خب دوستان در این ابتدای برنامه بهتر هست که ما پیرامون معنا و مفهوم این هویت صحبت بکنیم و بعد این نیازی که در انسان برای داشتن هویت ما داریم همیشه می بینیم بیشتر این رو بشکافیم و بعد کم کم به اون موضوعاتی که مد نظرمون هست پیرامون این هویت برسیم.
اصولا وقتی ما در باب هویت صحبت می کنیم، این هویت رو همواره داریم می بینیم که چگونه انسان ها خودشون رو نیازمند داشتن این هویت می دونن.
خب قاعدتا همه ی انسان ها نیازمند این هویت هستند یعنی باید با یک هویت ملموسی شناخته شوند.
اما موضوع مشخص ما در این برنامه مشخص این است که این هویت را گاها از موضوعات کذایی میگیرند.
موضوعاتی که مرتبط با هویت فردی و شخصیشان نیست.
به نوعی این هویت شخصی را گره میزند با مسائل اجتماعی، مسائل فرهنگی، مسائل مذهبی و الی آخر.
اصولا وقتی انسان در باب هویت صحبت میکند، منظور او کیستی انسان هست.
یعنی ما داریم در باب این صحبت میکنیم که یک انسان به واسطه نگاه فلسفی و نگرش اخلاقی که دارد، گاها باید برای خودش یک هویتی را تصویر کند.
هویتی که همواره با رفرنس زدن به اون هستش که انسان های پیرامونش از او یک شناختی را به دست می آورند.
ما داریم در باب یک مجموعه ای از نگرش های یک انسان صحبت میکنیم که هویت او را معنا میدهد.
اما موضوع قابل تامل در این بحث این است که ما همواره داریم میبینیم که این هویت و این انسانها از یک مجموعه منظمی میگیرند.
یک مجموعه منظمی که خودشان را وابسته به آن میدانند و به واسطه این وابستگی است که هویت فردیشان به نوعی فراموش میشود.
حالا این هویت از بعد اجتماعی هست که برای خودشان اتخاذ میکنند.
حالا باید بیشتر در باب مثالها صحبت کنیم تا این موضوع قابل فهم تر باشد.
یعنی شما وقتی مواجه میشوید با یک ایرانی، این ایرانی هویت خودش را از این ایرانیت خودش میگیرد.
هویت ایرانی که وابسته به تاریخش هست، وابسته به فرهنگ و رسوم هست.
وابسته به دین مرکزی هست که به نوعی همان اسلام شیعهگری در امروز ایران تعریف شده.
حالا این فرد هویت فردی خودش را برگرفته از همین نگاه کلی، همین المان های در کنار هم میگیره.
گاها شما روبرو میشید با افرادی که هیچ سنخیت و نزدیکی با این مضامین مشخصی که ما دربارش صحبت کردیم ندارن اما باز هم به نوعی دست و پا میزنن که این هویت رو از همین نقاط بگیرن و یا اصلا فراتر از این.
شما نگاه کنید انسان هایی که در همین وادی به عنوان مثال ایران به دنیا اومدن اما عقاید و باورها و فلسفه و نگاهی که به جهان دارن کاملا متفاوت و متضاد با این المان هاییست که هویت اون ها را تصویر میکنه اما از نگاه دیگران وابسته به اون هویت تلقی میشن.
یعنی حالا دیگرانی هستن که او رو به واسطه این هویت ملی که داره قضاوت میکنن؟
اصلا به او این هویت رو می بخشند.
در صورتی که هویت فردی اون شخص کاملا متضاد با این نگاه ها و این المان ها هست.
به عنوان مثال این هویت ایرانی او برگرفته از همین نگاه شیعه گری است.
ولی حالا این آدم شیعه نیست، مسلمان نیست، حتی مسلمان زاده نیست اما به واسطه این هویتی که برایش ساخته شده حالا گره خورده این نگاه ها.
یعنی حتی اگر آن فرد به نوعی هویت فردی خودش به واسطه نگرش و جهانبینی که دارد در برابر اسلام هم باشد، باز هم این هویت از نگاه دیگران برگرفته از همان نگاه اسلام است.
یعنی چیزی که ما داریم در جهان میبینیم، بلافاصله مردم یک کشوری را قضاوت میکنند.
یک قضاوت عجولانه ای.
یعنی شما مواجه میشوید با جماعت پیرامون خودتان و در برابر خودتان که حالا شما به واسطه این ایرانی بودن، به واسطه اینکه اهل خاورمیانه هستید و یا نزدیکی و قرابتی با این طرز فکر و طرز فکرهای اسلامی دارید، تمامی هویت شما را وابسته به همین نگاه های اسلامی میبینند.
در صورتی که شاید عقاید شما خیلی متفاوت تر از مردم اون کشور به ظاهر لاییک باشه یا به ظاهر حتی در برابر ادیان باشه.
اما شما محکوم به این هستید که هویت خودتون رو از این نقطه اتصالی اسلامی به واسطه موقعیت جغرافیایی تون بگیرید.
فرای اون حالا ما مواجه میشیم با افرادی که اصلا خودشون رو به نوعی آویزان به این هویت میکنن.
هویتی که گاها با هویت فردی خودشون در تضاد هست اما سعی میکنن با این وابستگی برای خودشون یه هویت تراشی بکنن.
نکته مهم و کلیدی اینجا هستش که این از اون فقر هویت فردی نشات گرفته.
یعنی حالا ما مواجه با یک انسانی هستیم که به یک چهارچوب محکم و قدرتمندی پیرامون عقاید خودش نرسیده و یک فلسفه و جهان بینی مشخصی در باب جهان نرسیده.
حالا این آدمی که در این حد زبون و ناتوان هست، حالا راه چاره ای ندارد به جز اینکه تمامی هویت خودش را متصل کند به آن نگاه بالاتر و نگاه قدرتمند تر.
این هویت ایرانی که یک تعریف مشخصی در سراسر جهان دارد.
حالا شما می بینید که در رگه های فکری او در این به نوعی ساز و برگ هایی که در باورش وجود دارد، اشکال مختلفی از این ضدیت با حتی فرهنگ ایرانی و حتی فرهنگ اسلامی وجود دارد.
اما هویت اصلی خودش را دوباره مجبور است که آویزان به این نگاه مشخص کند و این آن نقطه ای است که ما تحت عنوان آن فقر هویت می شناسیم.
یعنی ما مواجه می شویم با انسانی که حالا به واسطه اینکه آن استواری لازم را در باورهای خودش ندارد، در فلسفه و جهانبینی خودش ندارد.
حالا مجبور است که خودش را به این نگاه ها آویزان کند و هویت خودش را از این ساختار متشکل بگیرد و ساختار متشکلی که برای مردم بیشتر جهان قابل لمس و درک است.
یعنی بلافاصله با گفتن اینکه فلانی ایرانی است یک برداشتی رو نسبت به اون آدم دارن.
یک تصویری رو دارن.
نوع نگرش او به نوعی کلیشه های رفتاری که اون فرد داره، فرهنگی که بهش وابسته هست، فرهنگی که ما تحت عنوان رفتارهای جمعی میشناسیم، رفتارهای اجتماعی میشناسیم.
یک اتفاق مشخص رو پیشاپیش میدونن که با توجه به فرهنگ و هویتی که اون فرد داره چگونه میتونه رفتار بکنه ولی پیشداوری هم نسبت بهش انجام میشه.
حالا ما مواجه هستیم با این دو نوع نگرش متفاوت در بحث هویت که گاها به واسطه فقر که در هویت اون افراد وجود داره خود رو وابسته میدونن حتی با تفاوت ها و تمایزها.
و از اون سمت دیگه هم ما مواجه هستیم با پیشداوری ها و قضاوت هایی که پیرامون انسان ها شکل میگیره و حالا اون ها پیشاپیش هم متصل به فرهنگی میشن که گاها باهاش ضدیت هم دارن.
اما حالا در این بحث تا اینجایی که ما پیرامون این هویت و این نیازمندی صحبت کردیم باید یک مقداری هم نزدیک بشیم به اینکه این هویت از کجاها گرفته میشه.
یعنی شما مواجه هستید با هویت هایی که امروز چگونه داره قدرتمند به پیش میره و برای هر فردی در اجتماع معنا گر میشه.
یکی از مهم ترین و عمده ترین این نقاط پیرامون وطن هست.
پیرامون میهن هست.
یعنی شما وقتی در باب هویت صحبت می کنید گاها در دل همه ی انسان ها هویت فردی معنا گر نیست.
یعنی انسان ها با توجه به ارزش هایی که برای خودشون تعریف کردند با توجه به جهان بینی ای که نسبت به دنیا دارند، حالا خیلی باورمند به این نیستند که هویت فردی انسان ها رو از هم مجزا بدونن.
همواره در پی این هستن که به دنبال یک گستره عظیم تری بگردن تا انسان رو وابسته به اون بدونن.
خارج از فردیت اون انسان.
یعنی شما مواجه میشید بلافاصله با اینکه یک نفری بگه من افغانی هستم.
یه نفری بگه من ایرانی هستم یکی بگه من آمریکایی هستم.
شما خودتون هم در دلتون یک پیشداوری رو نسبت به اون دارید.
یک هویتی رو به او نسبت میدید که میتونه خیلی متضاد از اون چیزی که در ذهن شما هست باشه.
اما این به نوعی در جهان جا افتاده و حالا وقتی ما بخواهیم نگاهمون رو ببریم به این سمت که این هویت ها بیشتر و بیشتر داره، از کدام قسمت ها وارد فردیت انسان ها میشه و این فردیت رو به نوعی به چالش میکشه؟
خب نکته ی ابتداییش قاعدتا همین مبحث وطن و میهن هست.
وطن و میهنی که شاید بزرگترین المان در راستای این هویت بخشی به افراد باشه.
انسان ها بلافاصله با اینکه نشون بدن مال کدوم کشور هستن، اینکه مشخص کنن از چه کشوری اومدن هویت براشون تراشیده میشه توسط اشخاص پیرامونشون و فارغ از این شما مواجه میشید که اصلا این خود انسان هست که هویت اصلی خودش رو سعی میکنه از وطن خودش بگیره.
یعنی بلافاصله یک ایرانی با گفتن این که من ایرانی هستم برای خودش یک هویتی را می تراشد.
فارغ از این که حالا افراد دیگر هم اینگونه او را قضاوت می کنند و به فردیت و هویت فردیش ارزشی قائل نیستند.
اما شما مواجه می شوید که خود این انسان هم به این هویت خودش دامن می زند.
حتی با این که دانش لازم و اطلاعات لازم را پیرامون این مساله و این ایرانیت ندارد.
حتی با این که گاها خیلی سلکشن و انتخاب شده، سعی می کند از آن المان های درون فرهنگی که در ایران وجود دارد برای خودش هویت تراشی کند.
شما مواجه می شوید بلافاصله با این که یک فردی که از ایرانیت خودش صحبت می کند حالا می آید در حد قیاس با دیگر هویت هایی که در جهان به واسطه شرایط جغرافیایی و به واسطه همین معنای مشخصه وطن تصویر شده خودش روی برتری هایی نسبت به دیگران بلافاصله میگه.
مثلا ما مردمی بودیم که در خاورمیانه به عنوان اولین مردم در پی احقاق حقوق اولیه و حقوق شهروندی خودمون بودیم، در پی دموکراسی بودیم، در پی مشروطه کردن حکومت بودیم، این هویت رو به خودش می چسبوند.
یعنی ما خودمون رو برتر از دیگرانی که به عنوان مثال در خاورمیانه هستند تصویر می کنیم و حالا همین انسان در مواجهه با یک فردی که به عنوان مثال افغانی هست یا جبهه ای داره هویت او رو مطرود و پست و حقیر میشمره.
چیزی که باهاش خیلی رو به رو هستیم.
دیگه این نگاه نژاد پرستانه ای که در فرهنگ ایرانی به شدت هم قابل لمس هست شاید با کشورهایی که اروپایی هستند و ما میشناسیم مثل آلمان که حالا اون شرایط اسفبار رو در جهان پدید آورده و اون چیزهایی که همه می دونیم هیتلر و داستان هایی که به وجود اومده ما در اون حد نژاد پرستی رو در وجودمون نداشته باشیم.
اما در اشکال فرهنگی داریم می بینیم که چگونه این نژادپرستی در وجودمون رنگ گرفته.
حالا در مواجهه با یک فردی که به عنوان مثال افغانی هست، بلافاصله شروع می کنیم یک هویتی رو به او نسبت میدیم.
هویتی که در مثلا اسلام تندرو خلاصه شده در اشکال القاعده و داعش و طالبان و الی آخر تصویر شده و این فرد رو هویتش رو پیوند میدیم با همون معانی که در ذهنمون نسبت به اون کشور تصویر شده.
حال این که شما میتونید ببینید این شخص افغانی هیچ قرابت و نزدیکی با این هویت نداره اما نقطه ای که ما رو وارد این چالش میکنه وارد این به نوعی هزارتوی بی پایان می کنه که هر وری که میریم دوباره همین هویت ملی هست که از همه بیشتر و بیشتر در راس دیدگان ما هست.
این هستش که گاها این انسان ها خودشون هم به این هویت خودشون می بالند حتی در خودآگاه و ناخودآگاهشون به این هویت افتخار میکنن یعنی حتی همون افغانی.
حالا وقتی میاد با شما وارد جدل میشه به واسطه فشاری که در سطح جهان وجود داره.
در راستای این هویت بخشی از فرهنگ ملیش و وطنی که برای او تعریف شده حالا بر می خیزد و در برابر شما ایستادگی میکنه.
حالا شما وقتی دارید به این اشکال فرهنگی مثلا افغانی ها توهین میکنید حالا با شما سر جنگ رو میاره.
با اینکه شاید فرهنگ ذهنی او با اینکه شاید اون هویت فردی او، جهان بینی او صد در صد مخالف نگاه های جاری و ساری در افغانستان باشه اما به واسطه فشار اجتماعی که داره به او مدام وارد میشه از هر سو.
و هویت او رو به نوعی با این هم میهنان بی شمار گره میدن.
حالا به نوعی اصلا فکر میکنه که وقتی شما دارید در باب افغانستان صحبت می کنی داری به او و فردیت او هم توهین میکنید.
این رو خیلی به کرات همه ما دیدیم دیگه.
یعنی ما اگر قرار باشه در یک جمعی بایستیم حتی مایی که به عنوان مثال نگاهی نسبت به وطن و هم وطن و میهن نداریم، نگاهی که از نظر ما یک نگاه جبری است نسبت به وطن.
یعنی وقتی ما داریم در باب وطن صحبت میکنیم وطن ای است که ما جبرا در اون اسیر بودیم.
وطن ای است که ما اختیار و انتخاب و آزادی نداشتیم که بخواهیم اون رو انتخاب کنیم و بخوایم اون رو بسازیم.
و حالا مایی که حتی درگیر با این مباحث مشخص پیرامون وطن و میهن هستیم و مایی که باور داریم باید این وطن دوباره ساخته بشه، بر پایه انتخاب و اختیار و آزادی ساخته شده و حالا هموطنان و هم میهنان و وطن تازه ای رو تصویر کنیم هم گاها در این دام اسیر میمونیم.
حالا میبینیم که حتی اون فردی که با این تفکرات در میدان هست هم بلافاصله با اینکه یک نفری در باب ایران و ایرانیت صحبت بکنه و اون فرد گلاویز میشود، جدل میکند، بحث میکند چرا که احساس میکند به هویت فردی او است که تندخو شده، نه برای اینکه بخواهد سینه ستبر کند، در برابر ضدیت با ایران بجنگد.
در وهله ابتدایی او احساس میکند که هویت فردی خودش توهین شده یعنی انسانها همواره همین شکل هستند.
یعنی شما وقتی مواجه میشوید با انسانی که دارد یک بحثی را به پیش میبرد در راستای اینکه مثلا یک فردی در باب یک فرهنگ اشتباهی در بین مردم ایران صحبت میکند.
یعنی مثلا دارد در باب اسلام و شیعه گری و این نگاه هایی که در فرهنگ ما گره خورده و فرهنگ ایرانی را ساخته صحبت میکند پیرامون به عنوان مثال کودک همسری.
حالا این مثالی که همین الان آنجا به ذهنم رسید رو دارم صحبت میکنم که درش هم میشه جدل های بسیار کرد.
اما بلافاصله وقتی یکی همچین چیزی رو میشنوه احساس میکنه به فردیت اوست که توهین شده.
احساس میکنه او رو در این تنگنا قرار دادن.
حالا سعی نمیکنه به صورت فردی پیرامون این موضوع صحبت کند و نظر راستین و حقیقی خودش را پیرامون این مساله بدهد.
حالا سعی می کند خودش را در قالب آن میهن و وطن و هم وطنان تعریف کند و هویت فردی خودش را به نوعی برگرفته و وام گرفته از همان نگاه ایرانی اسلامی بداند و حالا احساس کند به هویت فردی او توهین شده و باید وارد این میدان جدل و بحث بشود تا از خودش دفاع کند تا از فردیت خودش، از فلسفه و جهانبینی خودش دفاع بکند.
یعنی ما مدام مواجه هستیم با این خلط مباحثی که هیچ ارتباط معنایی با هم ندارند.
یعنی شما اگر مجزا انسان ها را بر پایه هویت فردی شان قضاوت بکنید ما وارد این جدل نمی شویم.
اما اینقدر این نگاه مستحکم و قدرتمند در سراسر جهان در میدان هست که جایی برای تفکر هم نمی گذارد.
جایی برای تغییر هم نمی ذاره.
اینقدر که همه جای دنیا این رو مدام با شما در میان گذاشتند.
حالا شما مجبوری در این میدان بازی کنید.
گاها ما مواجه میشیم با چیزی که تحت عنوان حقیقت میشناسیم.
مبحث حقیقت و واقعیتی که بارها درباره اش صحبت کردیم.
حقیقتی که شما بهش باور دارید.
حقیقتی که جدا از این معانی میدونید و احساس میکنید که فردیت انسان و هویت اونهاست که ارزش داره.
اما این واقعیتی که امروز در جهان وجود داره و مدام داره این رو به شما دیکته میکنه، حالا به واسطه فشار اجتماعی اصلا جا رو برای شما باز هم نمیزاره که وارد این مبحث بشید و حالا بخواید در باب هویت فردی خودتون صحبت کنید.
پس قاعدتا یکی از مهم ترین و عمده ترین هویت هایی که برای فردفرد انسان ها تعریف میشه گاها بسیار دور از نگاه ها، فلسفه، جهانبینی و ارزش های اخلاقی که اون فرد بهش باورمند هست.
همین نگاه وطن و میهن و هم وطن هست.
اما قاعدتا شما در مرحله دوم مواجه میشید با مسئله دین و مذهب و مذهب و دینی که به همان اندازه تا حدی قدرتمند در بین مردم جاری و ساری است و هویت انسان ها برگرفته از همین نگاه مذهبی و دینی است.
حالا شما بیایید یک نگاهی به این مسئله مشخص هم بکنید.
ما در جهانی زندگی میکنیم با هشت میلیارد جمعیت انسان بر زمین.
از این هشت میلیارد اعداد و ارقام بیشماری هم با ما مطرح میشود.
بیش از سه میلیارد نفر مسیحی هستند.
یک و نیم میلیارد مسلمان هستند.
حالا اعدادی که خیلی دقیق نیست.
اما ما داریم فقط تکرارش میکنیم و اصولا در همین وادی ها که در نظر گرفته میشود، جماعتی که یهودی هستند و نمیدانم هندوئیسم هستند و بودیسم هستند و الی آخر.
حالا ما داریم مواجه میشویم با این هویت های بزرگ و عظیمی که به این افراد بیشمار داده میشود.
اما با فرض اینکه این جماعت همه و همه مسلمان و مثلا شیعه اثنی عشری هستند.
در صورتی که وقتی نزدیک به این مفاهیم میشویم و می بینیم که این جماعت وراثتی این دین رو به ارث بردند.
در باب اون تحقیق و تفحصی نکردن باوری به اون ندارن.
همون مثالی که ما بارها دربارش صحبت کردیم.
شما مواجه میشید با یک جماعت کثیری از مسلمان ها که حتی یک بار هم کتاب آسمانی خودشون قرآن رو هم نخوندن، سیرت نبوی رو نخوندن.
احادیث بی شمار در مذهب خودشون از شیعه و سنی در نظر بگیرید که نخوندن.
با احکام فقهی، با قوانین مندرج در قرآن، در دین اسلام در کشورهای اسلامی آشنایی ندارن اما خودشون رو مسلمون میدونن چراکه وراثتی وارد این دین شدن.
همون مبحثی که به نظرم دیگه خیلی قابل لمس هست.
اصلا حتی نیاز به تکرار نداره.
شما در نظر بگیرید که اگر امروز در ایران به دنیا نیومده بودید در سوییس به دنیا اومدید.
الان مسیحی بودید.
اگر در اسراییل مثلا به دنیا اومده بودید الان یهودی بودید.
اگر در هندوستان به دنیا آمده بودید به احتمال زیاد هندوئیسم بودید و الی آخر.
یعنی چیزی که باز هم شما برای آن انتخابی در میان نداشتید.
آزادی و اختیاری را در برابر نداشتید.
جبرا وارد این وادی شدید و حالا با این جبری که در آن اسیر بودید همتای همان نگاه به وطن، هم وطن و هم میهن.
یعنی باز هم مترادف با مبحث وطن.
شما دارید هویت را از جایی می گیرید که برایش انتخابی نداشتید.
برای انتخاب کردنش اختیاری نداشتید، آزادی را نداشتید و جبرا وارد این وادی شدید اما به واسطه فشار اجتماعی که روی شما هست این مسئله را هم پذیرفتید.
یعنی ما وقتی نزدیک به این هویت فردی می شویم، هویت فردی که برگرفته از مباحث جبری است.
انسانی که حالا به واسطه جبر نزدیک شده به مفهوم وطن.
وطنی رو که انتخاب نکرده اختیاری نداشته.
دین و مذهبی که وراثت به دوش کشیده و به پیش برده.
حالا این فرد خود رو به نوعی وابسته به این تعاریف و این المان ها می دونه.
خودش رو یک مسلمونی می دونه که خب مسلمان زاده ایست که در همین شرایط زندگی کرده.
حالا هویت او نسبت داده میشه دوباره به همین دین مشخص.
حالا فشارها و قضاوت ها پیرامون همین دین هست.
یعنی شما مواجه میشید بلافاصله در کشورهای اروپایی به واسطه خرابکاری افرادی که خود رو مسلمون می دونن که اتفاقا مسلمون هستند و اتفاقا باورمند هستند.
یعنی اون جماعتی که میاد آدم ها رو می کشه و می خوره و نمی دونم تیر می زنه و گردن می بره با تبر تو خیابون میاد.
این مسلمون باورمندی ست که اومده تا انتقام از کفار بگیره و آیات قرآنی رو به پیش ببره و کافران رو به خواری بکشه.
اما جماعت بی شماری که مثلا در همون کشورها دارن زندگی می کنن و مسلمان زاده هستند.
این هویت هویتی الصاقی بر وجود آنهاست.
هویتی است که آنها به اختیار آن را به دست نگرفته اند.
اما می بینید که در مواجهه حاضرند گریبان بدرند.
حتی در باب معنی که درباره اش تحقیق نکردند چرا که احساس می کنند هویت فردی آنها است که زیر سئوال رفته.
یعنی شما اگر نزدیک بشید به این جماعت مسلمان زاده ای که به عنوان مثال در کشورهای اروپایی و دیگر کشورها حاضرند گریبان بدرند و از این تفکرات مسموم اسلامی دفاع کنند، گاها پشتش فکر و عقیده و باور هست و تحقیق.
و حالا احساس می کنند که هم پوشانی دارند با این باورها یا به نوعی مغزشویی شده اند و در یک شرایط اسفناکی قرار گرفته اند و اینگونه شده اند.
اما طیف بالاشون اینگونه نیستن.
یه طیفی شون احساس می کنن به فردیت اونهاست که داره توهین میشه.
به هویت فردی اونهاست که داره توهین میشه.
و حالا حاضرند وارد این میدان جدل بشن.
برای اینکه از خویشتن شون دفاع کنند.
همون مسئله ای که ما پیرامون وطن هم درباره اش صحبت کردیم.
فرای این ما مواجه میشیم.
از باورهایی که در جهان وجود داره.
حالا باورهای عرفانی که در جهان هست.
باورهای سیاسی که در جهان هست، باور اقتصادی که در جهان هست و باورهای بی شماری که در جهان وجود داره و افرادی هستند که هویت خویشتن رو از این باورها میگیرن.
نکته مهم و اساسی در این مسائل این هست که هرگاه هر انسانی در جهان به واسطه انتخاب با آزادی عمل هر کدوم از این هویت ها رو قبول کنه نکته قابل احترامی هست و میشه بهش احترام گذاشت و موضوعی که ما درباره اش بحث نداریم.
حالا اون آدم هویت خویشتن رو از یک باور مشخص، از دین مشخص، از یک مذهب مشخص، از یک کشور مشخص گرفته اما با دانش، با اطلاعات به اختیار، فارغ از جبر اونجا میتونه از هویت خودش دفاع کنه و شما هم اگر اون رو به نوعی به واسطه هویتش قضاوت کنید حرجی بر شما نیست و این کاملا قابل فهم و درکه.
اما نکته مهم ما در این مساله این هست که اکثر این هویت هایی که داره به این افراد الصاق میشه هویت هاییست که جبرا اون رو پذیرفتن و فشار اجتماعی باعث میشه که اونها رو بپذیرند و قبول کنن.
پس باز هم ما نزدیک میشیم به مساله مهمی که پیرامون جبر و اختیار داریم.
اختیاری که تمام معنای آزادی رو در خود داره.
یعنی شما هر جا در برابرتان نقطه ای وجود داره که داره تصویرگری از جبر میکنه یعنی از بین بردن کامل آزادی.
آزادی معنای دیگری به جز این انتخاب ها و اختیار انتخاب داشتن نداره.
یعنی حالا شما باید به عنوان یک انسان بتونید فرد با باتوجه به فردیت خودتون هویت خودتون رو تعریف کنید.
این هویتی که ما پیرامون آن جهان بینی و چارچوب اخلاقی که یک انسان به آن معترف است داریم، تصویر می کند.
اما در جهانی که ما با آن رو به رو هستیم، انسان های بیشماری که در کشور های مختلف تنها به دنیا آمده اند به واسطه این به دنیا آمدن جبرا وارد وادی هویتی شده اند که هیچ نزدیکی و قرابتی با وجودیت آن ها با نگاه آن ها ندارد.
تنها به واسطه اینکه در ایران به دنیا آمدند، ایرانی لقب می گیرند.
تنها به واسطه اینکه مسلمان زاده بودند، مسلمان تصویر می شوند.
تنها به واسطه اینکه در یک خانواده ای به عنوان مثال کمونیست به دنیا آمده اند و باورهای کمونیستی خیلی درشان جریان داشته، آن ها هم مثلا کمونیست به حساب میان.
هرچند که این اعتقادات جدید کم تر این گونه وراثتی در حال انتقال هست اما ما باز هم شرایطش را می بینیم.
یعنی ما می بینیم که در یک سری از این کشورها مثل اتحاد جماهیر شوروی این نگاه هم مبدل به آن اون نگاه مذهبی شده و همونقدر وحشتناک در حال پیش رفتن بوده، همانقدر در پی از بین بردن آزادی ها بوده، همانقدر در پی جبری کردن جهان بوده و با همان المان های مشخصی که در دین و مذهب و وطن و مباحثی از این دست بوده پیش رفته.
حالا ما با یک جماعتی روبه رو هستیم که جبرا در این زندان مشخص اسیر ماندند و حق انتخابی ندارند.
یعنی این مبحث مهم باز هم برمی گردد به جبر و اختیار، جبر و اختیاری که ما باید هر موضوع جبری در جهان را از میان برداریم تا به آزادی برسیم تا آزادی اصلا معنایی داشته باشد.
یعنی شما وقتی در جهانی رو به رو هستید با کشورهای بی شماری که جبرا به وجود آمده اند، با مردمی که هم وطن و هم میهن هم تصویر شدن و قلمداد شدن بدون اینکه بخواهند انتخاب و اختیاری داشته باشند.
حالا در این وادی اینقدر این فشارها زیاد هست در سراسر جهان با هر نوع نگرش فکری از اموری است در نظر بگیرید تا اسلام و مسیحیت و یهودیت.
اینقدر این معانی مدام در حال تکرار هست.
او در این فشارهای اجتماعی از بین میره، له میشه، قبول میکنه حتی بدون اینکه بهش باوری داشته باشه.
حالا مسئله مهم دوباره اون برگرفتن اختیار هست و حالا ما باید در این وادی مشخص در برابر این جبر بایستیم و پیرامون مسئله هویت هم دوباره ما باید در راستای اختیار باشه که بخواهیم به پیش بریم.
وقتی ما پیرامون این هویت صحبت می کنیم، هویت اون جایی معنا پیدا می کنه که انسان خودش بتونه انتخاب بکنه.
حالا این که قرار باشه از چه وادی ای انتخاب بکنه، خودش با فردیت خودش اخلاقی رو تصویر بکنه، چهارچوبی رو تصویر بکنه، خودش بنیان گذار تفکر تازه ای باشه و یا اینکه به دنبال افکار دیگران بگرده.
حالا این افکار مذهبی می خواد باشه در راستای وطن و هم وطن می خواهد باشد و وابسته به فرهنگ کشور های مختلف باشد و یا یک ارزش نوظهور در جهان باشد. تفاوتی نیست.
نقطه مهم همان اختیار داشتن برای انتخاب این هویت فردی است.
ما دوباره نزدیک می شویم به همان مبحثی که پیرامون جهان آرمانی داریم که در آتی هم در ویژه برنامه های مختلف درباره اش صحبت می کنیم.
اما پیش تر از این من در کتاب جهان آرمانی درباره اش صحبت کردم.
یعنی ما باید جهان را به سمتی از اختیار ببریم که حق انتخاب داشته باشیم تا بتوانیم انتخاب بکنیم.
هر وقت که بتوانیم این جهان را از جبر و این آلودگی به جبر پاک کنیم، قاعدتا به آن نقطه ای که می خواهیم می رسیم و آزادی در جهان هویدا خواهد شد.
پس وقتی ما در باب این هویت فردی صحبت می کنیم، مرحله ابتدایی اش از میان بردن جبر است.
حالا با داشتن اختیار و انتخاب آن فرد می تواند هر نوع هویت فردی رو برای خودش بتراشه. انتخاب بکنه. تصویر بکنه.
میتونه برگرفته از باورهای گذشتگان و پیشینیان باشه و یا اینکه خودش بنیان گذار یک فکر تازه باشه.
خودش یک چارچوب اخلاقی و یک فلسفه و جهانبینی رو تصویر بکنه.
حال اگر جهان به این سمت از اختیار کشیده بشه قاعدتا اون قضاوت ها هم به کنار خواهد رفت.
و یا اینکه اگر جهانی به وسعت جهان آرمانی تصویر بشه خب قاعدتا انسان هایی چون میهن و وطن و هم وطنان رو انتخاب کردن.
هویتشون رو هم میتونن از همون تفکر حاکم بر اون نگاه ها هم بگیرن.
اونجاست که دیگه اون هویت فردی معنا گر واقعی فردفرد انسان هاست.
اما در این جهان مشخص ما مواجه هستیم با این هویتی که خلط شده با مباحث بی شمار در جبر.
که گاها هم اگر دفاع افراد از این هویت های چسبانده شده و الصاقی به وجودشون میکنن به واسطه این هستش که احساس میکنن به فردیت و هویت خودشون هست که توهین شده.
قاعدتا جهان جهانیست پر از جبر.
همه چیز جهان ما برگرفته از همین جبر است.
موضوع مهم برای زیست ما انسان ها قاعدتا کم کردن این جبر ها هست.
یعنی شما در جهانی به دنیا اومدید که حتی بدنیا اومدنتون هم جبری بوده.
یا حتی شما حق انتخابی برای بدنیا اومدن و یا نیومدن نداشتید؟
ما این جهان رو میشناسیم و درش زندگی کردیم.
می دونیم که حتی رفتن ما از دنیا هم جبری هست.
بیشتر اتفاقات جهان جبری است.
حالا در شرایطی که ما می تونیم با انتخاب و اختیار جهان رو به پیش ببریم، چگونه ممکنه که باز هم تن در بدیم به این جبر؟
خوب قاعدتا این مبحث باز مبحث بلند و طول و دراز ما میشه در راستای اون فرمانبرداری، طاعت، بردگی، بندگی، مفهوم خدا و معانی بی شماری که دائما در گوش آدمی از همون ابتدا داره تکرار میشه.
انسانی که هویت خودش رو به واسطه تعالیم و تربیت هاییست که مدام داره میگیره.
اثرپذیری ایست که از گوشه و کنار داره بهش فشار میاره.
یعنی شما مواجه میشید با انسانی که به طول بودن خودش مدام در حال تربیت شدن هست.
در حالت تبدیل شدن به یک انسان هست دیگه.
انسانی که انسان به دنیا نمیاد با این تعاریفی که ما امروز نسبت به انسان داریم.
پس تعلیم و تربیتی میبینه برای این انسان شدن.
و حالا اینقدر این فشار ها زیاد و بی امان و توامان هست که همه سر خم میکنن در برابر این جبر و این جبر رو به نوعی پاس میکنند و قبول میکنن برای رسیدن به اون نقطه ای که ما تحت عنوان آزادی می شناسیم و تحت عنوان رهایی می شناسیم.
نیازمند این هستیم که همه این جبر ها رو از میان ببریم.
جبر هایی که امروز بصورت وحشتناک در جهان وجود داره و مردم قبول کردن.
یعنی یک بار.
شما خودتون رو دور از این فضا، به دور از تمام تعصبات، فقط به جهان پیرامونتان نگاه کنید.
به این جبر احمقانه ای که در سراسر جهان تصویر شده و قبول شده.
انسانی که در یک نقطه از جغرافیای جهان جبرا به دنیا می آید و حالا جبرا این نگاه را قبول می کند.
این نگاه می تواند برگرفته از وطنی که در آن به دنیا آمده باشد و یا از دین و مذهبی که وراثتی آن را به ارث برده.
حالا این را نه تنها قبول می کند، حالا سینه چاک می کند برای چیزی که جبرا به او عطا شده.
نه با انتخاب و انتخاب، نه با اختیار داشتن، نه با آزادی عمل داشتن.
تنها به واسطه جبری که بر زندگی او حاکم بوده.
نقطه گذر برای رسیدن به آزادی قاعدتا از میان بردن جبر است.
حالا ما جبری که در جهان وجود دارد و قابل لمس برایمان هست و می توانیم آن را از میان برداریم رو را باید از میان برداریم تا به آن نقطه مشخص برسیم تا در نهایت ما بتوانیم در باب هویت انسان ها صحبت کنیم به دور از اینکه یا خودشان را به واسطه این فشارهای اجتماعی، این دانش کم آویزان به این نوع از هویت های کاذب کرده اند و یا قضاوتی که انسان ها پیشاپیش به دور از این که این هویت فردی آن ها را بشناسند، در باب آن ها می کنند.
چیزی که در همه جای دنیا هم قابل لمس و شهود است.
قاعدتا پیرامون این مبحث می شود بیشتر و بیشتر صحبت کرد.
در آتی هم باز هم در بابش صحبت می کنیم.
در این انتهای برنامه هم دوست دارم باهاتون مطرح بکنم که اگر دوست دارید این صدا شنیده بشه این راه تغییر شکل بگیره، می تونید آثار من رو با دیگران به اشتراک بگذارید.
منظور از آثار هم خلاصه به برنامه ای به نام جان نمیشه.
من بیشتر از این که بخوام برنامه ای به نام جان رو ضبط و منتشر کنم، آرا، افکار، عقاید و باورهای خودم رو تحت عناوین کتاب هایی به رشته تحریر در آوردم.
تمامی این کتاب به صورت رایگان در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما دوستان هست.
می توانید با مراجعه به این وبسایت این آثار را به صورت رایگان دریافت کنید و اگر دوست داشتید این صدا شنیده بشه اون رو با دیگران به اشتراک بگذارید.
ممنون که همراه من بودید.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان در پناه آزادی.