
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : اغوا
عنوان : بخش اول
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 59:41
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
به یکباره چشمانم را در جهانی باز کردم که از آن هیچ نمیدانم،
شاید گفتن این کلام بدون تعمق بر آن ذرهای دور از انصاف باشد، شاید برای مدت طویلی در این جهان زنده بودم و شاید حال پس از مدت مدیدی است که دوباره به دیدار این جهان و جهانیان آمدهام و شاید برای چنین فریضهای،
برای دیدن به جهان پای گذاشتهام
نمیتوانم افکارم را سامان دهم و همهچیز را درست سر جای خود بگذارم، شاید دلیل اصلیاش شناخت کم از خویشتنم باشد، هر چه که هست نمیتوانم بهدرستی درک کنم که چرا و چگونه پای بر این جهان هستی گذاشتهام،
باز دنیایی از چراها در میان افکارم پرسه میزند،
معنای این باز در جملهام چه بوده است؟
چرا با تأکید اعلام داشتهام که باز به جهان آمدهام، شاید این هم یکی از همان شرایطی است که مرا بیشتر به آن سوق میدهد که این بار نخستی نیست که در این جهان هستم و شاید این قدرت تلقین آنقدر در تار و پودم تنیده شده است که اینگونه فکر میکنم،
هر چه که هست باید بیشتر از این با خود کلنجار بروم، شاید با چنین کلنجارهایی زاده شدهام، حال که برای اندک زمانی است، حواسم را به سر جای آوردهام نمیتوانم به درستی تعریف مشخصی از جهان پیرامون خود بدهم
چه قدر ماندن در میان این افکار جانفرسا و دنبالهدار است در پی اولین سؤال باز دریایی از سؤالها به اشکال مختلفی بر ذهنم تداعی میشود و دل بستن به این افکار میتواند جهان را در آن غرق کند
شاید باید بیشتر از این دنیای درونی فاصله بگیرم و شاید باید به کمی دورتر سرک بکشم، شاید نیاز است برای شناخت بهتر، دیگران را بشناسم،
صدایی مهیب مرا به خویشتنم فراخواند!
چه چیز باعث شد تا دوباره سر بر این جهان برآورم،
شاید صداهای دنبالهداری مرا به خویشتنم فراخواند، وای که باز این چراهای بیشمار مرا احاطه کردهاند، باید کمی از این دنیای درونیام فاصله بگیرم، شاید با به پیش رفتن بتوانم از جهان خویشتنم چیزهای بیشتری فراگیرم، شاید این دید و شنیدهها دنیای مرا نقش دادند و مرا به خویشتنم رساندند
از کمی بالاتر و با فاصلهای دورتر به زمین نگاه میکنم،
هوا تاریک است اما در فضایی دورتر از جایی که من قرار دارم و در تیر رأس دید من، نورهای فراخ و دلفریبی چشمنوازی میکنند، این نورهای متراکم مرا به خود فرا میخوانند، این نورها در کنار هم به نوری یکپارچه بدل میشوند که به شدت اغواگر است،
باید خویشتن را به سوی این نور متراکم بر جهان پیرامونم برسانم شاید پاسخ تمام چیستیهای دنیای من در همین نور خلاصه باشد،
آری بدین گونه است، باز ذهنم در حال تراوش افکار بسیاری است، حال این افکار دوباره به من میفهمانند که جستن هر چرایی در جهان در دل نور خلاصه شده است، پس باید خود را به منشأ این نورها برسانم و پاسخ پرسشهایم را از میان همان که پرسش آفرید دریابم.
تعقیب این نور دنبالهدار مرا به صحنی برده است، صحنی زیبا و با شکوه، وای که چه دنیای عظیمی است، وای که چه رنگ و رونق سرشاری به خود دارد
ساختمانهای سر به آسمان کشیده که دل کبود را در نوردیده و به پیشگاه ابرها رسیده است، نور متراکم این دنیا که مرا به خود فرا خواند از دل این شهر آمده بود، شهری زیبا و بزرگ، مغازههای بیشماری سطح این شهر را فرو خوردهاند، آنقدر نورانی و جذاب هستند که هر عابری را شیفتهی خود کنند، نگاهم را به یکیک آنان میدوزم، وای که چه قدر زیبا است،
ویترینهایی برازنده با اشکال مختلف و گوناگون، با نور بسیار که هر بینندهای را در حسرت خویش اسیر خواهد ساخت، فراتر از این مغازهها و کمی بالاتر از آنها، تابلوهای بزرگی در دل این شهر خودنمایی میکند، تمثیل چهرههای بسیاری بر آن است که هرکدام گونهای از احساس را به دل زنده خواهند کرد، از زنهای زیبا و خوشرو تا مردان آراسته و جذاب، از اجسامی که هر کاری را به سهل به پیش خواهند برد تا اشیایی که برای رفاه با هم به ستیز برآمدهاند، همه نور میپرورانند و آسمان و ماه هم در سکون به نور پر فروغ آنان دل بسته است،
آنان باید که نورافشانی کنند و دلهای بیشماری را به دست آورند، آنان آمدهاند تا اغوا کنند و حال فرصت در اختیارشان است، حال گوی و میدان را به دستان آنان سپردهاند تا هر چه میخواهند را به پیش برند و من در این دنیای دیدنیها افسون شدهام، قدرت تکان خوردن را هم ندارم، دوست دارم به مانند عابران بیشمار این خیابانها بر جای خود خشک بمانم و ساعتها چشم به این ویترینهای زیبا بدوزم و از آن لذت ببرم، دوست دارم خویشتن را در بالاترین طبقه از این برجهای با شکوه و فرا برای ثانیهای هم که شده مجسم کنم، اما شاید خویشتن هم بتوانم سر بر آسمان برم، شاید در خویشتن چنین توانی داشته باشم که پرواز کنم به آسمان پرکشم،
در بالای آن برجها و در پشت پنجرهی آنها چه افق نامعلومی در اختیار ما است و به چه فضای دوری میتوان دل سپرد باید در اعماق آن افق خیره شد و برای چند صباحی دل به دریای دید آن سپرد، وای که چه قدر زیاد مرا به خود میخواند، میخواند تا به پیش روم و آن نگاه بر دوردستها را تجربه کنم،
اما فراتر از این برجهای عظیم این مغازههای زیبا این تابلوهای چشمنواز و این نور به تسخیر آمده باز هم فراتر چه بسیار دنیای قابل روئیتی است، این اتومبیلها که هر جای این شهر را پرکردهاند آمدهاند تا هر سرا از این دایرهی گردون بر گیتی را به تسخیر آدمیان در آورند، از زمین و دریا، آسمان تا کرات و تمام سیارات از آن همینان است و حال آنقدر ساختهاند که بر همه جای حکومت برانند و مغرور در جهان خویشتن را صاحب و مالک بینگارند
صدایی آرام در گوشم طنینانداز است، شاید نجوایی است که مرا میخواند شاید از درون سینهای است و شاید از درون سینهی خویشتن است، هر چه هست میگوید از اشرف بودن از حرمت و کرامت از بزرگی و والاییات از در اختیار داشتن و از سلطه و حال آنجایی است که باید چشم بر این لایقترین جانها دوخت و دوباره دنیای آنان را نظاره کرد.
باید آنان را دریافت که چگونه در این دنیای گام برمیدارند و پیش میروند، چه بسیارند، تمام سطح این توپ گرد را گرفتهاند، جایجایش را تصاحب کردهاند و حال مالک بر آن در همهجا حکمرانی میکنند،
مالکان چه مغرورانه بر جهان هستی گام برمیدارند، آنقدر اشیا و اجسام ساختهاند تا هر کار که میخواهند را به سهلترین صورت ممکن پیش ببرند، آنقدر ابزار ساختند تا پادشاه جهان شوند، ندایی درونم مرا فرا میخواند و میگوید اینان همان جانداران ابزارساز بودند، حال در این چرخهی دوار ببین به کجای رسیدهاند، ببین تا کجای را فتح کردهاند و ابزار پیشپاافتادهی دیروز را تا به کدامین قلهها رساندهاند
ابزار بسیار در گوشه و کنار دنیای آنها است اما در صورتی از آن همه مشترکاند، آنچه بیشتر مرا به خود فرا خواند و در این نگاههای دنبالهدار مرا مجذوب به خود کرده است، سطحی است نورانی در آغوش آنان، از هر چیز بیشتر به چشم میخورد، هرکدام حداقل یکی از آن را در آغوش گرفته و به او عشق میورزد، او را آرام در آغوش میفشرد، لمس میکند و عاشقانه در گوش او نجوا کرده است،
بیشتر از هر چیز دیگر این سطح نورانی در اختیار آدمیان است، نامش را میدانم، اسم آن را شنیدهام، اما باید بیشتر و فراتر آن را فرا خواند، شاید باید به او سطح نورانی گفت، شاید باید عشق زمینی بر او لقب داد، هر چه که هست بیشتر از هر ابزار دیگری جهان آنان را تسخیر کرده است، کافی است تا سری بچرخانم،
به هر گوشه و در کنار هر کدام از انسانها که میروم این سطح نورانی را در آغوش آنان میبینم و میتوانم ساعتها به عشق میان آنان چشم بدوزم و از دیدنش متحیر شوم، چگونه ابزار ساخته را در آغوش میگیرند آن را به آرامی لمس میکنند، حافظ آن در برابر هر ناملایمات میشوند، هر ثانیه بر نور تراوش کرده از آن چشم دوختهاند، هر غم و درد را با او در میان میگذارند، گاه به پرخاش با او مشاجره کردهاند و گاه با عشق برایش ساعات طولانی نجوای عاشقانه خواندهاند، تمام احساسات آنان شریک شده با این سطح نورانی است که به آنان جان تازهای دمیده و زندگی را با آنان به اشتراک برده است
آدمیان به نظم در آمدهاند، هر کرده و نکردهی آنان دارای نظمی است که از پیشتر برایشان ترسیم شده، صبحها در ساعتی مشخص از خواب برمیخیزند، هرکدام به سویی که در انتظار آنها است، رهسپار میشوند، بسیاری در انتظار آنها هستند تا آنها را در ساعت مشخص به میعادگاه معلوم برسانند و آنان باید در ساعتی معین در جای از پیش فراخوانده شده آن وظیفه که به دوششان محول شده را به بهترین شکل به پیش برند،
جمعیتهای بسیار آنان در چهارگوشهی این شهر در کنار هم در ساعت معین به بیرون میآیند با هم و در کنار هم به میعادگاههای مشخص شده میروند و آن وظیفهی به دوش را به بهترین شکل به سرانجام میرسانند، همه در نظمی به شکل چرخهای گردون این راه در آمدهاند تا ماشین بزرگی را به حرکت در آورند و هر کدام در این چرخهی منظم وظیفهی خود را به درستی انجام میدهد، آنکه به دوشش وظیفه بردن است به ساعت معین میآید و این جمع را به خانهی دور میرساند آنکه باید همهچیز را نظارت کند، ناظرانِ چون امروز من، جهان را از کمی دورتر نظارت کرده است، آنکس که باید بسازد میسازد و آنکه باید به پیش برد به پیش میبرد، باز این چرخه به پیش میرود تا در ساعتی معین، چرخ گردون را به نظم به چرخش در آورند، روز از پی شب بگذرد و شب در انتظار گذر روز بنشیند، هر دو بچرخند و بگردند تا یکدیگر را تکمیل کنند و این نظم را به گردش در آورند و انسان در این چرخه آرام در حال پیش بردن است،
آری این جاندار ابزارساز آمده تا باز هم بسازد، کمی پیشتر جعبهی جادویی را به جهان داد و بعدترها سطح نورانی و شاید در دوردستتری کرهای از قدرت را پیشکش کرد و حال این آدمیان پر جان و با تلاش هر روز در این چرخ گردون در حال پیش بردن این نظم هستند تا باز هم ابزار تازهای پدید آورند و خویشتن را در این نظم شریک و مؤثر بدانند.
حال که این جمع کثیر از آدمیان را دیدهام، این نظم گردون و این چرخ دوار را احساس کردهام شاید ذرهای به خویشتنم آگاه گشتهام، شاید من هم بخشی از این چرخ گردونم بودهام یا نه فراتر از آن من هم ناظری بر این چرخ گردون هستم،
شاید اصلاً همین انسانها مرا پدید آوردهاند تا ناظر بر اعمال آنان باشم تا آنان را قضاوت کنم،
اما چرا کسی به سراغ من نمیآید تا دادههایم را دریابد، شاید چون این دستاوردها کم و اندک است، شاید باید بیشتر از آنان دریافت و در دوردستی کسی به سراغم آمد و یا من به سراغ کسی رفتم
این دریای افکار مرا از اصل خواستهام دور کرده است من طالب دیدن جهان آدمیانم، من آمده تا جهان آنان را بشناسم
من آمدهام تا به زیر و بم دنیای آنان آشنا شوم، آمدهام تا جهان آنان را دریابم و باید نگذارم تا این دریای افکار مرا از وظیفهی خود خواندهام دور کند
حال که این نظم آدمیان را دریافتهام شاید بیشتر دوست دارم، نظم خویشتن را دریابم، شاید وظیفهی بر دوش خود را درک کرده و حال باید به مثال آنان برای گرداندن این چرخ مددی برسانم؟
نباید باز ایستاد باید به پیش رفت و تمام قلهها را در نوردید،
قلهها؟
کوهها؟ دریاها؟
از آنها هیچ خبری در میان نیست، چرا آنها را به خاطر میآورم؟
اما هیچ از آنان ندیدهام، شاید از ما دورتر هستند شاید آن جنگلهای زیبا و جانبخش دورتر از این آشیانهی آدمیان قرار گرفته است،
اما تا بخواهی و تا چشم کار کند، تمثیل آنان را دیدهای،
آیا اینها زیبا نیست؟
آیا این دریای خروشان بدل شده به تشبیه که آدمی این ابر جاندار ابزارساز ساخته است زیبا نیست؟
آیا این کوهها با شکوه، این طبیعت خودساخته، این دریا بیبدیل، این قلهها و صخرهها این سازهها که آدمیان ساختهاند با شکوه نیست؟
زیبا است و باید آنها را دریافت، باید آنها را دید باید به آنها نزدیک شد، عناوین بسیار از آن در جای جای شهرها ساختهاند، جایی پارکی است، شبیهسازی شده از جنگلی انبوه در دوردستها، جایی استخری است بزرگ و خروشان به موجهای مصنوعی مزین شده تا بار دیگر تصویر دریای را تصور کند،
کوهها جای خویش را به برجهای بلند آدمیان دادهاند و شاید کمی دورتر ابر و ماه و خورشید هم همتایی از این آدمیان ابزارساز داشت و جایگزین آنان شدند، به جای آنان نشستند و آنچه آنان کردند را شبیه سازی شده و در حد نیاز آدمیان در اختیار دادند، حال دیگر به مثال دورترها نیست، حال دیگر جنگل هر جا که بخواهد سرک نمیکشد و برون نمیآید، آنجا که آدمی میخواهد ساخته و پرداخته میشود و شاید در دیرترها خواست آدمی تا همهچیز را در اختیار و به زیر پرچم خویش در آورد و از آن استفادهای ببرد که خویشتن میخواهد
فوج فوج آدمیان از کارها به خانه بازمیگردند و باز هم سطح نورانی در آغوش آنها است در انتظار محبت از آنها است، اما آدمیان عاشقان در خوری بودند،
در تمام روز و همهی ساعات آنان را دریافتند و به محبت مزینشان کردند، هر از چند گاهی آنان را به آغوش گرفتند و در گوششان نجواهای عاشقانه گفتند و حال این معشوقان پر رمز و راز آرام به خواب میروند و در آغوش عاشق لمیدهاند،
آدمیان به خانه میروند در شهری که همه جای آن امن است، امن و آرام در اختیار آنان، آنان به راحتی زندگی میکنند نه کسی مخل آسایش آنها است و نه کسی به آنان دست درازی میکند،
افسران بیشمار محسوس و نامحسوسی در تعقیب شبانهروزی هستند تا هرکسی که نظم را بر هم زند از میدان به درکنند و اینگونه است که این جمع آدمیان به دور از هر بینظمی و هرجومرج در امنیت و آرامش میروند و بازمیگردند، همهچیز این شهر منظم است، همه در جای خود ایستادهاند، خبر از بیقانونی نیست، آنقدر ابزار ساختهاند که در جای مناسب از هرکدام بهره ببرند و برای ماندگاری این نظم هم به آن متوسل شوند
حتی برای لحظهای هم بینظمی مشاهده نکردهام، همهچیز بر طبق اصول و قواعد خود در حال پیشرفتن است، هر چیز به موقع و درست پیش میرود همه در جایی که به آنان گفته شده آرام گرفتهاند، چیزی که گهگاه چشمانم را به خود مجذوب کرده، افرادی است که در هر گوشه و کنار این شهرها آرام در انتظارند، آرام نشستهاند تا فرمانی بشنوند تا دریابند و بینظمی را ریشهکن کنند،
نمیدانم چرا هرگاه احساس میکنم، خیلی بیشتر از این افراد یکدست و یکشکل بیشماران دیگری در لباس مبدل در نقش همینان فرو رفتهاند
شاید اینها هم از بدگمانی من است، باز از خویشتن است،
شاید من به خاطرات بیشتری آلوده شدهام، شاید به واسطهی این خاطرات اینگونه قضاوت میکنم، اما اگر از سوی آدمیان برگزیده شدهام تا آنان را نظارت کنم، حتماً آنان از گذشتهی من بیشتر میدانستند، شاید اصلاً از سوی آنان نیستم و وای که باز این دریای چراییها در برابرم نقش بسته و صفآرایی میکند اما حال توان پاسخ به اینان نیست باید بیشتر به جهان آدمیان غرق شوم و از آنان بیشتر بدانم
در دل این شهر بزرگ و با شکوه به هر گوشه که نگاه میبری، بستری فراهم شده تا هر نیاز از آدمی گرفته شود، آنقدر در برطرف کردن نیازها پیشرفت کردهاند که هر نیاز را با هزاری راه درمان کردهاند، از هر چه که دلت بخواهد برای در اختیار گذاشتن ساختهاند
گاه احساس نیاز گرسنگی جانت را به تنگ میآورد، حال هزاری به انواع طبخ، رنگ، بو و طعمها در انتظار تو هستند تا تو به دریای آن انتخاب کنی آنچه را روزی در سر آرزو داشتهای
اگر تشنه شدی چه؟
آنقدر طعم و مزه برایت ساختهاند که دیگر نتوانی از میانشان انتخاب کنی اگر به شهوت نیازمند بودی چه؟
برایت دریایی از افکار و کردار و پندار شهوانی ساخته شده است تا به دریای آن خویشتن را غرق و آرام سازی
این جهان آدمیان است برای هر نیاز هزاری پاسخ دادهاند آنقدر پاسخ در آستین پروراندهاند تا تو بینیاز شوی، کافی است تا تو بخواهی
تا تو اندیشه کنی تا نیندیشی و برایت اندیشه کنند،
دریای بیدریغ آنان در برابر چشمان تو است حال بیا و از آن دریاب هر چه در فکر داشتهای و نداشتهای
کافی است تا برای چند صباحی در خیابانهای این شهر پرسه بزنی از هر کوی و برزن نور میتراود، چشمانت را میانگیزد و دلت را با خود به پیش میبرد،
در گوشهی پارک، همان جنگل شبیه سازی شدهی آدمیان
در کنار دریاچههایشان، در میان اتومبیلها و رفت و آمدشان در دل تابلوها و اعلاناتشان در دل سطح نورانی و جعبهی جادویشان همه و همه برایت هزاری آفریدهاند، آنقدر آفریدهاند که فراتر از حس شهوت و گرسنگی و تشنگی به هزاری دیگر نیاز در دل بپرورانی و پیش روی
حال که آرام در دل این پیادهرو قدم میزنم، بیشتر از دیدن انسانها دوست دارم تا به جهان ساختهشان بنگرم، دوست دارم خویشتن را در این ویترینهای پر زرقوبرق رها کنم، هر بار به چیزی چنگ بزنم که اینان همه مرا فرا میخوانند
راستی چرا در من احساس نیازی نهفته نیست؟
چرا از آن دیربازی که چشم را بر این جهان گشودم گرسنه یا تشنه نشدم؟
نکند من اصلاً همتای این انسانها نیستم؟
آری حال بیشتر از پیش برایم مجسم است که من همتای اینان نیستم، آنان قدرت ساختن هر ابزاری را دارند و حال بیشتر در آن فکرم که اینان مرا ساختهاند،
اینان مرا ساخته تا از شناخت من به جهان بهره برند
هر چه هست من با دنیای آنان تفاوت دارم و حال که به این دریای از پاسخ بر نیازها چشم دوختهام دوست دارم بیشتر آنان را دریابم،
شاید خود انسانها هم همین گونهاند، شاید دیگر برایشان این زرق و برق از خویشتن هم مهمتر شده است، اما اینها تماماً دیدههای من از دورتر فرازی از جهان آنان است، اما چرا اولین تلنگر ذهن من این نقطهی مبهم بود؟
تابلوها، ویترینها، مغازهها، عکسها، بروشورها، تبلیغات، سطح نورانی، جعبه جادویی، همه و همه فرا میخوانند هزاری را فرا میخوانند هر بار به شکل و در ظرف خاصی پیش میآیند و در برابرم نشستهاند، هر بار به نیازی چنگ میزنند و مرا باز بر خویش فرا میخوانند و آنگاه چه زمانی خواهد بود که من خویشتن را از خود دور دارم و به تسلیم در برابر زرقی از آنان مجذوب بنشینم،
حال که تنها طالب دیدنم، طالب چشم انداختن به جهان آنها، اما شاید به دور و نزدیک زمانی مرا به راه خود فرا خواندند و بدان مجذوب واماندم
همهچیز مبدل به کالایی شده و باید آن را فروخت،
به پشت این شیشهها گاه لباسهایی است و گاه جانهایی،
گاه جانها به رقص در میآیند، کارگر میشوند عامل میشوند و باز مجذوب میکنند و گاه جانها به خون عطر میتراوند و شامهها را به خود میکشانند
آنان به رقص آمده دل بیشمارانی را تحریک کردهاند، آنان در ازای پول و اینان در ازای پول در حال بده بستان جان یکدیگرند و نظمی فرتر از آنان همهچیز را در آرامش و امنیت فرا خوانده است،
امنیت ساختن برای این دریای بیکران از زیباییهای خودساخته سخت است اما هنوز نتوانستم ذرهای نا امنی دریابم، هنوز هم که به هر جا میروم نظم و امنیت را در مییابم و حال برایم محکم و استوار است که چیزی فراتر از این ناظران یک شکل و یکدست وظیفهی سامان دادن را بر عهده گرفتهاند
آری حق است این نهای حقیقت در این دنیا عاملان است، آنان دانسته و اندیشیدهاند تا چه کنند، آنان به آزمونهای بسیار دریافتهاند تا چگونه این نظم و امنیت را برقرار سازند، به طول هزاری سال دریافتند که هماره چوب و تیغ پولادین راهگشای جهان هستی نیست و گاه این جانهای کم فروغ در برابر اربابان نیازمند تشویق و تحسیناند،
گاه باید به سلاحهای دیگر مزین شد تا همه را در بر گرفت، همه را همرنگ و یکرنگ ساخت، شاید باری به زور توپها سوزاندند لیک باید راههای نوین در این ورطه از بودن را دریافت که تکامل آدمیان به دانستههایشان در ارزشهای خودساخته هر بار نیرومندتر جهان آنان را به پیش برده است
چه عوامل دیگری در این نظم بخشیدن مؤثر است؟
چه چیز دیگری تا این حد این جماعت چندرنگ را به تعظیم و سجود واداشته و از این هزار رنگان یکرنگی ساخته است؟
نه تنها این ناظران یکدست و هم شمایل نه فقط این بوق و کرنای مداوم نه فقط این حس بودن یکپارچه و در کنار هم چیزی فرای اینها نیز در راه آرام کردن آنان در تلاش است
او هم به مدد آنان آمده تا در این نظم و امنیت، در این یکسانسازی و سکون کمک کند، مدد برساند، چه با شکوه آنجا که این جماعت چند لایه و متفاوت یکراه و یکصدا در کنار هم برای تغییر حرکت میکنند، چه شور و هیجان غریبی جهانشان را در نوردیده است،
حال دیگر تمام سلاحها رنگ و جان تازهای گرفتهاند، حال دیگر به مثال سابق در حال فروش اجناس دیر روزگاران نیستند،
اجناس تازه به میان آمده است، حال سرنوشت و بودن را درگیر کردهاند، تغییر را فرا خواندهاند و حال روز تغییر و دگرگونی است
آگهینماها شمایل تازهای به خود دادهاند، در جایجای شهر و دیار این آدمان مقرهای فراوانی است تا از تغییر بگوید تا از بهتر شدن ایام نقل کند و جماعت بیشماری را گرد خود در آورد، حتی معشوق هم نقل بسیار برای عاشقش خوانده است، به نجوای عاشق دلباخته سطح نورانی آواز میخواند رنگ میبازد از تغییر سخن به میان میآورد و معشوق را به دنبالهی خویش خواهد کشاند، او به پیش میرود و معشوق زمینی در جستجوی او است، جعبه جادویی به میان آمده است همه و همه در کنار هم یکصدا از تغییر تازه سخن میرانند،
نه فراتر از تغییر رفتهاند، آنان را درگیر در بازی تازهای کردهاند، آنان درگیر به بازی قدرت خواهند شد، آنان برای داشتن سرنوشتی متفاوت به بازی تازهای گام نهادهاند، آنان میدانند و دانسته شدهاند که راه تغییر و مشارکت در قدرت، همین بستر پیش رو است، دیگر نیاز به بلوا و جانفشانی نیست، دیگر فریاد راهگشا نخواهد بود، حال آدمیان در تمدن غرقاند، حال دریچههای تازه در برابر آنان است و حال خواهند توانست تا در این دریچه برآمده راه درست را برگزینند بهپیش بروند و هر آنچه از قدرت میخواهند را طلب کنند،
امروز آگهینماها فریاد میزنند، سطح نورانی به کنش آمده است، جعبهی جادو با هزاری سخن و راهکار میداندار است و آدمیان چشم دوخته بر لبان اینان در تقسیم قدرت مشارکت میکنند
چه با شکوه صفهای طویلی که پشتدرپشت هم گوش تا گوش هم در کنار هم سیل میسازند راه میروند از ریشه برمیکنند و تغییر مینشانند، آمدهاند تا سامان دهند، آمدهاند تا حرکات با شکوه پیشین را با تمدن غالب به پیش برند، میدانند چه میخواهند هر روز به طریقی اولاتر از پیش بدانها گوشزد شده است که چگونه به این راه بزرگ خواهید رسید، هر روز از ارزش والای این حکومت مردمی بر آنان در اشکال مختلف سخنها روا شده است، میدانند که امروز خویشتنشان در این تغییر راهگشا هستند و حال باید با شکوه به مثال طوفانی بیایند و همهچیز را بدل کنند به آنچه در ذهنی پرورانده است،
اما ذهن آنان چه میگوید، به دنبال چه چرایی مانده است، در طلب کدام تغییر است؟
وای از این سؤالهای هزارتو که مرا از این عظمت و شکوه از این همبستگی و تجدد از این بودن و مشارکت دور کرده است
حال زمان پرسیدن نیست، حال زمان لذت بردن است، حال زمان بهره از این دستاورد بشری است، حال باید صفهای طویل به راه انداخت از شکوه و همبستگی سخن راند، آرا و اهداف به دست گرفت و در صندوقها انداخت تا به فردایی نزدیک هر تغییر را به پیش دید، مدام تغییرات و چرخهی این تغییر به جانشان گوشزد شده است، میدانند، تمام تفاوتها را شناختهاند، از همهچیز برایشان گفتهاند، گاه با نجواهای عاشقانهی سطح نورانی که دلبرانِ به معشوق میگوید،
طلب تو از تغییر در دل راه راست در پیش متوالی است،
گاه به فریادهای جعبهای از جادو، گاه به قدرت چشمنوازی و زرق و برقهای خیابانها و گاه نور متراکم به میان میآید و برق بر جان آنان چنگ بر نان آنان راه بر گام آنان خواهد نهاد
باز چرخ این جهان به گردش در آمده و در کمی دوردستها نشستهاند و در پی کار این جماعت همیشه در صحنه ایستا ماندهاند،
آنان آنچه خواسته و باید را کمی پیشتر انجام دادهاند و حال زمان حرکت این تودههای بیشمار است، زمان دیدن است، زمان لذت بردن است و گویی من نیز باید به کمی دوردست پیش روم بر آسمان بشینم و در منزلگاه دور از آدمیان حرکت با شکوه آنان را تعقیب کنم، باید ببینم این دنباله به کجا خواهد رفت چه راه را بر پیش خواهد ساخت و حال که در پی تغییر آمده است چه چیز را به کرسی خواهد نشاند
به همهپرسی و به همهدانی به مشارکت و به همبستگی به تغییر و به تمدن به تجدد و به پیشرفت به همه سلام میگویند و در صفهای طویل آرزوها و آمال را به صندوقهای پیش رو میسپارند، مینویسند
نامه است؟
آرزو است؟
مینویسند تا آنچه به آمال در طول این سالیان از زبان همه و همه از جان سطح نورانی تا فریادهای جعبهی جادو از هر که بود و نبود از دیرترها و آنچه به آینده خواهد بود،
بدانند که تغییر در پس این مشارکت و با هم بودن است
پس پیش رفتند به ارزش پیش آمده در برابرشان سلام گفتند تا آنچه به دل و در آرزو در پی سالیان جان داشتند را عملی سازند و این صفهای با شکوه ساخته شد، قدرت به مشارکت در آمد و به آرای عموم گذاشته شد تا سعادت و خوشبختی را در منزلی نزدیک به خویشتن با مشارکت و همبستگی در آغوش بگیرند،
در این جهان مدرن و بی همتای آدمی که همهچیز جهان در اختیار گونهی به تکامل رسیدهای از جانها است،
قدرتهای بیشمار بسیاری در جهان وجود دارند، آنگاه که به آسمان میروم به پرواز در میآیم چه بسیار از این آدمیان میبینم که در سراسر جهان گرد هم آمده و در حال ساختن جهان بهتری برای خود هستند،
امروز اصولی ارزش حقیقین جهان آنها است، اصولی که همه میدانند تخطی از آن به معنای پسرفت و عقبماندگی است، پس همه خود را به این هزارتوی پر شوکت میرسانند و در این بحبوحه از یکدیگر سبقت میگیرند، کشورهای بیشمار جهان و قدرتهای بزرگ در عالمی از رقابت در حال رقابتاند، آنان میتازند تا در این ارزشهای تازه ساخته شدهی بشری از یکدیگر گوی سبقت را بربایند و در این رقابت بزرگ پیروز باشند، از این رو است که هر روز قدرت تازهای سر برمیآورد، چند قدرت همیشگی هماره وجود دارد و برای تصاحب دیگر جایگاهها باید که دیگران با یکدیگر به مبارزه در آیند، آنان به این رقابت با این چارچوبها واقفاند و برای پیروزی دست به هر کاری میزنند؟
فرای اینها جامعه بشری پیشرفته دست به ساختن سازمان تازهای نیز زده است، سازمان بزرگ و جهانی برای پاسداشت از ارزشهای انسانی
ارزشهای تازه ساختهای که جهان بهتر و زندگی راحتتر را برای همهی ابنای بشر به ارمغان خواهد آورد، این ارزشهای تازه و این زندگی نو نیاز به سازمانی دارد تا از آن پاسداشت کند، پس آدمیان پس از جنگها، پس از کشتارها، پس از خونریزیها و استثمارها بر آن شدند تا در ساختمانی برای نظمی نوین به همکاری هم جهان را پاسداشت کنند، از ریختن خونها جلوگیری کنند، حافظ جهان تازه ساختهی خود باشند و برای ماندن در این جهان تازه تأسیس تلاش کنند،
نام این سازمان پاسدار حقوق همهی انسانها چه بود؟
شاید سازمان ملل، شاید سازمان حقوق بشر و شاید هزاری اسامی دیگر اما بیش از اسم آن وظیفهی خطیر بر دوش آن مهم و چشم نواز بود، دیدن این سازمان، این بودن انسانها این فکر کردن و این سامان دادن باز مرا مست این هوای انسانی میکرد و دوست داشتم بیشتر به پرواز در آیم بیشتر ببینم اما دریغ که گسترهی دیدنهای من هم کم و کوتاه بود اما باز هم باید دید و به پیش رفت باید تمام دریچههای ساخته به دست بشری را به بوتهی آزمون گذاشت و بیشتر از آن درک کرد.
در این دنیای ساخته به دست آدمیان گروههای بسیار ساخته شد، آدمیان باز بهمثابهی تمام تاریخشان از هم دور و چند دسته شدند تعدادی کار کردند تا بسازند کسانی فکر کردند تا بیالایند، کسانی حکم کردند تا بیارایند، گروه و گروهها از پی هم این جهان تازه را ساختند و پیش بردند، اما گروه تازهای قدرت و شأن را به کام خویش برده بود، صاحب بود و چون دیرپایان اجر فراتر داشت،
آدمیان میدانستند، ارزش کار والای آنان را درک کرده بودند، این جهان پیش رو را از برکات آنان داشتند پس آنان باید که مالک میشدند، این منطق هزاران سالهی آدمیان بود و باید بدین راه احترام میگذاشتند
حال عالمان بودند و علم بود که راه و طریقت میساخت، علم یکهسوار بر کرسی قدرت میتاخت و آدمیان دنیای تازه را بدانها مدیون بودند؟
هر چه در این دنیا میخواستند اراده کافی بود تا به دست این عالمان بر دست گیرند، روز معشوق خواستند پس پیشکش آنان معشوقهای تازه بر جان آدمیان بود، روز از کار به تنگ آمدند پس کارگران ساده در برابر رویشان بود، روز فریاد بر آوردند و طالب قدرت شدند، عالمان پیش رفتند تا طریقتی تازهای برگیرند آنقدر بسازند و بخواهند که هیچ در میان نباشد، آنقدر پیش بردند که نام ساختهشان بس بود که جهان در خوف قدرت آنان هر چه میخواستند بکند، عالمان پیش رفتند و همتا ساختند، همپیاله و همراه آفریدند، خالق شدند خلق کردند، هر چیز شده و نشده را تحلیل کردند آموختند، دانستند و این طریقت را قدوست بخشیدند،
حال دیگر روزگاران پیشتر آدمیان نبود حال روزگار علم و نمو این خاستگاه آدمی به میان آمده بود، حال روزی بود که علم نه ابزار که حقیقت بود که نه راه برای ساختن ابزار تازه که قداست بود حال هر که از شأن این در گرانمایه دور بود هیچ بود و در عدم محکوم به ماندن میشد، حال علم راه و طریقت بود، همهچیز این جهان مدیون همین دانش آدمیان بود، حال انسانها میدانستند تنها عامل پیشرفت آنان همین بودن آنان است همین دلیل بقا و ماندن آنان است، هزاری به خود خوانده بودند که اگر تا بدین جا رسیدهاند از همین حس درونی آنها نشئت گرفته است، آری با صدای بلند خویشتن را موجود ابزارساز خواندند و در این ساختن پیش رفتند و خود ساختن را ارزش داشتند، دیگر وسیله نبود، حق بود حقیقت بود، همهچیز در همین ساختن خلاصه بود،
ساختنِ چه و چگونه ساختن در میان نبود، چراییها بازهم به فراموشی سپرده شد تا به جای هر چرایی وجود ساختن علت و غایت هر اتفاق جهان باشد
پس عالمان پیش رفتند و هر روز در این رقابت مرگبار از یکدیگر پیشی گرفتند و پادشاه آن بود که بیشتر و با کیفیتتر خلق میکرد گاه کمیت به کیفیت چربید و گاه کیفیت اصل و بنیان شد اما هر چه که بود مهم و اصل داستان خلق کردن بود و نه خالق به چه شدن
حال عالمان پادشاه بر موجود ابزارساز بودند که او عامل به ساختن بود او فکر پروراندن بود او هدف و غایت پیشرفت و پیش بردن بود، پس هر چه بر سر داشت پروراند و ساخت، گاه بمبهایی ساخت تا قدرت را تثبیت کند، گاه موجود تازه خلق کرد تا خلقت را تقلید کند، گاه بدل و همشکل ساخت تا حکمت را تنبیه کند و آنقدر ساخت تا هر چه تاج و تخت بر جهان بود را بر خویش تنفیذ کند
این طبقه حال معنای آن اشرف و برتر بودن بود، حال مالک بر کرامت بود حق را در خویش دانست و عامل پیشرفت بود و آدمیان چه سری بر پای این بت تازه ساخته ساییدند که همه میدانستند چه برتر و والاتر از افکار چرخ این زندگی تازه را همین پیشرفت در ابزار ساخته است پس فرمانروای حقیقی جهان او بود و باید به پیشگاهش خدمت کرد،
آدمیان نخست به لذاتش پاسخ گفتند و در آن غرق به خدمتش در آمدند و از خدمت خویش راضی و سرخوش زنده به پیش رفتند.
فرای این فرمانروایان بی تاج و تخت دیگرانی نیز پیشگام و پیشفرمان در پیش بودند و گاه تاج داشتند و گاه بر تاج دیگری الماس میشدند، آنان وظیفه در پیش رویشان بود که گاه سرگرم کنند، گاه برقصانند، گاه بچرخانند، گاه مجذوب کنند، گاه تأثیر بگذارند و فرای همه اینها از احساس به احساس دیگری نفوذ کنند و خزیده خزیده به جان روند و از جان شوند
هنرمندان پیش رو بودند آنان که به طول هزاری از احساس بر آمدند و بر احساس دیگری نشستند، حال در پیش روی بودند تا باز احساس بر انگیزند، اما شاید این بار زمانه تغییر کرده بود همهچیز به پیش رفته بود و دیگر نیاز به برانگیخته شدن احساسات نبود، حال زمانه، زمانهی شناخت و تحلیل بود، حال زمانهی دانستن و تحمیق بود، حال باید میدانستی باید خودآگاه و به دور از هر احساس، احساس برمیانگیختی، این هنر بود نه فراتر از این بود هر چه بود و نبود، باز هم در میان بود این تاج بر سر دیگری و به کام آن یکی و به جان هرکسی باز هم در پیش بود باز قلندرانِ علم و قلم به دست میگرفت باز پیش میرفت باز همه جا را تسخیر میکرد قلوب در برابرش بود ابزار پر نفوذ بر احساس دیگری بود، قوهی محرکه و تشخیص بود، همهی معانی را به خویش میبلعید و به هزاری رنگ بدل میشد هر بار در رنگ و ساحتی خاص تبلور مییافت و باز به پیش میرفت و جماعت بیشماری ساعتهای مدید در انتظار رخ با کمالاتش در انتظار مینشستند و حسرت میخوردند و دیوانهی او میشدند
حال باز هم باید همهی ابزارها به کمک میآمدند تا او را ببیند و احساس کنند، آمده بود تا احساسها را برانگیزد، شاید آنچه دیگران نمیتوانستند بکنند و همه را به دوش او گذاشتند و او باید تنها همهی زحمات را به جان میخرید و به پیش میبرد
حالا وظیفهی تهییج داشت، وظیفهی تحمیق داشت، وظیفهی تبلیغ داشت هر چه بر دوشش بود باید که به پیش میبرد و همهی ابزارها هم به کمکش میآمدند، اگر نیاز بود جعبهی جادو ساعتها برای بسطش سخن میراند، اگر نیاز بود سطح نورانی میگفت و به گوشها نجوایش میکرد، اگر میخواستند هر چه تابلو در خیابان بود را به خدمتش میآورند، ابزار به راه ابزار همه به همه سود میرساندند و برپایی این نظم به کمک همهی آنان و در کنار هم بود
باید دید باید همه را از دور دید و از بالا به نظارهاش نشست و منی که حالا در این سکوت به نظارهی این شکوه نشستهام هر چه به دل اینها نهفته باشد را بیکم و کاست خواهم پذیرفت تا ذرهای به نوای آنان گوش فرا دهم، ذرهای دور شوم، آنقدر در این دو راهی پر قدرت مرا به چالش کشیدهاند آنقدر زندگی بر ابزار را به جانم خوراندهاند که باید در این تهییج احساسات از جان و دل بیخود و فرا روم باید دست به دامان آن صدای برقصم بچرخم و بمانم که بودن و بقایم در شنیدن و خواندن و دانستن همینمان است
اما چرا تا این حد باز بر دنیای آنان بی شناخت، پر از تصمیم و باور شدهام، آنان که هیچ به من نگفتهاند، آنان که هیچ از دریای دنیایشان بر من نگشودهاند، اما باز هم این بدبینی به جانم رخنه کرده است
آری حال زمان درگیری در این بدبینی نیست، حال باید دید بر آسمان پر کشید از شکوه و هیجان اینان گفت، از مجالس پر بزم و رقص و شادی و سرور آنان
از شادمانی و سرمستی از تهییج و فرا رفتن،
از رهایی و در آسمان پر کشیدن، از پیشرفت و بالاتر رفتن
باید همهی اینها را دید، باید دید که این موجود ابزارساز چگونه توانسته است تا بدین درجه پیشرفت کند که در این برهوت عدم و پوچی هر چه بخواهد را بسازد، گاه تخیلات خویش را آنقدر جنبه بر حقیقت داده است که حتی تشخیص، رؤیا و واقع آن غیرممکن است، آنقدر در این پیشرفت از خویشتن پیشی گرفته که هر ناممکن را به ممکن هر ناجود را به وجود بدل ساخته است
هر چه خواسته را به دست آورده و حال که در این شهر آدمیان گام بر میدارم در گوشه و کنارش هر چه میبینم از پیشرفت و والا رفتن آنان است، آری اینها قابل رؤیت و دیدن است، از هیچِ دیرترها هیچ باقی نمانده و هر چه هست از آن همین موجود ابزارساز شده است، هر چه خواسته را در آغوش کشیده و هر چه خواسته را به چنگ آورده هر چه خواسته را به عشق بدل ساخته و هر چه خواسته را از بین برده است
آیا اینها مفهوم پیشرفت و دگرگونی است؟
آیا این حد نها از خواستههای آدمیان است؟
پاسخ در پرسش نهفته است، کدامین آدمیان،
اگر انسان به شمایل آن موجود ابزارساز بر آید بی شک هر چه خواسته و فراتر از آن را کسب کرده است، شاید باز هم طالب داشتن فراتر باشد که هست که به دل خواستهاش هر روز در حال فزون است اما باز باید دوره کرد که در به در به دنبال کدامین طریقت جان میسپارد
آری امروز هر چه هست از همان ابزارساز دیرترها سخن به میان آمده و چرا مرا در این هجمه از خوشبینی و بدبینی غرق کرده است؟
حال که همهچیز در سطح و در پیش رو است من هر بار به دیدن هر اتفاق برداشت خاصی را پیشه کردهام، شاید درمان من به درون عمق آنان است، شاید باید از این نگاه بر سطح فاصله گرفت باید هر چه بیشتر و بیشتر در عمق رفت و اعماق را دریافت، حال که همهچیز را میبینم هر سطح را بر آنچه در پیش رو نمایان است دریافتهام باز هم از دنیای آنان هیچ نمیدانم، هیچ از درون آن آگاه نبودهام و شاید باید به پیشواز این اعماق بروم
در این دنیای تازه ساخته آدمیان ز چه روی پا نهادم؟
باز هم این سؤال همیشگی به همراه من است، چرا چیزهای متفاوت از گذشته و حالشان میدانم همهچیز در بسط در اختیار دیدههای من نیست و فراتر از آن در ناخودآگاه به همراه من است، آیا این وظیفهای است بر دوش من؟
آیا وظیفهی من شناخت و دانستن دنیای تازهی آنها است؟
نمیدانم همهچیز برایم گنگ بیمعنا است، شاید پرسش درست فهمیدن چرایی و بودن خویش باشد، شاید باید این چرایی را ابتدا در جهان پیرامون به کنکاش نشست همانطور که از ابتدا کردم و خواستم،
ابتدا دنیای پیرامون خویش را بشناسم و به شناخت آنان، از خویشتن به شناخت برسم، اما حال فرای همهی اینها میدانم که فراتر از این شناخت نیاز به رفتن در میان اعماق افکار آنان دارم حال باید به پیش روم سطح را بشکافم و اعماق را دریابم، این ایستا بودن من در دیدن سطح هر بار مرا از واقعیات دنیای آنان دور خواهد کرد
از دنیای آنان چه دریافتم، آری دیدم همه را دیدم، از جعبهی جادو تا سطح نورانی تا اجرام آسمانی تا اشیای همانند و متشابه همه را دیدم، نظم آنان را شناختم امنیت را درک کردم مشارکت و با هم بودن را دوره کردم، دیدم چگونه این موجود ابزارساز پیشرفت و پیشرفت را از آن خود کرد، دیدم عالمان به کجای چنگ انداخته و در پیشگاه این ساحت مقدس به کجا رسیدهاند، همه را دیدم، احساس را دریافتم، به هنر مزین شدم و از هجوم احساسات به خویش لغزیدم، همه را دیدم و دریافتم،
اما درد در کجای این منزلگاه لانه کرده بود؟
چه باعث شد تا همهچیز را در نیابم و باز در چراهای خویش غوطه خورم؟
آری باید سطح را شکافت و عمق را دریافت که سطح برای اغوا به پیش آمده و شاید اگر حقیقتی بود در عمقها نهفته باشد، پس گام بعدی که نمیدانم وظیفهاش را چه کسی بر عهدهام نهاده نزدیکی و در یافتن عمق قضایا است.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021-2023 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.