در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : دارالمجانین
عنوان : بخش دوم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 28:36
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
هوا برایش سرد بود، مدام دست و پایش میلرزید، نمیدانست صرفاً از سرما است و یا ترس هم چاشنی این لرزشهای مدام اندامش شده است، با این حال با همهی توانی که در بدن داشت خود را پیش به سوی اتاق حصر خود میبرد، دو مأمور امنیتی در اطرافش مترصد اشتباهی از سمت او بودند تا چند ضربهای مهمانش کنند و یا او را حداقل هل دهند، اما طاهره زیر بار این خفت نمیرفت و میخواست خود را به سلامت و در نهایت بردباری و مقاومت به سلولش برساند، چند باری در طول مسیر قوای تحلیل رفتهاش را از دست داد و تا چند گامی افتادن بر زمین رسید اما باز هم همت درونیاش مانع از افتادنش شد و دست و پای خود را جمع کرد،
به این سو و آن سو نگاه میانداخت، چند هفتهای را به اسارت به سر برده بود و مدام در خیالش سیمای تازهای به دارالمجانین داده بود، با خود فکر میکرد حتماً در این روزها، شرایط و فضای حاکم بر دارالمجانین تغییر کرده است، خودش هم نمیدانست این احساس تغییر و این امید مدام را از کجا و به واسطهی چه چیز در دل زنده نگاه داشته است، اما وجود پر قدرت این احساسات را همواره در خود لمس میکرد، اما پاسخ بدی هر بار بر احساسات خود میشنید،
فضای حاکم بر دارالمجانین بد بود خیلی بدتر از چند هفتهی پیش، بیماران بسیاری که منگ و بیهوش بر زمین و روی تختها دراز به دراز افتاده بودند، برخی بر روی صندلیها چرت میزدند، بعضیها تکانی هم نمیخوردند و مثال مردهها بر جای خود خشک مانده بودند، در همین حال و هوا بود که طاهره زیر لب گفت:
مجانین مردهاند و این سرزمین ارواح است.
به درب سلول رسید، درب را برایش باز کردند و طبق دستور حیدر او را به داخل اتاق بردند و درب را از پشت بر روی او بستند، گویی زمان انفرادی او کماکان ادامه داشت، خبط بزرگی کرده بود، یکی از قوانین بزرگ انقلابیون را زیر پا گذاشته بود، او تمام تلاش خود را برای برهم زدن نظم به کار بسته بود و سر به طغیان داشت،
دیدن هر چه بیرون از دارالمجانین است غدغن است، این را مدام همگان میشنیدند، این قانونی قدسی و غیرقابل عدول بود، یکی از دشمنان سرسخت مجانین فضای بیرون دارالمجانین بود و انسانهایی که در دوردستهای این سرای مقدس میزیستند، یاد سخنان حضرت داوود افتاد، چه کیاست و سیاستی داشت او نماد بصیرت در مجانین بود، او بزرگترین و لایقترین مجانین بود، نه فراتر از مجانین او لایقترین انسانها بود و باز هم باید که به فراتر میرفت تا اجر و بزرگی او را دیگران میفهمیدند، حضرت اینگونه میفرمود:
بیرون از این دارالمجانین هر چه که هست برای نابودی ما است، آنها هزینهها میکنند، فکرها کردهاند، راهها اندوختهاند تا ما نباشیم و فراتر از این دیوارها به معنای نابودی و مرگ است،
به دیوارها چشم دوخت، با خود اندیشید، حقا چند سانتیمتری دیوارها ضخیمتر شده است، به دیوارها دست کشید، رنگ تازه بر دیوار را لمس کرد، دوباره دیوار را سفید رنگ کرده بودند، شاید سفیدتر از سابق، شاید هم بر دیوار لایهی تازهای افزوده بودند، شاید بیشتر از آن بعد از پوشاندن آن سوراخ، روی دیوار را دوباره سیمان کردند دوباره گچ کردند و باز از نو رنگ کردند، شاید بر دیوار، دیوارههای چوبی افزودند و آن قدر قطر دیوار را افزودهاند تا دیگر با هیچ جسمی قابل نفوذ نباشد، شاید بتن کردند و شاید آنقدر ضخیم شده است که دیگر هیچ راهی به بیرون نداشته باشد، اما با همهی اینها طاهره به نزدیک پنجره رفت، آرام صورتش را به جای پنجره که هیچ نور و نمایی نداشت چسباند، بعد به آرامی دستانش را طوری به روی دیوار کشید تا نقطهی رهایی و ارتباط با جهان بیرون را که پیشترها حفر کرده بود بجوید، بعد از جستن آرام خود را به نزدیکی سوراخ پیشترها که امروز با گچ و سیمان و بتن پر شده بود نزدیک کرد، چشم را بر جای تقریبی چسباند، چند بار چشمانش را در حالی که بسته بود به محفظه مالید و آرام بر جای خود خشک ماند، در ذهن تصاویر بسیار ساخت، از بازی پرندگان تا رقص باد بر چمنها، در همین حال بود که وزش باد را بر چشمانش حس کرد، آرام اشک چشمانش جاری شد و از میان چشمان بستهاش به بیرون ریخت، این باد به چشمان او دستور باریدن میداد، در میان این رقص باد و باران چشمانش بود که ناگاه در ذهن حیدر را دید، با همان چشمان بزرگ و از حدقه در آمده زیر عینک بزرگ و تهاستکانیاش، چشمانش را باز کرد تا به این کابوس خاتمه دهد، چشمانش بسته شد اما قطرات باران زمین را پر کرد، چشمانش جوشید و به آب خروشید تا نبیند تا هیچ از آن روزگار به یاد نیاورد و خاطرات تلخ آن دوره را به فراموشی بسپارد که درد بر جانش لانه کرده بود، تن فرتوتش را میخورد و به پیش میرفت، آنگاه که فراموش میکرد برای چند صباحی از خوردن باز میایستاد اما به محض به یاد آوردن دوباره خوردن جانش را از سر میگرفت و جانش را زخمدار میکرد.
دروازههای پولادین و بزرگ دارالمجانین باز شد، حضرت داوود در حالی که بر تخت سلطنتش در اتاق خود نشسته بود سراسیمه از صدای دروازهها به خود آمد و فریاد کشید:
حیدر، حیدر، چه کسی پشت دروازهها است،
صدای فریاد حضرت در سراسر دارالمجانین پیچید و صادقی که بر روی مقر دیدبانی تکیه داده بود را به خود آورد، حیدر به سرعت یکی از زیردستانش را صدا زد و گفت:
نزد حضرت برو و به ایشان عرض کن تا چندی دیگر شرفیاب خواهم شد و گزارش کامل را به ایشان خواهم داد، بعد دوباره به محل استقرار خود غرق شد و با دوربین در دست به دروازهها چشم دوخت، به فرمان حیدر همهی مأمورین امنیتی در حالت آمادهباش بودند تا بلافاصله با دستور او به دروازهها حمله کنند، اما بعد از باز شدن دروازهها دید که دو مأمور در حالی که پسری بیست و چند ساله را در دست داشتند وارد شدند و بعد از مشایعت کردن او به داخل دالان ورودی، به سرعت از دروازههای دارالمجانین خارج شدند و دربها را به سرعت به پشت خود بستند،
این ساعت از روز برای باز شدن دروازههای دارالمجانین غیرمعقول بود زیرا که ساعت آوردن غذا در دارالمجانین مشخص بود و حیدر با شنیدن اولین صداهای مشکوک خود را به مقر دیدبانی رسانده بود هر چند که این مقر همواره مأموری در حال انجام وظیفه داشت که هر حرکتی را رصد کند، اما در موارد مشکوک حیدر ترجیح میداد تا خود رأساً امور را زیر نظر داشته باشد، به هر حال این بار هم دروازهها باز شد و اتفاق عجیبی نیفتاد و حال نوبت آن بود تا حیدر خود را به نزد حضرت داوود برساند و گزارش کامل رویدادها را به سمع و نظر ایشان ابلاغ کند، از این رو نزد حضرت رفت و بیمقدمه اعلام کرد:
حضرتوالا، خیالتان جمع باشد همه چیز تحت کنترل ما است، مورد خاصی نبود، دشمنان دوباره بیمار تازهای را به دارالمجانین منقل کردند و اتفاق خاصی برای عرض نیست،
حیدر حواسش نبود که داوود را چه خطاب کرده است، اما داوود با شنیدن لفظ حضرتوالا مستانه به او چشم دوخته بود، به او نگاه میکرد و در نگاه و چشمان او هیبت خود را میدید چه صورت برازندهای داشت، چه نگاه سرکش و جسورانهای داشت او معنای جذابیت و کمال بود، با نامهای بسیار او را خطاب میکردند، اما خود، سلطان بصیرت را بیشتر میپسندید، اما حال با نام و یاد حضرتوالا نامش گرهخورده بود و شاید این بزرگترین دستاوردها برایش به حساب میآمد، به هر حال با شنیدن این نام بر جانش حالت مستانهای به خود گرفته بود و دیگر پس از ادا شدن این نام چیزی از حرفهای حیدر را نشنید، در فضایی از شوکت و شکوه مستانه به چشمان حیدر چشم دوخته بود و تنها به تصویر خود در آن نگاه و انعکاس آن بر عینک تهاستکانی خیره شد، بعد از اتمام حرفهای حیدر رو به او گفت:
پسرم جای نگرانی نیست؟
حیدر بلافاصله و بیمعطلی با صدایی رسا و مملو از اعتماد گفت:
نه سرورم
بعد داوود خود را به نزدیک حیدر رساند و دستی بر سر او کشید و اجازه مرخصی را به او داد، حال در این احساس مستی و منگی هر دو شریک بودند هم حضرت داوود با شنیدن نام حضرتوالا در مستی به سر میبرد و هم داوودی که حال مورد لطف و عنایت والاترین انسانها قرار گرفته بود،
بیمار تازه وارد، دالان را به سمت درب ورودی و اصلی دارالمجانین طی میکرد، نمیدانست این آخرین دیدار او با فضای بیرون و هوای آزاد است، اما با همهی اینها برایش فضای این دالان ترسناک بود، دیوارهایی نیمه و ناتمام که مشخص نبود به دلیل نداشتن مصالح لازم اینگونه مانده است و یا راهی است برای از یاد نبردن فضای بیرون برای انقلابیون، اما بیمار تازه بیشتر از اینها در شوک بود که همهی فکرش را معطوف این فضا و اتفاقات ندیده در آینده کند، او بیشتر از هر چیز از به یاد نیاوردن خاطرات و گذشتهاش رنج میبرد، ذهن او از هر فکر و خاطرهای پاک شده بود، هیچ به خاطر نمیآورد، حتی به یاد نداشت اسمش چیست، حتی چه جانداری است، او از همهی دنیا و متعلقاتش دور شده بود و حال در هالهای از ناآگاهی و نادانی وامانده بود، تنها میدانست که باید این راه به پیش رو را به اتمام برساند زیرا که مدام از زمانی که به خاطر میآورد به او گوشزد شده بود که باید راه در برابر را به پایان رساند تا به سرایی که به آن تعلق داریم برسیم،
این جملات را مدام به یاد میآورد، این تنها دارایی او از خاطرات و گذشتهها، از دیروز و تمام اتفاقات در جهان، باید به پیش رفت و راه را به اتمام رساند، مدام در ذهنش بالا و پایین میکرد، هیچ تصور و چهرهای هم در برابر دیدگانش نقش نمیبست، از همان ابتدایی که به خاطر میآورد کسانی را دیده بود که همهی صورتشان را پوشانده بودند، با کلاههایی که تنها چشمان و بینی را بیرون نگاه میداشت، آنان که تفاوت چندانی با هم نداشتند و حتی صداهایشان هم شبیه هم بود، به او مدام میگفتند باید هر چه در برابر است را به پیش برد و به درستی پیمود که این سرنوشت و آیندهی تضمینی هر کسی است،
او به در دروازه رسیده بود و چندی در انتظار به سر میبرد، حال در این لحظه در انتظار دوباره صورتکهایی بود که در کلاهی سیاه پوشانده شدهاند اما انتظارش به دیدن حیدر رنگ تازهای گرفت
مردی کوتاه قد، با شکمی بزرگ، چشمانی از حدقه بیرون زده به همراه عینک ته استکانی، او در برابر درب، روبرویش ایستاده بود، به محض اینکه به او نزدیک شد برایش آن جسم در برابر چشمانش سؤال بزرگ بود،
آن چیست؟
او برای اولین بار از زمانی که به خاطر میآورد چشم و ابرو، دست و پا دیده بود، حتی نمیدانست که خود هم چنین شمایل و اجزایی دارد و یا نه اما با همهی اینها بیشتر از هر چیز دیگری عینک بر چشمان حیدر حواس او را متوجه خود کرد، از همین رو بود که دست دراز کرد و به نزدیک عینک حیدر برد، هنوز چند سانتیمتری با رسیدن به عینک فاصله داشت که دو مأمور غولپیکر دستان او را از پشت پیچیدند و به زمین کوفتند، در حالی که از درد به خود میپیچید، صادقی را دید که به نزدیکی او آمده است صورتش را به صورت بر خاک ماندهی او نزدیک کرد و بلند فریاد زد:
اینجا قانون حکمفرما است و تخطی از قوانین عواقب سختی خواهد داشت،
بعد با تأکید بیشتر رو به بیمار تازه وارد فریاد زد:
فهمیدی؟
بیمار که از درد فشار دادن دستهایش به خود میپیچید با صدایی رسا و بلند فریاد زد:
آری، رهایم کنید
حیدر با اشارهای به مأموران آنها را از کنار او دور کرد و بعد به بیمار دستور داد تا برخیزد، بیمار از جایش بلند شد و به حیدر چشم دوخت، چشم در چشمان او دوخته بود و در انتظار شنیدن قوانین بود، شاید هم اصلاً از قانون هیچ نمیدانست و چیزی به خاطر نمیآورد و تنها در آن لحظه به یاد آورده بود که باید جواب مثبت دهد تا از این شر رهایی یابد، شاید این رفتار او کاملاً غریزی بود،
حیدر به تندی گفت:
قانون اول را همین نخست بدان، به چشم دیگران زل نزن، مخصوصاً اگر آنها مقامی والاتر از تو داشته باشند،
حال باید به خانه تازهات بروی، اوقات زیادی داری تا قوانین را یک به یک بیاموزی، از بودن در کنار انقلابیون بیاموز و لذت ببر
این را گفت و از کنار او گذشت، دو مأمور بیمار تازه وارد را به بخش تازهواردها راهنمایی کردند.
صدای فریادهای جواد، در بخش مردان به گوش میرسید او مدام فریاد میزد و حیدر را میخواند، حیدر دستپاچه و با عجله خود را به بخش مردان رساند و در اتاقی جواد را دید که یکی از بیماران را به گوشهی دیوار چسبانده و مدام به گوشش میکوبد، با دیدن حیدر در داخل اتاق صدایش را به سرش انداخت و فریاد زد:
اینجا خانهی فساد این جاسوسان و عوامل دشمنان شده است، بیایید و اینان را دریابید، اینان در پی نابود کردن انقلابها و آرمانهای ما برآمدهاند، چه ساکت نشستهایم که اینان خون شهدای ما را به تاراج میبرند و در تجارتخانههای فسادآلود خود میفروشند،
حیدر در حالی که سعی میکرد حواسش را به جواد و آن بیمار ذلیل شده و بر دیوار چسبیده معطوف کند بیشتر دوست داشت تا دلیل برآشفته شدن جواد را بفهمد، او دوست داشت تا همیشه نفر نخست باشد، برایش غیرقابل فهم بود که کس دیگری جز او جاسوسی را دستگیر کند، از خرابکاری با خبر شود و داشتن رقیبی برای خود را به هیچ وجه نمیپسندید،
رو به جواد کرد و گفت:
دلیل این معرکهگیریهایت چیست، چه کرده که ما نمیدانیم؟
جواد گفت:
امروز در میان اتاقش این اوراق را جستهام، بگیر و خودت به آنها بنگر
بعد از آن تعدادی برگهی سفید رنگ که بر آنها نقش و نگاری رنگ بسته بود را در برابر حیدر ریخت و ادامه داد:
اینها عوامل بیگانگاناند، اینان مزدوران دشمناند، اینان آمدهاند تا فرهنگ ما را از بین ببرند، آمدهاند تا …
چشمان حیدر در میان نقاشیها دوخته مانده بود، تصاویر دهشتناکی بود، درختان سر به آسمان کشیده، تصویر پرندگان در حال پرواز، نقش ماه بر آسمان، طلوع و غروب خورشید و فضاحات دیگر،
حیدر برآشفته شده بود و مدام زیر لب به خود فحش و ناسزا میگفت، خود را احمق و کودن خطاب میکرد که چگونه از این ماجرا چیزی نفهمیده و میدان را در اختیار جواد گذاشته است
جواد فریاد زد، باید حضرت داوود این عوامل و جاسوسان را بشناسند، باید بدانند چه بر روزگار ما میگذرد، اگر در برابر اینان ایستادگی نکنیم چه به روزمان خواهد آمد، باید ریشههای اینان را بسوزانیم گرنه هر روز پربارتر و تنومندتر خواهند شد،
حیدر با نگاهی غضبآلود رو به جواد گفت:
او را به من تحویل بده تا همه چیز را با حضرت در میان بگذارم،
جواد به میان حرفش آمد و فریاد زنان گفت:
باید خود به حضور حضرت برسم و موضوع را به ایشان گوش زد کنم، حضرت داوود بزرگ ما است و باید همه چیز را بداند
حضرت داوود را به مرتبهای بلند گفت که گوشهای هر بنیبشری در ساختمان دارالمجانین تیز شود و خود حضرت هم این صدا را بشنود در همین گیر و دار بود که حضرت به روی ایوان مشرف بر طبقه پایین آمد و گفت:
جواد و حیدر بالا بیایید
همین گفته کافی بود تا فضا ساکت شود، از کسی سخنی به میان نیاید و همه در سکوت تنها به این فکر کنند که خود را هر چه سریعتر به بارگاه ملکوتی حضرتوالا برسانند
حیدر به دل میخواند، امروز چهرهی حضرت داوود نورانیتر و با شکوهتر شده است و جواد از تن صدای ملکوتی حضرت در دل سخن میراند در همین بین حسین همان بیمار خاطی که با نقاشیهایش دست دشمن را به دارالمجانین رسانده بود به وسیلهی جواد کشیده میشد و نزد پلهها او را به چند مأمور سپرد و آن دو به طبقهی بالا عمارت و نزد حضرت رفتند
حضرت آرام و شمرده شمرده رو به هر دو گفت:
چه شده است، دلیل این جنجالها چیست؟
جواد به سرعت گفت:
دشمنان به سرتاسر دارالمجانین نفوذ کردهاند، آنان در تدارک جنگی بزرگ و فرهنگی با ما برآمدهاند، این جنگ نرم آنان برای نابودی همهی ارزشهای ما است، امروز هم یکی دیگر از ابن عوامل را دیدم و باز روز دیگر جمع دیگری سر برخواهند آورد، برای مهار اینان به نیروی بیشتری نیاز داریم، ما فراتر از مبارزه با آنان نیاز به پیشگیری نیز داریم
حیدر در حالی که سر را به پایین انداخته بود و عرق شرم از پیشوانش به زمین میچکید رو به داوود کرد و گفت:
حضرتوالا کمکاری از من بوده است مرا عفو کنید
دوباره شنیدن نام حضرتوالا اینبار در جمعی دو نفره و باز هم از زبان حیدر، داوود را دیوانه میکرد، داوود مستانه رو به حیدر کرد و گفت:
تو خادمترین مردانی، تو صادقترین عامرانی، تو برترین ضعیفانی، آری تو بهترین انقلابیانی، هیچ قصوری از تو سر نزده اما باید که جبههمان را تقویت کنیم در این باب مفصلاً سخن خواهیم گفت و فکر و ایدهها را بررسی خواهیم کرد
جواد خواست چیزی بگوید که داوود با چشمان به او فهماند حال زمان سخن گفتن نیست، همه ساکت بودند که ناگهان حضرت داوود فرمود:
چه خطایی کردهاند؟ اینبار چه شده است
جواد به سرعت گفت:
اینبار نقش زدند و فردا شعر خواهند سرود و چندی بعد نمایش اجرا خواهند کرد و سرآخر همهی اینها جهانمان را خواهند بلعید
جواد رو به داوود گفت:
حضرتوالا دستور شما چیست با خاطی چه کنیم
داوود گفت:
او را برای مدتی به بخش بیماران خطرناک بفرستید، تسلاپام بیشتر، به ناصر هم گوشزد کن که باید بیشتر از این وقت بگذارد، بیشتر تلاش کند، ما به مفتخوارگان زمان نخواهیم داد
در حالی که حیدر چشم بلندی گفت، صورت را به نزدیکی دستان داوود برد و بوسهای بر آن زد و با احترام بسیار از اتاق خارج شد، بعد داوود رو جواد گفت:
تو هم بیرون برو کارهای بسیار برای انجام دادن دارم،
جواد در حالی که به دل، داستان دیگری سروده بود و در انتظار چیزهای بهتر دیگری بود با بهت از اتاق خارج شد و چندی بعد حسین را به بخش بیماران خطرناک برد و او را تحویل ناصر داد و به او گوشزد کرد تا بیشتر با او کار کند، دوز تسلاپام را تا جایی که ممکن است بالا ببرد
در میان بخش بانوان دارالمجانین، در اتاقی زنی به نامم زینب نشسته بود، او در این چند روز اخیر بارهای بسیاری به نزد ناصر فرستاده شده بود و طی مراقبتهای بسیاری قرار گرفته بود، او در این روزها مدام به گوش عناوین بسیاری شنیده بود، از ارزش والای تسلاپام برای درمان و سلامتی بیماران از بزرگی و منش والای حضرت داوود و ایدههای بزرگ انقلابیون، پیشرفتهای روزافزون، آیندهی روشن و هزاری سخنان دیگر و حال در اتاقش آرام به همهی موضوعات فکر میکرد همه چیز را در ذهن حلاجی میکرد میخواست تا رابطههای بسیار میان این عناوین را بجوید و به آنان سر و سامان دهد اما راه درستی برای این برقراری ارتباط نمیجست، همین چند دقیقهی پیش به همت خودش و تقاضای بسیارش دو قرص دیگر تسلاپام از ناصر گرفته بود و مستانه آنان را بی جرعهای آب جویده بود، طعم دیوانه کنندهی تسلاپام را زیر زبان میآورد با خود آن مزهی خارقالعاده را دوباره صرف میکرد و باز بر آن بود تا به تقاضای دوبارهای تسلاپام بیشتری به دست آورد از این رو دیگر هیچ توانی برای جمع و جور کردن افکار در دلش نمانده بود و مدام از شاخهی تقاضای تسلاپام به بزرگی و شکوه داوود میرسید مدام در این هزارتویی که برای او دو راه ساخته بود به راهی میرسید و هیچ راهی به بیرون نمییافت، در همین حال در حالی که زیر لب مدام وردی میخواند به درب سلولش کوفت
بعد از چندی مأمورینی درب را گشودند، زینب آرام و زیر لب خواند:
حضرت داوود پروردگار عالمیان است،
دو مأمور شوکه و مات به او چشم دوختند، نمیدانستند چه کنند، از این رو به سرعت حیدر را فراخواندند تا به بالین سر بیحال او برسد،
حیدر ورد او را شنید، لبخند کمرنگی بر گوشهی لبانش نقش بسته بود، به یکی از مأمورین دستور داد تا آماده باش به ایوان طبقهی فوقانی جایی که بعضیاوقات حضرت داوود بر آن میدرخشید چشم بدوزد و با آمدن حضرت به ایوان او را خبر کند، بعد آرام خود را نزدیک دهان زینب برد تا دوباره جملات را بشنود جمله همان جملهی پیشترها بود
حضرت داوود پروردگار عالمیان است
آرام به گوش زینب خواند:
راستی و حقیقت نزد تو است آن را با دیگران در میان بگذار، از آنچه میدانی با دیگران سخن بگو، آنان را نیز به این معرفت و حقیقت آشنا کن که جهان با دانستههای تو زیباتر خواهد شد
با اشارهی مأمور حیدر فهمید که حضرت داوود به روی ایوان آمده در همین حال به گوش دختر خواند که حال زمان برخاستن و عملی کردن راه حق و تعالی است برخیز و آنچه برای آن مأموریت داری را به سرانجام برسان
زینب آرام از جایش برخاست خود را به بیرون اتاق رساند و به سوی ایوان رفت، جایی که دیدگان والای حضرت داوود بر آن مشرف بود، بعد با صدای بلند فریاد زد:
حضرت داوود پروردگار عالمیان است
او این را گفت و به خاک نشست و جایگاه رفیع حضرت را ستایش کرد، همگان در دارالمجانین به او چشم دوخته بودند، حضرت داوود لبخندی آرام بر گوشهی لبانش نقش بسته بود و صورتش تا حد بسیاری سرخ شده بود، در همین هنگام حیدر از اتاق او بیرون آمد و تا نیم تنه خم شد و در برابر حضرت کرنش کرد به فاصلهی کمی از او همهی مأمورین امنیتی کار او را تقلید کردند و این مسابقه در تقلید به بیماران دیگر نیز سرایت کرد و حضرت داوود در حالی که عرق را از پیشانی پاک میکرد دستانش را آرام در آسمان تکان داد و همه فریاد زدند
حضرت داوود پروردگار عالمیان است
در این میان از صدا و هیاهوی همگان که به بیرون آمده و فریاد میزدند دیگر انقلابیون نیز به ایوان خود را رساندند و با این صحنهی نوظهور آشنا شدند هیچ در برابرشان نبود جز آنکه به تقلید از حیدر و دیگران کرنش کنند و چندی از حضرت فاصله گیرند که او جایگاه قدسی داشت،
هر کس خود را به خضوع و سجود تکریم رساند و آخرین آنان که کرنش کنان در برابر حضرت خم میشد اصغر بود که مدام زیر لب ندایی را میخواند بیشترا باور داشتند او اینگونه میخواند که حضرت داوود پروردگار عالمیان است اما بعضی هم بودند که این وردها را غر و لندهای او از جایگاه خویش و جایگاه رفیع داوود میدانستند،
بعد از پایان نمایش و ستایش آنگاه که همه به اتاقهای خود بازمیگشتند حیدر از پلهها بالا آمد و به چشمان همهی انقلابیونم چشم دوخت به ویژه جواد که مات به او نگاه میکرد بعد با لبخندی به آنان سخنها گفت و آرام در انتها بوسهای به دستان حضرت زد تا باز هم جهان انقلابیون و دارالمجانین ادامه داشته باشد و به فردا باز صدای تازهای از گوشه و کنار شنیده شود.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.