سلام دوستان من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان هست با شما هستم.
این قسمت چهارم از ویژه برنامه نقد لیبرالیسم و کمونیسم هست و ما قراره توی این قسمت در باب معایب کمونیسم صحبت کنیم.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان توی این ویژه برنامه مشخص در باب لیبرالیسم و کمونیسم صحبت کردیم و در این قسمت مشخص هم قرار هست در باب لطمات تاریخی و معایب کمونیسم صحبت بکنیم و قسمت گذشته در باب همین موضوعات پیرامون لیبرالیسم صحبت کردیم و در این قسمت هم قراره در باب کمونیسم صحبت بکنیم.
خب ابتدا هم بگم که هدف اصلی از این برنامه و این ویژه برنامه مشخصه لیبرالیسم و کمونیسم مسئله آزادی و برابری است.
یعنی شما وقتی در باب این دو نوع نگاه مشخص مدرن انسانی صحبت میکنید، میدونید که هر دوی این ها تعریف مشخصی پیرامون آزادی و برابری داشتند که به نوعی با بزرگداشت یکی از این ها هر چند دستمالی شده و معیوب و به دور از واقعیت، اما دیگری را قربانی راه خود کردند.
یعنی اگر در لیبرالیسم شما مواجه میشید با بیان آزادی ها، آزادی به قیمت قربانی کردن برابری است و بالعکس.
در نگاه کمونیسم هم همین گونه است.
اگر صحبت از برابری میکنند به قیمت و هزینه قربانی کردن آزادی است و هدف اصلی ما از گردآوری این برنامه این هست که بگیم آزادی و برابری با هم هستند در کنار هم معنا میشن، لازم و ملزوم هم هستند و اصولا بدون بودن یکی از آن ها دیگری هم بی معنا خواهد شد.
و اما این قسمت مشخص و معایب کمونیسم.
خب قاعدتا من در این ویژه برنامه اصولا و در تمام برنامه هایی به نام جان خیلی در باب مصادیق و مثالها صحبت نمیکنم.
در این برنامه هم به همین شکل است.
سعی میکنیم در باب ریشه ها و اصول اصلی صحبت کنیم تا در نهایت یک برداشت درست و مشخص و عقلانی نسبت به این موضوع داشته باشیم.
اصولا وقتی در باب کمونیسم صحبت میشود، اولین چیزی که ذهن ما را معطوف به خود میکند و این تصویر را در برابر دیدگان ما نقش میبندد، مسئله دولت تمامیت خواه و مستبد است.
اصولا به نوعی کمونیسم گره خورده با این مفهوم قدرت طلبی شما تمام نمونه های تاریخیای که از کمونیسم و قدرت گیری این نگاه های چپی و مارکسیستی میبینید هم همینگونه بوده.
یعنی به شوروی هم نگاه بکنید، به کوبا نگاه بکنید، به تمام دولت هایی که تشکیل شده اند به چین، کره شمالی و تمام کشورهایی که به نوعی خود را وابسته به نگاه های کمونیستی میدانند.
این تمامیت خواهی و این استبداد را میتوانید درک و اصولا نگاه اصلی ای که برگرفته از نگاه های مارکسیستی هست ما را به سمت و سویی میبره در راستای استبداد؟
اصلا تصویر گری نهایی این نگاه این گونه هست که داره تعبیر و تفسیر میکنه به سمتی که ما باید تمام قدرت رو در اختیار داشته باشیم.
یک دولت متمرکز قدرتمندی باشه که به واسطه زور و قدرت و سرکوبی که داره عوامل و برنامه هارو به پیش ببره.
همون دوگانه مشخصه آزادی و امنیت به قیمت امنیت و آزادی از میان رفت به قیمت برابری آزادی ریشه کن بشه.
تمام تصویر ارائه شده در طول تاریخ از این نگاه های چپی همین دولت های قدرتمند و متمرکز و مستبد بودن نظام های توتالیتر و تمامیت خواهی که همه چیز رو برای خود کردن تمام ارزش ها به عنوان دموکراسی و آزادی و برابری، همه اینها لگدمال شده.
حتی برابری هم که تعبیر و تصویر شده هم بی معنا بود.
اون قدرت لجام گسیخته ای که در اختیار یک گروه و حزب و قبیله و قومیتی قرار میگیره و حالا این اینها میداندار میشوند و همه چیز را از میان میبرند.
خود برابری را هم ریشه کن میکنند.
فساد بی حد و حصری که شکل میگیرد.
پس یکی از معایب تاریخی قاعدتا کمونیسم همین دولت تمامیت خواه و مستبد است.
چرا که ریشه های نگاهی آنها هم اینگونه است.
یعنی اصولا در پی بوجود آوردن یک دولت مستبد، قدرتمند و تمامیت خواه هستند که حالا آن اوامر و باورها و برنامه ریزی هایی که دارند را به پیش ببرند به قیمت نابود کردن تمام آزادی های فردی و اجتماعی.
حالا بیان و برابری را تصور کنند.
هر چند که این برابری تصویر شده هم لگدمال شده هست.
این برابری به وجود آمده هم معنای حقیقی و راستینی نخواهد داشت.
این برابری هم به سادگی به واسطه فساد می تواند از میان برود.
همتای چیزی که ما در سراسر جهان و در طول تاریخ با آن روبرو شدیم.
پس قاعدتا دولت تمامیت خواه و مستبد یکی از آن اون نشانه و لطمات تاریخی کمونیسم است.
در کنار این و به موازات این شما مواجه میشید با سرکوب.
یعنی سرکوب قاعده ای است درونی در دل این حکومت های تمامیت خواه.
شما جمهوری اسلامی رو به عنوان نمونه در نظرتون داشته باشید.
قاعدتا این یک نظام چپی نیست، یک نظام کمونیستی نیست.
هر چند که گهگاه سعی میکنه یک نشانه هائی از اون نظام چپ گرا ارائه بده.
هر چقدر بی اثر و بی ارزش و بی معنا.
اما ما با نوع حکومت تمامیتخواه جمهوری اسلامی روبه رو هستیم و برای ما یک اشل و نمونه ایست برای درک بهتر این حکومت های تمامیت خواه و مستبد.
خب این حکومت ها بزرگ ترین اثری که در زندگی و حیات خودشان دارند و بزرگترین تاثیری که میتونند بگذارند و در نهایت مشروعیت خودشون رو معنا ببخشند به واسطه سرکوب است.
به واسطه بوجود آوردن خفقان است.
یکی از نشانه های عمده در تمام حکومت های تمامیت خواه و توتالیتر.
یعنی اینها راهی ندارند برای اینکه بخوان از استبداد و از قدرت به دست آمده استفاده بکنند و سوءاستفاده بکنند، به واسطه سرکوب جماعتی رو خفه بکنند و در خفقان نگه دارند.
چاره دیگه ای هم در خود نمی بینند.
پس ما مواجه میشیم با این سرکوب گسترده.
شما مواجه میشید با پاکسازی هایی که در طول تاریخ توسط تمام نظام های کمونیستی اتفاق می افته.
یعنی اینها کم کم اون دایره امن خودشون رو تنگ تر و تنگ تر میکنن.
به واسطه فساد موجود، به واسطه خیانت ها، به واسطه اون حس پارانویایی که در وجودشون هست و این ترس متداولی که در خودشون و نسبت به دیگران احساس می کنن.
پس ما مواجه میشیم با این پاکسازی ها، سرکوب ها، خفقان ها، شکنجه ها، آزار ها و اقتدارگرایی که در نهایت هسته اصلی و ریشه اصلی این نگاه کمونیستی رو شکل میده.
اصولا دست و بال حکومت باز هست برای از بین بردن مخالفین.
برای سرکوب کردنشون.
برای پاکسازی شون.
یک دولت تمامیت خواه و مستبد سر کار هست که از تمام المان ها استفاده خواهد کرد.
برای اینکه اقتدار خودش رو نشون بده.
برای اینکه به اون آرمان ها و آرزوهایی که در نظر داره برسه.
اما به هر قیمتی.
یعنی به هر قیمتی حاضر هست همه چیز رو حاضر هست نابود بکنه.
تمام آزادی های فردی و اجتماعی رو زیر پا بذاره تا اون اهداف خودش رو پیش ببره.
در دل این خفقان ها شما مواجه میشید با اشکال مختلفی از شکنجه ها، کشتارها، سرکوبها، پاکسازی ها و انواع سانسور ها.
یعنی شما در اشکال مختلفی از این دولت های کمونیستی میتونید این تصویر زننده از خفقان و اسارت رو ببینید.
خب قاعدتا رمان ها و نوشته ها و خاطرات و کتاب ها و فیلم هایی که در باب این مسائل وجود دارد می تواند یک تصویری از آن ها ارائه دهد.
ما فارغ از آن حتی در نظر گرفتن این نوع نگاه هم می تواند ما را به این سمت و سو ببرد که ریشه بنیادین و هسته ای این تفکر اینگونه است.
اصولا خود را اینگونه معنا می کند نوع نگاهی که نسبت به دنیا دارد هم همتای همین تصاویر ارائه شده در همین کتاب ها و نوشته ها و خاطرات است.
اصولا این اقتدار در خود این حالت خفقان رو به وجود میاره.
تمام حکومت های تمامیت خواه در نهایت با ابزار سرکوب میتوانند قدرت خودشان را حفظ کنند.
میتوانند جامعه خودشان را اداره کنند.
مشروعیت آن ها هم بر پایه همین به وجود آوردن ترس و حذر دادن مردم هست.
هیچ رابطه دیگه ای برای حقانیت و مشروعیت خود هم ندارند.
شما مواجه میشوید با این دولت ها که در نهایت مبدل به یک شکل تازه ای از دین هم میشود.
یعنی تمام این حکومت های ساخته شده داره مسیری رو طی می کنه تا در نهایت مبدل به یک دین بشه.
خب ما در اون ریشه ی ابتدایی و هسته ای تفکرات مارکسیستی و کمونیستی مواجه میشیم.
مثلا با ماتریالیسم بودن و به نوعی بیخدا بودن و آتئیست بودن.
اما در نهایت دارن همون فرهنگ ضدیت رو پیش میبرن تا در نهایت تاج و درجا نگاه دارن و یک سر تازه ای رو در دلش علم کنن.
بیشتر اشکال به وجود امده از کمونیسم در سراسر تاریخ هم همین تصویر رو برای ما ارائه داده.
یعنی شما مثلا با مائو رو به رو میشید که در جایگاه یک پیامبر و خدا قرار میگیره؟
خود مارکس تا پایه های بلند و رفیع پیامبر و خدا قرار میدن.
لنین رو در روسیه به همین شکل، استالین رو حتی بعد از لنین قرار میدن.
در اونجایی که امروز حتی در کره شمالی هم میبینید که این پروپاگاندا داره شکل میگیره و این تصویر ارایه میشه که مثلا کیم جونگ اون در جایگاه خدا قرار.
اصولا تبدیل شدن کمونیسم به یک دین تازه به یک نگاه تازه گره خورده با خرافات.
یعنی شما در دل مثلا وقتی میرید رجوع می کنید به دوران مائو و چین، میبینید که چگونه همتای خرافاتی که در اسلام وجود داره در اونجا هم ریشه هاش شکل میگیره.
یعنی با رجوع به تاریخ میتونید اشکال مختلفی از این رو ببینید.
این قدیس سازی مثلا از مائو در چین یا لنین در لنین و استالین در شوروی.
شما میبینید که چگونه از این قدیس هایی ساخته میشه و اونها رو میپرستند.
این تصاویر ارائه شده از خاک سپاری مثلا استالین هم بیانگر همین تصویر است.
اون تصویر آشنایی که ما هم در جمهوری اسلامی و نگاه های اسلامی باهاش روبرو هستیم.
اما این شکل تازه ای که ما تحت عنوان کمونیسم می سازیم هم همین کار رو میکنه.
چرا که اصولا بنیان اصلی و نهادینه خودش را در دل همین تمامیت خواهی و استبداد تعریف کرده.
برای این حکومت مستبد قدرتمند نیاز به یک تصویر هم دارد.
نیاز به یک شکل مشخص یک بت اعظم دارد تا در بالا قرار بده.
و حالا ما میبینیم که چگونه این دولت تمامیت خواه با استفاده از اختناق و سرکوب و شکنجه و ارعاب در نهایت مبدل به یک دین میشود که حالا کفر و ارتداد و شرک هم در برابر خود خواهد داشت.
همین پاکسازی هایی که دربارش صحبت کردیم انگار خروج از این دین تازه هست.
اگر کسی قرار به خروج داشته باشه حالا محکوم به مرگ میشه، به نیستی میشه و از بین رفتن میشه و این دین تازه با پیامبر، تازه، با خدای تازه، با رهروان تازه و در نهایت با روحانیون تازه شکل میگیره.
شما میتونید نوک این قله رو مثلا مارکس قرار بدید و انگلس قرار بدید و بعد بیاید مائو رو در دلش قرار بدید و بعد کسانی که در این حکومت ها کار میکنند و رهبر میشند و مبدل به مأمورین میشند و اطلاعاتی ها میشند هم در درجات بعدی قرار میگیرند.
کسانی که دو باره این معانی رو تفسیر میکنن، تعبیر میکنن و ارائه میدن هم مبدل به روحانیون امروزی میشن و اصولا این ساختار اینگونه شکل میگیره.
در عین حالی که داره صحبت از آتئیست بودن بیخدایی میزنه اما با اون فرهنگ ضدیتی که من بارها در ویژه برنامه های مختلف دربارش صحبت کردم دوباره یک نگاه تازه شکل میگیره.
حالا در دلش تنها و تنها سر هایی در میان تاج تغییر تاج بر سر جای خود هست.
تخت بر سر جای خود هست و تنها سرهای در میان این تاج هستند که تغییر میکنند.
فارغ از این شما مواجه میشید با یک اقتصاد دستوری.
خب این اقتصاد دستوری گاها میتونه راهگشا باشه.
از یک سو شما در دل نگاه های سرمایه داری مواجه میشید با اون تصویری که ارائه میدن از بازار آزاد و قدیس گرایی و بازار آزاد و آزادی های فردی در این راستا در دل در برابر این مواجه میشید با یک اقتصاد دستوری که حالا میاد برای از بین بردن هر گونه آزادی عمل در دل این بازار.
حالا برای قیمت گذاری روی همه چیز به میدان میاد حتی چیز های ساده.
هیچ نوع اجازه ای برای مانور دادن خود، بازار و مردم در دل این بازار باقی نمی ذاره.
حالا در دل این نادانی، ناتوانی و کم دانشی اطلاعات کم و هزار و یک از این عوامل فساد درون سیستم، این تجمیع قدرت در یک نقطه این استبداد حاکم، این نادانی حاکم در نهایت میتونه لطمه های بزرگ و جبران ناپذیری بزنه.
همون طوری که زده یعنی شما وقتی نگاه میکنید به این تاریخچه ای که کمونیسم به وجود آورده و اقتصادی که به وجود آورده اند، میبینید که چگونه لطمات بزرگی رو به کشور خودشون، به کشور های دیگه، به مردمی که در اون خطه زیست کردند و به همه جانداران زده چگونه با این اقتصاد بیمار گونه ای که از نادانی و بی اطلاعی همه نشأت گرفته توانسته اند لطمات جبران ناپذیری هم بزنند؟
شما مواجه میشوید با مردمی که تاوان همه چیز رو میدن.
یعنی یک تصویری ارائه میدن که دور خودش یک مرزی میکشه، دور خود خط میکشند و با همه جهان هم در مبارزه هستند.
همین چیزی که باز هم ما تجربه کردیم یعنی جمهوری اسلامی فارغ از نگاه چپی که ما داریم دربارش صحبت میکنیم خوب خودش را یک تافته جدابافته ای از جهان تصویر میکنه، برای خود یک دشمن هایی میسازه و وارد این میدان میشه تا یک چیزی که ما امروز باهاش روبرو هستیم.
ایران در برابر امریکا، در برابر اسراییل، در برابر غرب و حالا برای خودش یک خطه ای رو میسازه و در این خطه اسیر میمونه.
حالا باید با سراسر جهان در مبارزه و جنگ باشه.
چیزی که امروز ایران به واسطه تحریم ها داره باهاش دست به گریبان هست اما تاوانش رو چه کسی میدن؟
مردم به واسطه این ایستادگی و مقاومت در برابر قدرت ها و سر علم کردن در میان آن ها، تاوانش را مردم باید بدهند.
نان کمتر، کار بیشتر.
چیزی که در دوران شوروی در دوران مائو به کرات اتفاق می افتد.
یعنی از یک سو اقتصاد دستوری که هیچ معنا و مفهومی ندارد و دانشی پشتش نیست، گاها به واسطه نادانی است که گاها به واسطه اطلاعات کم است.
گاها حتی به واسطه لجبازی و حرص و آز و هزار دلیل احمقانه دیگر هست و حالا به این واسطه می تواند نابودی مردم آن کشور و زندگی اسفناک را بسازد.
از یک سوی دیگر مبارزه و مقاومت در برابر قدرت هاست و جبهه سازی هاست و حالا جنگیدن در جبهه برابر هست و در دلش مردمی هستند که دوباره باید تاوان بدهند.
دوباره باید در برابر این قدرت ها بایستند.
آن حکومت و آن قبیله حاکم هیچ وقت تاثیری نخواهد دید.
هیچ ضرری نخواهد دید.
همان چیزی که ما امروز در جمهوری اسلامی میبینیم گروه و قبیله ای که امروز حاکم بر ایران هستن هیچ وقت زندگیشون لگدمال نخواهد شد، لکه ای بر نخواهد داشت.
اما قشر معمول و مردم عادی هستن که بزرگترین لطمات رو باید باهاش دست و پنجه نرم کنند.
زندگی سخت را پشت سر بگذارند.
به واسطه فقدان مسائل اقتصادی و مشکلات اقتصادی که به وجود می آید، شما در دل کمونیسم اصولا مواجه میشوید با این فرهنگ تک صدایی.
یعنی یکی از آن تعبیرات درست و محکمی که میتوانید نشانه اش را در فرهنگ خدایی بر زمین و در جهان امروز ببینید، همین نگاه کمونیستی ست.
نگاه کمونیستی ای که به ظاهر در برابر نگاه های الهی است اما در باطن تصویر دوباره ای از همان نگاه را ارائه داده.
یک فرهنگ تک صدایی و یک دولت مستبدی است که باید یک رهبر و خدا در بالا داشته باشد.
یک هرمی را تصویر کند تا در نوک آن هرم یک خداوندگاری بنشیند و به همه حکومت کند.
چیزی که در طول تاریخ هم اتفاق افتاده و میشه تصاویر رو دید.
اون قدیس سازی و قهرمان سازی هایی که در دلش به وجود میاد، همتای جایگاه و پایگاهی که برای ما می سازند و می پرستند.
برای لنین می سازند و می پرستند.
برای مارکس میسازند و می پرستند.
شما مواجه میشید با این فرهنگ تک صدایی که قرار است فرای تمام جایگاه های ساخته شده برایش در نهایت یک فرمانده باشه و جماعت بیشماری فرمانبردار و بنده و عبد و عبید رو در برابر به وجود بیاره.
درست است که ما در باب لیبرالیسم وقتی داشتیم صحبت میکردیم در نهایت وقتی پرسش این آزادی برای کیست؟
ما رو به سمتی رسوند که برده داری رو تصویر کنه و قاعدتا هم همین تصویر رو ارائه داده.
اما در دل این حکومت های کمونیستی هم داستان به همین شکل هست.
یعنی شما وقتی مواجه میشید با یک حکومت کمونیستی هم میبینید که شرایط رو به همین گونه تصویر کرده اند و این برده داری مدرن هست که داره اونجا حکمفرما میشه.
یک پادشاه و یک اربابی در نوک پیکان ایستاده فرمان میده و بندگان و رعیت ها هم باید که به گوش جان بسپارند.
این فرهنگ تک صدایی و این به وجود آوردن فرمانده و خدای در آسمان ها در دل این حکومت ها باعث این استیصال جمعی میشه.
یعنی اینها در نهایت ما را به نقطه ای می رسانند که ما مواجه میشیم با فروپاشی روانی اجتماعی جامعه ای که در ترس و وحشت و بیزاری داره زندگی میکنه.
بیشتر این جوامع چپی که ما امروز باهاش روبه رو هستیم در همین شرایط هستن.
یعنی یک فروپاشی روانی جامعه شکل گرفته و این جامعه در ترس و وحشت هست.
بیزار هست، از مفهوم برابری بیزار هست.
گاها حتی حاضر به تکرار مفهوم برابری هم نیست.
یعنی شما وقتی میرید به حکومت هایی که در بلوک شرق به وجود آمده بود و حکومت هایی که در اروپای شرقی بود و متشکل و متحد با شوروی بودند رو نگاه می کنید، می بینید که تا چه اندازه از این مفهوم چپ از مفهوم برابری بیزار هستند، چرا که اصلا این حکومت به وجود آمده در دل این استبداد با آن حجم از خفقان و سرکوب و پاکسازی و در نهایت مبدل شدن به یک دین مشخص با یک پیامبر و خدای مشخص این مردم رو به این وجه می رسونه.
یعنی در نهایت با این اقتصاد دستوری، با این مبارزه ای که با کشورها و دوقطبی کردن ها به وجود آورده و تاوانش رو مدام مردم میدن، در نهایت به نقطه ای میرسن که این مردم دچار فروپاشی میشن.
این جامعه پر از ترس و وحشت هست.
اون حکومت پلیسی وقت مدام در پی مجازات کردن مردمان هست.
به دنبال جاسوس و خیانتکار هست.
چیزی که در ایران و جمهوری اسلامی داره اتفاق می افته.
هر کسی کافیه که صحبتی بکنن و نقدی بکنن تا بلافاصله سرشون به گیوتین ها و تیغ ها و دارو ها سپرده بشه.
به عنوان خیانتکار، به عنوان کسی که در برابر تمام ملت ایستادگی کرده در برابر توده ها وایساده.
همون ادبیات و همون نگاه و همون نگاه وحشیانه و وحشی خوی.
در نهایت قرار هست که این فروپاشی روانی و اجتماعی رو به وجود بیاره و ما با جامعه ای روبه رو باشیم که در ترس باشه، در وحشت باشه، بیزار از تمام این موضوعات باشه، از برابری بیزار باشه، اصولا به دنبال یک دولت و یک جایگاه آزادی باشه که کسی کاری به کارش نداشته باشه.
حالا شما این ها رو ضرب و تقسیم بکنید در اون حجم بزرگی از سانسور، حجم بزرگی از خفقانی که وجود داره، اون پروپاگاندایی که وجود داره برای اینکه این نگاه های آلوده رو به خورد مردمان بده، همون چیزی که ما در جمهوری اسلامی باهاش روبه رو هستیم.
داریم میبینیم که چگونه مردمان دارن در فقر و بیکاری و نداری و بی خانمانی و هزار درد بی پایان جان میدن و بعد در برابر جمهوری اسلامیست که مثلا با صدا و سیمایی که برای خود ساخته میاد و شروع میکنه از پیشرفت ها میگه، از بزرگی میگه، از این جایگاهی که ما بهش رسیدیم و حالا شما میبینید که چگونه سانسور گریبان همه ی مردم رو گرفته و این تک صدایی همه جا رو برای خود کرده.
از یک سو مدام فرامین داره داده میشه، از یک سو مردمی هستن که در وحشت هستن، در ترس هستن، از حکومت حاکم میترسن، هیچ نوع احساس قرابت و نزدیکی باهاش ندارن و همه چیز هم برای اونهاست.
اونها مبدل به خدا شدن، به پیامبر شدن، همه جایگاه رو برای خود گرفتن و این دولت تمامیت خواه و مستبد حتی زندگی عادی مردم و انسان هایی که در اون کشور زندگی میکنن رو هم برای خود کرده.
ما مواجه میشیم با از بین بردن تمام آزادی ها.
یعنی در دل این حکومت های کمونیستی میبینید که هیچگونه آزادی دیگه باقی نخواهد.
اصولا با این تصویرگری احمقانه از برابری دشمن خود رو آزادی میدونن.
هر نوع آزادی فردی ازشون گرفته میشه.
دیگه اشکال اگزجره شده اش رو می تونید ببینید دیگه وقتی روبرو میشید مثلا با کره شمالی و بعضی اوقات آدم قوانینی می شنوه و شرایطی میشنوه که حتی براش باورپذیر نیست.
یعنی از شکل زدن مو از رفتارهایی که باید در قبال اون رهبر فرزانه انجام بدن، شکل بزرگنمایی شده از چیزی است که ما هم در ایران تجربه کردیم.
خب قاعدتا در ایران دیگه در این حد اگزجره وجود نداشته اما اشکالی از این نوع نگاه ها هم وجود داشته و حالا شما مواجه میشید با این از بین رفتن تمام آزادی ها و زیر پا گذاشتن حقوق فردی و شخصی.
حالا قرار هست همه رو هم تا یک گله ببینند و این گله رو پیش ببرند.
در دل این نگاهی که در اون نقطه ابتدایی و ابتدا به ساکن در راستای تشکل و احزاب بوده و در راستای به وجود آوردن اصناف بوده و یکی کردن و همکاری ها بوده، حالا می بینید که چگونه تمام این اصناف از میان میرن.
تمام این گروه ها و احزاب قلع و قمع میشن با چوب قدرتمند سانسور، با اختناق و سرکوب همه را از میان می برند و جایی برای نفس کشیدن هم باقی نخواهند گذاشت.
در دل این نوع حکومت های چپی بیمار هست که در نهایت ما میرسیم به نقطه ای که خود کار را مقدس تصویر کنند.
کار رو نه در اون مبنایی که ما به عنوان اینکه ثروت بر مبنای کار به وجود می آید به آن ارزش بگذاریم و بخواهیم حالا این تقسیم ثروت رو عادلانه به واسطه کار انجام بدیم نه بلکه خود کار هست و این کارکردن هست که مقدس میشه و باز با اون نگاه های رقابتی احمقانه ای که مدام قرار هست مردمانی در راستای این حرص و آز بدوند به جایی نامعلوم و همه زندگی رو قربانی این راه بکنند.
حالا جماعتی را در این راه قدسی کار کردن مبدل به برده می کند و ما امروز مواجه هستیم با این بردگان.
یعنی اصولا شما یک تصویری از یک برده میبینید که فقط کار میکند، هیچ زندگی ای ندارند، معنایی از زندگی ندارند.
این قاعدتا مترادف و هم معنا هست.
یعنی در هر دوی این باورها چه کمونیست و چه سرمایه داری شما دارید این برده داری مدرن را می بینید که چگونه یکی به واسطه بازار آزاد و جایگاه دادن و اون جایگاه قدسی دادن به ثروتمندان و سرمایه داران و هر کاری که اونها میخوان بکنند و بازار آزاد مقدس میتونه انجام بده و از این سو هم با مقدس شمردن کار حالا عده قلیلی از این بردگان رو دارید که فقط و فقط باید کار بکنند و کار مقدس بشوند.
ما در دل این نگاه ها می رسیم به این شخص پرستی ها و این خدای ساخته شده اون انقلابی که مدام داره ستایش میشه دیگه جایگاه زندگی ارزشی نخواهد داشت.
اصلا موضوع بهتر زیستن و بهزیستی و رفاه نیست.
یعنی اون نقطه ابتدایی که قرار بر این بوده که تمام این نگاه ها به وجود بیاید تا زندگی بهتری رو حال چه جانداران وچه انسان ها انجام بدن به فراموشی سپرده میشه.
در این نگاه تازه ارائه شده اصولا قرار هست که اون پروردگار عالمیان، اون قبله آمالی که در قدرت نشسته و رهبر هست، حالا چه استالین، چه لنین، چه مائو، چه فیدل کاسترو و یا هر کس دیگری است اون رو باید بپرستند.
اصلا هدف از زیست انگار پرستیدن اوست.
رسیدن به یک آمال و آرزوها و رقابت کردن با جامعه غربی است و پیشرفت کردن است و مدام تولید کردن هست و ما باید مقدس بشماریم، کار و نان کمتر بخوریم اما کار بیشتر بکنیم تا در نهایت نمیدونم به کجا رو فتح بکنیم اما قرار به فتح کردن هست و در نهایت شما مواجه میشید با یک حکومت، با مردمانی که دیگه هیچ چیزی برای ادامه دادن ندارند و در ترس و وحشت و خفقان در پی نابودی هستند.
در نهایت جماعتی که بهشت و وعده جهنم رو به پا کرد، شما وقتی مواجه میشید با اون نگاه و اون تصویر، از اون سرزمین اتوپیایی که اون مدینه فاضله ای که کمونیست ها داشتند تعبیر و تفسیر میکردند، در نهایت روبرو میشید با یک جهنم بی سرو ته، یک جهنمی برای از میان بردن همه دولتی تمامیت خواه و مستبد در پی سرکوب خفقان با سانسور فراوان، مدام با تکرار کردن بزرگی خود در این شرایط که می دونید چیزی وجود نداره، مدام توضیح و تفسیر دادن از نیستی که شما دیدید که نیستی است.
حالا قرار هست که یک شخصی مبدل به خدا بشه و پروردگار شما بشه.
حالا این مبدل به یک دین میشه و این دین در اوج نادانی، در اوج بی عقلی، در اوج بی دانشی قرار هست که این جامعه رو سوق بده به بدبختی و فلاکت در جنگ، در مبارزه و تاوانی که مردم قرار است بدهند و کار بیشتر مردمانی که دچار این فروپاشی شدهاند.
جامعهای که در ترس و وحشت و بیزاری است و در نهایت یک جامعهای پدید میآید که از همه چیز بیزار است، بالاخص خود برابری و برابری که اینگونه لگدمال میشود و آزادی که دیگه ازش چیزی باقی نمیمونه و در نهایت این جهنم ساخته شده با تفکراتی که در ابتدا قرار بر ساختن بهشت داشت.
قاعدتا وقتی در باب کمونیسم صحبت میکنیم مثالها و مصادیق بیشماری داره.
وقتی در باب شکل گرفتن دین صحبت میکنیم، میتونیم هزاران مثال دربارهاش بزنیم.
اینکه چگونه در طول این تاریخ چه نظام شوروی، چه دولت چین و چه تمام دولت های چپی که شکل گرفتند، با استفاده از خرافات، با استفاده از مقدس سازی و قهرمان سازی شخصی پرستی، با استفاده از بوجود آوردن یک دین تازه، چگونه مردمان رو مسخ و تحمیق کردند؟
کردن چگونه بر گرده های آنها سوار شدند؟
چگونه این مردم بودند که تاوانش را دادند؟
با قحطی هایی که شکل گرفت و کشتار هایی که شکل گرفت، وقتی در باب این سرکوبها صحبت میکنی، با زندان ها، با کار های اجباری ای که این مردم کردند، با شخصیت هایی که اعدام شدند تبعید شدند.
داستان های بی پایانی داره که میشه در موردش ساعت ها و سال ها صحبت کرد.
کتاب های بیشماری در باره اش نوشته شده.
خاطرات بیشماری وجود دارد.
فیلم هایی ساخته شده که میشه بهش رجوع کرد.
اما هدف اصلی این ویژه برنامه و اصولا برنامه ای به نام جان صحبت کردن در باب معانی و مفاهیم هست و نه مصادیق.
شاید در آتی در باره اش صحبت کردیم.
در قسمت های آتی سعی میکنیم بیشتر صحبت کنیم و در نهایت به یک جمع بندی کلی برسیم.
قاعدتا در باب لطمات تاریخی و معایب کمونیسم میشه ساعتها صحبت کرد اما به این اندازه به نظرم مختصر و مفید اندازه بود.
در انتهای برنامه هم دوست دارم باهاتون مطرح کنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه.
این راه تغییر شکل بگیره.
میتونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بذارید.
منظور از آثار هم خلاصه برنامه ای به نام جان نمیشه.
من پیش از اینکه بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا و افکار و عقایدم رو تحت عناوین کتابهایی به رشته تحریر در آورد.
تمامی این آثار به صورت رایگان در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما دوستان هست.
میتونید با مراجعه به وبسایت این آثار رو به صورت رایگان دریافت کنید و اگر دوست داشتید این صدای تغییر شنیده بشه و این راه ادامه پیدا کنه اون رو با دیگران هم به اشتراک بذارید.
ممنون که همراه من بودید.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان در پناه آزادی.