سلام دوستان من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان هست.
با شما هستم.
قسمت هشتم از ویژه برنامه مسخ انسان هست و ما قراره تو این قسمت در باب آزادی و رهایی با هم صحبت.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان این قسمت آخر ویژه برنامه مسخ انسان هست و ما قرار هست که تو این قسمت با مطرح کردن تمام این دردها در نهایت به درمانی که مد نظرمون هست برسیم و بیشتر در باب اون صحبت بکنیم.
هر چند که در کتاب های متفاوت در ویژه برنامه های متفاوت و در قسمت های آتی برنامه ای به نام جان من بیشتر و بیشتر در باب درمان صحبت میکنم و این قسمت مشخص تنها یک اشارتی است به اون کلیتی که من دربارش باور دارم و سعی در گسترش اون باور دارم.
خب قاعدتا ما در این ویژه برنامه سعی کردیم در باب المان هایی صحبت بکنیم که مسبب کنترل انسان ها شده باعث شده تا انسان ها به نوعی به تسخیر اون نظام های حاکم در کشور های متفاوت در میان نظام های متفاوت در جهان سعی کردند با این عوامل مشخص انسان ها را به اسارت و بردگی خودشان بگیرند.
این ها را در اختیار خودشان بگیرند تا اهداف خودشان را به پیش ببرند که میتونه متفاوت باشه.
در جای جای جهان میتونه متفاوت باشه.
گاها شما میتونید مواجه بشوید با یک حکومت کاپیتالیستی که اهداف خودش رو پیش میبره با یک حکومتی شبیه به جمهوری اسلامی که اهداف اسلامی خودش رو رسیدن به اون قدرت منطقه ای، هلال شیعی و عناوینی از این دست رو به پیش میبره که شما مواجه بشوید با یک حکومت کمونیستی که اهداف خودش رو و اون آرمان های جمعی گاها احمقانه خودش را به پیش میبره.
شما میتونید با اشکال مختلفی روبرو بشید اما المان ها همواره همین ها هستند و این حکومت ها و زورمندان سعی در سوء استفاده از همین المان ها دارند.
برای اینکه اهداف خودشون رو به پیش ببرند.
برای اینکه بتونن انسان ها را به بردگان خودشون تبدیل بکنن، برای اینکه بتونن کنترل رو از اونها در اختیار بگیرند و خب ما سعی کردیم در باب این المان ها صحبت بکنیم.
از اون چیزی که تحت عنوان هنر میشناسیم، رسانه میشناسیم، ورزش میشناسیم، اقتصاد میشناسیم، سیاست میشناسیم، تکنولوژی میشناسیم و تمام این عواملی که هر کدوم دست به دست هم داده تا انسان ها مبدل به بردگانی برای قدرتمندان و زورمندان بشن.
وقتی شما نزدیک به مفاهیم کار میشید میتونید ببینید که اقتصاد ساخته شده چگونه انسان ها رو غرق در این کار کردن میکنه، چجوری انسان ها مبدل به ابزار هایی میشن تا ازشون سواستفاده بشه تا نتونن فکر بکنن، نتونن جهان رو و عمق جهان رو ببینن؟
چگونه اون ها در دل هنر درگیر ورزش و اون کالایی که از اینها پدید آمده هنجار های کذایی رو قبول کنن گردن بزارن؟
بر پایه ی تمام تقسیمات ناعادلانه تجمع ثروت هایی که اونجا نهفته هست.
تمام این عناوین رو گردن بزارند و قبول بکنند و وارد این بازی بشن.
فرای اون اینقدر در حاشیه ها غرق بشن که تمام ارزش ها و متن اصلی رو فراموش کنن.
شما با جهانی رو به رو هستید که همه چیز درش بی معنی شده.
یعنی شما به جهان امروز ما نگاه بکنید.
چگونه معنای آزادی رو بی ارزش کردن؟
هر کدوم از این نگاه هایی که ما داریم درباره اش صحبت میکنیم، تمام این قدرتمندان در جهان چگونه معنای آزادی رو از میان بردن؟
شما به آزادی تعریف شده در حکومت های مثلا سرمایه داری نگاه بکنید.
چگونه آزادی لگدمال میشه؟
چگونه این آزادی های فردی ساخته شده در برابر برابری قرار میگیره و ماهیت خود آزادی رو از بین میبره که قاعدتا آزادی بدون برابری اصلا معنایی نخواهد داشت.
یعنی شما یکبار به معنی آزادی نگاه بکنید.
اگر برابری رو شما از آزادی بگیرید همه چیز بر میگرده به قدرت کسی که قدرت بیشتری داشته باشد آزاد تر هست.
من این مثال را بارها زدم.
آیا کسی می تونه بگه که در دل جمهوری اسلامی کسانی که وابسته هستند و وارد قبیله جمهوری اسلامی هستند، آزاد نیستند، آزادی کمی را در اختیار دارند.
نهایت آزادی برای آنهاست اما به قیمت اسارت دیگران.
حالا تعریف و بازتعریفی که داره در رابطه با آزادی در دل مثلا حکومت های کاپیتالیستی میشه به همین اندازه معنای آزادی رو بی ارزش میکنه.
چرا که در دل اون معنای تازه برابری ست که لگدمال میشه.
حالا آزادی های فردی وارد میدان میشن، مالکیتی وارد میدان میشه که به شما میگه شما آزاد هستید حتی به قیمت پا روی شانه های دیگران گذاشتن به قیمت استثمار دیگران.
ثروت رو مال خودتون بکنید و قدرت رو مال خودتون بکنید.
حالا هر کسی ثروت بیشتری دارد، قدرت بیشتری رو داره، آزاد هست، آزادی بیشتری داره و این تهی شدن معنای آزادی ست.
از اون سمت شما نزدیک به حکومت های کمونیستی میشید.
میبینید که چگونه آزادی های فردی رو زیر یک خط بطلانی میبرند و سعی میکنن همه آزادی هارو از میان ببرن برای رسیدن به یک هدف جمعی که در نهایت اون هدف جمعی هم گره خورده با همون اهداف احمقانه، مداوم و پر تداوم انسانی است.
رسیدن به قله های بی معنا، از میان بردن معنای حقیقی زندگی.
اصولا زندگی رو تباه کردن، قربانی کردن زندگی برای رسیدن به یک پیشرفت جمعی احمقانه هر نوع خلاقیت رو کشتن.
رسیدن به مرحله بعد رو از میان بردن عناوین بی پایانی از این دست شما مواجه میشید که هر بار داره آزادی چگونه به یغما برده میشه، معنای آزادی تهی میشه.
باری به واسطه اینکه برابری رو از دلش میگیرن و ازادی بی معنا میشه و همه آزادی معنا در قدرت داشتن میشه و آزادی برای کسی است که قدرت بیشتری داشته باشه، ثروت بیشتری داشته باشه.
از سمت دیگه شما مواجه میشید با این که برابری رو دستاویزی قرار میدن برای قلع و قمع کردن آزادی و برابری که همتای یکسانی احمقانه ایست که حالا در نهایت قرار است که آزادی هارو قربانی بکنه برای رسیدن به برابری.
حتی معنای برابری هم نمیده.
باز از دلش هزار معنای برتری جویانه و مالکیت های مداوم اتفاق می افتد.
حالا تنها تفاوت این است که در اینجا ما شاهد آزادی های فردی هستیم که یک سری انسان مبدل به قدرتمندان و ثروتمندان می شوند.
در دل این نوع حکومت های مثلا کمونیستی شاهد این هستیم که دولت تبدیل به قدرتمندان و ثروتمندان میشه.
همون نقش رو داره بازی میکنه.
همون افراد سرمایه دار هستن.
این بار درون حزبی دارن کار میکنن.
وارد اون اریکه قدرت شدن و هر دو به نوعی دارن یه کدوم از این معانی رو از میان میبرن.
باری آزادی داره معنا میشه.
در برابرش برابری سلاخی میشه.
باری هم برابری معنا میشه.
با اینکه آزادی رو به قربانگاه برده و باید یک جا با صدای بلند فریاد زد که آزادی و برابری همتا و یکسان هستن.
بدون هم اصلا معنایی نخواهند داشت.
شما اگر قرار باشه آزادی رو به اختیار داشته باشید، بدون داشتن برابری، موضوع فقط قدرت هست.
میانه دار فقط قدرت هست.
این برابری و آزادی همپایه هم هستند که معنا پیدا میکند.
به جهان و پیرامون خودمان نگاه کنیم.
اگر باورمند به برابری باشیم که برابری همگان معنا بشود، تمام جانداران به واسطه داشتن جانشان حالا میتوانیم آزادی را میدان دار بکنیم.
حالا میتوانیم با داشتن یک قانون مشخص تحت عنوان آزار نرساندن به دیگران، آزادی را میدان دار و در جهان بکنیم.
چون دیگه قرار نیست دومینویی ساخته بشود که در نهایتش ما هم ازش لطمه ببینیم.
اما اگر قرار باشه این آزادی رو هر نوع دیگه تعریف بکنیم، کسی که زور بیشتری داشته باشه، قدرت بیشتری داشته باشه که این قدرت میتونه گاها توان باشه، توان نظامی باشه، کثرت مردم باشه، خیلی راحت شما شاهد اون دیکتاتوری های اسفناک هستید، شاهد از بین رفتن آزادیها هستید.
آزادی جماعتی به قیمت اسارت دیگرانه.
شما مواجه میشید با استبداد هایی که اتفاقا در اکثریت است.
اکثریت مستبدی که میتونه بدترین رفتارها رو بکنه، اقلیت رو زیر پاش له و نابود بکنه.
اینجاست اون نقطه ای که ما میتونیم بفهمیم که قاعدتا یه چیزی مثل دموکراسی نمیتونه جوابگوی همه خواسته های ما باشه، قاعدتا یه بخشی رو برای ما ایفا میکنه.
در باب فرو می تونیم بهش فکر بکنیم، میتونیم در باب فرو نگاه داشته باشیم نسبت به دموکراسی و ازش استفاده بکنیم.
اما قرار نیست کلیت زندگی ما و تمام عناوین مهم و عمده زندگی و تمام معانی رو به پیش ببره.
همچین قدرتی در خودش نداره، همچین پتانسیلی در خودش نداره و حالا شما شاهد این هستید که چگونه در این جهان مدرن به واسطه این مسخ شدن انسانی معنای آزادی تهی میشه، معنای برابری تهی میشه و ما شاهد نابودی تمام ارزش ها و باورها و عناوین اخلاقی هم هستیم.
همه زیر پا گذاشته میشه و در نهایت شما شاهد این تصویر مشخص از از میان رفتن زندگی هستید.
تمام تصویر ارائه شده در دل این مسخ شدن ها، این به اسارت گرفتن شدن ها، این کنترل شدن ها این هستش که ما شاهد تصویری از انسان هایی هستیم که در پی مردگی هستن.
اینا دیگه زندگی نمیکنن.
اجسادی هستن که دارن تکون میخورن.
اجسادی هستن که به واسطه فرامینی که دارن میشنون دارن حرکت میکنن.
یعنی شما مدام دارید این تکرار این بردگی و بندگی رو در دل اینا میبینید؟
اینها برده وار دارن راهی رو میرن که از پیش تعیین شده.
این اون نقطه اسفناک و فاجعه باری است که ما داریم هر روز باهاش زندگی میکنیم.
هر روز شاهد این زشتی های در برابر هستیم.
هر روز داریم این تصویر رو در برابر میبینیم که جماعتی زیر یوغ این بندگی و بردگی زندگی رو بدل به مرگ کردن و مرگ رو دارن صرف میکنن و تکرار میکنن.
ما شاهد این تصویر و از بین رفتن معنای زندگی هستیم.
معنای زندگی ای که دیگه توامان گره خورده با موضوعاتی مثل مهر، عشق، عاطفه، اخلاق، آزادی، برابری، کمک کردن هیچ کدوم از این معانی نیست.
گره خورده با مسائل اقتصادی، پیشرفت ها و رقابت های اقتصادی، رسیدن به جایگاه های سلبریتی ها، هنرمندان، ورزشکاران.
در همه چیز این افراط رو شما میتونید ببینید حتی در دل.
در دل هوش هم شما شاهد همین رقابت اسفناک هستید.
حالا قرار هست که ما در همه چیز برتری رو در اختیار داشته باشیم چرا که اصولا میدان دار این نگاه همین برتری جویی ها هست.
اصولا تصویر ابتدایی ساخته شده در دل همه این رقابت هاست.
تمام تصاویر در تمام دنیا مدام داره تکرار همین رقابت رو میکنه.
اصولا یک میدان مبارزه ای تصویر شده که باید مردم واردش بشن تا پیروز بشن و اصولا جهان برای این برتری جویی ها انگار ساخته شده و مدام این معنی داره تکرار میشه تا مردمی باشن که وارد این میدان مبارزه بشن و دیگران رو از میان ببرن برای رسیدن به پیروزی ها و هی ما هر بار شاهد این جنازه های متحرک در جهان باشیم که حالا تن میدن و وارد این بازی ها میشن.
این قوانین رو قبول میکنن.
تمام این ارزش ها رو به دوش میکشند، به دنبال طعمه در برابر میدوند یا طعمه ای که یکی به سر قلاب رو گرفته و داره این ها رو به دنبال خودش میکشونه و حالا شما شاهد مردمی هستید که مدام دارند یک سیر 360 رو تکرار میکنند و به دنبالش میدوند تا به یک نقطه ای برسند که نقطه نامعلومی که اصلا مشخص نیست کجاست.
ارزش هایی است که از پیش ساخته شده.
ارزش هایی که تماما معانی زندگی رو از بین میبره، معنی آزادی و برابری رو از بین میبره.
تمام ارزش ها همتای مهر و عاطفه، کمک کردن، باهم بودن، اتحاد، همبستگی، مهر ورزیدن و الی آخر همه و همه رو از بین میبره.
به دنبال یک رقابت و برتری جویی است.
برای رسیدن به ثروت تجمع ثروت هست.
برای رسیدن به شهرت از شهوت، ثروت و شهرت هست که او رو دیوانه کرده و وارد این میدان کرده و شما شاهد تکرار این تصویر هستید و مدام میبینیم ما مواجه میشیم با یک انسان ناکامی که غرق در فرو حاشیه هاست.
شما امروز وقتی به جهان پیرامون خودتان نگاه میکنید میتوانید مدام ببینید در همه جا میتوانید ببینید مصادیقش رو در همین شبکه های مجازی میتوانید ببینید.
در زندگی و روابط تون و در کنار خودتون میتونید بارها شاهدش باشید.
اینکه انسان ها غرق در فرو اند، غرق در حاشیه ها هستند.
هیچکس قرار نیست به متن اصلی به ریشهها نگاه بکند.
در همه جا شما میتوانید شاهد این تصاویر باشید.
اگر مردمی هستند دارن زندگیشون رو فقط گذران میکنن.
سعی میکنن که زودتر این زندگی بگذره و ساده تر بگذره و به نوعی بتونن زندگی رو به پیش ببرن.
همون مفهوم مردگی که دربارش صحبت میکنیم قرار نیست از زندگی لذت ببرن.
از تک تک لحظات این زندگی لذت ببرن.
حتی باری شما نمیتونید این تصاویر رو ببینید که اینها به دل طبیعتی میرن برای لذت بردن.
حتی در دل طبیعت رفتن هم برای مثلا خودنمایی است.
برای تصویر ارائه شده و مد همگانی است که امروز تصویر شده و گفتن همه باید تکرار کنن.
پس همه میدونن و میرن و تکرار میکنن.
برای لحظه ای سلوک و رسیدن به یک مرتبت تازه ای از زندگی نیست.
همه و همه تکرار همون راه از پیش تعیین شده و گذشتگانی که دارن مدام تکرار میکنن و حالا شما شاهد این لوپ پر تکرار بی معنا هستید که یک انسان ناکام رو تصویر می کند که غرق در این حاشیه هاست.
در تمام موضوعات هم شما شاهد همین تصویر هستید.
گاها شما انسان ها را می بینید که حتی در مصادیق مهم و تصاویر عظیمی هم که در برابر دارید مثل مثلا مبارزات سیاسی هم درگیر همین حاشیه ها هستند.
حتی اگر وارد میدانی برای مبارزه مثلا با جمهوری اسلامی هم می شوند، قرار نیست که با ریشه موضوع، با اسلام، با تفکر خداوندی یکتا پرستانه، مضامینی که باعث به وجود آمدن این نگاه ها شده مبارزه کنند.
قرار است با همان شاخ و برگ هایی در برابر قرار است که کل هدف و ریشه و اعتقاد و همه چیزشون رو بذارن تا با یکی از اون ساقه های برآمده از جمهوری اسلامی و ظلم های بیکرانش یک مبارزه ای هم داشته باشن.
انگار این اپیدمی اینقدر قدرتمند شده و همه رو مسخ خود کرده که شما شاهد یک لوپ پر تکرار از این حماقت های انسانی هستید.
حالا دارید مدام این تصویر رو در همه جا هم می بینید.
همه دچار و دچار و مبتلای این ویروس هستند.
همه وارد این مسخ شدگی شده اند.
همه کنترل خودشان را به دست داده اند.
در هر جایی شما شاهد انسان هایی هستید که مدام در فرو حاشیه ها خودشان را غرق میکنند.
در جهانی که معنای آزادی از میان رفته، معنای برابری معنای تمام ارزش ها از بین رفته، معنای زندگی به کناری گذاشته شده و مردمانی در پی مردگی هستند.
در جهانی که انسان های ناکامی غرق در فرو حاشیه ها شده اند و متن و ریشه ها را از یاد برده اند و در همه جا شما دارید این تصاویر را میبینید، ما نیاز به بازآفرینی داریم.
ما نیاز به آفریدن دوباره زنده داریم.
ما نیاز داریم تا ارزش ها را دوباره سرآغاز کنیم و معانی را دوباره معنا ببخشیم.
ما نیاز داریم تا در باب ایمان وقتی صحبت میکنیم، آن ایمان کورکورانه احمقانه ای که ادیان و مذاهب صحبت کرده اند را مطرح نکنیم.
ما نیاز داریم یک ایمان تازه ای را به وجود بیاوریم که در دل آن ایمان آزار نرساندن به دیگر جانها تمام محور باشه.
آزادی که با برابری همتا و همسان و در کنار هم هستند رو معنا کنه.
ما نیاز داریم که این بازآفرینی رو به وجود بیاریم تا اصول اخلاقی خودمون رو پایه ریزی کنیم تا در باب اصول اخلاقی صحبت کنیم که بزرگترین و والاترین آن کمک کردن به دیگران باشه.
اینکه ما ببینیم به دیگران کمک میکنیم و با این کمک کردنمون همه دنیا رو برای خودمون داشته باشیم.
شما تصور کنید با این بازآفرینی میتونیم چگونه دنیای تازه ای رو رقم بزنیم.
دنیایی که در دل اون جانداران به واسطه داشتن جانشون ارزش دارند، همه برابر و آزاد هستند.
اینها نه در حد شعار و تکرار کردن این شعار که میتونه مبدل به نوعی زیست بشه.
قاعدتا نیاز داره که این بازآفرینی اتفاق بیفته و ما شاهد یک نوع خلقت تازه انسانها باشیم.
انسان هایی که به یک سلوکی میرسند و وارد این معنی میشن و حالا معانی زندگی خودشان رو دوباره بازآفرینی میکنند.
حالا قرار نیست خودشون رو در این لوپ پر تکرار غرق شده ببینن و خودشون رو در این مرداب ببینن که دارن غرق میشن و هیچ معنایی در برابرشون نیست.
حالا قرار هست معانی تازه رو به دست بیارن.
حالا قرار هست که معنای زندگی رو بدست بیارن.
زندگی ای که می تونه توامان با روابط احساسی و عاطفی باشه.
زمان گذاشتن و زندگی کردن با کسانی که دوستشون دارید میتونه نهایت لذت زندگی باشه.
چیزی که میتونه در این جهان مدرن بی ارزش و بی ارزش تر شده باشه.
اینکه شما میل به اختیار و آزادی و دوری از جبر داشته باشید، اینکه شما میل به پرسشگری و شک داشتن داشته باشید، اینکه شما روحیه انتقادگری داشته باشید، اینکه شما عوامل و موضوعات رو نپذیرید، اینکه شما یاغی و طغیانگر باشید، اینکه شما در وجودتون طغیانگری ریشه دوونده باشه، اینکه شما فرمانبردار نباشید و عصیانگر باشید.
اینها میتونه بازآفرینی دوباره ی شما و دیدن تازه ی جهان باشه و ساخته شدن این انسان تازه میتونه جهان رو دگرگون بکنه.
حالا میتونه ارزش آزادی و برابری رو لمس بکنه.
حالا میتونه به این معنا برسه که اخوت میان آزادی و برابری است که اصولا معنا میده.
هیچ وقت ما نمی تونیم آزادی و برابری رو از هم بکنیم و جدا بکنیم.
چرا که این دو در کنار هم معنا پیدا میکنن.
هر وقت ما بخواهیم یکی از اینها را قربانی دیگری بکنیم، چیزی در میان نمی مونه به جز قدرت، به جز شهوت، به قدرت، به جز قدرتمندانی که همه چیز رو در اختیار گرفتن.
شما در نظام های کاپیتالیستی و کمونیستی دارید هر بار این رو میبینید، هر کدوم از این نظام ها در طول حیات خودشون یکی از این دو معنا رو قربانی دیگری کردن و ما شاهد این تصویر اسفناک در جهانمان بودیم.
ما روبرو شدیم با قربانی شدن برابری زیر پای آزادی در حکومت های سرمایه داری که نهایتش این تصویر برده سازی امروزی اتفاق افتاد و در برابرش نظام های کمونیستی هم همتای همون اینبار آزادی رو به قربانی در برابر برابری بردند و ما شاهد این تصویر مخدوش شده از آزادی و برابری همواره بودیم و حال با این بازآفرینی تازه ما باید این آزادی و برابری را در کنار هم معنا کنیم.
در پی گسترش این نگاه باشیم.
حالا میتواند وظیفه برای ما تعریف بشه.
حالا میتوانیم ما وظیفه داشته باشیم برای اینکه این آزادی را گسترش بدیم و به دیگران هم بسطش بدیم که اونها هم با این معنی مواجه بشن.
اینکه تمام جانداران پیرامون ما دارای ارزش هستند به واسطه اون جانشون همونقدری که جان ما عزیز و محترم هست، جان آنها هم عزیز و محترم هست.
این شامل تمام موجودات، انسان و حیوانات و گیاهان میشه.
شامل اون نگاه میشه که ما رو به سمت زندگی بهتر از همه می بره حتی خود انسان.
خود انسان اگر به این مرتبت برسه و بتونه این آزادی و برابری رو تعریف کنه، قاعدتا خودش هم زندگی بهتری خواهد داشت.
زندگی جمعی انسان ها به اون مرتبت بهتر خواهد رسید.
با بازآفرینی و بازتولید کردن و دوباره خواندن این معانی.
ما میتونیم به مرتبه ای برسیم که تمامی اتفاقات پیرامونی و تمامی این ابزارها رو به سمت و سویی ببریم تا زندگی بهتری برای خودمان و دیگران بسازیم.
از تمام این تکنولوژی ها و ابزار ها میتونیم به همون حدی که دارن یعنی برای رفاه، برای رفاه جان دیگران ازشون استفاده کنیم نه اینکه خودشون رو مبدل به ارزش کنیم نه اینکه زندگی رو از حیطه انتفاع بی معنا بکنیم نه اینکه زندگی رو قربانی بر پایه این تکنولوژی ها بکنیم.
ما باید به اون نقطه ای برسیم که با این بازآفرینی دوباره زندگی را معنا بکنیم.
چارچوب های اخلاقی مون رو معنا و موضوعی که قاعدتا در این برنامه نمیگنجه که من بخوام درباره اش صحبت بکنم.
اما درمانی که من در راستای نه تنها موضوع محور شدن و کنترل شدن بلکه در باب تمام موضوعات و جهان پیرامون میدونم و میشناسم، همین باور به جان هست.
همین باور به آزادی هست.
همین باور به برابری هست.
آزادی و برابری که یکسان هستند.
آزادی که یک خانم داره و آزار نرسوندن به دیگران هست.
موضوعی که بارها و بارها به کرات در اشکال مختلف در اشعار، در کتاب ها، در داستان ها، در همه جا سعی کردم فریاد بزنم و درباره اش صحبت کنم.
اون رسالتی که برای خودم میدونم که دوست دارم این عنوانی که بهش باور مند هستم رو به دیگران نشر بدم و باهاشون درمیون بزارم.
ما نیاز داریم تا یک هدف مشخصی رو برای خودمون بسازیم تا به یک فرداهای روشنی برسیم.
ما نیاز داریم که برای گسترش اون نگاه مشخص خودمون تلاش بکنیم.
نگاهی که در دل من توامان گره خورده با قلمروی آرمانی جهان آرمانی، باور به جهان آزادی و برابری است.
و حالا هر انسانی میتونه اون ایده و باور و نگاهی که خودش داره رو هم مد نظر قرار.
همان باور و ایده ای که در راستای آزار نرسوندن به دیگران باشه در راستای رسیدن به آزادی و برابری باشه، برای همه موجودات باشه، برای رسیدن به دنیای بهتری باشه.
و حالا با مد نظر قرار دادن این معنای مشخص میتونه برای فردای روشن تلاش بکنه و ما میتونیم هر روز از زیر بار این محنت بزرگی که بر دوشمون سنگینی میکنه از زیر بار این سلطه و کنترلی که برما وجود دارد رهایی پیدا کن.
اگر دوباره خود را بیافرینیم، دوباره نگاهمون رو تغییر بدیم، ارزش های تازه رو قدرتمند تر و پررنگ تر کنیم و با بها دادن به این ارزش ها میل و حرکت داشته باشیم.
رو به سوی فردایی روشن.
ما نیاز داریم که هدف های تازه ای رو پدید بیاریم و براش تلاش کنیم.
این اهداف برای من مشخص است.
قاعدتا جهان آرمانی است.
قلمرو آرمانی است.
باور به جهان آزادی است و تمام آن مصادیقی است که در کتاب های متفاوت درباره اش صحبت کردم و دوست دارم که دیگران رو هم دعوت کنم و وارد این حرکت برای تغییر بکنم.
قاعدتا در باب این مساله در آتی هم صحبت خواهم کرد.
در باب باورهای خودم به کرات صحبت کردم و در آینده در این برنامه به نام جان چون خیلی وارد این موضوعات نشدم و بیشتر سعی کردم که در باب مصادیق دیگه ای صحبت بکنم تا در نهایت در نوک پیکان به مسئله جان برسیم.
جهان آرمانی، قلمرو آرمانی و این ویژه برنامه ها در آتی ساخته خواهد شد و من دربارشون صحبت خواهم کرد.
فعلا بیشتر سعی میکنیم درباره موضوعات دیگری صحبت کنیم اما در نهایت این یه راه طولانی هستش که ما باید پیش بریم تا در نهایت جهان رو جای بهتری برای زیست خودمون و دیگر جانداران بکنه.