به دور صحن گردی مردمان بسیاری نشستهاند، آنان سالیان درازی است که دور این صحن گرد به تماشا ایستادهاند
صدایی زمین و آسمانها را پر کرده است
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
صدای مدام از دل آدمیان تکرار میشود و صحن را به خون میکشاند
وای که چه بیشمارانی را به دل این صحن آوردند
نخست دو سگ را به رو به روی هم نشاندند، مردمان با صدای فریاد هورا کشیدند و برای جنگ آنان دندان تیز کردند آنان بوی خون را میبلعیدند و با صدای نقارهای دو سگ به روی هم دندان کشیدند، دندانی که به دست مردمان تیز شده بود، سگهایی که برای این کار پرورانده شده بودند، آنان را با خون آذوقه دادند، آنان را به شراب خون سیراب کردند، نگذاشتند تا نوری ببینند، نگذاشتند تا مهر را به چشم ببینند و حال دو تن آنان را گرفتهاند، آنان را به سوی هم رها میکنند و مردمان نیمخیز به صحن چشم میدوزند
دندانها به جان یکدیگر فرو میرود، وای خون
خون آمد و مردم را شادمان کرد صدا شنیده میشود
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
دریدن آغاز شده است، سگان یکدیگر را تکه و پاره میکنند، آنان به روی هم دندان میکشند و به تیزی دندان تیغ میگشایند و خون میریزند، بدنی یکی تکه شده است، تکهای از گوشتش بر زمین ریخته و بوی خون را مردمان میبلعند فریاد میکشند
بدرید
تکهای از گوشت یکی از سگها بر دندان دیگری است، فریاد میزند، زوزه میکشد، از رنج به زمین میافتد و مردم خونخوارانِ با چشمانی به رنگ خون فریاد میزنند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
سگ بر زمین افتاده دوباره بر میخیزد و این بار نور تازهای به چشمان مردمان آزمند به خون میدمد، خون به شقیقههای آنان میدمد، یکی فریاد میزند:
او را آماده دریدن کنید
کسی سگ بر زمین را با وردی که آرام بر گوش او میخواند به پیش میراند
به قدرت در آی از او شو، تو به قدرت از آزمندان خواهی بود
سگ پیش رفت گوش سگ در برابر را به دندان گرفت، کند
او گوش را برید، به دهان برد و بر زمین انداخت، خون از میان گوش بریده از جای مانده آن فوران کرد و بر زمین ریخت و بوی خون تمام صحن را پر کرد، مردمان شادمانه تر از پیش فریاد زدند و تکرار به دریدن دادند، آنقدر خون را میپرستیدند که به فورانش اینگونه مستانه فریاد میزدند و اینگونه شد که یکی از سگها دیگری را از خرخره گرفت و بر زمین کوفت،
صدای جانفرسایی عالم را به درد واداشت و مردمان در صحن دوباره فریاد زدند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
سگی مرد، با خرخرهای پاره شده همه جا خون بود، تمام صحن را خون گرفت و اینگونه بود که جماعت با ولع بو میکشیدند، چشمانشان خون میدید، آنان فریادکنان طالب رزم تازهای شدند و اینگونه بود که دو قفس از دو طرف باز شد و دو شیر به پیش رفتند
شیر بودند، گاو بودند، سگ بودند نمیدانم اما هر دو طرف حیوان بود، حیوانی که از برای حریم و غذا میجنگید نه به شادی مستانه خون دیدن و خون پرستیدن، اما آدمی خون را پرستیده بود و حال به عطش از آنچه میپرستیدند، آنان را به جنگ هم واداشتند
واداشت تا بدرند و اینگونه بود که شاخها به هم خورد، لگدها یکدیگر را خرد کرد، دندانها به جان فرو رفت، تیزی چنگالها به خون طلبید و همه جا را خون گرفت و مردمان فریاد زنان خواندند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
خون آمد و به جریان در آمد، آمد و رودخانهای از خون تراشید و همه را مست خود کرد، اینان طالب دیدن خون بودند و حال خونهای بسیار به زمین بود،
خون همهی صحن را گرفت، دندان در گوشت تن، زوزهها، عربدههای انسان، همه و همه فضا را خونبار و خونآلود کرد و تلاوت شد برای دریدنهای بیشتر،
باز هم یکدیگر را میدریدند، دوباره به خون یکدیگر را دریدند آنانی که در این بازی به مهرههای قساوت انسان بدل شدند و این دوپای بیمار آنان را به خون و طلب خون به جنگ واداشت
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
ندایی زمین و آسمان را پر میکرد و دندان بیشتر به وجود میبرد، جان را بی ارزش و خار میشمرد و تنها خون را میطلبید، خون آنچه بود که انسان طالبش بود و آدمی در این وادی مستی مستانه هلهله سر میداد
چند فیل یکدیگر را با پایکوب کردن کشتند؟
چند گاو یکدیگر را به شاخ دریدند؟
چند شیر دندان بردند و چند گرگ به چنگال دریدند؟
نمیدانم شمارشان بسیار بود میدریدند و با ندای آدمیان با ورد آنان میکشتند و خون میریختند و مدام خون کف صحن بالا و بالاتر میرفت،
چشمهای آدمیان جز خون چیزی را ندید، همه جا را خون فرا گرفته بود و حال با چشمانی قرمز به رنگ خون به خون بر صحن چشم دوختند آنقدر بالا آمد که به نزدیک آنان رسید،
باز ناله بود، فریاد بود، شیون و زاری بود، استخوانهای شکسته
گوشتهای بر زمین افتاده، دندانهای بر تن و خون بر زمین ریخته و ندایی که آسمان و زمین را در مینوردید
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
یکی از همان مردمان بود که سر به درون خون بر صحن برد دست را به درون برد و ناگاه با دست پر شده از خون بازگشت و آن را به کام فرو برد
فریاد کشید
میدرم
من درندهی درنده خویانم
من آمدهام تا به خون ریختنم ببینید و لذت برید
مردمان به سجود او را پرستیدند، او را بزرگ داشتند و قدرت او را کرامت بخشیدند، به تبرک بودن او باز فریاد زدند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
دروازههای قفسها گشوده شد
آدمی بر صحن بود و سگی را در برابر دید، او را تعلیم به کشتن دادند و آدمی تعلیم به خون دید و حال در چشم بر هم زدنی با ضربتی سگ را بر زمین کوفت،
مردمان از دیدن همتای نیرومند خود هلهله سر دادند و قفسها باز هم گشوده شد
شیرها آمدند، خرسها حمله کردند و فیلها دورهاش کردند، به تیغ تیز آدمی آنان را درید
تیغی را به اندرون قلب فیل برد، فیل با صدایی نالان با همهی هیبتش به زمین افتاد،
شیر بر جای خشک مانده بود که شمشیری سینهاش را درید و بر زمین افتاد زوزه میکشید او از این درنده خویی مانده بود، نتوانست تکان بخورد، آدمی آزموده فریاد میزد
بیایید تا همهتان را بدرم
خرس پا به فرار گذاشت، او را تحمل اینگونه قساوت نبود و آدمی او را به تعقیب و با خنجری بر دست به زمین افکند، از پشت جانش دریده شد و مردمان هلهلهکنان سرورشان را ستودند
ارباب درندگان
پادشاه بربران
حاکم مرگ دهندگان
شعار میدادند و مستانه فریاد میکشیدند تا گاوها در آمدند
ارباب به روی سکویی رفت و فریاد زد
بدرید، گاو پیش را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
مردمان بر صحنها با تیغها تیز به پشت گاو کوفتند، او میدوید و هر کس تیغی میزد، ارباب هم تیغ میزد، دیگر کشتن میانهدار نبود حال تنها خون و خونریزی، شکنجه و قساوت میداندار بود، پس همه دریدند و گاو را تکه تکه کردند، خون به زمین میریخت، دوباره گاو به میان آمد، باری شیری را دریدند، باری فیلی را و هر بار کسی برای دریدن میانه دار بود و همه به این دریدنها بارور شدند و به نهای هر چه دریدن بود ارباب به بالای گودی رفت و فریاد زنان خواند چه کس درندهترین درندگان است
مردمان فریاد زدند
تویی ارباب
ارباب ندا داد حال فرزندان خلف من برای دریدن به پیش روند و اینگونه بود که صحن به آدمی و دریدن دوباره خونین شد
همه دیدند که مردمان در برابر هم ایستادهاند، به روی صورت هم مشت میکوبند، آنان یکدیگر را تکه و پاره کردهاند، شاید دندان میبرند، شاید چنگ میکشند، شاید پا میکوبند و شاید شاخ میزنند
از تمام این کوفتنها سود میانه خون بود، خونی که جاری شد و مردمان را به فریادی فرا خواند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
خون میآمد، گاه به واسطهی مشتها
گاه با تیغی در دست و گاه به فرمان امیران، دار زدنها، سر بریدن و تکه پاره کردنها، همه هم را میدریدند و این صحن مدام در خونی بزرگ غرق بود و به دریدن ندا میخواند
ارباب فریاد میزد:
بیشتر بدرید با تمام توان بدرید بدرید و خون بریزید
دو طرف مبارزه را دو مرد پر کردند، آنان که در قفسهای خونین به مشت و لگد یکدیگر را میدریدند، خون از ابروان میریخت و مردم را در میان صحن دیوانهتر میکرد
گاه دو زن یکدیگر را دریدند، گاه به شمشیر در دست، گاه با چوبهای بزرگ، گاه در میادین نبرد، گاه با تفنگی سر پر،
گاه بر چوبهی دار و با ضربهای بر چهارپایهها، حتی دست بریدند، چشم در آوردند، اسید ریختند، جان بردند و خون خوردند
همه میکشتند و صدای مردمان با ندایی بلندتر فریاد میزد
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
تمام این تصاویر را همه دیدند و به چشم همه چیز را پرستیدند و این ارزش را پاس داشتند و همه چیز در این جنون خونبار ادامه کرد، آنان در میان همین دیدنها طفل آوردند، در میان همین خون بود که کودک زاییدند، آنان را به دیدن همین خون پروراندند و اینگونه هر چه از تعالیم بود به دریدن پیش رفت و هر بار به هر کوی و برزن صدایی فریادکنان میخواند
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
کودکان بر پشت میزهای کوچکشان در حالی اوقات میگذرانند که در حال دریدناند، گاه بچهای همسال را با مشت دریده و گاه حیوانی را با آتش دریدهاند، آنان هر چه دریده و ندریده را به بازی بدل کرده و حال در میان کودکی میآموزند که باید بدرند، باید درنده باشند که انسان درنده ترین جانداران است
فردای همین روزها است که آنان بیشمار همان کودکان پیشین که بوم زندگیشان به خون ریخته رنگین شده است در میدانها میدرند
کجا؟
گاه در میان همین صحنها
گاه در دل خیابانها
گاه در میدان جنگ و برخی تعلیم دیده تا به فرمان بدرند و ببین که ارباب چه میخواند
حربیان را بدرید
کافران را بدرید
مسلمان را بدرید
مجوسان را بدرید و جانان را بدرید و ببیند که همه در حال دریدناند
اما بازی به اینجا افاقه نکرد و میدان دایر و آن صحن خونآلود ادامه داشت تا بدانجا ادامه کرد که کودکانی را زاییدند تا بدرند، از همان کودکی، آنان زاییدند تا بدرند آخر ندایی زمین و آسمانها را پر میکرد
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
آنان به ندای آسمانی پاسخ گفتند و ساختاند بسیاری را برای دریدن و حال در میدان کودکان یکدیگر را میدریدند، از دور کودکی حمله برد او رفت و با دندان کودک دیگر را به دهان گرفت، او را به زمین کوفت و صدای نالهاش را به آسمان برد میشنوید این صدای نالهی او است اما کسی او را ندید، ندای او را نشنید، زوزه سگ را ندید و تنها خون بود که او را سیراب کرد و حال در میان این جنگ سبوعانه دو کودک یکدیگر را به تیر تفنگ دشنه دندان و چنگال پاره میکنند و باز ندایی همه جا را پر کرده است
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
این ندا را مردمان دادند و به آخرش ارباب بر تخت نشسته با نگاهی به آنان که دور تا دور صحن را پر کردند اینگونه فرمان داد
بدرید، یکدیگر را بدرید
بدرید تا ما خون ببینیم
حال صحن بر جای است، اما دگر در صحن کسی نیست، امری آمده و حال هر که دور صحن نشسته بود دیگری را درید
از دورتری آنان را میبینم، میبینم که کسی دندان به خرخره بغل دستی خود برده است، یکی انگشت بر حدقهی چشم دیگری و دیگری با پا نزدیکترین جان نزد خود را به زمین میکوبد، همه را میبینم و این گرداگرد صحن است که در حال دریدن است و ارباب که از دیدن خون رضا شده حال خود خون میخواهد
او رفت و در میان همه گشت تا خون قدسی خود را بجوید او کسی را درید و پاره پاره کرد و فریاد زنان در این سبوعیت همه را به تلاش بیشتری فرا خواند چندی نگذشت که همه هم را دریدند و کسی جز خون باقی نماند، دیگر هیچ به میان نبود تا آنان را ندایی دهد، آخرین خونپرستان همان ارباب بود که بعد از گرفتن قربانیان بسیار آنقدر خون خورد تا مرد و هیچ دگر باقی نماند،
حال میدان تماماً خون است، همه چیز به میان خون غرق شده و دیگر هیچ باقی نمانده است و من ندایی را آرام برای جانان جهان میخوانم
مهر را گرانبها دارید که همه چیز به نزد او است
تفاوت نیست که من را دریدهاند یا در حال دریدن مناند، تمایز نیست که شکنجهام کنند، به دار بیاویزند از پا آویزان شوم و دست و پایم را ببرند، جلادی که به بالای سرم ایستاده است را نیز به همین خطاب خواهم کرد
همجان مهر را گرانبها دار که همه چیز به نزد او است…