در وهله اول به نظرم باید یه تعریف مشخصی نسبت به آزادی داشته باشیم.
آزادی این امید همیشه همراه همه ی ابناء بشر بوده و جالب ترین نکته اش اینه که شاید شما در هر باوری هر چقدر هم که دگم باشه با این واژه رو به رو بشید.
یعنی شما کمتر باوری را سراغ دارید که آزادی را نفی بکند اما به انواع و اشکال مختلفی آن آزادی را برای خودش تعریف می کند.
خب باید توی اون نکته اولیه یه تعریف مشخصی نسبت به ازادی داشته باشیم که خب مسلما بین همه تقریبا مساوی و برابر است.
یعنی شما وقتی با آزادی روبرو می شوید مترادف با اختیار برایتان یعنی آزادی را در اختیار تعریف می کنید؟
اینکه شما توی یک دوراهی قرار بگیرید و اختیار انتخاب یکی از دو راه را داشته باشید.
اینجاست که ما تعریفی داریم که این آزادی ماست و هر چه قدر که این جبر و تحمیل کم تر و کمتر و کمرنگ تر بشود، ما به آن واژه و معنی آزادی نزدیک و نزدیکتر می شویم.
یعنی اگر ما در ابتدای امر به این مفهوم مشخص و برابر بین خودمان برسیم، یک تعریف مشخصی نسبت به آزادی داریم.
اما قاعدتا آزادی در همین خلاصه و این مفهوم ساده تموم نمی شه.
آزادی برای انسان دراماتیک. آزادی شعر.
آزادی روح و روان بشره.
یعنی ما شاید به جز عشق هیچ واژه ای رو همتای آزادی نداشته باشیم که ابناء بشر درباره اش صحبت کرده باشه، دربارش داستان گفته باشه، شعر گفته باشه و به نوعی خودش رو وابسته به اون بدونیم.
اما قرار نیست ما توی این برنامه در رابطه با مبانی احساسی و دراماتیک آزادی صحبت بکنیم.
ما قراره در باب دنیای واقعی خودمون پیرامون اون آزادی مشخص یه تعریف مشخصی بدیم که حالا در آینده در بحث های آتی بدونیم.
وقتی ما از آزادی صحبت می کنیم مفهوم مشخص مون چیه؟
خب ببینید ما در نکته اول یک تعریف مشخصی داریم که آزادی همون اختیارات فردیه و اون احساس اختیار و انتخاب رو ما آزادی اسمش رو میزاریم و قاعدتا جبر در برابر آزادی قرار میگیره و اون اسارت و حصر رو معنی میکنه.
این یک تعریف مشخص و یک چارچوب مشخصیه که هر کسی با هر عقیده و تفکری وقتی میخواد نسبت به آزادی موضعی داشته باشه این رو باید مد نظر داشته باشه.
این تعریفی نیست که شما بهش باورمند باشید یا نباشید.
این هستی وجود آزادی است.
یعنی شما نمیتونید آزادی رو فرای این تعریف بکنید.
این درون آزادی حلول پیدا کرده و جزئی ازش یک تعریف برساخته ی انسانی نیست.
یک تعریف درونی و ذاتی است.
اما بازی به اینجا ختم پیدا نمی کند و ما با یک تعریف مشخصی نمی تونیم آزادی رو تموم کنیم و آزادی فردی و شخصی میشه.
یعنی هر انسانی آزادی خودش رو تعریف می کنه.
ما یک آزادی مشخص و تعریف شده ای نداریم که اون رو در اختیار عموم بذاریم و بگیم آزادی اینه.
پس شما باید این کار رو بکنید.
اینجوری شما آزادید.
اینجوری شما در حصر خیلی سادست.
یعنی شما شاید یک تعریفی نسبت به آزادی داشته باشید.
چیزهایی رو آزادی خودتون بدونید که دقیقا فردی اونها رو اسارت و بردگی و بندگی بشمره.
یعنی این نقطه ی تقابل وجود داره؟
آزادی های من با آزادی های شما متفاوته.
به نظرم یک مثال اینجا خیلی موضع رو مشخص و مبرهن برای همه می کنه.
ببینید شما دو طیف انسان حالا دو تا انسان مشخص رو در نظر بگیرید.
در باب یک موضوع مشخص مثل حجاب.
این دو انسان هر کدوم یه تعریف مشخصی نسبت به آزادی پوشش خودشون دارن.
یعنی شاید یکیشون اون حجاب اسلامی رو نهایت آزادی خودش بدونه و در برابرش انسانی باشه که پوشش حالا رها و پوشش کمتر پوشیده شدن خودش رو آزادی خودش بدونه.
و ما نمی تونیم یه نقطه بذاریم سر خط و بگیم نه مثلا درست قضیه اینه این کار اشتباهه و این کار، کار درسته.
یعنی اگر شما می خواین آزاد باشید باید مثلا پوشش رها داشته باشید و وقتی پوشش رها دارید آزادید.
خب این دقیقا اسارت اون فردیه که با اون باورها حالا بزرگ شده یا بهش باورمند هست.
حالا با تعقل یا ارث یا هر چیز دیگه ای مهم نیست.
مهم اون بازه ی فکری ایه که برای خودش مشخص کرده.
اون آزادیش رو در اون پوشش پوشیده و حالا مثلا در نظر بعضی حصر گونه ی خودش، آزادی خودش رو اون جوری تعریف میکنه.
این مثال مشخص خیلی راهگشاست.
درباره خیلی از موضوعات دیگه هم میشه در باب این مثال آورد و اذعان کرد که آزادی تعریف شخصی داره.
یعنی اگه قرار بر این هستش که ما با اختیار یک راهی رو انتخاب بکنیم و خب میتونه متفاوت از هم باشه، این انتخاب ما متفاوت از هم باشه و دقیقا در برابر هم قرار بگیریم.
اما خب نمیتونیم که قضیه رو به اینجا ختم بکنیم و بگیم خب هر کسی میتونه با اختیار در برابرش آزادی خودش رو انتخاب بکنه.
قاعدتا باید ما به یک چهارچوب مشخصی اعتقاد داشته باشیم.
یعنی اون چهارچوب مشخص در اون آزادی به ما یک خط و مشی بده که بتونیم انتخاب بکنیم.
ببینید باز در باب این هم میتونیم مثال بزنیم.
ما گفتیم آزادی یعنی اختیار فرد.
خب یه آدم میتونه اختیار بکنه که مثلا یه نفری رو در اسارت خودش بگیره، ازش بهره کشی بکنه، حالا هر نوع بهره کشی این رو آزادی خودش بدونه.
خب این منافی با اون آزادی حقیقی هست.
به دلیل این که آزادی تو اسارت یکی دیگه رو به وجود میاره.
پس ما باید یک چهارچوب مشخص یه خط مشی برای خودمون مشخص بکنیم و بعد پایبند به اون آزادی های فردی رو تعریف بکنیم.
کل بحث من پیرامون آزادی و اون باور به آزادی توی همین چهارچوب خلاصه میشه.
یعنی یک چهارچوب مشخصی که من باهاش آزادی رو تعریف کردم.
این دیگه اون تعریف شخصی من نسبت به آزادی نیست.
این یه تعریف کلی که یک برساخت انسانیه اما قرار ما با این برساخت های انسانی مون یک نظم متشکلی رو به وجود بیاریم که من با اون نظم ساخته ی امروزی بشری مخالفم.
اما خب خودم یک تعریف مشخصی داره.
اون تعریف مشخص و اون چهارچوب مشخص در آزادی.
به ما یک قانون کلی میده.
یعنی یک قانون کلی میده که ما به واسطه ی اون میتونیم آزاد باشیم.
یعنی یک بایدی است که اصلا آزادی رو تضمین میکنه که وجود داشته باشه.
ما قرار بر این نیستش که به صورت فردی و جدا زندگی بکنیم که فقط در پی تامین آزادی خودمون باشیم.
خب انسان یک موجود اجتماعیه در کنار هم داره زندگی میکنه و قاعدتا در کنار هم زندگی کردن مستلزم داشتن قانونه.
آزادی هم از این قاعده مستثنی نیست.
ساده و روشن بیان کردنش در این هستش که ما برای داشتن آزادی خودمون و دیگر ابنای بشر و حالا اگر در تعریف گسترده اش بخوایم نگاه بکنیم دیگر جان ها ما باید یک قانون رو بهش پایبند باشیم که اون قانون و اون چهارچوب به ما احترام به دیگران رو نوید میده.
یعنی ما در این آزادی به دیگران احترام میذاریم که همه در کنار هم آزاد باشیم.
چهارچوب آزادی و اون قانون آزادی مشتمل بر تمام ابنای بشر آزار نرسوندن.
یعنی این احترام تعریفش مشخصا مترادف میشه با آزار نرساندن.
ببینید شما وقتی قراره آزاد باشید خب قراره بقیه هم آزاد باشن.
اگر یک نفری اختیار بکنه که به دیگران آزار برسونه و آزادی خودش رو در این مبنا تصویر و تعریف بکنه.
باقی موجودات نمی تونن آزاد باشن و ما میریم وارد وادی ای میشیم که با قدرت.
درگیر میشیم و هر کسی که قدرت بیشتری داشته باشه آزادی بیشتری داره.
اما وقتی این چهارچوب رو قرار میدیم دیگه عامل بیرونی قرار نیست که آزادی رو مشخص بکنه و به برخی آزادی رو بده و به برخی نده.
یعنی قدرت یا حالا عوامل دیگه مثل اکثریت یا موضوعات دیگه. قرار نیست.
خط مشی اصلی رو به وجود بیارن.
قراره خود قانون آزادی این خط مشی رو به وجود بیاره ولی آزار نرسوندن به دیگران باعث و بانی به وجود اومدن آزادی بشه.
ببینید اگر بخواییم با مثال صحبت بکنیم من آزادم که هر کاری بکنم اما آزاد نیستم که به دیگران آزار برسونم.
یعنی نمی تونه یک انسان تعریف بکنه که من آزادی خودم رو در به اسارت کشیدن یک نفر دیگه می بینم.
در کشتن یک نفر دیگه می بینم من آزادم.
من اینجوری آزادم که مثلا این آقا رو بکشم.
من اینجوری آزادم.
خب شما یک خط مشی می ذارید، یک چارچوب مشخص می کنید.
میگه شما آزادید اما به دیگران نمی تونید آزار برسونید.
و در اون حیطه و اون چهارچوب در برابر می تونید حالا هرجوری که خودتون دوست دارید آزادانه انتخاب بکنید و با اختیار آزادی رو به دست بیارید.
حالا ما وقتی میگیم که آزادی احترام به دیگرانه، این دیگران خلاصه در بشر نمیشه.
یعنی انسان رو فقط در بر نمیگیره.
ما این دیگران رو یک تعریف گسترده ای میدیم و همه ی جان های دنیا رو در این پوشش قرار میدیم.
یعنی اعتقاد نداریم که انسان مبنای جهان هست.
انسان اشرف مخلوقات هست.
انسان هستی است.
انسان خلیفه است.
انسان با کرامت.
نه ما میگیم جان باارزشه.
و تمام جان های جهان در این تقسیم بندی قرار میگیرند.
و قرار نیست با تقسیم بندی های مختلف این اصل رو خدشه دار بکنیم.
جان هایی که متشکل از انسان میشه حیوان میشه و گیاهان میشه یعنی تمام جان ها رو در بر میگیره و ما میگیم با احترام به دیگر جان ها میتونیم آزاد باشیم.
خب حالا دو تا مسئله اینجا به وجود میاد.
یکی در باب این تقسیم بندی ای که داریم صحبت میکنیم و دوم این موضوع مشخصی که اصلا چرا باید به یه همچین چارچوبی اعتقاد داشته باشیم؟
در ارتباط با اعتقاد به این چارچوب و این نظم برساختۀ انسانی که از نظر من آزادی رو تضمین میکنه، وجود داشتنش رو یه توضیح مختصری قبلتر دادم اما دوباره حالا یک اشارتی بهش می کنم.
موضوع خیلی سادست.
گفتم شما یک موجود اجتماعی هستید.
ما در کنار هم داریم زندگی می کنیم.
اگر به این نظم اعتقادی نداشته باشیم حکمفرما بینمون.
حالا موضوعات دیگه میشه.
حتی ما برساخت های انسانی داریم مثل مثلا اکثریت الان متمدن ترین جوامع انسانی این تعاریف مشخص رو بر پایه اکثریت قرار میده.
یعنی اکثریت اون اجتماع قرار بر این میذاره که مثلا فلان چیز آزادیش هست و همه اعضای اون جامعه موظف به تمکین اون قانون مشخص هستند.
خب این یکی از اون راه هاست.
در جوامع کمتر متمدن این مبنا اکثریت نیست و قدرت تعیین کننده است.
حالا قدرتی که اون فرد به واسطه ی ثروت مادی به واسطه ی موقعیتی که داره کسب کرده و بعد باز در جوامع کمتر پیشرفته و به قولی بدون تمدن شاید این قدرت دیگه بره در مایه قدرت بازوان و قدرت فیزیکی فرد که شما در نظر بگیرید توی یک مثلا جنگلی دارید زندگی میکنید.
اون کسی که قدرتمند تر از دیگرانه مسلما آزادی بیشتری داره.
یعنی با این سه گستره مشخصی که خدمتتون گفتم آزادی در اختیار اون نوک هرم قرار میگیره و همین موضوع مشخص باعث میشه که آزادی دیگه وجود نداشته باشه.
به معنای واقعی کلمه و ما سردرگم و به نوعی حیران این واژه فقط باشیم و در اون واژه فقط خودمون رو غرق. قاعدتا.
پس وجود این چهار چوب تضمین کننده ی وجود آزادی ست.
یعنی آزادی گره خورده با این قانون مشخص که شما به دیگران آزار نرسونید.
این آزار نرسوندن.
شما در نظر بگیرید که اگر کسی قرار باشه که با آزار رسوندن دیگران و بدون اینکه به این چهارچوب باور داشته باشه، آزادی خودش رو به وجود بیاره.
در یک نگاه کلی کسی به آزادی نمی رسه.
یک طبقه ی کوچیکی از جامعه مسلما آزاد هستند.
چیزی که امروز داریم می بینیم توی تمام تقریبا جوامع.
حالا تو بعضی از جوامع کم تر، تو بعضی از جوامع بیش تر به واسطه ی اون نظم ساختگی که هر چقدر نزدیک تر به این مفهوم کلی باشه. باشد.
یعنی شما جوامع مختلفی رو می بینید که یه اقلیت کوچکی به آزادی هایی که مد نظرشون هست رسیده اند و یک اکثریت غالبی در پی به نوعی آزار دیدن و ساختن آزادی اونها هستند.
مثلا یک جامعه سرمایه داری رو در نظر بگیرید که یک اکثریتی در حال کار کردن هست و یک اقلیت قلیلی به اون آزادی هایی که دوست داره برسه.
در همه جوامع تقریبا این هست اما کمتر و بیشتر وجود داره.
هر چقدر از اون مفهوم کلی دورتر باشند بیشتر میتونید این رو به عینه ببینید.
اگر ما این مبحث رو بخواییم ببندیم بریم سراغ اون احترام به دیگران که ما جان رو قرار دادیم.
مبنا یک مقدار درباره اون صحبت بکنیم.
ببینید ما جان رو قرار دادیم.
مبنا یعنی همه موجودات زنده بشریت و بشر رو اون مبنای اصلی قرار ندادیم در این احترام گذاشتن به دیگران.
اگر بخواهیم درباره این صحبت بکنیم ساده است.
ببینید ابنای بشر در طول تاریخ همیشه در حال تقسیم بندی بوده.
یعنی شما بشر رو میدیدید که هر روز داره یک تقسیم بندی رو به وجود میاره و خودش در یک دایره قرار میگیره و بقیه رو هی دورتر و دورتر میکنه.
این تقسیمات به طور مشخص در طول سالیان در طول اعصار گذشته قابل لمس کردنه.
یعنی انسانی رو داریم که به واسطه کشور تقسیم بندی، به واسطه شهر تقسیم بندی و به واسطه جنسیت تقسیم بندی میکنه.
به واسطه مذهب تقسیم بندی میکنه و این دایره رو هر روز کوچیک و کوچکتر میکنه.
اگر ما در یک موضوع مشخص اون نقطه اولیه رو قبول بکنیم، به صورت دومینووار این تکرار میشود.
یعنی شما یک دومینوی بزرگی رو در نظر بگیرید.
از اول تا آخر این دومینو هر جایی که ضربه بخوره کل اون دومینو از بین میره و هیچی ازش باقی نمیمونه.
یعنی انسانی که معتقد به تقسیم بندی هاست قاعدتا باید همه تقسیمات رو قبول کنه.
یعنی تقسیماتی که بر اساس جامعه سرمایه داری شکل میگیره و اون موقعیت های اجتماعی رو باید قبول کنه چون به این تقسیم بندی باور داره.
یعنی به اون تقسیم بندی جنسیتی که قراره زن و مرد رو از هم متفاوت بکنه و مرد رو یک جایگاه بهتری بده رو قبول باید بکنه؟
یا باید به صورت کلی این تقسیم بندی رو ما از بین ببریم؟
یا اگر قراره که این تقسیم بندی وجود داشته باشه ما نمی تونیم نسبت به یک موضوع مشخص از اون جبهه داشته باشیم.
در صورتی که یک کلیتی رو قبول کردیم.
یعنی مثلا من به عنوان مثال در باب تساوی حقوق زنان دارم مبارزه می کنم اما خودم تقسیم بندی ذهنی ای دارم در باب مثلا نژادم میگم مثلا نژاد آریایی من نژاد بسیار زیباییست و بقیه ی نژاد ها مثلا کهتر و بی ارزش تره.
یا باید این کلیت رو قبول کنیم؟
ما تقسیم بندی نداریم یا اگر قبول کردیم بقیه ی تقسیم بندی ها به وجود میاد و شما هر روز میتونید این تقسیم بندی ها رو ببینید.
نمی تونید بهش خرده بگیرید.
نمی تونید بهش خرده بگیرید چون شما قبول کردید و به وجود اومده.
حالا ما قراره که این تقسیم بندی رو از بین ببریم و قراره همه ی جان ها برابر و یکسان باشند.
اگر قرار به حیوان بودن هست، حیوان هست، یک جان هست، حق زیستن داره، حق حیات داره، همتای انسان ما به واسطه.
حالا این ذهنیت و این فکر کردن به واسطه ی قدرت صحبت کردن هیچ برتری و ارجحیتی در باب زیستن نداریم.
نسبت به آن موجود زنده یا نسبت به یک درخت قاعدتا نداریم.
وقتی ما تعریف میکنیم و میگوییم که قانون آزاد یعنی احترام به دیگران، همه جانها.
پس تعریف ما مشخص است.
همه جانها را در بر میگیرد و هیچ تقسیم بندی ای را به آن راه نمیدهیم.
گفتم اگر قرار به قبول کردن این تقسیمات باشد، شما دو فردای دیگر میتوانید مثلا یک آدمی را ببینید که تقسیم بندی اش مثلا یک تقسیم بندی متفاوتی است از دیگران و نمیتوانید نسبت به او خرده بگیرید.
مثلا یک تقسیم بندی ای که مثلا شما در نظر بگیرید هیتلری که مثلا دارد در باب این ارجح بودن نژاد پاک آریایی صحبت میکند و مثلا پست شمردن قوم یهود.
خب شما نسبت به این چه موضعی میتوانید داشته باشید و خودتان به این تقسیمات باور دارید؟
یعنی خودتان اعتقاد دارید که انسان از حیوان بالاتر و با ارزش تره؟
جان با ارزش تری داره.
این که اون هژمونی چه قدر قدرتمنده و چه جوری میتونه سیطره پیدا بکنه در اختیار شما نیست.
ببینید روزی مردم به اون آلمان نازی و به اون هیتلر اعتقاد داشتند.
این مردمی بودند که در راه هیتلر می جنگیدند.
حالا امروز شاید بین مردم خیلی موضوع ساده ای باشه صحبت کردن درباره هیتلر.
هر کسی در هر جایگاهی از با هر ایده و تفکری هیتلر رو نفی بکنه ولی در دوران خودش قدرت غالب بوده.
نه تنها توی کشور خودش که حتی در حال نشر پیدا کردن بوده و اصلا شاید یه اتفاق کوچیک میتونست سرنوشت بشریت رو تغییر بده و ما امروز شاهد یه همچین روزگاری نباشیم.
پس یعنی وقتی ما به این تقسیمات ببینید شما مثلا میتونید تقسیم بندی کنید که امروز از نظر همه مثلا یک تقسیم بندی ساده ای بکنید و بگید مثلا بچه ها مثلا مردهای 50 ساله بالاترین موجودات زنده و باارزش ترین موجودات هستند.
بقیه ابنای بشر باید در اختیار اون ها باشند و بردگی اون ها رو بکنند.
این شاید الان براتون خیلی ساده باشه اما بسته به اینکه چه کسی، در چه موقعیتی و به چه زبونی این موضوع رو با دیگران بیان میکنه و چه مقداری دنباله رو برای خودش به وجود میاره و این تا چه حدی میتونه گستره پیدا بکنه و در جهان پخش بشه.
اون رو دو فردای دیگه خواهید دید.
امروز نمی تونید دربارش تصمیم گیری بکنید.
همونجوری که امروز وقتی به انسانی فکر میکنید که اعتقاد داره نژاد من برترین نژاد هست و بقیه نژاد ها باید کشته بشن، سوزانده بشن براتون احمقانه است.
اون اعتقاد هم اگر در اون راستا قرار بگیره شاید غالب بشه و دیگه براتون احمقانه نباشه وجود داشته باشه.
این در باب همه موضوعات به همین شکل هست.
یعنی مثلا من با آدمی صحبت می کنم که اعتقاد داره که اعدام کردن کار بدی است.
خب درسته که اعدام کردن کار بدی اما بلافاصله شروع به تقسیم بندی می کنه.
یعنی شروع می کنه و اون خطکش رو بر میداره و شروع می کنه به تقسیم بندی کردن.
اعدام بد است ولی اعدام محارب خوب است.
اعدام مرتد خوب است.
اعدام جانی اصلا خوب هست.
اعدام متجاوز خوب هست؟
یا شما اعتقاد دارید که اعدام کردن بد است؟
یا اعتقاد دارید که خوب است؟
حد بینی نداره که شما بخواید تقسیم بندی رو شروع بکنید و وقتی شروع بشه همون دومینو حرکت می کنه و کل این برساخته رو از بین می بره.
پس وقتی من صحبت از جان می کنم مفهوم و معنیش تمام موجودات زنده از انسان و حیوان و گیاهان است.
دوستان عزیزی هم که قرار بر این هست که به این فکر بکنند که بله موجودات زنده ی میکروسکوپی وجود دارند، موجودات زنده ای هستند که بسیار کوچک هستند.
موجودات تک سلولی هم.
در باب موضوعات عینی صحبت میکنم.
در باب واقعیات جهان صحبت میکنم.
واقعیاتی که به عینه قابل دیدن هست.
مثلا وجود درختان یا جنگل ها و آتش زدن و از بین بردنش تخریب مثلا طبیعت برای اینکه شما خانه سازی بکنید و شهر رو گسترش بدید اینها موجودات تک سلولی نیستند.
اینها موجودات قابل عین هستند و موجوداتی هستند که برای وجودیت انسان مفیدند و وجودشون محترم هست.
پس من دارم در باب موضوعات عینی صحبت میکنم نه در باره ی موجودات تک سلولی و این ها رو گسترش دادن به اینکه حالا بخوایم یه دایره ی خیلی بزرگ رو تشکیل بدیم در باب حق حیات و حق زیستن و آن آزادی ای که همه موجودات زنده می توانند از آن استفاده کنند.
پس ما گفتیم که آزادی چارچوبی دارد و آن احترام گذاشتن به دیگر جانداران است که همه جانداران را تشکیل می دهد و این تنها قانون و تنها چارچوب و تنها خط مشی است برای آزادی.
با قبول این سر فصل یعنی شما اگر این سر فصل را قبول کنید و این نظم برساخته را قبول کنید، حالا هر کس تعریف خودش را نسبت به آزادی دارد.
آزادی ها تفاوت های بسیار دارند.
یعنی هر کسی آزادی خودش را در یک راه و طریقتی می بیند که گفتم شاید برای شما این معنی اسارت باشد.
مثال های زیادی هست.
شما می توانید به جوامع بشری نگاه کنید و آن نقطه های تقابل را ببینید.
در مذاهب مختلف، در مکاتب فکری و فلسفی مختلف، در مکاتب اقتصادی، در همه نظامها و.
نظامهای فکری بشری، شما این تمایز ها و تفاوت ها را می بینید و این تقابل بین تعاریف از آزادی را می بینید.
ما هیچ کدومو نمی تونیم حق بدونیم و هیچ کدوم رو نمی تونیم ناحق بدونیم چون اینها برآیند و برساخت های انسانی هستند.
اینها موضوعاتی نیستند که مثل دو دو تا چهار تا باشن.
یعنی موضوعی عینی و علمی نیست.
هیچ کدوم از اینها موضوعات عینی و علمی نیست.
همه باور هست.
باورهای شخصی است و هر انسانی این باورها را ساخته.
یعنی ما قدرت حق دونستن و نا حق دونستن رو نداریم.
همونقدری که اسلام حق هست، هندوئیسم هم حق هست.
همونقدری که بودیسم حق هست، مسیحیت هم حق هست.
همه اینها حق هستند.
هر کدوم حقیقت رو تعریف خودشون دارن.
هیچ کدوم واقعیت جهان نیستن.
هیشکدوم نقطه ی تمایز بین واقعیت و حقیقت در همین پرده مشخص میشه دیگه.
یعنی شما یه چیزهایی رو دارید که واقعیت جهانه.
می بینید عینی نیازی به توضیح و تفسیر نداره. باور نیست. برساخته نیست.
اما یک چیزهایی رو می بینید که اینا حقیقتن برای جمعی تبدیل به واقعیت شدن و همشون رو باید حق شمرد.
و بعد نقطه تمایز آزادی ها هم در همین حقیقت های متضاد بین انسان هاست.
ما آزادی های مختلفی داریم و باید همه ی این ها رو حق بشمریم و گفتم با توجه به اون قانون آزادی و آزار نرسوندن.
ببینید مثلا می ریم یه مثال می زنیم.
یک جماعتی باور دارند که آزادی خودشون رو در قربانی کردن حیوان مثلا می دونن یا انسان می دونن.
این ها این اعتقاد رو دارند.
این در برابر اون آزادیست که ما تعریف کردیم و اون چارچوب رو دادیم.
اینجا باید یه نقطه بذاریم اینجا باید تموم کنیم این قضیه رو.
یعنی بگیم این آزادی نیست.
این آزار رسوندن و این آزار رسوندن آزادی رو از بین میبره.
یعنی ما نمیتونیم همچین چیزی داشته باشیم؟
ببینید خیلی سادست.
امروز یک هژمونی غالبی هست که مثلا قربانی کردن حیوان رو کاملا ارزش میدونه.
مثلا بهش اعتقاد داره قربانی باید بکنیم حیوان ها.
این هژمونی سالیان قبل در باب انسان بوده.
انسان رو قربانی میکردند.
حالا فکر کنید امروز یه باور جدیدی به وجود بیاد بگه من مثلا نوزاد انسان رو میخوام قربانی بکنم.
شما چجوری میخواین در برابرش بایستید؟
الان براتون احمقانه و ابلهانه است.
اصلا مطرح کردنش هم احمقانه است.
اما اگر ساخته بشه، اگر هواخواه خودش رو به وجود بیاره یک به نوعی یه حزب قدرتمند بشه و یه قدرت سیاسی بشه و یک قدرت اجتماعی بشه و یک مذهب بشه تبدیل به یک قدرت کنشگری داشته باشه.
شما میتونید این رو ببینید و نمیتونید در برابرش بایستید.
اما با داشتن اون چهار چوب هر چیزی که منافی با آزادی دیگران باشه و در باره آزار رساندن به دیگران باشه رو شما میتونید بلافاصله نقطه بذارید و تمومش بکنید.
پس ما میگیم که آزادی های مشخصی وجود داره و هر کس آزادی خودش رو داره.
اما این آزادی نقطه ای داره که شما با آزار رسوندن نمیتونید تلاقی بدیش و همراهش بکنید.
هر موقعی که به این بخش برسه اون آزادی از بین رفته است.
اون وجود نداره، اون آزادی نیست، اون اسارت هست، اون تحمیل هست.
یعنی مخالف با اختیاره.
گفتیم نقطه ای داریم که آزادی به مفهوم اختیار و دقیقا در برابرش تحمیل و جبر قرار میگیره و هر موقع که به این نقطه رسیدیم پس میفهمیم که این آزادی نیست.
اما این به مفهوم این نیست که شما یه تعریف مشخصی داشته باشید یا آزادی رو تعریف بکنید و این رو به خورد دیگران بدید.
چیزی که امروز وجود داره اینه ببینید یک موضوع مشخصی که مثلا در باره ی.
آزادیهایی که شکلهای غربی خودش رو داره.
الآن دلیل شکست این نگرش چیه؟
چون قرار بر این هست که من بر دیگران این آزادی رو تحمیل بکنم.
خب این منافات داره با اصل آزادی.
یعنی شما میگید مثلا دمکراسی دمکراسی رو قراره که تحمیل بکنه؟
آخه این چه دمکراسی ست که شما قرار به تحمیلش دارید؟
اون جماعتی که توی اون کشور مشخص دارن زندگی میکنن به اون آزادی که شما باور دارید اصلا باور ندارن.
اصلا اون رو آزادی نمی دانند و بعد شما قرار است که این آزادی را به خورد آن ها بدهید.
این هم میشه اون اسارت.
این هم باز متضاد با آزادی و اون تعریف مشخصش هست.
آزادی قراره که در اختیار فرد باشه.
وقتی ما از فرد صحبت می کنیم، فردی که در قالب یک اجتماع مشخص داره زندگی میکنه، یک فردی که در یک قالب یک اجتماع اسلامی داره زندگی میکنه، یک سری تعاریف مشخص داره، اونجایی که متضاد نیست در برابر آزادی با اون چهارچوب مشخص نیست، حق هست، قابل ستایش و تکریم و احترام هست.
اونجایی که در برابر اون آزادی قرار میگیره از بین باید بره.
وجود نباید داشته باشه.
یعنی شما وقتی با عناوین مختلفی مثل قربانی کردن مواجه میشید اونجا دیگه اون آزادی نیست.
اون سلب آزادی از دیگرانه.
از بین بردن اختیار جبر هست و آزادی نیست.
اما در بقیه عناوین مثلا حجاب اسلامی.
حجاب اسلامی به دیگران آزار نمیرسونه.
البته این یه موضوعیه که باید دربارش صحبت بشه و باز بشه و حالا در برنامه های آتی سعی میکنم در باب این موضوع صحبت بکنم.
اما در مجموع و کلی اگر بخوایم یه اشاره کوچیکی بکنیم این موضوع آزاری به صورت مستقیم به کسی نمیرسونه و شما نمیتونید بیایید این رو توی خورد مردم بکنید که نه این آزادی تعریف ما هست.
ما میگیم که باید شما اینجوری پوشش داشته باشید.
حالا هر پوششی فرقی نمیکنه اسلامی باشه یا غیر اسلامی باشه آزادانه مثلا لباس پوشیدن باشه یا اینکه شما رو توی چادر بچپونن.
تفاوتی توی اون اصل نمیکنه.
هر جایی که تحمیل باشه آزادی از بین میره.
به نظرم توی این برنامه به اندازه کافی در باب آزادی صحبت کردیم و من دوست ندارم این برنامه خیلی طولانی و بلند بشه.
قراره که برنامه ها حول و حوش سی دقیقه باشه و بیشتر از اون دیگه ادامه ندیم.
اما آزادی به اینجا ختم نمیشه.
در برنامه های آتی هم درباره اش صحبت خواهیم کرد اما دیگه نه به صورت کلی که یک برنامه رو مختص به آزادی داشته باشیم.
قاعدتا تمام مضامین و مفاهیمی که ما باهاش بخوایم درباره اش صحبت بکنیم جایی تلنگر به آزادی خواهد زد و در اونجا های مشخص ما درباره اش صحبت میکنیم.
ولی تو این برنامه من بیشتر سعی داشتم که یه تعریف مشخصی نسبت به آزادی و اون تعریف آزادی رو داشته باشم که اگر در برنامه های آتی جا.
مثلا بعضی از مواقع نهیب زدم به آزادی شما بدونید که من درباره ی چه آزادی و چه تعریف مشخصی نسبت به آزادی صحبت میکنم.
یعنی همون آزادی که من تعریف کردم که یک چهارچوب مشخص و اون هم یک قانون مشخص هست که احترام گذاشتن به دیگر جان ها رو شامل میشه و اون جان ها هم مفهوم کلیت جانداران جهان، انسان، حیوان و گیاهان هست.
بیشتر از این توی این برنامه صحبت نمیکنم و در برنامه های آتی بیشتر درباره موضوعات به همین زبان ساده و محاوره ای با هم صحبت خواهیم کرد.
در انتها هم یک توضیح کوتاه و مختصری در ارتباط با آثار بهتون بدم که خب من نیما شهسواری هستم و آثارم رو منتشر کردم و آثار اعم از کتاب هاست.
کتاب های تحقیقی، داستان های کوتاه، اشعار که در باب آزادی، برابری، اعتقاد به جان و مضامینی از این دست نوشته شده.
این آثار به صورت رایگان منتشر شده و شما می تونید از وب سایت جهان آرمانی این آثار رو به دست بیارید.
همچنین در شبکه های اجتماعی که به صورت رسمی از من وجود داره این پادکست هم اسمش به نام جان هست.
قراره ما در باب موضوعات مهم جهان و باورهامون به زبان ساده و محاوره ای صحبت بکنیم.
اگر از این برنامه خوشتون اومد برنامه رو دنبال کنید و مسلما بزرگترین کمک و همراهی شما به من به اشتراک گذاشتن آثار اعم از کتاب و اشعار و همین برنامه و آثار صوتی که از من وجود داره با دیگران هست.
ممنون که همراه من بودید.
اینجا برنامه ای به نام جان بود و من نیما شهسواری.
خوشحالم که با شما همراه بودم.
در پناه آزادی.