزندان ما نیاز نداشته باشند هر روز به خیابان بیایند، کشته بشن، زخمی بشن، زندانی بشن، اعدام بشن، این همه هزینه بدهند.
قرار است که با تغییر نسل ها دوباره کلیت اون سیستم، کلیت اون قوانین به پرسش گذاشته بشه.
آیا مردم راضی هستند از این ساختار؟
اینهاست اون نکاتی که می تونه ایمان بسازه اینهاست.
می تونه اون نکاتی که ما را آرزومند بکنه برای آینده به تلاش وادار بکنه.
اما اینکه کلیتی را شما هی مدام مطرح بکنید ایرانی آزاد که اصلا معلوم نیست اصلا اون ایران آزاد قرار هست که در نهایت سرخم بکنه جلوی یک نفری که مثلا پادشاه بشه یک نفری که همه قدرت را در اختیار بگیرد.
این چه نوع ایران آزادی است؟
یعنی مردم توی سر و کله خودشان بزنند، زحمت بکشند، هزینه بدهند، کشته بشوند، اعدام بشوند، زیر شکنجه بروند، در نهایت یک نفر دیگه رو بیارن بکنند اون بالا نوک هرم، حالا بیان به اون خدمت بکنن.
آخه کدوم عقل سلیمی همچین کار احمقانه ای رو میکنه؟
کی حاضره از جون خودش بگذره برای اینکه یک نفر به قدرت برسه؟
اصلا چرا باید همچین افکار مریضی وجود داشته باشه؟
حتی اگر ما تصور کنیم که خیلی ها در طول تاریخ این کار رو کرده اند، نمونه اش هم زیاد است.
همین ایران خودمون هم همین اتفاق افتاده دیگه.
یک عده ای اومدن با این حماقت به پیش رفتن که یک احمقی رو به قدرت برسونن که پر از زشتی و کثافت و وجودی بوده.
همه انسان ها در همین وادی هستند.
همه انسان ها پتانسیل رفتن در این ظلم رو دارند.
و چگونه ممکن است که یک جماعتی به دنبال این راستا باشن؟
اگر اشتباه بوده که صد در صد بوده.
با نگاه بهش در طول تاریخ میشه به این نتیجه و این برآیند رسید.
حالا قرار است یک ایمان این راه را به پیش ببرد.
حالا قرار است یک ایمان جمعی، یک فردای روشن این کار را انجام دهد و ساختن این ایمان، روشن بیان کردن این آرزوها، شکل دادن به این آرزوها، هدفمند کردن این آرزوها و در نهایت تصویر یک مسیر مشخص برای رسیدن به این آرزوهاست.
آنجاست که یک ایمان جمعی شکل میگیرد.
شما به عنوان کسی که میخواهید فعالیت سیاسی انجام دهید، باید آرزوهایی را که مطرح میکنید را به مردم بفروشید.
مردم خریدار آرزوهای شما باشند.
این مطرح بشود و تبدیل به یک ساختار بشود که شما بخواهید تا نهایت صحبت بکنید.
همه چیز برمیگردد به فردا.
اینها هیچ وقت ایمانی را نمیسازد.
شما بخواهید همه چیز را حوالت بدهید به فردایی که در ایران انتخابات برگزار شد.
برای چی باید فعالیت بکنند؟
تنها و تنها برای نابود کردن یک حکومت.
نمیتوانند همچین کاری را رو بکنم.
من دربارش صحبت هم کردم.
شما برای یک آرزو، ایمان و هدف مشخص حاضرید از جان خودتان بگذرید؟
در کنار شما هزاران نفر این کار را میکنند اما وقتی فریاد شما فقط برای نبودن آن ظلم است، وقتی آن ظلم به کرات بیشتر می شود باعث خاموش شدن شما می شود ناخودآگاه.
شما یک بار نگاه می کنید این ظلم بدتر شد.
ما به خاطر کشته شدن یک نفر به خیابان آمدیم.
الان صدها نفر کشته شدند.
الان صدها نفر زیر حکم اعدام و دار هستند.
خب این باعث می شود که شما ساکت بشوید.
شما نمی خواهید این ظلم بیشتر و بیشتر تکرار بشود.
اما وقتی شما یک هدف مشخص دارید، در راهش کشته هم می توانید بشوید.
بیشماران هم می توانند کشته شوند چرا که شما می خواهید به آن هدف غایی برسید.
به آن آرمانی که در برابر دارید، به آن آرزویی که در برابرتان ساختید.
حالا این قوه محرکه است برای حرکت کردن شما، برای رسیدن به آن آینده روشن.
پس ما نیاز داریم که یک ایمان جمعی را به وجود بیاوریم.
در کنارش تشکل ها، گروه ها و احزاب های مختلفی را به وجود بیاوریم.
تا این ها قوه محرکه ی رسیدن ما به پیروزی در انقلاب باشد.
با مدام صحبت کردن ها، با تهییج احساسات، با تکرار کردن تصاویر پر درد پر رنج، این ها هیچ کدام کسی را به انقلاب نمی رساند.
انقلاب نیازمند به برنامه ریزی است.
این که شما مدام در پی ان باشید باید به انقلاب بکنید.
همه بریزید تو خیابون.
اینا هیچکدوم انقلاب رو به وجود نمیاره. هدفمند. ساختارمند. با راه. با طریقت. با آموزش.
نیاز به رسیدن به پیروزی در انقلاب است نه با تهییج احساسات.
مدام تکرار کردن کلمه انقلاب آدم رو به پیروزی در انقلاب نمی رسونه.
انقلاب نیازمند یک هدف واحد است.
هدفی که همه رو در کنار هم جمع بکنه.
هیچ وقت نیاز به رهبر نداره اما نیاز به ایمان داره، نیاز به هدف داره، نیاز به فردا داره، نیاز به آینده داره، نیاز به آرزو داره، تکرار کردن این آرزوها داره.
تکرار کردن این آرزوها و ایمان هایی که به ما امید میده به جماعت امید میده برای حرکت کردن تلاش رو میسازه، نیاز به بستر داره، نیاز به رهبر نداره اما قاعدتا نیاز به این موضوع داره.
باید بازوانی برای این هدف ساخته بشه.
اون بازوان تشکل ها از گروه ها از احزاب هست.
اینها باید ساخته بشن که بتونن مردم رو متشکل بکنن، قدرتمند بکنن، در کنار هم بزارن.
پروسه انقلاب یک پروسه یک شبه نیست که هی با تهییج احساساتی که باید بریزید تو خیابون باید بکشید باید برید فلان کنید به نتیجه برسید.
یک پروژه ی طولانی براش کار باید بشه براش فکر باید بشه.
براش حرف باید زده بشه، گروه تشکیل بشه، حزب تشکیل بشه، ایمان ساخته بشه.
وقتی صحبت از آگاهی سازی می کنیم مختص به یک موضوع مشخص و اینکه تصور کنیم مظالم جمهوری اسلامی نیست.
امروز فکر نمی کنم خیلی تعداد کمی شاید توی ایران وجود داشته باشند که به سیاهی رنگ جمهوری اسلامی نرسیده باشند.
به ظلم های بی کران جمهوری اسلامی نرسیده باشند.
اما مشکل و موضوع اصلی آن هدف و آرمان و ایده ای هست که در آینده مطرح می شه.
اون هستش که دچار مشکل است.
اون هدف و آرمان و ایمان هستش که تبدیل به اون رهبری جمعی بشه.
اون نبود و فقدان تشکل ها و گروه ها و احزاب هستش که ما رو به این به نوعی این بازوی محرک رو برای ما نمی سازه که بتونیم حرکت بکنیم.
پس ما باید این موضوعات رو در نظر بگیریم، برای این ها حرکت بکنیم و انقلاب رو بدونیم که یک انقلابی هست که باید در دل انسان ها شکل بگیره و مردم رو منقلب بکنه، تغییر بده.
این انقلاب باید در ابتدا توسط توده ها درون خودشون اتفاق بیفته.
وقتی این انقلاب فرهنگی اجتماعی شکل بگیرد.
هیچ حکومتی در برابر این جماعت نمیتواند ایستادگی کند.
محکوم به نابودی است.
وقتی این انقلاب درونی اتفاق می افتد نه مدام با تکرار کردن کلمه انقلاب، با به وجود آوردن این انقلاب درون افراد مختلف آنجاست که هیچ حکومتی در برابرش نمی تواند ایستادگی کند، هرچقدر هم که قدرت داشته باشد.
باید بیشتر درباب این مسائل صحبت بشود و ما سعی می کنیم بیشتر هم در بابش صحبت بکنیم.
تا اینجا فکر می کنم این موضوع بسه و دربارش صحبت به اندازه کافی کردیم.
حالا در قسمت های آتی هم سعی می کنیم باز به موضوعات دیگر هم به نوعی درباره اش صحبت بکنیم.