
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
از چندی پیش بود که با شنیدن نام باغوحش از یکی از دوستان همهی وجودم هیاهو شده بود تا این بنای عظیم را از نزدیک ببینم،
دوستان مدام از این جای اسرارآمیز میگفتند، از حیوانات قویهیکل و عظیمالجثهای که سرتاسر عمارت را پر کردهاند، از زوزههای گرگان تا نعرههای شیرها تا بازی خرسها و فیلهای غولپیکر و منی که هیچ بار در زندگی به جز در جعبهی جادو از این حیوانات عظیمالجثه چیزی ندیده بودم تمام وجودم هیجان شده بود تا یکبار هم که شده این موجودات عجیب را به چشم ببینم
دوستان موضوعات فراوانی از این رفتنها میگفتند، قصههای بسیاری میبافتند و برای من ده یازده ساله شنیدن چنین افسانههایی شوق بسیاری به بار میآورد،
مثلاً یکی از دوستان میگفت در رفتنش به باغ وحش صحنهی دریده شدن انسانی را به دست یکی از حیوانات وحشی دیده است و یا دیگری میگفت مبارزهی میان دو حیوان همه را مبهوت خود کرده بود و یا داستانهای بیشماری از مارهای بزرگ و سرکشی که یکدیگر را میبلعند و خلاصه این داستانها آنقدر برایم از دنیای ناشناختهی شهر حیوانات حیرت آفرید تا بر آن شوم، پدر و مادر را مجاب به رفتن به این لانه کنم،
خواستهام را با آنان در میان گذاشتم و پدر طبق معمول سرش آنقدری شلوغ بود که نشنیده از کنارم رد شود و حتی به خاطر نسپارد من به او چه گفتهام و باز باید دست به دامان مادر شد، گفتم و او شنید از داستانها و افسانههای باغ حیوانات گفتم و هر چه از دوستان شنیده بودم را چندی برابر به خورده مادر بیچاره دادم، او هم که خود تا کنون به باغ حیوانات نرفته بود پر شوق به من و لبهای من چشم میدوخت تا از بازیهای عجیب حیوانات برایش داستانسرایی کنم، بعد از شنیدن دنیای تازهای که برایش ترسیم کرده بودم، بادی به غبغب انداخت و به طوری که به من بفهماند زیاد هم برایش این دنیای سر به مهر مانده مهم نیست گفت:
عزیزم باید نمرهی خوبی در درسهایت بیاوری تا پدر را راضی به رفتن کنم،
گویی نه آنکه خویشتن در آرزوی دیدن این دنیا چندی پیش دلش غش و ضعف میرفت، پاسخ به چنین مکر و حیله حربهای در خور بود،
گفتم شرط به جایی است پس تا آوردن یک نمرهی خوب شما با پدر موضوع را در میان بگذار و من هم با آوردن نمره بساط رفتن را فراهم خواهم کرد، او رفت و من پس از چندی به اتاق رفتم و از زیر تشک رختخوابم، نمرهی بالایی که چند روز پیش گرفته بودم را بیرون کشیدم به آن چشم دوختم و با خود گفتم این کلید رسیدن من به این باغوحش حیوانات است، تصمیم گرفتم چندی بعد به طوری که مادر و پدر شک نبرند این نمره را به آنان نشان دهم تا بساط رفتن فراهم شود و اینگونه هم شد
به آنان نشان دادم و قرار بر آن شد که آخر همان هفته به دیدار باغ حیوانات برویم، دل در دلم نبود، مدام به بیرون از خانه و به میان همسالان میرفتم به آنان از این خبر خجسته میگفتم، گاهی اوقات برایشان لاف میزدم که قبلاً رفتهام، گاهی مواقع با اکراه نشان میدادم که به اصرار پدر و مادر میروم و به آنانی که صمیمیت بیشتری نسبت به آنها داشتم از هیجانم میگفتم و سرآخر روز موعود فرا رسید
دست در دست پدر و مادر به جایی دورتر از محل زندگی کمی دورتر از شهر رفتیم، مدام در طول مسیر از پدر و مادر میپرسیدم کی خواهیم رسید،
پدر با بیتفاوتی میگفت چندی بعد و مادر بعضی اوقات با قربان و صدقه و دادن میوهای در دستم آرامم میکرد، دوباره زمان میگذشت و باز من کلافه جویای زمان رسیدن میشدم، آنقدر این بازی ادامه پیدا کرد تا پدر برآشفته فریاد زد،
میرسیم، ساکت باش دیگر،
همین فریاد کافی بود تا تمام شادی رفتن به یأس و درماندگی بدل شود، اما مدام با خود تکرار میکردم حال زمان ناراحتی نیست، امروز با دنیایی از نشناختهها رو در رو خواهی شد، امروز چیزهای تازهای خواهی دید، نگذار تا کسی مانع شادی امروزت شود، همینطور هم شد، درست است که در کل مسیر دیگر با هیچکدامشان حرفی نزدم و به قولی با آنان قهر کردم اما به محض رسیدن به باغ حیوانات و اعلام آن از سوی مادر که در طول مسیر بعد از قهر من هم چندین بار با تعارف تنقلات سعی در آرام کردن فضا داشت، ورق برگشت، بوسهای از پشت سر به گونهی پدر زدم و فریاد کشیدم، بالاخره رسیدیم،
سراسیمه از ماشین پیاده شدم و به سوی درب ورودی باغوحش هجوم بردم، حتی ثانیهای هم برای داخل شدن قرار نداشتم، همهی وجودم خواهشی برای دیدن حیوانات بود، آن تصویرهای در جعبهی جادو آیا حقیقی بود،
آیا همهشان حضور داشتند؟
مارها، گرگها، شیرها، ببرها، خرسها و الا آخر،
آیا همه در کنار هم بودند؟
در حالی که همهی وجودم پر از سؤال بود، با نگاه عبوس مرد دربان رو در رو شدم که از من تقاضای بلیت ورودی کرد، من هم که گیج و هاج و واج بودم با پرخاش گفتم آمدهام تا حیوانات را ببینم، گفت باید بلیت تهیه کنی
با پرخاش گفت، پدر و مادر این بچه کیست؟
پدر که کمی دورتر بود با دیدن این صحنه عصبی شد، به هیچ وجه دوست نداشت تا در جمع آبرویش را ببرم، آمد و تشر زنان گفت
ذرهای امان بده، الآن داخل میرویم و بعد بلیت تهیه کرد و با هم داخل شدیم، دوباره تلخکامی به سراغم آمده بود، دوباره تشر پدر فریادهایش، نگاه غضبآلودش، اما باز هم با خود تکرار کردم که امروز روز شادمانی است، روز کشف و اکتشاف است، پس باز غصه را از خود دور کردم و به محض وارد باغوحش شدن به سمت اولین خانهی در برابر هجوم بردم، دست پدر و مادر که مرا صفت به خود گرفته بودند پس زدم و به سمت لانهی سبز رنگ در برابر حرکت کردم، صدای مادر در گوشم طنین میانداخت که مواظب خودت باش، خیلی دور نشو و مدام حرفهایی را زمزمه میکرد، اما من گویی هیچ از آنان نمیشنیدم و تنها در پی دیدن جهان حیوانات بودم
چشم دوختم به خانهی مخروطی شکلی که در برابرم بود،
به رنگ سبز ارغوانی با روکشی از برزنت، به شکل چادرهای بنا شده در بیابانها بود، هنوز نگاهم به خانهی مخروطی تمام نشده بود که خود را درون کلبهی سبز رنگ دیدم، انبوه بیشماری از آدمیان گرداگرد شیشهای بزرگ را گرفته بودند،
سقف چادر بلند و بزرگ بود و شیشههای حصار کننده تا سقف بلندش را فرا میگرفت، جمعیت زیاد بود و من با این قد کوتاه و قامت خرد در برابر آنان حقیر میآمدم و تاب دیدن شیشه و اندرون آن را نداشتم، خود را به هر زحمتی بود جلو میراندم تا به شیشهی محصور کننده نزدیک شوم،
پس از تقلاهای بسیار خودم را نزدیک به شیشه کردم، حال آنکه در این بین چند باری نزدیک بود تا خفه شوم و چندین بار غر و لند از مردمان مشتاق در برابر شیشه شنیدم، سرآخر با هر تلاش که بود به جنب شیشه رسیدم و در میان شیشه بزرگ و محصور کننده دو مار بزرگ و تنومند را دیدم،
دو مار غولآسا خیلی بزرگتر از آنها که در جعبهی جادو چند باری دیده بودم،
به هیکل تنومندشان چشم دوختم، دور تا دورشان را خزهها و برگها و چمنهایی فرا گرفته بود یکی در سویی کز کرده بود و آن دیگری خود را در میان چوبی که مثال شاخه درختان بود به حصر برده بود،
به چشم آدمیان نظر میانداختم و میدیدم چگونه با ولع بسیار به آنها چشم دوختهاند، کودکان گاه و بیگاه چشمها را میبستند،
زنان دستهای مردان را به صفتی میفشردند و مردان گویی هیچ ترسی از مارهای غولآسا ندارند به شیشه گاه و بیگاه ضربهای میزدند،
اما مارها بیتاب و توان در گوشهای خزیده بودند، توانی برای مقابله با این جماعت بیشمار نداشتند، نه حرکتی، نه به این سو آن سو رفتنی، گویی در خلأ محبوس شده بودند، هیچ حرکتی نمیکردند و چشمهایشان را بسته بودند، شاید مرده بودند، شاید نمیخواستند ببینند و شاید…
آدمیان گاه و بیگاه ناله میکردند، غر میزدند از بیتحرکی آنان گلایه میکردند و در رأس آنان مردانی قرار داشتند که به شیشهها ضربت میزدند، همین گلایهها باعث شد تا یکی از آدمیان به داخل شیشه برود، همه نفسها در سینه حبس شده بود، تقابل او با چنین موجودات عظیمالجثهای برای همه غیر قابل تصور بود، اما او بیهیچ ترس و اضطرابی خود را به آنان نزدیک میکرد و با چوبی که در دست داشت به مارهای غولآسا ضربه میزد،
مارها بیهیچ عکسالعملی سر در خویش فرو میبردند و مردان بیرون شیشهها با ضربههای محکمتر مرد را وادار به حرکات بیشتر میکردند، او هم باز ضربه میزد، چوبدستی بلندش را به تن آنان میزد آنقدر بر این کار ادامه داد تا سرآخر یکی از مارها که بر روی تنهی مصنوعی درخت نشسته بود به خود تکانی داد، با تمام خستگی و بیتوانی خودش را به حرکت در آورد و از انسانها دور شد، اما همین حرکت کوچک او بس بود تا جماعت پشت شیشهها نیمخیز شوند، فریاد و هلهله سر دهند و برخی از ترس برابر دیدگان را بگیرند، اما من به چشمانش چشم دوخته بودم،
نگاهش میکردم، به چشمان دردمندش نگاه میکردم و کلافگی را از نگاهش میخواندم، آرام خود را تکان داد و به گوشهای دورتر خزید، باز چشمانش را دنبال کردم و با نگاهش به من فهماند که از دیده شدنش کلافه است، از حصر و در قفس ماندنش بیزار است،
به من فهماند که اگر طالب زندگی هستم از آنجا دور شوم لااقل او را نبینم، به نظارهاش ننشینم و از اسارتش شادمان نشوم، همه را با همان نگاه دردآلودش به من فهماند و خویشتن را به گوشهای خزاند،
با همان تکاپو و تقلا که خود را به نزدیک شیشه رسانده بودم از آنجا دور شدم، رفتم تا به دوردستها سفر برم، به سراغ دیگر حیوانات بشتابم،
رفتم و از آنجا دور شدم، رفتم تا به قفسی بزرگ رسیدم، آنجایی که پرندهای را به بند کشیده بودند، او نادم و نگران بر درختی نشسته بود، چشمانش به اشک خون میدید، به اشک میبارید و دریاچهها را از خون سیراب میکرد، نگاهش کردم، گفت
اگر طالب زندگی هستی به دردهایم چشم ندوز و از من دور شو،
اما ماندم و دنیایش را به نظاره نشستم، مردمان به او چشم دوخته بودند و او مدام اشک میریخت، شاید میخواست به سیلاب اشکهای روانش رودخانهای بسازد، شاید میخواست طوفان کند، شاید میخواست این جماعت بیشمار را از خویش براند و در درد خود لابه و مویه سر دهد،
متصدی زندان او، زندانبان گردن کلفتش به مردمان روی کرد و به آنان گفت،
این بوف نالان چندی است که همراهش را از دست داده است، از آن روز تا کنون همواره اشک میریزد و ناله سر میدهد،
مردمان به او چشم دوختند و زنان به همسرانشان نگاه کردند،
زندانبان گفت از بعد از آن حادثه هیچ جفتی را برای خود برنگزیده است، هر که را به سویش آوردهایم باز هم در تنهایی و سکوت مانده است، مدام اشک میریزد و یاد و خاطرهی همسر را گرامی داشته است،
دوباره به چشمان پر دردش چشم دوختم، اشکها را نظاره کردم، اشک ریخت و بر من خواند،
او از غم و درد اسارت جان باخت، برایش لالا میخواندم به بسترش میگفتم که این روزگار تلخ به پایان خواهد رسید، دوباره پرواز خواهیم کرد و آزاد خواهیم بود، اما او در درد جان داد و مرا به تنهایی گذاشت مرا وانهاد و از من دور شد، تو طالب زندگی باش و قفسها را بشکن،
گفت و باز اشک ریخت، از دردهایش گفت و باز درد ریخت و هیچکس نشنید و همه باز به چشمان دردآلودش چشم دوختند و باز تخمه شکستند از تنقلاتشان خوردند و گهگاه به یکدیگر طعنه زدند، از او دور شدم که طالب زندگی بودم
باز هم قفسها بود، بیشمار زندانها که بیشمارانی را به حصر در آورده بود، از دور صدای مادر را شنیدم که در پی من است
خواستم بازگردم تا به او از خویشتنم خبری برسانم، اما میان من و او باز هم حصاری بود، حصاری که در آن پرندهای را دوباره به بند در آوردند، پرنده آرام و نجواکنان به گوشم خواند:
آیا مادرت دل نگران تو است؟
تا خواستم پاسخ دهم، گفت:
فرزند من هم نگران من است، ما به نگرانی مردهایم، او را دریاب و از بودنت مطلعش ساز که این درد جانکاه و مرگالود است،
گفت و فریاد زدم، مادر آرام شد و دورتر رفت اما او آرام نبود و باز ضجه زد، گفت از همهی دورترها برایم لابه کرد، از دور شدنش از پرواز، از حصر و زندان از بالهای شکستهاش گفت، از پرواز بر آسمانها خواند، از بیشمار کودکان که چشم بر اسمان دوختهاند تا ذرهای نان به کامشان دهد، گفت چگونه در رنج در انتظار ذرهای غذا ماندهاند، از من پرسید:
آیا آنان زندهاند؟
چشم به زمین دوختم و هیچ نداشتم، بالهایش را گشود و پرواز کرد، گفت:
از پریدنم خوشت آمد، میخواهی کارهای فراتر کنم، میخواهی برایت به رقص درآیم، میخواهی ساعتها سرگرمت کنم، هر چه میخواهی خواهم کرد، اما میتوانی از کودکانم چیزی بگویی، میتوانی خبری از آنان به من دهی میتوانی خبر سلامتم را به ایشان دهی، گفت و باز بال گشود، او نگشود که همهی پرندگان برای رنجش بالها گشودند، طاووسها از دوردستها به یاد هم جانشان بال گشودند و گفتند بیا و از دیدنمان سیراب شو، بیا و زیبایی ما را دریاب، ما پرواز نمیخواهیم به بند در آمده برایتان کنیزی خواهیم کرد، اما پاسخ مادر عقابها را بده به بازها و شاهینها بگو که فرزندانشان سالم و سلامتاند، بگو بعد از به چنگ افتادنشان آمدند دوپایانی که آنان را سیراب کنند که آنان را در امان بدارند و یا آنان را هم بردند و فروختند، خریدند و کباب کردند، خریدند و بازیچه ساختند ما که بازیچهایم به رقص ما چشم بدوز و آرام باش و این دیوانگان را آرام کن که دست از گردههای بیتوان ما بدارند که در مانده در پی جرعهای آزادی فرزندان به کام مرگ میرویم،
دیوانهوار در درد، سر به خود میلولیدم از آنان دور شدم، رفتم تا دیگر از درد آنان نشنوم، رفتم تا دورتر جایی از بودن این حیوانات لذت برم، از در قفس ماندنشان، از حصر و رقصشان، از بازی و دریدنشان، رفتم تا به پای شیر رسیدم،
شیر برخاست و یالهایش را افشان کرد، گفت:
اگر طالب زندگی هستی به من چشم ندوز که این شیر بییال و کوپال است، او را به اسارت بردهاند، در بند کشیدهاند تا زندگی را از جانش دور کنند، چه باید کرد، طالب غرشهای جان من هستی، اما توان شنیدن نالههای مرد درماندهای را داری؟
چشمانم به چشمانش دوخته بود، گفتم نعره بزن فریاد کن، من برای لذت بردن آمدهام، گفت پس بنشین و به نعرههایم جان بسپار، آنجا که دریدند را به نظاره بنشین، آنجا که به حریمم آمدند را به خون دل ببین که چگونه شیر را بیحرمت کردند، خانهاش را به آتش کشیدند، به اسارت درآوردند، به بند کشیدند و با چشم بسته به جانش شلیک کردند، به بالای جنازهاش رقص شوق کردند و درس شجاعت دادند که ما را دریدهاند، کسی گفت ما به خون و خونخواهی و درد دیگران نمیدریم و یارانت فریاد زدند ما به هر درد میدریم و فاتحانه به تخت شاهی خواهیم نشست، گفتند ما پادشاه جنگل را دریدهایم، فریاد زدم:
من پادشاه نیستم و جنگل بی پادشاه است، اما آنان دریدند و پادشاه شدند برای غصب تاجی آمدند که وجود نداشت که پادشاه نداشت پس سر بیتاج را بریدند، زن شاه را ربودند و درد را هدیهی خانههایمان کردند،
مرد زن ربوده چه فرجام خواهد داشت؟
به نعرههایم گوش سپار که امروز درد دلم درد دریدن همسرم است، به چشم دیدهام چگونه در برابر مردی زنی را سلاخی کردهاند و حال نعره میزنم، از این تاج که خواهانش نبودم، ایکاش این دیوانگان به پیش میآمدند و طالب تاج میشدند تا با دستهای خود تاج به سرشان نهم، تاجها را بشکنم و فریاد بزنم من پادشاه نیستم من تنها طالب زندگیام، پس اگر طالب زندگی هستی چشم از من بردار و به ما نگاه نکن که ما مأمن درد و رنجیم
از او چشم ربودن باز هزاری به درد نشستهاند، هزاری به درد زن و شوهر به درد فرزندها به درد مادر و پدران به درد رفقا و دوستان همه به درد نشستهاند و در این شادمانی آدمیان هزاری رنج بردهاند تا ما شادی کنیم، برقصیم و پایکوبی کنیم، باید پای کوبید باید شادی کرد پس دیوانهوار پای کوبیدم شادی کردم و به زمین و زمان جستم،
به سوی قفس میمونها رفتم تا در این شادی با هم برقصیم، آنان هم دیوانه شده بودند، آنان هم دیگر چهره بر زمین میساییدند،
وا مصیبتا ما به آنان میمانیم، ما شبیه این دوپایانیم و حال همهی جنگل به آنان رو کرد و گفت شما از دوپایانید، به مثال آنان به زخم ذهن میدرید و به حربه و پستی بر جای پای آنان نقش نگاشتهاید، پس میمونها دیوانه شدند، پایکوبی کردند و با من رقصیدند، باز رقصیدیم و دیوانهوار به جای ماندیم، آنان اشک ریختند و من هم اشک ریختم، هر دو کلاه انسانیت را از سر برون دادیم پاره کردیم و فریاد زدیم و دوباره رقصیدیم، باز به پایکوبی همه را سر مست کردیم که این آدمیان اینگونه میخواهند پس هر چه شمایل بود برایشان کردیم تا شادمان شوند، به سوی لانههایمان هجوم بردند، یکایکمان را به بند کشیدند، کودکان را از مادر و همسران را از پدر جدا کردند و باز رقصیدیم و دم بر نیاوردیم، باسن به هوا بردیم و باز رقصیدیم تا شادمان شوند شاید دست از سر دیگران برداشتند اما نکردند و باز به بند کشیدند، پرندگان را از پرواز گرفتند، جهندگان را از جهیدن ربودند، ماهیان را از شنا کردن دزدیدند و پستان به دهان مادران دریدند، باز هم کشتند و باز هم خوردند و به سرآخرش زندان ساختند تا در بند به ضجهها و نالهها شادمان شوند و حال در این دیوانه سرای آدمیان آمدهام تا لذت ببرم، شادمان شوم برقصم و پرواز کنم،
بالها را بریدهاند تا شاید به جای آنان ما پرواز کنیم، پاها را بریدهاند تا شاید به جای آنان ما راه برویم و لبهایشان را به اشک آورده تا شاید ما به جایشان بخندیم، پس خندیدم در برابر قفس ببرها و گرگها خندیدم و آنان زوزه کشیدند، از در برف ماندنشان گفتند، از تورهای بزرگ بر جانشان راندند، گفتند چگونه به حصر آمدند و چگونه اسیر شدند، گفتند چگونه به زخم شلاق جانشان خونین شد، گفتندکه به جان خریدند و گفتند در آرزوی رام کردنشان انسان همه را کشت و آتش زد، از درد گرسنگی گفتند، از شکنجه و عذاب گفتند و باز هم به زوزه همه را خواندند، یکی آرام نشسته بود، هزاری دورش را گرفتند و برای زنده ماندش از زندگی خود گذشتند، از غذای خویش گذشتند، یکی در درد میسوخت که آدمی به جانش تازیانه زده بود، همه از گرسنگی مردند تا او زنده بماند و آدمیان باز آمدند تا همه را یکسره بدرند و باز گرگها زوزه کشیدند و فریاد زدند،
ببرها را به دارو آرام کردند، آرام و بیجان آنقدر بیجان که حرکتی نکنند، آخر کودکان آدمی از فریادهای آنان میترسید، آخر آدمیان از بودن آنان دهشت میکرد، پس آنان را به قرص و دارو و دوا آرام کردند تا به جنازههای بیجانشان آدمیان چشم بدوزند و آدمیان بر خویش ببالند که مالکان جنگل را به حصر در آوردهاند
اما آنان هزاری گفتند ما مالک بر هیچ نیستیم همهی صاحب شدن از آن شما اشرفان، شما صاحب بمانید و ما را در همین زندگی رها دارید اما انسان مالک همهچیز بود پس آنان را به بند در آورد و در رنج زنده نگاه داشت تا همهی کودکان در وحشتی دور شده از جانشان که حیوان در بند آرام و جنازه مانند است از بزرگی انسان به خود غره شوند و به فردایی دور همچنین دیوانهای دوباره سر برون آورد
در راه رفتن و دیوانگی لانهای از قفس بود که خرس قهوهای بزرگی را در آن به بند کشیده بودند، آرام بر دو پایش میایستاد، شلاق به آسمان میرفت و او آرام توپ را بر دستانش میگرفت، صدای شلاق شنیده میشد رعشه به جانم افتاده بود، خرس آرام بی آنکه چیزی بگوید توپ را میچرخاند و به چشمانم چشم دوخته بود و من به جایش اشک میریختم، از صدای شلاق به تنم درد میراندم وای چندی بر جانت کوفتهاند، چندی تو را دریدهاند، چه با تو کردهاند که اینگونه به درد در برابر این دیوانگان میرقصی، او میرقصید و توپ را تکان میداد و به من چشم دوخته بود
من به پیش رفتم در حالی که آدمیان بسیار به قفس او چشم دوخته بودند توپی از یکی از کودکان ربودم و در حالی که اشک میریختم توپ را بر دهان بردم چرخیدم تا آنان مرا نظاره کنند، چندی از جان پر درد او نگاه بگیرند که تنش به شلاق نگاههای دنبالهدار آنان میسوزد، کسی مرا ندید و باز با شلاق به جان او کوفتند و باز نگاه کرد،
آرام نگاه کرد و به نگاهش به جان سوختم در خود شدم به خود لعن دادم و به گونه و انواعم، فریاد زدم، ای جغد دانا من طالب زندگیام اما نه از این دیو رویان بد صفت، نه از این دیوانگان بد طینت، من از اینان نیستم نمیخواهم دوپا باشم، نمیخواهم برپا راه روم به دو زانو نشستم و چهار دست و پا راه رفتم، جغد نالان گفت:
طالب زندگی، زندگی را برای همگان دریاب
همانگونه که بر پای و دستانم راه میرفتم به چالهای در اعماق خاک رسیدم که زندانی در خویش داشت، او را هم به بند در آورده بودند، عظیم بود و بزرگ فیلی با هیبتی زیبا و محصور کننده، گرسنه فریاد میکشید، به چشمانم چشم دوخت و گفت:
ای طالب زندگی گرسنهام، میدانی درد گرسنگی چیست، میدانی نخوردن چیست، چشم به زمین دوخته بودم که دیوانهای به سویش رفت، رفت تا او را سیراب کند، از تهمانده و گنداب به خوردش داد، داد تا او را سیراب کند، چیزی بود نارنجی رنگ به شکل خمیری بد شکل و مردابگون، به کامش بردند و به ظرف چندی همه را قی کرد، فیل قی کرد و فریاد زد، گرسنهام،
گرسنه بود و جماعتی از دورتر او را سیراب کردند، به شلاقهای دردناک سیرابش کردند، ضربه زدند، ضربهها به آسمان رفت به تنش چسبید، سوخت آتش گرفت و بر آسمان ضجه زدم، آتش گرفتم به دردش سوختم، پیش رفتم در دل این دوزخ آدمیان به پیش رفتم بیزار بودم و از همهچیز گریزانم،
پدر نبود مادر هم نبود، هیچکس نبود، تنهای تنها بودم و حال که هیچکس در کنارم نیست فریادهای نالهوار حیوانات را میشنوم،
آیا کودکانمان سلامتاند؟
آیا پدرم زنده است؟
آیا او را بند در نیاوردهاند،
در بند بود، همه در بند بودند، دیدم که چگونه همه را به بند کشیدهاند تا برایشان خوش رقصی کنند، دیدم که چگونه به طول همهی سالها هر که به دست آمد را به بند کشیدند و حال پدر را به بند در آوردند به تازیانه زدند و کوفتند، سوخت و خاکستر شد، به آتش کشیده شد و مادر به جانش سوخت، سوخت که همه از حیوان و حیجان به سوختن بودند و من به آتش خویشتن را سوزاندم تا اگر دوباره برخاستم اینبار نه انسان که جان برآیم و همه را در برگیرم برای زندگی همه بیندیشم، بنگارم بجنگم بمانم و تا آخرین نفس طالب زندگی باشم نه برای خویشتن که برای همهی جانداران هر که جان دارد و والاترین ارزش نزدش همان جان غرق در آزادی او است.
جستوجو برای درک **مفهوم انسان** و **جایگاه او در جهان**، یکی از دیرینهترین دغدغههای فلسفی بشر است. انسان در جهانی پر از تناقض و نابرابری زندگی میکند و همواره در تلاش است تا معنای هستی خود را کشف کرده و به **آزادی** و **برابری اجتماعی** دست یابد. این مقاله به **تحلیل مفهوم انسان و جایگاه او در جهان** میپردازد و به واکاوی مسیر دشوار **رهایی و آگاهی** که برای غلبه بر محدودیتهای فکری و اجتماعی ضروری است، میپردازد. هدف از این تحلیل، ارائه یک نگاه جامع و فلسفی به هویت و هستی انسان است که هم برای مخاطب انسانی و هم برای موتورهای جستجو بهینهسازی شده باشد.
شناخت فلسفه هستی و هویت واقعی انسان، گامی ضروری برای در هم شکستن زنجیرهای نابرابری است. این واکاوی، دعوتی است به اندیشیدن و کشف زوایای پنهان ذهن.
فلسفه هستی بر این تأکید دارد که **مفهوم انسان**، یک مفهوم ثابت نیست، بلکه یک هویت در حال شکلگیری است. انسان با وجود تواناییهای شگرف فکری، با محدودیتهای بیولوژیکی و اجتماعی مواجه است. این تضاد، یکی از مهمترین چالشها در درک **جایگاه او در جهان** است. در یک سو، انسان به دنبال خلق، آگاهی و تعالی است؛ در سوی دیگر، با خشونت، جنگ و نابرابریهای ساخته دست خود روبرو میشود. این واقعیت، این پرسش را مطرح میکند که آیا انسان میتواند بر این تناقضات غلبه کرده و به یک موجود آگاه و کامل تبدیل شود؟
این تحلیل نشان میدهد که درک مفهوم انسان، تنها با نگاه به قابلیتهای او میسر نمیشود، بلکه باید به ناکامیها و نقاط ضعف او نیز توجه کرد. پذیرش این پیچیدگی و نقص، اولین گام برای حرکت به سوی **رهایی و آگاهی** است.
دستیابی به **آزادی** و **برابری اجتماعی**، نیازمند یک مسیر دوگانه است: رهایی و آگاهی. رهایی از قیدهای بیرونی (اجتماعی) و قیدهای درونی (فکری). قیدهای فکری، شامل تعصبات، باورهای غلط و پیشفرضهایی هستند که مانع از تفکر مستقل میشوند. **آگاهی**، سلاح اصلی در این نبرد است.
زمانی که انسان به آگاهی کامل میرسد، میتواند محدودیتهای تحمیلی جامعه را به چالش بکشد و برای **برابری اجتماعی** مبارزه کند. **جایگاه او در جهان**، از یک جایگاه منفعل به یک جایگاه فعال و کنشگر تبدیل میشود. این فرآیند، مستلزم پذیرش مسئولیت کامل در قبال اعمال و اندیشههای خود است. در نهایت، تلاش برای **آزادی** و **برابری اجتماعی**، تلاشی است برای دستیابی به بالاترین شکل از هستی انسان.
درک معنای زندگی، یک جستوجوی شخصی و مستمر است که در فلسفه هستی بر آن تأکید میشود. این امر با خودشناسی، تعیین ارزشهای فردی، و مشارکت فعال در فعالیتهایی که به جامعه کمک میکنند، آغاز میشود.
آگاهی فردی به درک شخص از خود و محدودیتهایش اشاره دارد. اما آگاهی جمعی، به درک مشترک از مشکلات اجتماعی و نیاز به تغییر ساختارهای ناعادلانه برای دستیابی به آزادی و **برابری اجتماعی** اشاره دارد.
برابری حقیقی در فلسفه هستی، فراتر از برابری حقوقی است. این مفهوم به برابری در کرامت انسانی و فرصتهای شکوفایی اشاره دارد؛ به این معنا که هیچ فردی نباید به دلیل شرایط تولد، از دستیابی به پتانسیل کامل خود محروم شود.
تحلیل مفهوم انسان و جایگاه او در جهان، یک سفر فکری ضروری است. با درک اینکه **مفهوم انسان** یک پدیده پیچیده است، میتوانیم به سوی **رهایی و آگاهی** حرکت کنیم. این رویکرد به ما کمک میکند تا به یک زندگی پر از معنا و هدف دست یابیم و برای دستیابی به **برابری اجتماعی** و **آزادی** مبارزه کنیم. **آزادی** با پذیرش مسئولیت کامل در قبال هستی خود آغاز میشود.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
مفهوم، در انزوا نمیماند.
هر واژهای که در یک روایت برانگیخته میشود، پژواکهایی دارد در مسیرهای دیگر.
در ادامه، مجموعهای از مقالات قرار گرفتهاند که نه تکرار، که «تفسیر»اند—از همان زخم، همان آرزو، همان بیداری.اگر این روایت با تو سخن گفت، شاید این مسیرها هم حرفهایی برای گفتن داشته باشند.
عید قربان، عید خون: جشنی که زمین را با خون حیوانات رنگآمیزی کرد تصور کنید جهانی بدون خدا. جهانی که هیچ موجودی در آسمانها نشسته نباشد تا بر اعمال شما نظارت کند، هیچ کتابی نازل نشده باشد تا زندگی شما را از گهواره تا گور برنامهریزی کند، هیچ وعدهای از بهشت یا تهدیدی از جهنم وجود نداشته باشد. این جهان، جهانی است که در آن انسان تنها مسئول خودش است. اما انسان، این موجود ترسو و جویای معنا، این را تحمل نکرد. او نیاز داشت به یک پدر بزرگ، یک قاضی عادل، یک پادشاه مطلق. و خدا، این نیاز را پاسخ داد. اما این پاسخ، قیمتی سنگین داشت. خدا، نه نجاتدهنده، که بزرگترین سیستم بردهداری تاریخ بود. او نه تنها
جهان، همچون صحنهی تئاتری بیوقفهاست که در آن نقشها پیوسته در حال تغییرند و مرز میان بازیگر و مخاطب، مکرراً محو میشود. ما، در این نمایش کیهانی، همزمان بازیگر و ناظر هستیم؛ هم در متن رویدادها غوطهور میشویم و هم از فاصلهای دور، رفتار خود و دیگران را به دقت رصد میکنیم. این تناقض بنیادین، ریشه در ذات وجودی ما دارد؛ موجوداتی که در عین پیروی از قواعد اجتماعی، همواره به دنبال شکستن این قواعد و عبور از محدودیتها هستیم. ماهیت انسان: عقل یا شهود؟ پرسشی بنیادین در قلب این نمایش نهفته است: ماهیت انسان چیست؟ آیا انسان صرفاً موجودی عقلانی است، یا نیرویی قدرتمندتر، ناخودآگاه و شهوانی، بر رفتارهای او حاکم است؟ آیا هنجارها و ارزشهای اجتماعی که سعی
بررسی فلسفی و علمی عوامگرایی: تحلیل جنگطلبی به عنوان یکی از ثمرات اصلی مقدمه: اهمیت بررسی عوامگرایی در بحثهای اجتماعی و سیاسی در این مقاله، که بخشی از یک پروژه تحلیلی گسترده است، قصد داریم به بررسی موضوع عوامگرایی بپردازیم. این موضوع، که در بخشهای قبلی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته، به عنوان یکی از پدیدههای بنیادین در تاریخ اجتماعی و سیاسی جوامع شناخته میشود. در این بخش، تمرکز ما بر روی یکی از مهمترین ثمرات عوامگرایی، یعنی جنگطلبی ، خواهد بود. همچنین، به بررسی ابعاد مختلف این پدیده و تأثیر آن بر جوامع انسانی پرداخته میشود. عوامگرایی و نقش آن در شکلگیری نگاههای نژادپرستانه و ملیگرایانه یکی از اثرات عمیق عوامگرایی، ظهور نگاههای نژادپرستانه و ملیگرایانه است.
تقسیمبندیهای اجتماعی: دشمن بزرگ آزادی اصیل انسان تصور کنید در یک جامعهٔ ایدهآل زندگی میکنید—جهانی که در آن، هیچ برچسب، هیچ دیوار و هیچ مرز مصنوعی بین انسانها وجود ندارد. شما نه بر اساس نژاد، نه بر اساس جنسیت، نه بر اساس طبقهٔ اجتماعی و نه بر اساس هیچ معیار دیگری تقسیمبندی نمیشوید. شما، تنها به عنوان یک “جان” باارزش، شناخته میشوید. این، جهان آرمانی است—جهانی که در آن، آزادی اصیل انسان، تنها زمانی معنا پیدا میکند که از زیر بار تقسیمبندیهای مصنوعی رها شود. این مقاله، نه تنها به دنبال اثبات این اصل بنیادین است، بلکه قصد دارد نشان دهد که چگونه تقسیمبندیهای اجتماعی—نژاد، جنسیت، طبقه، مذهب—بزرگترین دشمن آزادی اصیل انسان هستند. چگونه این تقسیمبندیها، دیوارهای نامرئی میسازند که
از بردگی تا آزادی: نقشه راه انقلابی که «ناجی» به ما میآموزد آنها با دستان خالی، دیوارهای سنگی را تکان میدادند. خون روی کف دستهایشان خشک شده بود، اما نگاهشان پر از امید بود. آزادی، نه هدیهی آسمان، بلکه غنیمتی بود که باید از دل ظلم بیرون کشید. مقدمه: شکستن زنجیرها — داستانی که در هر عصر تکرار میشود در رمان «ناجی» نوشته نیما شهسواری، یکی از صحنههای پایانی، تصویری ماندگار خلق میکند: بردگان، با دستان خالی و بدون رهبر، دیوارهای قصر ارباب را میشکنند. آنها دیگر منتظر ناجی نیستند. آنها خود ناجی شدهاند. این صحنه، تنها یک پایان ادبی نیست، بلکه یک الگوی انقلابی است که در تاریخ بشری تکرار شده است. از شورش بردگان در روم باستان تا
هر واژه، بخشی از یک نظامه.
اگر مسیر ما در آزادی، برای تو سؤالی برانگیخته یا نوری روشن کرده،
میتوانی به صفحه اصلی مقالات بروی و با تمام روایتهایی که در «جهان آرمانی» شکل گرفتهاند روبهرو شوی
از ایمان تا اعتراض، از تردید تا رهایی.
آثار صوتی نیما شهسواری شامل
تمامی این آثار به صورت رایگان در اختیار شما است
همچنین شما نیز میتوانید در این راه در کنار ما باشید و در صوتی کردن این آثار به ما کمک کنید، تا هر چه بیشتر این افکار نشر گردد و موجبات آگاهی و تغییر را فراهم سازد
آثار نیما شهسواری پیرامون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا و … است
تمامی این آثار در قالبهای مختلفی از جمله شعر، داستان مقالات و … گردآوری شده و دسترسی به آن سهل و قابل وصول است،
برخی از این آثار به صورت صوتی منتشر و برخی دیگر در آینده منتشر خواهد شد
در پادکست “به نام جان“، سفری عمیق به دنیای اندیشه و آزادی آغاز میشود. در هر قسمت از این سفر، به بررسی موضوعاتی همچون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا، مشکلات اجتماعی و … میپردازم.
اینجا جایی است که صدای ما تلاش میکند تا به عمق مسائل پی ببرد و از طریق گفتگوهای مختلف، نگاهی تازه و الهامبخش به دنیای پیرامون ایجاد کند.
آیا به دنبال تجربهای از گفتگوها و تفکراتی غنی از دیدگاههای متنوع هستید؟
آیا علاقهمند به درک بهتر موضوعات مهم امروزی از زوایای جدید هستید؟
پس گوش دادن به پادکست “به نام جان”، دعوت به یک سفر نوین در دنیای اندیشه و آزادی است.
به نام جان قصد دارد تا مباحث مهم جهان را به زبانی ساده، صریح و روشن با شما در میان بگذارد
بیشک بزرگترین همکاری شما با ما به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران است
اما فرای این اشتراکگذاری و اطلاع به دیگران پیرامون این تغییر شما میتوانید در کنار ما باشید
راههای بسیاری برای همکاری با ما وجود دارد، شما میتوانید در زمینه ترجمهی آثار، طراحی گرافیکی، کتاب صوتی، طراحی وبسایت، اپلیکیشن و … در کنار ما باشید
فرای این عناوین اصلی برای همکاری شما میتوانید با عضویت در وبسایت جهان آرمانی، مقالات نظرات باورها و … از خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، برای این کار شما میتوانید از طریق ارسال پست در وبسایت جهان آرمانی و همچنین با عضویت در تالار گفتمان دیالوگ در کنار ما باشید و به همراهان این تغییر بپیوندید
تمامی آثار نیما شهسواری در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما است،
نکته مهم آنکه همواره این آثار به صورت رایگان خواهد بود که برای بیدار کردن مردمان نگاشته شده است، از این رو شما همواره میتوانید تمامی آثار نیما شهسواری اعم از کتاب، اشعار، پادکست و … را به صورت رایگان از وبسایت جهان آرمانی بدست آورید،
فرای وبسایت جهان آرمانی، این پادکست در بیشتر پلتفرمهای پادکستگیر در اختیار شما است از جمله این برنامهها
فرای برنامههای پادکستگیر شما میتوانید این آثار را از طرق زیر نیز بدست آورید
برای دسترسی به پادکست به نام جان تنها کافی در برنامهی پادکستگیر خود نام نیما شهسواری، به نام جان و یا جهان آرمانی را جستجو کنید
راه تغییر و دگرگونی این دنیا راه سختی است،
در دنیای پر زرق و برق امروز ما را کسی نخواهد شنید که صدای دلربایان خوش نوا است، گاه فریاد گوشخراش زورمندان همه را مبهوت خواهد کرد، پس تنها راه برای این تغییر بزرگ با کمک شما امکان پذیر خواهد بود
اگر خواستید در تغییر زشتیهای این دنیا همراه ما باشید با اطلاعزسانی به دیگران بزرگترین کمک را به ما خواهید کرد و این راه تغییر را آغازگر خواهید بود
ما در کنار هم توان تغییر همه چیز در این دنیا را خواهیم داشت بیایید با هم و درکنار هم برای تغییر دنیا تلاش کنیم
با تشکر
نیما شهسواری
اثر: نیما شهسواری
مجموعه: کتاب صوتی حیجان
عنوان بخش: انسانگاه
در داستان کوتاه «انسانگاه» از مجموعه کتاب صوتی حیجان، نیما شهسواری با نگاهی فلسفی، شاعرانه و اجتماعی، به تحلیل مفهوم انسان و جایگاه او در جهان میپردازد. «انسانگاه» نه فقط یک مکان، بلکه استعارهای است از هستی انسان در جهانی پر از تناقض، نابرابری و جستوجوی معنا.
این داستان، احوالات انسانی را روایت میکند که در تلاش برای یافتن جایگاه واقعی خود، با محدودیتهای فکری و اجتماعی روبهروست. شهسواری با زبانی استعاری و تأملبرانگیز، این پرسش بنیادین را مطرح میکند: آیا میتوان در این «انسانگاه» به آگاهی کامل و برابری حقیقی دست یافت؟
این بخش نگاهی عمیق دارد به:
این روایت برای کسانی است که به دنبال فهم سازوکارهای پنهان روان انسان، خشونتهای ساختاری و فقر فرهنگی هستند. اگر از خود پرسیدهاید که چگونه میتوان از دل محدودیتها، آگاهی ساخت، «انسانگاه» پاسخی تأملبرانگیز برای شما دارد.
شما میتوانید این داستان کوتاه را در پلتفرمهای زیر بشنوید:
برای دریافت آثار دیگر نیما شهسواری از جمله کتابها و اشعار، یا مشارکت در تالار گفتمان دیالوگ، به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
نیما شهسواری، نویسنده و شاعر، با آثاری در قالب داستان، شعر، مقالات و آثار تحقیقی که مضامینی مانند آزادی، برابری، جانپنداری، نقد قدرت و خدا را بررسی میکنند
جهان آرمانی، بستری برای تعامل و دسترسی به تمامی آثار شهسواری به صورت رایگان است
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.