در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : تسخیر
عنوان : بخش ششم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 28:42
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
امروز به اندرون ندامتگاهی منزل کرده است و باید روزگارانی را در آن به پیش برد و حال روز ندامت و شرمساری از خویشتن است، حال روز باز ساختن خویش است، از درد طهارت سخت به خود پیچیده و نمیتواند به پشت بر تخت خویش آرام گیرد،
مدام درد زیادی را بر جان لمس کرده و نمیداند چگونه برای لحظهای از این درد جانفرسا دور شود، مدام در افکارش چهرههای تازهای نقش میبندند، هر بار چهرهی تازهای را میبیند اما در همهی آنها چهرهی پسرک دردمند یکسان و یکتا است، گویی از میان درد مشترک حال به دنیای مشترکی رسیدهاند، گاه هم بندیان را به ترسیم همان چهرهی آشنا در میآورد و گاه یکی از مسئولین را در نگاه او میجوید اما همه و همه او را به یاد خاطرهای بردهاند که هیچ از آن ندانسته که در ناخودآگاهش تنها در دردی مشترک با او پیوند خورده است،
به نزدیک و در تختی چسبیده به خود مردی مدام میخواهد با او نزدیکی کند، مدام در میان دردها به بالین او میآید، گویی میخواهد از دردهای او ذرهای را سهیم شود، گاه کیا در نگاه او پسرک را میبیند و گاه چهرهی پسرک فتح کننده نقش میبندد، گاه آن قدر بدبین میشود که از بودن او در کنار خود سخت آزرده است و گاه آن قدر به او خوشبین شده که میخواهد به نزدیک و با او همکلام شود، اما در همهی این تغییر حالات کیا، تفاوتی به دنیای مرد نمایان نشده است، او به دردی مشترک به کنارش منزل دارد و با او همراه است،
طمع این درد طهارت را چشیده است؟
کیا هیچ از او نمیداند، در این ابتدای راه دوست هم ندارد از او هیچ بداند، حال آن قدر دنیایی از فکر در کنار خود دارد که جایی برای او باز نباشد اما این نزدیکیهای او، این تیمارها و رسیدگیها، باز در او حس تازهای را زنده میکند تا بخواهد از او بیشتر بداند تا به یاد آن پنجره و آموزههای طبیعت به جانش بیفتد و بخواهد بداند او کیست و به کلاس طبیعت درس آموخته است؟
حال باید بیشتر فکر کند، از روزگاران پیشتر همه چیز را به یاد آورد، این سرنوشت گره خورده به نوانخانه و ندامتگاه را، هر دو سرد و تاریکاند، در هر دو هزاری چون خود را دیده است، دردهای بسیار همراه با آدمیان که توان بازگویی آن را ندارند،
کمی دورتر از تختش، پسری هم سن و سال خود نشسته است، شاید از او سن و سال بیشتری داشته باشد اما باز جثهی غول نوانخانهها به کمکش آمده تا او را از سایرین متمایز کند، از همه بزرگ و بزرگتر دیده شود و حال با این همراه هم سن و سال که مدام با خود صحبت میکند، کلافه است نمیداند که چه باید بکند،
نام این دو همراه تازه یکی فرزاد است و دیگری فرهاد،
فرهاد پسرک هم سن و سال او است که مدام با خود حرف میزند و تمام رابطهاش با دنیای بیرون را از دست داده است، کیا میداند که او در دنیایی فراتر از این آدمیان سیر میکند، میداند او در تمام این مدت با کسانی هم کلام میشود و دوست دارد در پیلهی خودساخته، خود زندگی کند،
سر بر بالشت میگذارد و صورت را به آن پنهان میکند، اما باز هم در میان این خفگی صداهای بریدهی او به بیرون میآید، از لابهلای حرفها و گفتههایش، کیا دوست دارد تا حرف تازهای بجوید میخواهد بداند که او چه میگوید، با آنکه از سوی فرهاد هیچ سخنی به میان نمیآید و نمیخواهد با او ارتباطی برقرار کند، اما کیا با همهی توان دوست دارد چیزهای زیادی از سخنان او دریابد، از لابهلای حرفهای گنگش چند کلامی به گوشش آشنا است و مدام آنها را میشنود،
اینجا جایی برای زندگی نیست،
باید از اینجا رفت
باید از این خاک نفرین شده دور شد
مدام این جملات و جملاتی از این دست را از زبان فرهاد میشنود و نمیداند سر کلاف این گفتهها چه قدر دورتر از امروز آنان است، آیا منظورش رفتن از این ندامتگاه نفرین شده است؟
باز با خود او را دوره میکند، هیکل نحیفی دارد، صورت کشیدهای که ترس در وجودش موج میزند، هیچ تمایلی به ارتباط برقرار کردن ندارد و مدام اندرون خود به بحث نشسته است
از سوی دیگر فرزاد آن مرد سی و چند ساله که مدام برای روا داشتن مهر و محبت، برای ابراز همدردی به همه نزدیک میشود،
کیا را تیمار میکرد، آن روز نخست که به درد طهارت بدینجا رسیده بود، آن روز که از همه دور و غریبه بود، آن روز او را در برگرفت، آرام برایش از فراموشی گفت، از نو بر آمدن گفت و او را تشویق به بودن تازه کرد، او را به خویشتن فرا خواند و هر چه گفت کیا باز به مثابهی کمی پیشتر و در کودکی در حصر آغوشهای دیرتر همه را پس زد، از همه دور شد تا کنج عزلت بنشیند، به او بدبین بود، از این همه مهر شاکی میشد و نمیخواست تا با او در آمیزد، لیک فرزاد از آن هم بیشتر در بر داشت تا آرام ننشیند تا همه را به مهر خود گرفتار کند و از ذرههای جانش به دیگران هم ببخشاید
کیا و این روزگاران دراز پیش رو، کیا و این تنهایی و سکوت و دردآور، حال باید حرف میزد باید سخن میگفت باید با دیگری به اشتراک میگذاشت این دردهای لانه کرده به دل را،
حتی لحظهای از یاد برده بود که چه صدایی دارد، در ذهن مرور میکرد رنگ صدایش را نمیدانست،
چگونه سخن میگفت؟
باری احساس میکرد حرف زدن را از یاد برده است، مدت زیادی بود که با کسی هم کلام نشده بود و حال باید به این روزهی سکوت پایان میداد، فرهاد برایش جذابتر بود میخواست از دنیای او بیشتر سر برآورد، بداند او به چه درگیر است معنای جملات بریده و نا مفهومش چیست به این شکایت کجا پاسخ خواهد گرفت، به او نزدیک میشد، هر از چند گاهی به او حرفی میزد و در انتظار پاسخ باز با همان جملات تکراری گذشته روبرو میشد، هیچ چیز تازهای برای گفتن نداشت از هر دری حرف میزد و باز فرهاد همان تکرار مکررات بود، به یاد آورد روزگاران پیشتر در نوانخانه را نمیدانست امروز در آن خانهی نمور چه میگذرد، باز هم نمیدانست به فردا آیا منزلی برای او در آن خانهی دیرترها خواهد بود، در دل همین افکار باز زنگ صدای فرهاد او را به خود آورد، باز هم همان جملات تکراری
حال اینبار کیا تکرار کرد، نباید در این خانهی نفرین شده ماند، آمدن این جمله از دهان او کافی بود تا فرهاد را معطوف خود کند، حال کسی که مشتاق بود فرهاد بود، میخواست بداند دلیل این یکرنگی او چیست، میخواست بداند به کجا فکر دوخته که چنین طریقتی را برگزیده است، پس رو به کیا گفت:
باید از این نفرین گریخت باید جایی دورتر زندگی را جست،
کیای غرق شده در افکار حال شادمان بود، حال از مجاب کردن فرهاد برای سخن گفتن به خود میبالید، احساس میکرد حال توان کارهای بیشتری را دارد، بیمعطلی سراغ سؤال این روزهایش رفت، به کجا باید گریخت؟
فرهاد آب دهان را قورت داد و صدایش را صاف کرد بعد رو به آسمان گفت، جایی که بتوان آرام زیست، جایی که در بند نمانی و رها پرواز کنی، کیا به یاد خاطرات دورتر رفت به یاد پرندگان و آن پنجرهی روزگاران پیشتر، دوست داشت به مثال آنان به پرواز در آید، دوست داشت به جمع آنان میزبان برآید و دوست داشت به آسمان شادان بماند،
اما دریغ که دنیایش به حصاری بدل گشته بود، حال نمیتوانست پرواز کند، بالهایش را چیده بودند و هیچ توان به جانش باقی نگذاشته بودند، حال محکوم به ماندن بود، به سوختن بود و به ساختن بود، اما میخواست که بسازد دوباره بسازد و اینبار به پرواز در آید،
رو به فرهاد گفت:
آری باید پرواز کرد و دور شد،
فرهاد با تعجب به لبهای او چشم دوخته بود بعد آرام خود را به او نزدیک کرد و گفت:
من کسانی را میشناسم که بتوانند به تو پریدن بیاموزند که بتوانند تو را به پرواز بر آورند که بتوانند به تو دنیای تازهای دورتر از این خاک نفرین شده عطا کنند، آیا طالب پروازی؟
کیا بیمعطلی و بیفکر به هر آنچه بوده و خواهد بود فریاد زد،
آری پرواز میخواهم
باز دریچهی تازهای به دنیا خویش باز کرد و فرهاد راه تازهای به رویش نشان داد تا شاید اگر فردایی در نزدیکی او نباشد راه پرواز را به او آموخته باشد
فرزاد، مدام در خویش بود، حال که کیا آرام شده بود، حال که دیگر به درد طهارت به پیچ و تاب نبود، حال که دنیا دریچههای تازه به او نشان میداد، فرزاد هم به دنیای خود بیشتر غرق میشد، بیشتر میخواند، گاه مینوشت و گاه فکر میکرد، گویی کارهای بسیار برای انجام دادن داشت و حال در این ندامتگاه بیش از هر چیز از زمان به دست آمده لذت میبرد که او را بیشتر به راه و طریقتش رسانده است، پس باز میخواند و باز مینوشت، کیا مدام او را زیر نظر میگرفت برایش تازه بود برایش دیدن انسانی بدین فکر و ایده تازه بود،
او چه میخواهد، از پس این کار در جستن چه به حرارت آمده است؟
دوست داشت از او هم بداند، لیک برایش سخن گفتن با او سختتر از فرهاد بود، نمیدانست باید به او چه بگوید نمیدانست از چه بخواند و به چه برساند، تنها او را زیر نظر میگرفت، کارهایش را تعقیب میکرد، حرکت دستش را به روی کاغذ تعقیب میکرد تا شاید از میان این حرکات به جان او پی ببرد، اما هیچ از او در نمییافت،
او آرام به پرواز در میآمد و به آسمانها میرفت، جسم را به قانون فروخته بودند و قانون خریدار تازهی این جان بود لیکن نتوانستند او را به بند در آورند که او سالیان پرواز میکرد، رهایی او را به نظاره مینشست،
میدید چگونه از این دنیا دور میشود، از همه فراتر میرود و باز به هر آنچه خواسته است، خواهد رسید،
از دیگران شنیده بود و یا فرزاد به او گفته بود نمیدانست شاید فراتر از همهی اینها به میان پروازهایش دیده بود شاید روزی آنجا که هیچکدام نمیدانستند با او به پرواز در آمده بود، شاید او را تعقیب کرده بود و از سِر دنیای او با خبر شده بود،
حالا میدانست که او را به قانون فروختهاند، او را به درد آمیختهاند او را به لعن آزردهاند و او حال به زخمهای بر جان با بالهای چیده باز هم به پرواز در آمده است، دیرترها آنجا که درس میداد و میآموخت که میدانست همهی پروازها به خواندن و دانستن است روزی قانون به سرکشی به نزدش رسید، او دانسته بود که فرزاد نه پرواز میکند که پرواز را به دیگران آموخته است، قانون و همهچیزدانان میدانستند که او هیچ نمیداند، میدانستند به دیگران میگوید تا هیچ ندانید، میدانستند که او برای دانستن از همه چیز رسته است، او آمده تا بیاموزد و بیاموزاند اما نه آنچه همهچیزدانان دانستهاند که فراتر از همهی آنها آنچه نمیداند را بیاموزد و به دیگری بیاموزاند، او به بالهای دیگران جان میبخشید همه را به پرواز میرساند و دیگر به سوختن نمیساخت که به پرواز دانستن میآموخت دیگر به جای نمیماند که میساخت همهی ناساختهها را
کیا نمیدانست، همهی اینها را از کجا دریافته است اما همه چیز را میدانست، گویی از پیشترها به جان فرزاد لانه کرده است درس مهر و محبت او را آموخته است، شاید فرزاد به او هم آموخته بود شاید به کنارش بودن به مثابهی طبیعت درس آموختن بود، شاید او باور داشت آموختن را و هر که به کنارش هر چه میخواست را میآموخت
اما حال کیا فرا و فراتر میدانست، میدانست قانون چه ددمنشانه به استقبالش آمده است، اگر قانون خرید و کیا را به شرب و به انجاس طاهر کردند فرزاد را به درد فروختند و مهمان رنج کردند، او را به درد فروختند او را به بیآبرویی فروختند، به او هر چه خواستند نسبت دادند و او باز هم پرید، باز هم پرواز کرد، باز هم باز نایستاد و همه چیز را به جان خرید تا آزاده بماند تا بیاموزد و بیاموزاند، اما دندان قانون تیز بود برای دریدنش، میخواست بالهایش را بچیند، نه بیشتر زبانش را بدرد، نه فراتر فکرش را بزداید و بیشتر او را بدرد، او نباشد که پروراندن آموخته است، او نباشد که میداند دوای درمان این دیوانگیها را
آنان دانستند که اگر او باشد دیگر جماعت همه چیزدان نخواهند بود، جای بر آنان تنگ خواهد آمد و قانون چشم بست و گوش را آرام کرد و درید و جانها را ساقط کرد،
نه در کنار کیا چون او یکتن نبود، بیشمارانی بودند که درس پرواز آموختند و خواستند بیاموزانند و یک به یک را باری قانون به طعنه درید گاه به زجر از میان برداشت گاه مهر سکوت به لبان زد، گاه زبان از کام برون کشید و گاه آرام کرد،
به جرعهای از مهر به جرعهای از درد یار و باز همه را مسکوت کرد
حال کیا بیشتر میدید هر روز بیشتر میشناخت، این دردهای لانه کرده به جان هزاری را، همه را میدید، میدید که چگونه در درد زاده و به درد ماندهاند، میدید چگونه آنان را به چهار میخ کشاندهاند، میخواهند همه را از بال بدرند که دیگر پروازی به جای نماند،
یکی را میدید که به درد دین تازهاش درمانده بر دستان قانون مانده است، یکی را میدید که به فکر تازهاش بیبال مانده است، یکی را میدید که به فریاد اعتراضش بیزبان مانده است، وای که هزاری را میدید که به دردها بیدرمان ماندهاند،
همه را میدید و باز بیشتر جهان را میشناخت، حال دلش هوای طبیعت داشت، پنجره نبود تا با طبیعت همکلام شود، دیگر هیچ نبود تا با آن همراه شود تنها لحظههایی بود که به کنارش جانهای دیگر میدید و میدید و از آنان چیزها میآموخت به درسشان پاسخ میداد، گاه میدید که چگونه موریان به کنار هم دردها را مرتفع ساختهاند، میدید درماندگان را به دوش میکشند، میدید چگونه در کنار هم از هر دردی درمان ساختهاند، همه را میدید و بیشتر به حال خویشتن و همدردانش سوگ میخورد،
هیچ از آن درایت و همبستگی نبود، همهچیزدانان بسیار میدانستند، راهها را دیده و همه را شناخته بودند، میدانستند چگونه آنان را به درد به هم و از هم دور کنند، میدانستند چگونه در برابر یکدیگر آنان را بنشانند و نگذارند در کنار هم باشند، همه را میدانستند و حال هر چه دید همه درد بود، دوست داشتند بیاموزند، اما همهچیزدانان گفته بودند اینان هیچ نمیدانند، آن قدر از دانستهها به دیگری گفتند که دیگر از دانستن هم بیزار شدند، آن قدر به آنان گفتند که لمس و بیحس تنها زنده بودند که بگذرانند، آن قدر گفتند که همه محکوم به سوختن و ساختن شدند
و باز کیا بود و این دریای بیکران از دردهای دیگران، وای که همه را میدید هر چه قانون کرد را به چشم دید و از قانون ترسید، همه چیز را میدید نه او که هزاری مثال او دیدند، از قانون بریدند و بر همه چیز لرزیدند و به مثال فرهاد گریختند از خویشتن، از جهان از همه و همه که هیچ در آنان نمییافتند، اگر قانون اینگونه خویشتن را فروخت، اگر او را به انجاس کشاندند، بر دنیای آنان چه باقی خواهد بود
وای که از جماعتی همه چیز را ربودند و هیچ بر آنان باقی نگذاشتند، برآنان هیچ نماند و تنها راه و طریقتشان دوری گزیدن شد، دیگر هیچ نمیخواستند جز فرار و دور شدن، دیگر بودن قانون را هم نمیخواستند بشنوند و اگر روزی کسی از قانون گفت او را هم به سنگ راندند که دیگر نباشد و هیچ نگوید که آنان داد و ستدهای قانون به زشتی را دیده بودند، اگر روزی فرزاد فریاد زد خواست تا از دانستههایش بگوید تا از آنچه به تلاش آموخته بود تا از آن بگوید که وای مردم،
بدانید قانون راه نجات ما است،
به سرعت عدهای فرار کردند، گریختند از هر چیز نفرین شده دور شدند، برخی گفتند او دیوانه شده است، خویشتنش را به قانون فروخته و حال از چه دم میزند، برخی او را تاجر بدین راه دریافتند و باز جماعت همه چیزدان برای بیشماری از دانستهها گفت و آنان مسخ به پیش مرگ رفتند و وای که همه چیز را به اختگی از آنان ربودند
حال کیا باز مدام در افکارش همه را مرور کرده است، از تلاش و آموختن آن جماعت بیشمار از موریان تا فرار و دوری گزیدن، آن جماعت فرهادیان تا تقلای گران فرزادیان، همه را دید و باز خواست که ببیند زیرا او میدانست که هیچ نمیداند
اما کمی دورتر کسی بود که همه چیز را به خوبی میدانست، میدانست باید چه کند، باید چگونه به پیش رود باید چه طریقتی را به پیش گیرد او روحانی و سلحشور بود، او به خاندان پاکیزهای به جهان آمده بود، هر آنچه بود و نبود را به او گفته بودند و او همهی راهها را میشناخت پس پاکیزه و با طهارت به پیش رفت تا آدمی را پاکیزه کند،
حال فرمانده مقر بود او نه کیا که صدها چو کیا را از پای نشاند، هر جا که انجاس در آن لانه میکرد باید که علی بن محمد حضور داشت باید ریشهی زشتی را میخشکاند، میخشکاند و فاطمه از دیدنش حظ میبرد، میخشکاند و محمد از بودنش افتخار میکرد، او بود که همه را به ستایش وا میداشت، آخر او همه چیز را میدانست، به او گفته بودند، او منبع زشتیها را دریافته بود و زیبایی از آن خود و هم کیشانش بود
پس به پیش رفت، باری پسری را که به عفت از عفت خویش به ناموس از ناموس خویش به عشق از عشق خویش نزدیک شده بود درید،
گلو پاره کرد، خون بر زمین جاری شد که آنان به عشق به هم پیوند خوردند و به شرع از هم دور شدند اما او که همه چیز را خوب میدانست و دانستههایش را به کار بست تا گلو بدرد تا کار کند تا پاک کند و شامگاهان همهی زشتی را فاطمه از جانش پاک کند،
اگر دستانش به خون آغشته بود به اشک چشمان فاطمه که به شوق میآمد پاک میشد، اگر پاهایش به خون دیگری آلوده بود به طهارت محمد پاک میشد و باز به روزی بیشتر میرفت تا همه را پاک کند، میرفت تا جهان را خالص و طاهر کند، میرفت تا در برابر زشتی بایستد و همه چیز را میدانست، زشتی را میشناخت، بدی را به او گوشزد کرده بودند و باید که به پیش میرفت، اگر زنی تن فروخته بود باید که دریده میشد، باید به راه شرع بدین راه پای میکوبید و اگر از راه راستین دور بود اگر از جماعت همه چیزدان دور میشد باید که دریده میشد باید خونش را زمین میبلعید تا آرام شوند،
اگر به دزدی آمده بودند، اگر به فقر جان یکدیگر را دزدیده بودند، اگر در درد نتوانستند بمانند و اگر به درد مادر به تنگ آمده بودند، خونشان مباح و جانشان به راه
علی به آغوش فاطمه بود، او را در آغوش میگرفت و رخت رزم به تن میکرد تا هر چه زشتی است را از میان بردارد و همه را تار و مار کند، اگر زشت رویان برای مادر که در خانه به درد نشسته بود ذرهای نان میجستند، لقمهای درمان مییافتند و وای که آن را بی اذن یکی از همهچیزدانان برمیداشتند، علی بود که دستها را قلم میکرد، علی بود که در آغوش فاطمه به دست محمد دست میبرید و وای که ریشه از هر زشتی پاک میکرد، هر روز بود آن قدر بود تا همه را به راهی که به او فرمان داده بودند بکشاند، همه را طاهر کند و برای بهشت خدا بیشماران بیشتری فراهم سازد، آخر خدا به او گفته بود که برای بهشت بیشتر جمعی میخواهم و او که همه چیز را میدانست باید از دل این جماعت تعداد بیشماری میجست تا به کنار خدا منزل کنند
پس باز پیش رفت و باز درید باز پاک کرد و محمد طهارت داد به کنار هم و همسوی هم چه جماعتی را به بهشت راندند و چگونه از جهنم دور کردند
آن دو یکتن شدند تا هر چه زشتی بر جهان است را پاک دارند و وای از این دیوانگی آدمیان که هر روز بدتر از پیش شدند، یک نفر دزدی میکرد و حال هزاری به راه آمدند، یک نفر تن فروخت و هزاری به کنارش رسیدند دو نفر عاشق بودند و حال هزاری فارغ از هم به آغوش ماندهاند و همهچیزدانان هر روز با عصایی پولادینتر به مصاف این سست عنصران رفتهاند تا ریشهی هر زشتی را بخشکانند و حال که از این ریشه هزاری ساقهی تازه برون آمده هم هیچ مهم نیست که آنان بیشتر میشوند مهم آن است که علی بیشتر میرود به پیش میرود و هر چه میخواهد به دست خواهد آورد دیروز به سپاه و بسیج خدمت کرد، امروز سرباز گمنام امام زمان شده است، دیروز به خدمت همهچیزدانان بود تا ریشه از ظلمت پیش را بردارند و امروز به خدمت همهچیزدانان است که آنچه در پیش نیست و زشتی است را نیز از جای بردارند،
او باید که به اطلاعات میرفت و پیشرفت میکرد که همه چیز را میدانست و باید در این پیشی میگرفت و حال او در قلهی این افتخار بود و فاطمه از دیدنش هیچ از دنیا نمیدانست جز پرستیدن او
فاطمه هم دیگر فاطمهی پیشترها نبود، حال دیگر نه با خود صحبت میکرد نه حرف زیادی با دنیای درونش داشت، حال دیگر همه چیز را میدانست در این سالیان به او همه چیز را دانسته بودند و باید که بیشتر و فراتر میرفت باید برای علی همسری میجست باید به مثال پیرزن پر نفوذ، نفوذش را ثابت میکرد و این چرخهی دوار را به گردش در میآورد
حال روز پیروزی و قدرت فاطمه بود و هیچ از پیشتر به خاطر نداشت و حال بزرگی بود در جمع جماعت همه چیزدان که ابهت داشت، منزلت داشت و باید صاحب بر همه چیز میشد که او صاحب بر پسری بود که نه محمد که نه خودش که جهان همهچیزدانان به وجودش افتخار میکرد.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.