عقل این مزیت بزرگ انسانی.
این نقطه تفاوت ما با دیگر جان ها.
چیزی که باعث شده ما متفاوت از دیگر جانداران باشیم.
بتونیم حرف بزنیم.
بتونیم کارهامون رو پیش ببریم.
خب همه ی ماها مسلما در باب عقل میدونیم و این تفاوت خودمون رو میشناسیم.
اما اگر به پیش فرض های وجودیت جانداران نگاه بکنیم و انسانی رو تصور بکنیم که در بین دیگر جانداران هیچ قابلیت بهتر و بیشتری از دیگران نداشت و به نوعی در اون چرخه در نقاط پایین قرار میگرفت، حالا به واسطه اینکه نمی تونست خیلی خوب بدوئه نمی تونست خیلی خوب شکار بکنه.
درنده خویی نبود.
دندان های عظیمی نداشت.
چنگال های قدرتمندی نداشت.
سرعت ماورایی نداشت.
اما در این چرخه به دنبال این بود که از دیگران مسلما بالاتر قرار بگیره و این میل به بقا و این میل به تغییر در تمام جانداران هویدا هست و همه ی جانداران در حال این هستند که خودشون رو به اون مرتبت بالا برسونند که هم بتونن بقای راحت تری داشته باشن و بتونن زندگیشون رو ادامه بدن و حالا ما انسانی رو داریم که از هیچ برتری نسبت به دیگر موجودات بهره ای نبرده.
در بیشتر المانهایی که در بین موجودات مختلف جهان وجود داره و باعث زندگی بهتر اونها و بقای بهتر اونها میشه هیچ بهره ای نبرده، سرعت زیادی نداره، دندون های قدرتمندی نداره، عضلات توانمندی نداره، در جنگ ها نمی تونه پیروز بشه و این ناخوداگاه اون رو به اون مراتب پایین میبره و بقایش رو متزلزل میکنه.
اما قدرت فکر کردن و این عقله متفاوت از دیگر جانداران در وجودش.
این حجم بزرگتر و این کارایی بیشتری که داره به نوعی کمک کننده میشه برای انسان و انسان رو به یه جایگاهی می رسونه که حالا میتونه با استفاده از عقل و خرد خودش اون کارهایی که دیگر جانداران نمیتونن انجام بدن رو انجام بده.
شروع و جرقه این استفاده از عقل با همون ابزارسازی شکل میگیره و انسان مبدل به اون موجودی میشه که حالا میتونه راه حل داشته باشه.
برای مشکلات پیش اومده میتونه ابزاری بسازه تا به واسطه اون کمی ها و کاستی های خودش رو جبران کنه.
اگر عضلات قوی نداره میتونه چوب رو تیز کنه تا براش نوعی راهبر باشه.
اگر سرعت زیادی نداره تا مثلا در شکار ازش استفاده کنه میتونه دام بوجود بیاره.
میتونه حیله بکنه، میتونه مکر بکنه و از این طریق به اون خواسته اش برسه.
پس این نقطه تحول انسانی از همون به نوعی بارور شدن عقل شکل میگیره.
حالا ما توی این برنامه ی خاص نمی خوایم در باب تاریخ عقل صحبت بکنیم و مراحلش رو به نوعی با همدیگه مرور کنیم.
ما یه پیشینه ای دادیم در باب اینکه بدونیم عقل مزیت انسانی بوده و انسان به واسطه ی این عقل تونسته به نوعی خودش رو از دیگر موجودات بالاتر بکشه.
یعنی اگر ما به جهان پیرامون خودمون نگاه بکنیم و تمام جانداران رو در کنار هم طبقه بندی بکنیم، هر کدوم از جاندارانی که در این طبقات در نقطه ی بالاتری در این هرم قرار می گیرند به واسطه ی یکی از قدرت های نهفته درونشون هست.
مثلا کوسه ای که در دریا ها پادشاه دریا به حساب میاد یا مثلا شیری که در جنگل پادشاه جنگل به حساب میاد.
البته از دید انسانی البته در نوک هرم اون بقا هم قرار میگیرد.
به واسطه قدرت سرشاری که داره به واسطه آرواره های قوی و دندان های تیزش است.
به واسطه سرعت بالا است.
اما انسان از این مزیت عقل استفاده میکنه و در برابر این موجودات از عقل خودش استفاده میکنه که از دیگران بالاتر قرار بگیره.
اما موضوع این هستش که از همون ابتدایی که این عقل در وجود انسان ها شکل گرفته و به نوعی بهش بال و پر دادن و کم کم تونستن ازش به بهترین شکل استفاده کنند، همیشه با غریزه توامان بوده.
یعنی همیشه ما عقل و غریزه مون رو با هم استفاده کردیم.
به نوعی در اون ابتدای راه ما از عقل استفاده کردیم که به غرایض مون پاسخ بدیم.
عریضه ای که دائما در حال تکرار کردن اون نیازهای درونی ماست.
نیاز به شهوت.
نیاز به خوراک.
ادغام این نیاز و غریزه توأمان و به نوعی دستاویزی به مغز باز شده که ما بتونیم به این غرایض خودمون پاسخ بدیم.
پس یعنی مغز رو انسانها استفاده کردند برای پاسخگویی به غرایض شان به نیازهایشان.
و این شروع اتفاقات بوده یعنی مغز انسان که در حال مرور زمان در پی تکامل بوده و امروز این شکل تازه خودش را گرفته.
و به نوعی ما امروز دیگه قرار نیستش که از مغزمون سوءاستفاده بکنیم.
در اون روزها توامان در پی سوءاستفاده بوده.
یعنی ما از مغزمون سوءاستفاده می کردیم برای پاسخ دادن به غرایض و نیازهایمان.
تصور بکنید ما از مغزمون برای به اسارت کشیدن دیگر موجودات استفاده می کردیم، برای کشتار اونها استفاده می کردیم، برای سیر شدن خودمون استفاده می کردیم.
ما هم یک موجودی مثل بقیه جانداران به حساب می آمدیم اما با این تفاوت که حالا قدرت تعقل و مغزی داریم که میشه از اون استفاده کرد برای اینکه به اون غرایض پاسخ داد.
پس این سوءاستفاده از مغز شروع شده.
حالا ما یه مغزی داریم که دائما در حال سوءاستفاده ازش هستیم تا توی این چرخه و این طبقات به بالاترین رتبه ها برسیم.
مغزی که قراره ما رو به قهقرا ببره قراره ما رو از ما یک وحشی خوی بدتر بسازه.
قراره برای وحشی خویی های ما پاسخ بده.
قراره ما از این مغز استفاده کنیم تا خونخوار تر باشیم تا وحشی تر باشیم.
یعنی نقطه تقابلی است با اون عقلی که امروز داریم تعریف می کنیم و اون عقل رو راه و دریچه ای برای این می دونیم که قراره ما رو زیبا تر دنیای ما رو زیباتر بکنه در اون روزگاران اولیه.
خب قاعدتا مغز ما رو به قهقرا میبره دیگه.
یعنی غرایز رو در برابر داشته نیازها رو داشته.
حالا این مغز کمک میکرده که ما به این ها جواب بدیم و جواب دادن به این نیازها و غرایز قاعدتا قراره که ما رو به وحشی خویی نزدیکتر بکنه.
خب تا اینجای موضوع که ما در باب این مسائل صحبت کردیم و به نوعی طبقاتی رو مشخص کردیم. میشه دربارشون.
حالا یکم ریزتر شد و مثال هایی هم دربارشون زد.
مثلا در باب اینکه عقل ما مزیت انسانی ماست یا تعریفی که انسان ها و سایر موجودات دارند و اینکه انسان ها و موجودات مختلف برای رسیدن به اون مرتبت بالا نیاز دارند که یک نقطه قوتی درون خودشون داشته باشند.
انسان هم سعی میکنه از همین نقطه قوت خودش از مغز خودش برای رسیدن به اون بالای هرم استفاده بکنه.
اینکه ما مغزمون رو با غریزه مون و نیاز هامون ادغام کردیم از همون دیرباز دنیا قابل مشاهده است تا امروز.
یعنی در اون دیرباز های گذشته ما سعی میکردیم که مثلا یک چوبی رو تیز بکنیم تا راحت تر بتونیم یه حیوونی رو بکشیم.
حالا امروز به یک مرتبه ای رسیدیم که کارخونه ها و سلاخ خانه های بزرگی رو بسازیم تا حیوون ها رو دسته جمعی بکشیم، از بین ببریم، از گوشت و خون شون استفاده بکنیم.
یعنی دائما ما در حال سوءاستفاده از مغز فقط برای خودمون هستیم.
مغزی که برای ما تعریف کرده که همه چیز رو برای خودت ببین.
همه چیز رو برای خودت بخواه.
مغزی که ما رو داره دائما به اون قهقرا میرسونه.
ببینید ما یک مغزی داریم که با تعلیم و تربیت دائما در حال تکاپو و پیشرفت هستش.
یعنی امروز اصلا مزیت انسان ها نسبت به سایر موجودات چیه؟
تحقیقات گسترده ای میشه مثلا در باب حافظه کوتاه مدت شامپانزه ها صحبت میکنن که از انسان قدرتمند تره یا اینکه شامپانزه ای رو میزارن و در باب حل بعضی از مسائل از انسان ها پیشرفته تره.
یعنی مثلا با یک کودکی میان مقایسه اش میکنن و میبینن که توی حل کردن اون موضوع مشخص از انسان قویتر و بالاتر میره.
اما نقطه ی تفاوت بین انسان و حیوان و به ویژه مثلا همون حیوان مشخص توی این نیست که ما عقل خیلی سرشارتر و فوق العاده تری داریم.
گاهی اوقات و دلیل اصلیش این انتقال این دانسته هاست به دیگران.
یعنی امروز انسان رو میبینی که دائما در حال پیشرفت است.
دلیل ساده و روشنش این هست که این داشته ها و دانسته هاش رو داره به همدیگه انتقال میده.
قرار نیست که یک انسان دوباره چرخ را اختراع بکنه.
مثال همیشگی که همه شنیدیم.
حالا چرخی وجود داره.
شما قراره به اون بال و پر بدید.
دانش گذشتگان رو می گیرید و قراره به اون بال و پر بیشتری بدید و انسان شروع به پیشرفت میکند.
پس یعنی ما یک قاعدهای داریم به اسم انتقال، به اسم تعلیم، به اسم تربیت که آن نقطه کلیدی استفاده از مغز در انسان هاست.
این نقطه کلیدی دانش گذشتگان را دائما در حال گرفتن است و اضافه کردن به آن و انتقال دادن آن به دیگران و این نقطه تمایزی میشود که انسان را از حیوان جدا میکند و باعث پیشرفت میشود.
پس یعنی ما به یک نقطه کلیدی می رسیم به اسم تعلیم و تربیت.
این تعلیم و تربیت است که امروز جامعه بشری را ساخته.
اکثریت رفتارهای انسانی در طول این دوران به واسطه آن تعلیم و تربیتی است که دائما در حال گرفتنش هستند.
حالا تو این برنامه خاص قرار ما بر این نیست که در باب ذات و تربیت صحبت بکنیم.
در باب ذات و تعلیم و این مبحث عمده ی فلسفی صحبت بکنیم و نظر بدیم.
اما این بدون اغراق برای هر کسی مشخصه که تربیت و تعلیم از انسان ها اون مغز های بارور رو میسازه و این مغزها تشنه ی تعلیم و تربیت هستند و امروز ما برداشتی که داریم در جهان پیرامونمون میکنیم به واسطه ی اون تعالیم هست.
هر چیزی که امروز برداشت میکنیم ثمره کاشت های دیروزمون هست.
کاشت های دیروزی که هزاران ساله است.
انسانها در پی تغییر اون کم تر بر میان خیلی از ریشه ها و ریشه های گذشتگان هست.
از گذشتگان و صحبت ها رو گرفتند و حالا به نوعی با وسواس در پی ادامه دادن همون راه گذشته هستند.
ما گفتیم نقطه تمایز مون همین انتقال هست اما این انتقال میتونه جاهایی اشتباه باشه.
اما انسان به نوعی وابسته به اون گذشتگان شده و حالا دیگه حتی حاضر به تغییرش نیست.
ما مغزهایی را امروز داریم که دائما از گذشتگان حرفهایی را گرفتهاند و در پی به نوعی نشخوار حرفهای گذشتگان هستند.
آن تعالیم گذشته را مدام تکرار میکنند و یا در برابرش یک موج از دیوانگی را داریم که همه چیز گذشته را نفی میکند و این هم شدنی نیست.
این دو در کنار هم.
نه آن سرسپردگی به گذشتگان و آن تعالیم مدام تکرار شونده و نه آن بی بند و باری که به نوعی تمام حرف های گذشتگان را بخواهد نفی بکند و باز از دوباره و از نو چرخ را بسازد.
اینها یک حد وسطی میخواهد، یک تعادلی میخواهد برای اینکه ما بتوانیم به یک نقطه ای برسیم که درست ازش استفاده بکنیم.
حالا این تعلیم و تربیت ها ما باید در باب این تعلیم و تربیت ها یک مقداری صحبت بکنیم که از این عقل امروزی ما چه چیزی رو ساخته؟
ببینید تعالیم در طول این دوران مدام به ما یک امر رو فریاد میزده و اون استفاده ی همه چیز برای خود هست.
یعنی ما در هر تفکری بزرگترین تعلیمی که مدام میگیریم این هستش که ما از این مغز باید برای خودمون استفاده بکنیم.
نهایتا این خود یک مقدار بزرگتر بشه و به خانواده برسه، از خانواده به شهر برسه، از شهر به کشور و هموطن برسه و در همین قالب ها قرار بگیره.
این قالب ها بزرگتر نشه.
یعنی ما مغزی رو با تعلیم و تربیت مدام داریم بهش چیزی رو میخونیم که به شما میگه همه چیز رو برای خودت بخواه.
استفاده برای توست.
از این مغز باید استفاده و سوءاستفاده بکنی که همه چیز رو برای خودت نگه داری.
اینگونه است که مغز ما دائما در حال رفتن به قهقرا است.
اینگونه است که ما شروع به ساختن سلاخ خانه ها می کنیم.
بمب می سازیم.
یعنی این عقلی که قرار مشخصش این هست که همه چیز رو برای خودش بخواد.
حالا این عقل بارور میشه و مثلا ما رو به ساختن بمب اتم میرسونه، ما رو به ساختن بمب هیدروژنی میرسونه.
ما رو به ساختن ادوات کشتار میرسونه.
ما رو به ساختن سلاخ خونه های مدرن میرسونه.
ما رو به راهکارهایی میرسونه که مدرن تر و پیشرفته تر از عقلمون استفاده کنیم و دیگران رو مثلا شکنجه بدیم و ازشون حرف بکشیم.
اما این یه ریشه ی ابتدایی داره.
ریشه ی ابتدایی همون تربیت اولیه است.
اون تربیتی که همه چیز رو برای خود میخواد.
دایره ی نزدیکانی که تعریف میکنه.
دایره ی طبقاتی که شما قراره است برای خود و آنها بخواهید یک طبقات بسته ایست.
همانطور که در مبحث برابری در باره اش صحبت کردیم، قرار بر این نیست که این طبقات رو همه موجودات در نظر بگیره.
قرار بر این هستش که یک دایره کوچکی رو دور خودت و حالا اون خانواده ات و در نهایت هموطنانت مثلا تصویر بکنه و شما دارید از این مغز بهره میبرید برای آزار رساندن به دیگران و فقط و فقط برای مالکیت و پیشبرد اهداف خودتون.
اما فرای این دست به کارهای دیگه ای هم میزنه.
در این تعلیم و تربیت شما به مغز مدام یک عده ای رو باید ساکن بکنید.
باید در سکوت نگه دارید، عده ای رو به این استفاده نکردن از مغز سوق بدید.
باز همون تعالیم ابتدایی.
یک کسی را یک کسانی رو به نوعی در بر میگیره که اون کسان خاص قراره به جای دیگران فکر بکنند، به جای دیگران از مغزشون استفاده بکنند و دیگرانی که قرار بر تقلید صحبت های دیگران دارند.
این جوری ست که ما فلسفه مراد و مرید رو در برابر داریم فرمانده و فرمانبردار رو داریم.
اینجوری است که ما با یک دریای تازه ای روبرو میشیم که ریشه در گذشتگانمون داره.
تعلیم و تربیتی است که شانه به شانه دهان به دهان گشته و از ما موجوداتی به این شکل رو ساخته، مقلد ساخته، مرید ساخته بنده و برده ساخته.
خدا در آسمان بندگانی بر زمین بردگانی بر زمین امر از آسمان فرمانبرداری بر زمین.
اینگونه عقل ما پرورانده شده.
حالا به جهان پیرامون خودتون نگاه کنید.
حالا می بینید که یه عده ای فکر میکنن ریشه همون ریشه گذشتگان هست.
یعنی شما وجود پیامبری رو در پیرامون خودتون دارید که به جای دیگران فکر میکنه اوامر و فرمان ها رو از آسمان میگیره.
اوامر و فرمان هایی که غیر قابل تغییر هستند.
حالا از این انسان ها چه چیزی به جز مطیع بودن؟
به جز فرمانبردار بودن، به جز مرید بودن چه چیز دیگه ای ازشون توقع میتونید داشته باشید؟
حالا امروز به جهان پیرامونمون وقتی نگاه میکنیم مثلا مواجه میشیم با اینکه هفتاد در صد هشتاد درصد مردم یک کشور اصلا عقل ندارند.
اصلا از عقلشون استفاده نمیکنند.
به نوعی عقل رو آکبند گذاشتن در یک کنار و اصلا براشون استفاده کردنش مهم نیست.
همه چیز رو میدونن.
کسانی هستند که همه چیز رو میدونند و اینها تنها فرمانبردار آن موضوعات هستند.
مبحث مقلد بودن و این قدرتش در بین شیعیان خیلی قابل لمسه.
اصلا معنی این یعنی چی که یک نفری اون بالا ایستاده به جای دیگران فکر کرده مباحث رو خونده.
حالا یه سری مقلد داره تقلید میکنن به جای دیگران فکر میکنه و دیگران.
اصلا مهم نیست که فکر بکنن.
این تعلیم چندین هزاران باره ای که از گذشتگان به انسان رسیده به ارث رسیده مدام براشون تکرار شده.
عقل انسان رو زایل کرده.
یعنی شما با مذاهب مختلفی روبرو میشید که به عنوان مثال به شما میگن فکر نکنید در باب موضوعات تعقل نکنید، شک نکنید در بازه کفر و شرک به شعور به روی شما باز میشه یعنی شما وارد اون مرحله کفر میشید، بی ایمانی میشید.
حالا قراره که اصلا شما فکر نکنید این فقط به ادیان خلاصه نمیشه.
میای در مکاتب دیگه، در مکاتب انسانی، در مکاتب فلسفی، در مکاتب اقتصادی، در مکاتب سیاسی، در همه جا به همین شکل هست.
دوباره یک فرماندهی در اون بالاست.
به جای بقیه فکر میکنه و حالا بقیه خورنده ی اون خوراکی هستند که او به وجود آورده.
اصلا نیاز نیست که اون ها فکر بکنن.
در باب تک تک مسائل اون آدم صحبت میکنه، اون آدم نظر میده و دیگران بدون فکر، بدون تعقل، بدون شک کردن هر چی که دریافت کردن رو فقط عمل بهشون کنن.
در صورتی که این مخالفت ذاتی با وجودیت عقل داره.
یعنی وجودیت عقل ساخته و پرداخته شده که خودش موضوعات رو بشکافه خودش دربارشون فکر کنه.
این عقل قرار بوده که ذاتا موضوعات رو خودش در بر بگیره و خودش به یک راه حل درست برسه اما تعالیمی که داره مدام از طرف انسان ها از طرف گذشتگان خورانده میشه به انسان ها در برابر این ذاتیات مغز قرار میگیره.
انسان های فرمانبردار ساخته میشن.
انسان هایی که در سکوت و سکون هستند.
انسان هایی که از مغزشون استفاده نمی کنند، فکر نمی کنند تعقل نمی کنند.
اینگونه بهشون مدام خورانده شده.
اینگونه بهشون فهموندن که از عقل نباید استفاده کرد.
حالا دیدن این جماعت بیشمار از بی عقلی من دور از ذهن نیست.
غیر قابل تفکر و تصور نیست.
غیر قابل پیش بینی نیست.
مطمئنا همون برداشت چیزهاییست که گذشتگان کاشتند.
چیزی فراتر از اون چیزی که به ما تعلیم دادند رو امروز برداشت نمیکنیم.
عده ای فرمانبردار در سکون و سکوت، آماده به بردگی و اطاعت.
مغز را اینگونه پروراندند.
از مغز همچین برداشت و همچین خواسته ای رو داشتند و امروز مغز ما منتظر موضوعات از قبل جویده شده است.
یعنی شما وارد مثلا دانشگاه میشید برای اینکه موضوعاتی که از قبل جویدند رو به خوردتون بدند.
قرار ما بر این نیست که دوباره چرخ رو از نو بسازیم اما قرار بر این هست که در باب وجودیت این چرخ فکر بکنیم.
قرار بر این هست که موضوعاتی که بهتون گفته میشه رو بهش شک بکنید.
قرار بر این هست که در بارشون تفکر بکنید اما در باز این از همون ابتدا بسته شده.
تعلیم به نوعی داده شده که شما نیازی به فکر کردن در باب این موضوعات نداشته باشید.
شما از قبل همه چیز دانانی وجود دارند که موضوعات رو از قبل دونسته اند و شما فقط و فقط خورنده ی اون ها هستید.
شما فقط اون خوراکی که بهتون میدن رو باید بخورید و صحبتی دربارش نکنید.
دربارش تعقل و تفکری نکنید.
از مغزی که دائما در حال تعلیم و تربیت هست چیزی فراتر از این نمیشه برداشت کرد.
مغزی که از اون امتداد داره هر چیزی که بهش تعلیم داده میشه رو میفهمه.
با همین تعالیمش هست که هر روز گسترده تر میشه.
حالا یه نقطه ای داره که در این تعالیم شما رو از فکر کردن باز میرسونه.
به جای شما فکر میکنه، به جای شما تصمیم میگیره و شما حالا یک ذهن و یک فکر تنبل دارید که از قبل کارهاش رو براش کرده اند و اون فقط باید قبول کنه.
فقط باید تکرار کنه.
اما ما داریم از یک مغزی صحبت میکنیم که باید خودمون بپرورانیم.
باید خودمون در پیش بردش تاثیر گذار باشیم.
قرار است که در باب موضوعات از نو شروع نکنیم و حد وسط رو داشته باشیم.
قرار نیست که همه چیز رو خودمون اختراع بکنیم.
قرار نیستش که دوباره به به نوعی ساختن چرخ فکر بکنیم و چرخ دوباره ای بسازیم.
اما قرار هستش که در باب وجودیت اون چرخ آیا باید وجود داشته باشه یا نداشته باشه؟
آیا به درد بقیه میخوره یا نمیخوره؟
آیا باعث آزار دیگران میشه یا نمیشه؟
در باب این موضوعات باید فکر بکنیم.
این عقل قرار نیست که فرمانبردار باشه.
قرار نیست که فرمانده هم باشه.
قرار هست که فکر بکنه قرار هست که ازش استفاده بشه.
قرار نیست دوباره ببینید.
هر تفکر انسانی مدام در حال نقض گذشتگان خودش هست.
شما یک تفکری رو میارید در پی این نیستش که فرمان رو از بین ببره.
در پی این هست که جای فرمانده رو تغییر بده.
تمام تفکرات انسانی همین شکلی است.
مثلا شما نگاه کنید به کمونیسم.
کمونیسم داره از چی صحبت می کنه؟
قرار بر این هست که طبقه کارگر حاکم بشوند؟
به چه دلیل؟
یعنی ما تمام هدف و تلاشمون رو بر این می ذاریم که جای حاکمان رو تغییر بدیم؟
قرار نیست که این حکم رو عوض بکنیم.
مغز اینگونه پرورانده شده.
یعنی از ابتدای امر مغز رو به نوعی پرورش داده اند که مدام در راه تکرار همین دومینوی مداوم باشه.
همین چرخ دوار رو تکرار بکنه فقط و فقط به دنبال تغییر دادن جای حاکم و محکوم باشه.
شرایط ایران رو در نظر بگیرید.
امروز در ایران ما تفکر غالب چی میگه؟
خب قاعدتا می خواد اون قدرت بالای دست رو از بین ببره، اون تبدیل به طبقه فرودست بشه و فرودستان بیان جای اون ها رو بگیرند.
دوباره چرخه دوار بیمار به وجود بیاد.
دوباره جای حاکم و محکوم عوض بشه اما حاکم و محکوم دائما وجود داشته باشه.
ما مشکلمون الان در جوامع مختلفی نیست که از وجود حاکم، از وجود حکم ناراضی باشیم.
در پی از بین بردن این نظام بیمار باشیم.
ما فقط و فقط در پی تغییر جایگاه ها هستیم.
قرار هست که بازیگران رو از بالا به پائین از پائین به بالا ببریم.
اما تفکری که ما داریم دربارش صحبت میکنیم قرار بر این داره که حکم رو از بین ببره.
قرار بر این هست که این نظام حاکم رو از بین ببره.
قرار بر این هست که ما از مغزمون دوباره استفاده کنیم، از قدرت تعقل اون دوباره استفاده کنیم.
اگر بمب در جهان وجود داره، اگر عده ای در حال ساختن بمب هستند ما باید تعقل کنیم.
قرار بر این نیست که ما دوباره هر کاری که اونها کردند رو تکرار کنیم در راه پیشرفت و ساختن بمب ها از بمب اتمی برسیم به بمب هیدروژنی.
از هیدروژنی برسیم به میکروبی فردا.
مثلا من بیام تمام تعقل و تفکرم رو در این راه بگذارم که از مثلا هیدروژنی یا میکروبی برسم به یک مرحله بالاتری که مثلا اسمش نیتروژنی.
مثلا قرار بر این هست که بگم اصلا چرا باید همچین پمپی وجود داشته باشه؟
این بمب قراره چه سودی به بشریت بده؟
چه سودی به جان ها بده؟
قراره چه کار مثبتی بکنه؟
اصلا این تعقل ما قراره به ما چه چیزی اضافه بکنه؟
در باب تمام مسائل.
پس قراره که این تعقل ما راهگشا باشه.
یعنی اون تعقلی که اون عقلی که ما رو به قهقرا برده در طول تمام این سالیان از ما وحشی خو های بدتری ساخته.
شما در نظر بگیرید که انسان به جای تا این حد غرق شدن در مغز غرق می شد در همون غریزه.
اما برای غریزه و نیازهاش دست آویزی به اسم مغز نداشت.
قاعدتا دنیامون اینقدر زشت نبود که الان هست.
قاعدتا میلیونها نفر در جنگ جهانی دوم کشته نمیشدند.
قاعدتا همین امروز جنگها شکل نمیگرفت و مردم بیگناه رو به آتش بکشند.
مطمئنا اگر ما از غریزه مون استفاده میکردیم، دنیامون شبیه به دنیای حیوانی بود.
نهایت امر ما این بود که به واسطه یکی از نیاز هامون مثل غذا یک جاندار دیگه رو از بین ببریم اما دست به کشتار دسته جمعی جانداران نمیزدیم.
شکنجه شون نمیکردیم، اعدامشون نمیکردیم، دست و پاشون رو نمی بریدیم.
پس این عقلی که به قهقرا رفته و به نوعی تبدیل به یک اسلحه برای از بین بردن شده.
این عقل رفته در اعماق دیوانگی و جنون رو ما قراره دوباره بازتعریف بکنیم.
قراره ازش یه قوه ای بسازیم برای بهتر زندگی کردن.
نه برای بهتر زندگی کردن خودمون و اطرافیانمون و اون طبقاتی که مدام بهمون تکرار میشه.
نه برای اینکه مادر من بهتر زندگی کنه.
پدر شما بهتر زندگی کنه.
برای اینکه تمام جان ها بهتر زندگی بکنند.
پس ما قراره عقل رو وسیله ای برای رسیدن برای زندگی بهتر همگان بکنیم.
با توجه به اون تعاریفی که در آزادی و برابری و تمامی این اصول تا الان داده بودم.
ما همه ی جانداران رو جان میدونیم.
حیوانات، گیاهان، انسان ها همه قراره بهتر زندگی بکنند و حالا ما یک موجود داریم به اسم انسان.
انسان هست که عقل داره.
انسان هست که میتونه از این عقل استفاده بکنه.
و وظیفه ی اخلاقی ما داره به ما فریاد میزنه که از این عقل برای زندگی بهتر دیگران استفاده کن.
قرار است که تو به دیگران کمک کنی.
قرار است که مددرسان به دیگران باشی.
حالا یک تعریف دوباره ای از عقل است و حالا دوباره قرار است که عقل زنده بشه، دوباره کار بکنه، از اون قهقرا به اون نقطه ی طلایی برسه، به اون قله ی قله برسه.
حالا تصور بکنید که ما انسانی رو داریم که تا این حد قدرتمند هست.
در زمینه ی عقل تا این حد کارهای بزرگی کرده.
کارهای شگرفی کرده.
یعنی شما به جهان پیرامونتان نگاه بکنید.
مثلا به وجود اومدن همین گوشی های تلفن همراه.
به این فکر بکنید انسان تا چه حد از این قدرت تفکر استفاده کرده؟
اما دقیقا در چه راهی استفاده کرده؟
انسان امروز به یک جایگاهی رسیده که با انداختن مثلا ده تا از ابزاری که خودش ساخته، پنجاه تا از ابزارهایی که خودش ساخته، قادره که کل کره ی زمین رو از بین ببره.
این دستاورد بشری است.
مطمئنا بشری که در ابتدای امر غارنشین بوده و حتی قدرت دفاع از خودش رو هم در برابر دیگر جانداران نداشته، امروز به یه جایگاهی رسیده که میتونه با ده تا از ابزارهای ساخته به دست خودش کل جهان هستی رو از بین ببره.
اما این تفکر دائما در حال از بین بردن بوده و در حال نابودی بوده و در حال آزار رسوندن بوده.
حالا شما تفکر بکنید که این قاعده، این المان اصلی، این چهارچوب تغییر بکنه.
تصور بکنید که به جای آزار رساندن به دیگران، ملاک و معیار کمک به دیگر جان ها بشه آزار نرساندن به دیگر جان ها بشه.
حالا تصور بکنید ما چقدر میتونیم در علوم مختلف پیشرفت بکنیم.
چه کارهای مفید و مهمی میتونیم در جهان بکنیم؟
شما مقایسه بکنید پیشرفت های جامعه بشری در زمینه های مختلف رو.
در باب کمک به حیوانات.
کمک به طبیعت.
ما کجائیم هیچ جا در باب حتی علم پزشکی در برابر اون نقطه، مثلا اسلحه سازی. ما کجاییم؟
خب قاعدتا هیچ جا نیستیم. دلیلش چیه؟
دلیلش این هست که حکومت های مختلف جهان بزرگ ترین و با ارزش ترین به نوعی بودجه هاشون رو در اختیار اون دانشمندانی میدن که توی این زمینه ی خاص در باب کشتار و قتل عام دارن تحقیق می کنند.
خیلی ساده ست اگر دو تا دانشمند در جهان باشند که یکیشون برای مثلا کمک کردن به حیوانات مثلا یک تحقیقی رو داشته باشه که مثلا حیوانات کمتری کشته بشند، آزار کمتری ببینند، بودجه لازم رو می گیره.
یا مثلا یکی یک دانشمندی باشه که یک بمب جدیدی رو ساخته باشه که مثلا با اون بمب تمام ابنای بشر از بین میرن.
کدوم بودجه ی بیشتری میگیره؟
این بهایی ست که ما داریم میدیم اون چارچوب فکری ای هستش که ما تصویر کردیم و اون آموزش های مکرر از گذشتگان هست که امروز ما رو به اینجا رسونده.
این مغزی که ما امروز ازش صحبت میکنیم قراره که از انسان ها موجوداتی بسازه که به واسطه داشتن مغز و این ارجحیت شون نسبت به دیگر جانداران در راستای کمک به دیگر جان ها در راستای آزار نرساندن به دیگر جان ها تلاش بکنند.
پس این مغز میتونه اون نقطه طلایی ما باشه.
میتونه ما رو به اون جایگاه های والا و بزرگ برسونه.
میتونه به اصول اخلاقی مون جواب بده.
میتونه به نوعی تضمین کننده آزادی و برابری باشه.
میتونه بزرگترین ابزار برای رسیدن ما به تمام ارزش هامون باشه.
همونطور که امروز بزرگترین اسلحه در راستای از بین بردن دیگران هست.
دوستان این برنامه به نام جان هست و من قراره توی این برنامه در باب موضوعات مهم، دغدغه ها، باورها در باب تمام موضوعاتی که به نوعی به ما تلنگر می زند صحبت کنم اما به زبان ساده، محاوره ای و بداهه.
اگر از این برنامه خوشتون میاد به دیگران هم معرفیش کنید تا دیگران هم در راستای این تغییر و این تفکرات قرار بگیرند.
فرای این برنامه ای به نام جان من تمام تفکرات و باورهایم را در قالب کتاب، شعر، مقاله، کتاب های تحقیقی گرد هم آوردم.
آثار من به صورت رایگان منتشر شده.
شما می توانید به وب سایت جهان آرمانی مراجعه کنید و یا دیگر شبکه های اجتماعی که از من به صورت رسمی وجود دارد آثار را دریافت کنید، مطالعه کنید، با من صحبت کنید، نظراتتون رو با من مطرح کنید و اگر دوست دارید به من و به این صدا کمک کنید تا دیگران هم این صدا رو بشنوند و این راه تغییر به نوعی آغاز بشه.
مطمئنا با در میون گذاشتن این صدا با دیگران بزرگترین کمک رو میتونید به من بکنید.
این برنامه به نام جان بود و من نیما شهسواری با شما همراه بودم.
ممنون که همراهم بود.
در پناه آزادی.