بر نفس عمل نیست از اینان به خطا
تو ببین روز پس و پیش و اعمال خدا
مثلی گویم و تو خود به قضاوت بنشین
که همین تاری از آن خرمن موهای جوین
چه عمل پستتر از قتل و قساوت مجنون
که سبع نطفه از اینان و خداشان از خون
سر حیوان که بریدند قربان به خدا
و چنین رود زِ خون آمده شد غوط و غذا
کشتن کافر و زندیق که واجب بود است
خون از گردن مرتد فوران چون رود است
سیل جاندار از کافر و حیوان و نبات
کشتن و مرگ از اینان شده فرمان افلاک
سخن از سیل نسان گو و از آن دینداران
سخن از سوگلالله آن عبد عبید مکاران
به زمین چال شده سنگ به رو میبارد
و ببین تیغ به گردن به دلش میکارد
صدهزاری نفران کشته و فرمان خدا
این خدا مؤمن و مجرم شده است غرق گناه
آن نفر قتل بکرد و شده قاتل نامش
و خدا کشته و رحمان و رحیم القابش
قصص قاتل و آن ضربه به سرها بردار
قتل نفس است تو بدان این زِ من ای یزدان هار