Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی دارالمجانین

بخش هشتم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی دارالمجانین اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی دارالمجانین در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی دارالمجانین

کتاب : دارالمجانین

عنوان : بخش هشتم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 35:51

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب دارالمجانین

در یکی از روزهای بعدی بود که اصغر وارد اتاق حضرت داوود شد تا با او به همفکری و مشورت بنشیند، در طول این چند روز مدام زمان مورد نظر فرا نمی‌رسید تا آن دو با هم رو در رو شوند و اوقات برای هر دوی آن‌ها پر بود و کارهای ضرب‌الاجلی دستور کار انقلابیون دارالمجانین بود، اما به انتها زمان آن فرا رسید تا دو چهره‌ی اصلی انقلابی در اتاقی به خلوت با هم نشست کنند و بتوانند راه‌های تازه‌ای برای رویارویی با مجانین دست و پا کنند.

اصغر در برابر حضرت کرنشی کرد و این‌گونه آغاز کرد:

داوود جان ما باید برای فرو نشاندن این موقعیت فکرهای تازه‌ای را به کار ببندیم، راه‌های سابق گره‌گشا نیست،

داوود به میان حرفش آمد و گفت:

نمی‌توانستی این راه‌کارها را بین دیگران در میان بگذاری تا هم روال کارها زودتر پیش رود و هم بدگمانی را میان آنان زنده نکنی

اصغر گفت:

درست است، آن هم راه‌حلی بود اما من باید در ابتدا این عناوین را با تو در میان می‌گذاشتم و تو را مطلع می‌کردم، شاید اصلاً نمی‌خواستی این عناوین با دیگران مطرح شود و یا شاید راه‌حل دیگری برای عملی شدنشان در پیش می‌گرفتی

داوود با آنکه بسیار بی‌حوصله بود به اصغر گفت:

حال زمان در اختیار تو است می‌توانی از راه‌کارت با من سخن بگویی

اصغر به سرعت شروع به سخن گفتن کرد:

من برای سر و سامان دادن به این اوضاع راه‌کارهایی در ذهن پرورانده‌ام به نظر حقیر، امروز و در این شرایط نا به سامان با همان ترفندهای گذشته نمی‌توان مجانین را تحت کنترل داشت باید که با آنان تا حدودی بازی کرد

برای نخست این را باید به تو بگویم که ما نیاز به نیروی امنیتی دیگری هم داریم،

این دو نیروی امنیتی قابل روئیت هستند و کارایی لازم را برای پیشگیری مسائل ندارند، این نیروها تنها می‌توانند ما را در برابر این اتفاقات پیش آمده مصون دارند و در ثانی در بعضی مباحث ما نیاز به نیروی امنیتی داریم که همرنگ جماعت باشد تا اهداف ما را پیش ببرد

اولین راه‌کار من برای پیروزمندی به این اتفاقات تازه دایر کردن نیروی امنیتی تازه‌ای است در کنار آن دو نیروی سابق اما اینبار نا محسوس با لباس شخصی و به شکل جاسوس در میان مجانین

این لباس شخصی‌ها می‌توانند در پیشگیری از بحران‌ها به ما یاری برسانند و یا اگر ایده و فرمانی داشته باشیم به طور نا محسوس در میان مجانین باب کنند

داوود به میان حرفش آمد و گفت:

اما دایر کردن نیروی امنیتی دوباره باز هم مستلزم هزینه‌های بیشتر است و…

اصغر به میان حرفش آمد و گفت:

مطمئن باش این هزینه‌ها با چند برابر سود به جیبمان باز خواهد گشت و من خود حاضرم تمام هزینه‌های دایر کردن این نیرو را به گردن بگیرم

داوود حرفش را برید و گفت:

نیاز به چنین کاری نیست، انقلاب از پس همه‌ی هزینه‌ها بر می‌آید

اصغر ادامه داد:

وقتی از نیروی امنیتی تازه تأسیس صحبت کردم یکی از دلایلش فرستادن نیرویی به میان مجانین بود برای شناسایی ما نیاز داریم تا از میان این ناراضیان یارگیری کنیم، ما نیاز داریم تا نیرویی به میان آن‌ها بفرستیم تا اخبار داغ آن‌ها را به ما اطلاع دهد، از اسرار آن‌ها با ما صحبت کند و آنگاه که خواستیم به آنان راه‌کاری بدهیم که خود می‌خواهیم، می‌توانیم با وجود او چهره‌های آشوب‌طلب را شناسایی کنیم، می‌توانیم خیانت‌کاران را بشناسیم و مطمئن باش به خیلی از خواسته‌هایمان خواهیم رسید

در حالی که داوود ساکت و آرام چشم به لبان اصغر دوخته بود اصغر ادامه داد:

ما باید تبلیغ کنیم باید در بوق و کرنا به همگان از خشونت و خشونت ستیزی بگوییم باید این اصل خشونت را به اصلی بر خلاف تمام ارزش‌های جاری میانمان بدل کنیم

داوود گفت:

اما ما …

هنوز نتوانسته بود جمله‌اش را کامل کند که اصغر ادامه داد:

ما باید این خشونت را محکوم کنیم و باید چهره‌ی معترضان را خشونت‌طلب تصویر کنیم که پایگاهی میان مجانین پیدا نکنند، ما باید این پایگاه‌ها را قبل از شکل‌گیری و عمومی شدن در هم بشکنیم، بدان که نیروهای امنیتی نا محسوس که از دل مجانین‌اند می‌توانند ما را در این خشن جلوه دادن معترضین یاری برسانند

داوود مات و مبهوت به لبان اصغر چشم دوخته بود و اصغر ادامه داد:

در کنار این‌ها دو اصل دیگر باید رعایت شود یکی آنکه ما باید مردم را از آینده‌ای نامعلوم بترسانیم، آینده‌ی بی ما یعنی نابودی یعنی بدبختی یعنی فلاکت، باید آن تصویر دارالمجانین سرخ را بیشتر و بیشتر پر رنگ کنیم، باید مجانین بدانند که همه‌ی آرامش و امنیت موجود را بدهکار به ما هستند، ما باید این امنیت را به غولی چند سر بدل کنیم، در جامعه‌ای که هیچ از آزادی نیست باید که امنیت بدل به والاترین ارزش‌ها شود

داوود سر تکان می‌داد و نبوغ اصغر را به دل می‌ستایید که اصغر ادامه داد:

فقر، این هم عاملی برای سکوت این مجانین است، این‌ها باید آن‌قدر به فکر روزگار ساده و زنده ماندن خویش باشند که دیگر فکرها را از سر دور کنند، اما داوود این موی باریکی است، این فقر را باید تا حدی نگاه داشت که خلاف خود حرکت نکند، اگر آن‌ها را آن‌قدر فقیر کنیم که یاغی شوند پرونده‌ی بودنمان هم به ملکوت خواهد پیوست اما نگاه داشتن آنان در فقر و معطوف کردن افکارشان به سفره‌های غذایشان راه دیگری برای خاموشی آن‌ها است

داوود سر تکان می‌داد و حرف‌های اصغر را تأیید می‌کرد که اصغر گفت:

داوود جان در کنار همه‌ی این‌ها دوست دارم موضوع دیگری را بدانی آن هم برنامه‌ی جایگزین و نهایی است، ما اگر به روزگاری برسیم که دیگر راه ماندن نداشته باشیم باید برای خود راه‌کاری از حال بجوییم و آن را در صندوقچه‌ی اسرارمان جای دهیم

داوود که مبهوت بود با لبانی در هم کشیده و چشمانی در هم و بر هم گفت:

یعنی چه؟

اصغر گفت:

داوود جان ما باید یک جایگزین برای رویه‌ی حالمان داشته باشیم که اگر مجانین برای نابودی‌مان بر آمدند راهکار و برنامه تغییر را از خود ما قبول کنند به دنبال برنامه‌ای خارج از ما نگردند، برای مثال محمد تصویر خوبی از خود در میان مجانین ساخته است، از نظر من او را تشویق به بهتر ساختن خود بکن به او بگو که تمام صحبت‌هایی که می‌کند بر خلاف سیاست موجود در دارالمجانین باشد، او حال هم دارای پایگاه کوچک اجتماعی است اگر این تصویر به او داده شود می‌تواند در روزگار بحران به کمکمان بیاید می‌تواند…

داوود که اخم‌هایش در هم رفته بود در حالی که اصغر در کنارش نشسته بود با چشم و ابرو به او فهماند که در برابرش با‌یستد و بعد با بی‌مهری گفت:

درباره‌ی حرف‌هایت فکر می‌کنم و شاید بتوان کارهایی کرد

بعد طوری به اصغر نگاه کرد که انگار قسط بیرون کردن او را داشت و اصغر به سرعت سری تکان داد و به سوی درب رفت تا خارج شود که داوود با صدایی گرفته رو به اصغر گفت:

آیا چیزی را فراموش نکرده‌ای

اصغر بازگشت به سوی داوود آمد و دستش را بوسید و با غر و لندهایی که می‌کرد از درب اتاق او خارج شد و داوود را با دریایی از افکار تنها گذاشت تا برای آینده‌ی دارالمجانین تدابیر تازه‌ای به کار بندد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهدی از زندان خلاصی یافته بود و به میان مجانین بازگشته بود، همه او را در شمایل قهرمانی می‌‌دیدند، قهرمانی بزرگ و اصیل که از چنگال ددمنشان به دلیری رهایی یافته است، هر چند جمعی هم بودند که به او سوءظن داشتند

که چگونه به دار آویخته نشده؟

چگونه اعترافی نکرده؟

چگونه او را به زندان نگاه نداشتند؟

و هزاری از این استدلال‌ها، اما او آمده بود و با همه‌ی نگاه‌های به سمتش باز هم به جمع مجانین می‌آمد و موعظه می‌کرد باز هم از دردهای حاکم بر دارالمجانین می‌خواند،

در یکی از همان روزهای بعد از آزادی بود که در جمعی از مجانین شروع به سخنرانی کرد،

مردمان تا به کی می‌خواهید در این دیوانگی روزگار بگذرانید،

تا به کی می‌خواهید خود را اسیر دستان این دیوانگان بگذارید؟

تا به کی می‌خواهید در برابر این بی‌عدالتی‌ها ساکت باشید؟

آیا می‌دانید این انقلابیون طاهر در برابر شما چه پول‌های کثیفی به جیب می‌زنند؟

آیا می‌دانید در این روزگاری که شما برای نان شب به تنگ آمده‌اید آنان از چه موقعیت‌هایی لذت می‌برند؟

حسین به میان حرفش آمد و گفت:

این‌ها تأثیر مستین است تو کفر می‌گویی، تو دیوانه شده‌ای، طلب عفو کن و تسلاپام بخور شاید که حضرت از گناهت چشم‌پوشی کند

مهدی فریاد زد:

دیوانگان آن‌ها شما را مشتی مجنون منگ فرض کرده‌اند و برایتان هزاری اباطیل می‌بافند تا به کی می‌خواهید خود را در این حماقت آلوده کنید تا کی می‌خواهید خود را در این مرداب به چنگ غرق شدن بسپارید

زینب به میان حرفش آمد و این‌گونه گفت:

زشت رو، هر کس به زشتی خودش چون خار دید

خار اینان هیچ بر خورشید عالم تاب نید

مهدی دیوانه شده بود و مدام فریاد می‌زد با اعصابی کلافه و دیوانه‌وار رو به طاهره و سجاد که در همان اطراف نشسته بودند کرد و گفت:

اینان را ببینید، اینان چه کرده‌اند که این‌گونه مدتی است به خاک و خون نشسته‌اند، اینان خون‌های ما را مکیده‌اند، همه چیز را برای خود می‌خواهند …

همان‌گونه که داشت ادامه می‌داد از دور نیروهای امنیتی حیدر به او نزدیک شدند و او را با خود از صحنه‌ی دارالمجانین دور کردند و او هم به جایی فرستاده شد که آرمان و بیشماران دیگری چون او به بند در آمده بودند، در انتهای بخش بیماران خطرناک، زندان تخصصی حیدر و شرکا

بعد از بردن او زینب با حالتی مغرورانه به میان مجانین رفت و این‌گونه گفت:

ما در این دنیا یکی خورشید از خود داشتیم

هر کسی با خار چشمان خودش آن تار دید

لیک بر خورشید هیچی از سفیهان جای نیست

او به عالم نور تابد نور او را شاه دید

بعد از خواندن این شعر حسین تمثیلی از حضرت داوود را رونمایی کرد که بر تختی تکیه زده بود و با دستانش به سر جماعتی از مجانین دست می‌کشید، این تصویر نمایان شد و زینب اشک ریخت به فراخور از او جمعی دیگر هم اشک ریختند و صدای گریه‌ها بلند و بلندتر شد و به آخرش ناصر با صدای بلند مجانین را به کرنش در برابر تصویر حضرت فراخواند و همگان به خاک افتادند و والایی او را پرستش کردند

از همان دیرترها از همان روز اعتراض جمعی از معترضان به بند در آمدند، شلاق خوردند، ناسزا شنیدند، تنشان را داغ کردند، برخی را از سقف آویزان کردند، برخی را از صبح به شام و از شام به صبح کتک زدند و چه بسیار از آنان را به جوخه‌های دار سپردند، برخی را در برابر عوام به خاک نشاندند تا به کارهای نکرده و کرده اعتراف کنند و این بازار به داغی بازار دستگیری‌ها در جریان بود و حال در این ندامتگاه‌ ساخته به دست عوامل حیدر جمع بیشماری باز به بند در آمده‌ بودند که در آن میان هم مهدی به چشم می‌خورد و هم آرمان

هر بار آرمان را به اتاق انفرادی می‌فرستادند و او را در سکوت و تنهایی به حال خود رها می‌کردند تا از سر این تنهایی‌ها سر عقل بیاید و هم‌رنگ با جماعت انقلابیون شود اما در کنار این سلول انفرادی ساعت‌هایی هم برای استنطاق وجود داشت

آرمان به صندلی بسته شده بود، توان هیچ حرکتی نداشت، دست‌ها و پاهای او را از پشت به صندلی بسته بودند تنها در آن حوالی دستگاهی بزرگ حواس او را به خود جلب می‌کرد و به چند گامی‌اش حیدر نشسته بود، خیلی آرام و طمأنینه رو به آرمان کرد و گفت:

از کجا مستین آورده‌ای؟

چه کسی مستین در اختیارت گذاشته است؟

آرمان به چشمان او چشم دوخته بود و لب از لب نمی‌گشود که صادق دوباره جمله‌ی گذشته‌اش را با همان لحن تکرار کرد و دوباره سکوت آرمان ماجرا را ادامه داد تا باز حیدر همان جمله را با همان لحن تکرار کند این بار هم آرمان سکوت کرد

حیدر از جایش بلند شد و آرام به سمت صندلی او آمد بعد دو گیره الکتریکی که از دستگاه آویزان بود را برداشت و بر روی بدن آرمان گذاشت و دستگاه را روشن کرد

ارمان تکان می‌خورد، مدام در حالی که به صندلی بسته شده بود تکان‌های سختی می‌خورد و نزدیک بود با صندلی نقش زمین شود که حیدر دستگاه را خاموش کرد، به محض خاموش شدن و با گذشت زمان اندکی که آرمان از آن حالت خلسه بیرون آید دوباره جمله‌اش را تکرار کرد:

از کجا مستین آورده‌ای؟

آرمان هنوز تکان‌های کوچکی در پاهایش احساس می‌کرد، در حالی که صورتش به زمین دوخته شده بود دوباره با همه‌ی توان صورت بلند کرد و به چشمان حیدر چشم دوخت و چیزی نگفت

حیدر دوباره دستگاه را روشن کرد و گیره‌ها را به بدن او چسباند و این کار برای چند بار تکرار شد و در انتها هر بار همان بازخورد را از آرمان در پاسخش دید

بعد از اعمال این رفتار دوباره به سرجایش نشست و آرام و شمرده شمرده گفت:

از سوی چه کسی اجیر شده‌ای؟

آرمان داشت به چشمان بزرگ و از حدقه بیرون آمده‌اش نگاه می‌کرد که سیلی اول را به صورتش لمس کرد، اما این سیلی‌ها تکرار می‌شد، مدام ضربات را تکرار می‌کرد و دیوانه‌وار به تعدادشان می‌افزود بعد از زدن ضربات پیاپی اینبار با لحنی تندتر رو به آرمان گفت:

از سوی چه کسی اجیر شده‌ای مادر به خطا؟

آرمان زنگ صدای حیدر را به گوش شنید و چندباری آن را در دل مرور و تکرار کرد کلمه‌ی پررنگ در افکارش خطا بود، خطا

این خطا از چیست؟

خطای این فریادها چیست، چرا هیچ توانی در این فریادها نهفته نیست، مدام این سؤال‌ها را به ذهن با در آمیختن کلمه‌ی خطا می‌آویخت که ناگاه چند ضربه‌ی دیگر به صورتش نشست

حیدر فریاد می‌زد:

از بیضه‌هایت دارت می‌زنم، بی‌ناموس بی‌همه‌چیز مستین از کجا آوردی؟

چه کسی شما بی‌همه‌چیزها را یاری می‌رساند؟

او می‌گفت و گهگاه ضربه می‌زد و فریاد می‌کشید و باز آرمان به دریای ذهنش غرق می‌شد و دست و پا می‌زد، خطا را حال با بی‌همه‌چیزان ضرب و تقسیم می‌کرد، ما بی‌همه‌چیز هستیم، آری هیچ نداریم، هیچ برایمان باقی نگذاشته‌اند، ما را بی‌همه‌چیز کرده‌اند،

آرمان در افکارش غرق بود که حیدر کلافه او را با صندلی به زمین کوفت، صورتش محکم به زمین خورده بود و غرق در خون شده بود، طعم گس خون را در دهان می‌چشید و نمی‌توانست صورتش را بالا بیاورد، تمام وزنش به روی صورتش مانده بود،

حیدر چند باری ضربه به جان بر زمین مانده‌اش زد و بعد با فریاد گفت:

می‌دانم چه به روز بی‌همه‌چیزت بیاورم، می‌دانم چه راه‌کاری تو را سر عقل می‌آورد

آرمان در حالی که بر روی زمین ماند و حیدر از اتاق خارج شد، با آنکه بر زمین مانده بود و جاری شدن خون را بر زمین می‌‌دید باز هم در دل و خیال به روزگارشان فکر می‌کرد، به مجانین به انقلابیون به دارالمجانین به همه‌ی گفته‌ها و شنیده‌ها، به بی همه‌چیز بودنشان، به خطای راهشان و در میان همین افکار خون بر زمین مانده‌اش را دید که به پیش می‌رود راه را به جلو می‌برد و بر جای نمی‌ماند، به او چشم دوخت و باز به ذهن همه را دوره کرد، خطا بودنشان را، بی‌همه‌چیز بودنشان را و این خون بر زمین مانده را چگونه مجانین حاضر به گذشتن از جانشان خواهند بود، چگونه خون به زمین ریخته را نگاه می‌کنند و از ریختن خونشان بر زمین بر خود می‌بالند و خویشتن را می‌ستایند، از این گذر افکار طولی نکشید که حیدر به همراه چندی وارد اتاق بازجویی شد

آرمان را دوباره نشاندند و اینبار میزی برابرش گذاشتند، بوی گندی کل فضای اتاق بازجویی را فرا گرفته بود و حیدر در حالی که لبخند کم‌رنگی گوشه‌ی لب داشت گفت:

می‌دانم تو را چگونه بشکنم،

به یکی از مأموران در کنارش دستور داد تا ظرفی را در برابرشان به روی میز بگذارند و با گذاشتنش خودش از روی صندلی برخاست و به پشت آرمان رفت،

ظرف حاوی مدفوع بود،

بوی تهوع آن تمام فضای اتاق بازجویی را پر کرده بود، آرمان حالت تهوع داشت و ناخودآگاه روی ظرف بالا آورد

حیدر با صدای آرام به گوشش خواند:

حال می‌توانی از آنچه خود برون داده‌ای تناول کنی، بخور از آنچه حق تو است، این را گفت و سر آرمان را به میان ظرف مدفوع کرد، آرمان در میان ظرف کثافات مانده بود و حیدر با چهره‌ای بشاش او را هر بار بیشتر فرو می‌کرد، هر بار او را بیشتر فشار می‌داد و گهگاه از کثافات آستین و دستانش نجس می‌شدند، اما باز این کار را تکرار می‌کرد، بعد از چند بار تکرار آرمان را رها کرد با لگد به میز میانشان ضربه‌ای کوفت، هر چه در ظرف بود به زمین ریخت و بر روی صندلی در برابر او نشست

صورت آرمان غرق کثافات بود و حیدر با لبخندی به لب گفت:

چه کسی مستین در اختیارت گذاشته است؟

برای کدام نیروی خارجی کار می‌کنی؟

آرمان چشمانش را بسته بود، دوست نداشت چشم باز کند و دنیا را ببیند، اما باز هم زنگ صدای حیدر او را به خود فرا خواند

حیدر از صندلی برخاسته بود و آستین و دستانش را با لباس آرمان پاک می‌کرد و در حال پاک کردن، این جمله‌ها را آرام تکرار می‌کرد:

این حق شما از زندگی است، نجاست باید که به نجاست بازگردد

آرمان حق را به دریای افکارش فراخواند و باز به خطا خواند باز برایش از بی همه چیز بودن گفت و باز همه را تکرار کرد خون ریخته‌اش غرق در کثافت شدنش همه و همه را به چشم در برابر دیدگان گذراند و چشم‌ها را گشود و با نگاهی خیره به حیدر چشم دوخت، حیدر با فریاد گفت:

زبان نفهم، بی‌همه‌چیز بی‌ناموس می‌گویم مستین از کجا آورده‌ای

آرمان در حالی که لبخندی به لب داشت آرام گفت:

آرمان

حیدر کلافه صدایش را نمی‌شنید با پرخاش فریاد زد:

چه می‌گویی مادر به خطا

آرمان تکرار کرد و اینبار بلندتر گفت:

آرمان

حیدر دیوانه شده بود با حرص از جای برخاست و او را زیر مشت و لگد گرفت آن قدر به سر و صورتش کوفت که نه تنها دستانش که لباس‌ها و همه‌ی جانش به کثافت خوانده از جان او بدل شد و بعد از بی‌هوش کردن آرمان به کتک بسیار در حالی که تنش غرق در کثافات بود از اتاق خارج شد و آرمان را در اتاقی که بوی تعفن می‌داد تنها گذاشت

آرمان بعد از چندی از بیهوشی برخاست و خود را از خوابی طویل بیدار دید، دید که چگونه ارمان به دلش زنده شده است، دانست که خطای دنیایشان چیست، دانست که چرا بی‌همه‌چیز شده‌اند، دانست که چگونه از خون خواهند گذشت چگونه از جان خود هم خواهند گذشته تا بیدار باشند و همه را به نام خویش و در نامش خواند، هر بار بعد از برخاستن به میان ذهن فریاد آرمان سر داد، گهگاه با صدای بلند نام خود را فرا می‌خواند و تکرار می‌کرد آرمان،

هر چیز را به آرمانی بدل می‌کرد و آرمان برایش همه چیز دنیا شد،

بعد از آن روز باز هم حیدر به سراغش آمد، باز هم او را به باد کتک گرفت، آویزانش هم کرد، هر چه دل تنگش خواست با او روا داشت و به پایان تمام کرده‌ها فریاد آرمان از ارمان شنید و باز دیوانه شد، باز به کثافات غرق ماند و باز دیوانه‌وار او را کتک زد و باز به دنیایش جایی پیدا نکرد، هر بار کلافه‌تر از پیش به بالینش آمد و باز راهی به پیش نبرد و سرآخر تمام این زد و خوردها آن شد که به تشخیص ناصر او را به بخش بیماران خطرناک منتقل کنند، زیرا او تمام مشاهیر را از ظن آنان از دست داده بود و هیچ جز تکرار واژه‌ی آرمان برای گفتن نداشت همین امر کافی بود تا ناصر او را مجاب کند که او عقل خود را از دست داده و هیچ توان ندارد و با مشورت از اصغر شکسته شدن این معترضان بهترین کارها برای انقلاب و انقلابیون بود و قرار بر آن شد که بعد از چندی او را به میان مجانین بازگردانند تا همگان بدانند این معترضان چه موجودات سست‌عنصری هستند و به انتهای رویارویی با نظام چه عاید عوام خواهد شد.

مهدی هم به زیر شکنجه‌ها رفت و این فضای حاکم بر دارالمجانین بود هر کس که به دست نیروهای امنیتی می‌افتاد باید دورانی را به حصر می‌گذراند باید شکنجه‌ها را تحمل می‌کرد و در انتها یا به اعتراف قانع می‌شد یا به اجبار آزادش می‌کردند و یا اعدام راه‌حل بود اما مهدی هم بعد از چندی باز آزاد شد و به میان مجانین باز گشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آرمان در فضای تاریک و ساکت دارالمجانین گام برمی‌داشت، دیرزمانی بود که از میان مجانین رفته بود، شکنجه‌های بسیار را تحمل کرده بود و حال در این دوری و تنهایی همه را از خاطر برده بود، هیچ از آن‌ها به یاد نمی‌آورد از این مجانین در بند، از آنان که همچون خود او در این قفس به حصر در آمده بودند،

آرام در میانشان گام برمی‌داشت و صورت به این سو و آن سو می‌گرداند، با خود فکر می‌کرد تا چه حد با دنیای آنان فاصله گرفته است، به چشمان طاهره چشم دوخت، چه ساکت و آرام بود، گهگاه چشمانش غرق اشک می‌شد و ناله و فغان سر می‌داد، دیوانه شده بود، نه حرفی برای گفتن داشت و نه گوشی برای شنیدن، تنها نگاهی دنباله‌دار داشت که به فضایی در دوردست‌ها بدوزد و دنیای بیرون از این دارالمجانین را تصویر کند،

آرمان باز قدم برداشت باز بیشتر به پیش رفت و در برابرش سجاد را دید که بر روی صندلی چرخ‌دار نشسته بود، هیچ حرفی نمی‌زد او هم به درد طاهره مبتلا شده بود و آری همدرد آرمان بود، او هم از همه‌ی دنیای پیرامون بریده بود، هیچ برایش باقی نمانده بود و همه‌ی دنیای را از او ربوده بودند و حال تنها می‌توانست به افقی در دور‌دست‌ها خیره بماند، آن‌ها به جهانی فراتر از دارالمجانین نگاه می‌کردند، دنیا را بیشتر و بزرگ‌تر از این قفس‌های ساخته در برابرشان می‌دیدند و آرمان هم به افقی در دوردست نگاه می‌کرد، جایی که در آن زندگی را بتوان جست، بتوان در آن زندگی کرد، دور زمانی بود که زندگی را از اینان ربوده بودند و مردگی به آنان پیشکش کرده بودند و زنده ماندن در این فضا برایشان ترسیم همان مردگی بود.

اما همه‌ی مجانین به طاهره و سجاد ختم نمی‌شد بودند مثال حسین و زینب که نقش دهند که بکشند که شعر بسرایند و باز جهان را آن‌گونه تصویر کنند که دیگران خوانده‌اند، بودند کسانی که از این بودن‌ها از این رفتار و از این دنیای به جایگاهی می‌رسیدند که آرزویش را داشتند، لباس‌های باعظمت، النگوان طلایین، تاج‌های نقره، انگشترهای جواهر نشان، زیردستان و اعتبار، شاگردهای بیشمار، طبقه‌ی اجتماعی خاص، مورد توجه بودن، احترام و هزاری عناوین بیشمار دیگر و حال مستانه در این روزگار به آرزوی بدست آوردن بیشتر از آن دست و پا می‌زدند،

آرمان از همه گذشت و آرام زیر لب باز خواند آرمان، آرمان،

دیگر همه به دیوانگی او هم‌قسم شده بودند، همه می‌دانستند که او دیوانه شده است، به سر او چه آورده و او را چه کرده‌اند و حال در چه حال و هوایی سیر می‌کند، او آرام آرام زیر لب آرمان را تکرار می‌کرد که مهدی وارد جمع مجانین شد با صدای بلند رو به همه گفت:

ای مجانین چه آرام نشسته‌اید که اینان همه‌ی ما را خواهند فروخت، اینان به سرکردگی اصغر ما را به حراج خواهند گذاشت، اینان ما را به بیرون این دارالمجانین می‌فرستند و بر ما آزمایش‌ها خواهند کرد، ای دیوانگان به خود آیید که به خاموشی ما همه‌ی دنیا را از دست خواهیم داد،

فریادهای مهدی عده‌ای را به خشم آورد و بیدار کرد، آنان دیوانه شدند، تعدادشان خرد و حقیر بود، اما با شنیدن این جمله‌ها وجودشان پر خشم شد تا کنون کسی از فروش مجانین چیزی به میان نیاورده بود اما این گفتن مهدی، گویی کافی بود تا جماعتی را این‌گونه به خشم آورد، گویی آنان در انتظار چنین حرف‌هایی بودند که دیوانه‌وار به پیش رفتند و همه جا را به هم زدند، صندلی‌ها را به زمین کوفتند، تخت‌ها را شکستند، آتش به پا کردند و فضای دارالمجانین را به شورش بدل کردند،

در کمال ناباوری زمان بسیاری گذشت تا نیروهای امنیتی وارد صحنه شوند و آنان تا جایی که توانستند اوضاع را به خشم و دیوانگی نشاندند، شعارشان هم یک چیز بود:

دیوانگان برپا

پس گیر آری جاه

شعار می‌دادند و آتش می‌کشیدند، شعار می‌دادند و تخت‌ها را می‌شکستند، شعار می‌دادند و نظم عمومی را بر هم می‌زدند، در طول تمام این اتفاقات آرمان آرام به گوشه‌ای نشسته بود و ورد همیشگی‌اش را ادامه می‌داد، هر بار همان را به زبان می‌آورد و همین باعث شد که در میان حضور امنیتی‌ها به او مظنون نشوند و از کنارش بگذرند، اما مهدی و دیگر هوادارانش را دستگیر و به میدان حصر بردند،

بعد از فرو نشاندن این درگیری‌ها اصغر به ایوان عمارت آمد و این‌گونه داد سخن داد:

مردمان، اینان عوامل بیگانه‌اند، اینان از دشمن‌اند، اینان آمده تا امنیت را از شما بگیرند، این شروران برای نابودی امنیت شما به میدان آمده‌اند، بدانید و آگاه باشید که دشمن برای نابودی ما دندان تیز کرده است،

آیا دارالمجانین سرخ را از یاد برده‌اید؟

آیا نمی‌دانید چه به روز آنان آمده است، از شما یاران می‌خواهم تا به سخنرانی برادر جواد، این دلیرمرد انقلاب گوش دهید که با خبرهای بسیار از سوی دارالمجانین سرخ به پیش ما آمده است،

اصغر این‌ها را گفت و سکوی سخنرانی را برای جواد خالی کرد، جواد با چهره‌ای عبوس و جدی شروع به سخن راندن کرد:

انسان‌ها، بدانید که دشمن پشت دروازه‌های دارالمجانین به کمین نشسته است، آن‌ها می‌خواهند همان روزگاری را به ما ارزانی دهند که دارالمجانین سرخ با آن دست و پنجه نرم می‌کند، من که در این روزگاران مأمور اجرایی در آن سوی دارالمجانین‌ها هستم می‌دانم چه به روز آنان آمده است، من می‌دانم که آنان یکایک خویش را می‌درند، من می‌دانم چه بلایایی را به پشت سر می‌دهند، من می‌دانم که مردان دسته‌جمعی به زنان تجاوز می‌کنند، من دیده‌ام که هر کس قدرت بیشتری دارد دیگران را به بردگی و اسارت برده است،

آیا از امنیت خود ناراضی هستید؟

آیا می‌خواهید به سرنوشت آنان مبتلا شوید؟

بدانید که دشمن برای ما همان روزگار را فراهم داشته، بدانید که آنان در انتظار غفلت ما هستند،

جماعت به کوشش حیدر فریاد یا داوود یا خدا سر داد و حضرت از اتاقش بیرون نیامد، بلافاصله بعد از حضور آن دو بر ایوان عمارت مهدی را به پیش آوردند و او در اعترافی کوتاه به همه گفت که:

توسط مستینی که دشمن داده است اغفال شده و با تحریک دشمنان خارجی این آشوب را برنامه‌ریزی کرده است و بعد بلافاصله تقاضای عفو از حضرت کرد و از صحنه دور شد، به فراخور او چندی دیگر از عوامل اغتشاش اعتراف کردند و به آخر مراسم محمد به روی ایوان رفت و این‌گونه نطقش را آغاز کرد:

حضرت‌والا هماره می‌فرمود:

خشونت شروع کننده‌ی تمام زشتی‌ها است، آن حضرت‌والاقدر می‌دانستند که به دام خشونت افتادن چه نهایتی برای ما به همراه خواهد داشت، اینان دیوانه و خشونت طلبند، اینان برای از میان بردن نظم آمده‌اند، اینان آمده تا امنیت را ریشه‌کن کنند، اینان می‌خواهند دارالمجانین ما را به خشونت سوق دهند، ما طالب امنیت و رئوفت هستیم،

بعد در حالی که تعداد بسیاری از مجانین حاضر در اغتشاشات به خاک افتاده بودند و مهدی هم جزءشان بود و همه می‌دانستند که تا ساعاتی دیگر اعدام خواهند شد، محمد به نزد آنان رفت و دستی به سر و صورتشان کشید، بعد با ادای احترامی به جایگاه والای حضرت داوود با خشوع گفت:

حضرت ای والا گوهر جهان ما، امروز مخلصت از تو خواسته‌ای دارد، به وفای وجودت این حقیران را ببخش که تو مبدأ مرهمت و بزرگواری هستی، اینان خشونت کردند و ما به آنان نیکی و آرامش هدیه می‌دهیم،

در همین میان بود که حضرت داوود در حالی که شمایلش به خوبی دیده نمی‌شد به نزدیک ایوان آمد و با دست عرایض محمد را تصدیق کرد

محمد در حالی که به خاک افتاده بود فریاد زد:

یا داوود، یا خدا

و همه‌ی جماعت به فراخور و پشتبانی از او همین شعار را فریاد زدند و این‌گونه همه‌‌ی تظاهرکنندگان آن روز آزاد شدند و به دارالمجانین بازگشتند.

7 1

پخش تصویری کتاب صوتی دارالمجانین

پخش کتاب صوتی دارالمجانین در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی دارالمجانین در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.