Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی اغوا

بخش چهارم (قسمت پایانی)

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی اغوا اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی اغوا در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی اغوا

کتاب : اغوا

عنوان : بخش چهارم (قسمت پایانی)

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 01:05:19

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب اغوا

آسمانی نیلگون و آبی رنگ، مزین به صدای خوش آواز پرندگان،

سپیدی نور خورشید احاطه گر است و هوای بوی خوش درختان دارد،

وای که چه طراوتی، وای که چه زیبایی، وای که جهان زیبا است و در فروغ گیتی می‌درخشد،

آسمان آبی همه‌ی سطح جهان را پوشانده است و هوای خوش این بودن نفس تراویدن را به همگان عرضه کرده است، خورشید بر فراز آسمان‌ها در حال تابیدن است و از نور جان بخشش به همگان می‌تابد،

کمی دورتر از آسمان و بر زمین، کوه‌ها مغرورانه سر بر آسمان کشیده‌اند و هر از چند صباحی سری به میان ابرها خواهند برد که به لالای آرام آنان آرام گیرند و استوار کنند زمین زیر پای جان‌ها را،

آبی به زلالی‌ات صداقت بر صحن زمین بر جریان است، پر خروش در حرکت است، وا نمی‌ایستد و هیچ زشتی به خود راه نمی‌دهد، می‌شوید و زمین و زمانه را به جریان واداشته است،

درختان، مغرورانه بر زمین ریشه دوانده‌اند، بر خاک جا خوش کرده‌اند از جان زمین می‌نوشند و بر جان زمین نفس ارزانی می‌کنند و هر بار بر زمین روینده‌ی تازه‌ای سر برون آورده‌اند،

برون می‌آید و به همراه خویشتن دوباره بودن و مانا بودن را پیشکش می‌کند، می‌تراود از دل خاک برون می‌تراود عطر زندار و جان بودن‌ها را،

باز زندگی به جریان است و باز زندار می‌کند هر چه میرایی از جان رفتنی است، گل می‌تراود و به عطر خوش آهنگش نغمه سر می‌دهد،

به بودن و به جان ماندن را،

درختان به شاخه‌ها و به جان خویش مهمان بسیار جان شده‌اند،

جان به جان پیشکش دوباره‌ی بودن است، باز طراوت این زندار بخشیده است به کام زمین جان و بر جان ماندن را، باز لانه کرده‌اند، مرغان عشق در لا به لای شاخساران درختان مغرور و افرا،

آرام چهچهه سر می‌دهند، به صدای خوش آوازشان مرور می‌کنند زندگی را آمده‌اند تا به نوای آرام دل‌‌هایشان دوباره بسازند زمین سالخورده‌ی رنجور را،

به خاک زنده است هزاری که به جان می‌تراود جان بیشماری را،

درخت نفس هدیه می‌دهد و باز جان‌های بر زمین از کام آن می‌کشند هوای بودن را و باز به هدیه‌ی این نفس، جان می‌بخشند به بیشماران بر زمین،

آهوان بی‌همتا به تکاپو در آمده‌اند، به دل جنگل جست می‌زنند و به هوای سر برون آورده‌اند تا به بال بازی به پرواز در آیند و از دوردست‌تری به زمین چشم بدوزند که چه عاشقانه جان‌ها به هم آمیخته‌اند، آمیخته‌اند و دو تن یک شدند به عشق وصلت کردند و به جان مولود گشتند، مولود آرام به جان والدان جان می‌گیرد و از شهد جانشان دوباره به جان زنده خواهد شد،

باز می‌تراود هر دم از این آسمان و زمین ندای زندار و جان بودن را که به هم متصلانِ می‌بخشند هر بار زندگی را، این ندای زمین و آسمان است این صدای کهکشان است این غزل عاشقان است که باش و زندگی کن که ببخشای که جهان بخشنده است که جان باش و جان ارزانی دار که این سرای جان ماندن است و به مهر زیستن است،

وای که زمین باز طالب به بودن است که از جان خویش به جان هزاری بخشاینده است هزاری به هزارتوی این راه آمده از هر ذره جان می‌تراود و این چرخ دوار ندا آورده است از یک ذره به هزاری برون داده است که هر بار جان شوید و به ره جان بمانید که هر چه ارزش بر زمین و خاکتان است به ارزش و کرامت این جان‌ها است،

نه دیگر به چنین دنیای جای هیچ ارزش تازه نخواهد بود که هر بار زمین و آسمان به ندای پیشترها غزل‌های بکر سراییده‌اند

این قطره‌ها از سرشت جان است همتای و برابر آزاد، رها بر آسمانی که از آن همه است بر زمینی که برای همه است از جانی که به کام همه است،

باز می‌تراود و از دل هم برون می‌شوند هر بار به هم چشم می‌دوزند و آرام به گوش هم می‌خوانند کرامت این جان‌های با شکوه را،

باز بر آسمان می‌خواند، مرغان عشق سر می‌دهند آهوان زیبا به جست و خیز می‌گویند درخت به غرورش خوانده است، گرگ زوزه کشان می‌گوید و هر چه جان بر زمین و آسمان منزل کرده می‌خوانند از شکوه و عظمت جان می‌گویند و به پاسداشت بودن حریم و حرمتشان همین جان‌بخش جان‌ها است،

باز، جان می‌تراوند و ریشه می‌دوانند، باز به پیش می‌روند و در هم یکتا و یک‌گون به نام با شکوه جان برمی‌آیند،

همه آرام همان ندای پیشترها را خوانده‌اند، آنچه از دیربازان دانسته و هزاری خواستند از جانشان بربایند، هزاری خواستند به زشتی از پیششان بدرند و حال دوباره به قوت درونشان خوانده درس جان را

انسان هم آرام بر زمین گام نهاده و آرام به جان جاندارگان غزل می‌سراید از آنان جان و به جانشان، نفس فدیه خواهد داد،

آرام و با شکوه به گوش همه می‌خوانند این یکتایی و شکوه را این برابری و عدالت را این آزادی و شوکت را همه را می‌خوانند و آرام در پی جان به حفظ جان به شوکت و جلال و عظمت جان به کرامت جان نغمه می‌سرایند

همه یکتا و برابر همه با شکوه و در جلال از آنچه برایشان در برابر است خواهند نوشید، از آنچه در برابر است مدد خواهند برد که این دست آرام به آنان جان فدیه داده است و طالب تیمار جان‌ها است، طالب پاسداشت از جان‌ها است، همه از یک ذره و به یک ذره برای بودنشان حرمت نهاده‌اند و آرام می‌خوانند ما جانیم

به آسمان آبی، به دریایی پرخروش، به درختان افرا، به گل‌ها و طراوتشان، به زمین آرام، به ابرهای با شکوه، به درخشش خورشید، به عاشقانه‌ی مهتاب، به هر چه بر جهان بود و خواهد بود آرام می‌خوانند همه یکتا و جانیم

باز هم می‌سرایند و باز هم به پاسداشتش می‌خوانند همه جانیم و همه برابریم همه آزادیم و همه یکتای در بریم

جهان آرام است و زیبای طبیعت پر جان است و با شکوه، درختان به جای مانده تا نفس فدیه دهند، دریای آبی مانده تا بشوید هر چه زشتی را، کوه‌ها استوار بر زمین نگهبان جان‌ها خواهند بود، خورشید می‌درخشد و مهتاب عاشقانه سرمی‌دهد، همه بر جای خویش مانده‌اند همه بر جان خویش مانده‌اند، وای که دیگر جهان صاحب و قدرتمند نخواهد داشت،

وای که برتر و کهتر به خود نخواهد دید وای که دیگر هیچ نام و قسم نخواهد بود و همه را جان خطاب خواهند کرد،

جان درختان، جان گیاهان، جان انبات، جان طبیعت پاسداشت شده آرام مانده است، مانده تا نفس فدیه دهد، مانده تا جان ببخشاید و بر جان خویش استوار بماند که جانش شوکت جان همه‌ی جاندارگان است،

به دل این طبیعت با شکوه و زیبا جان حیوان آرام گرفته است به دور از هر زشتی و عذاب، به دور از رنج و تبعیض، حیوان به جان با شکوهش مانده است تا عشق هدیه دهد تا بیاموزد و بدانند که دنیای و زندگی فراتر از همه‌چیز به جان نهفته است به آغوش سیراب شده است به عشق می‌تراود و به بودن زندار است،

مانا و جاودان به قلب هر چه جان با شکوه مانده است می‌ماند و باز جان می‌بخشاید و همه را به درس مهر فرا می‌خواند

پاسداشت جان حیوان جان خویشتن است، نه از باغ، وحشی‌گری انسان خبر است نه از اسارت و دردها، نه از برده‌کشی و حماقت‌ها، نه گوشت تنشان را دریده‌اند نه از پوستشان جامه‌ها پوشیده‌اند، نه به پیشرفتشان سرها را بریده‌اند نه به رذالتشان کودکان را دریده‌اند، نه به کیفشان عذاب‌ها چشیده‌اند نه به زشتی خواستنشان نقش زندان را کشیده‌اند

هیچ به جهان نیست جز حرمت جان‌ها، هیچ به جهان نیست جز آزادی جان‌ها، هیچ نیست جز برابری خان‌ها،

همه یکتا و برابر همه به کام جهان به جان خویش محترم بر خاک خویش مانده آرام جان می‌گیرند و جان می‌بخشند،

کودکان به آغوش می‌کشند و به مهر می‌پرورند باز آرام به گوشه‌ای به آغوش کشیدن را خواهند دید، زبان مهر را خواهند شنید، نوازش مام را خواهند چشید و باز به گاهواره‌ی عطوفت خواهند رویید،

باز تا چشم کار کرده است، آغوش مادران باز است به آغوششان هزاری آرام مانده‌اند، آرام خوابیده‌اند هر از چند صباحی مهر مادری زبان می‌کشد به جان فرزند خفته بر آغوشش، هر چه زشتی را از جان او برده است که جهان را از زشتی خواهند برد،

باز به مهرشان، آرام دیدگان پر اشک خواهد شد باز از دیدن این جان و تراویدن جان‌ها اشک‌ها خواهد ریخت به شوق دیدنشان زنده خواهند شد و به پروازشان پرواز خواهند کرد،

حیوان به جان طبیعت است و هر دو آرام یکدیگر را به آغوش می‌کشند، آرام به آغوش هم می‌خوابند و آرام به آغوش هم آرام گرفته‌اند، دگر از آز خبری نخواهد بود، دیگر حسد به کام دور رفته است دیگر خودخواهی جامه بر خواهد بست و جان بودن به جای باقی خواهد نشست،

دگر به آز و خودپرستی لانه‌ها کوفته نخواهند شد، خانه‌ها به آتش کشیده نخواهند شد، کسی صاحب نخواهد شد و هر کس خویشتن را به همان جان که والای ارزش‌ها است خواهد دید و به شوکت خود شوکت همه را در خواهد یافت

جنگل خانه حیوان است و طبیعت حرمت همگان به حرمتش به پاسداشتش به این خانه‌ی امن همه یک جان شده‌اند و برای بودنش از همه‌ی دنیا دست خواهند شست که اینبار دانسته‌اند جانشان گرو به جان همان جان‌بخش عالمیان است

بر حرمتش هر روز فزوده‌اند هر روز جایگاهش را والاتر خواهند داشت و از دست درازی مصونش خواهند گفت که نغمه‌ی بودن و این جان والای را هزاری شنیده‌اند، حال که طبیعت پاسداشت شده است، حال که حیوان به منزلگاهش آرام مانده است، حال که هر عذاب و ظلم و زشتی از جان جاندارگان رخت بسته است، انسان کجا منزل کرده است؟

او هم به همین مام بزرگ جهان لانه دارد، پاسبان جان همه‌ی جانداران است، او دریافته که تکلیف بسیار دارد، او دریافته که مام جهان به او عطا کرد این قوه‌ی دانستن را که پاسدار جان همگان باشد، او دریافت که پاسدار جان هم‌جانانش خواهد بود، پس حال در این دنیای والای جایگاه حیوان را آرام بر جای گذاشت و پاسدار جانشان بود، به او لطمه نزد به هیچ دلیل نه برای سیر شدن نه برای لذت نه برای پوشیدن نه برای منفعت جستن و نه به هزاری دلیل دیگر که اینبار آمد و آرام حافظ جان هم‌جانش بود، منزلگهش را حفظ کرد و به جانش قسم خورد که از هر زشتی و عذاب او را دور نگاه دارد

طبیعت را شناخت و دانست که مادرش است، دانست این نفس بخش عامل ماندن و بودنش است، پس جانش را به همتای جان خویش شمرد و به بودنش هر چه بر توان داشت همت گماشت، جانش را حافظ بود که جان خویشتن و همه‌ی هم‌جانان را پاسبان است،

حال به این دنیای زیبایی‌ها، به جهانی که در آن همه‌ی جان‌ها حفاظت شده‌اند این نگهبان دنیا نیز باید که آرام گیرد باید که زیبا زندگی کند باید که جان باشد و جان عطا کند، پس عاشق شد، عشق ارزانی داد و به دریای همین عشق بارور شد، مولود شد و والد گشت به جهان آمد و در جهان ماند جان شد و همتا شد یک جان شد و عاشق ماند به دریای عشق هر روز بال و پر گرفت و هر روز بارورتر شد که حال دانسته بود ارزش والای زندگی را، این جان با ارزش را که از همه‌چیز جهان والاتر است، حال دانسته بود که باید حافظ این جان باشد که یگانه ارزش جهان است، حال دانست که آزادی چیست و فهمید که نباید به دیگری آزاری رساند، همه را دانست و خویشتن را برای داشتن این ارزش والا هزینه کرد، آن‌قدر هزینه کرد تا جهان جایی برای زندگی باشد به این تکلیف پاسخ گفت تا جهانی لایق به بار آورد همه بر آن زندگی کنند و از حقوقشان لذت برند

حال دگر انسان هیچ نامی جز جان بر خویش نداشت همتای دگر جان‌های جهان بود، او دگر هیچ تفاوت به درختان و حیوان نداشت که به خویشتنشان تفاوت بینگارد، او حال دگر یکتا و همسان دگر جان‌های جهان بود و به این برابری زنده ماند به یکتایی بهره برد و به این دریای آرام عاشق شد

حال دگر ارزش زندگی را دانسته بود پس هیچ ارزش از زشتی به جانش منزل نکرد حال دانسته بود که جان است که همتای دیگران است دانست که پاسبان دیگر جان‌های جهان است، دانست که آزادی به قانونش به پاسداشت قانونش بر جهان خواهد بود دانست که برابری از آن همه است، پس به تمام ایمان و باورش جهان ساخت، جهانی ساخت لایق زندگی کردن، جهانی که بر آن حقوق همگان پاسداری شود، هر که به باور و ایمان خویش زندگی کند، تحمیل برچیده شود، ریشه‌ی جبر کنده شود همگان به آزادی خویش پایبند بر قانون مکرمش زندگی کنند،

جهان قسمت شد، کوچک شد، بزرگ شد، هر بار به شکلی در آمد که هدف زندگی راحت و آسوده‌ی همه‌ی جان‌ها بود، کرامت به جان مقدس همه‌ی جاندارگان بود پس هر شکل که نیاز بود انجام کرد تا همه آرام و در پناه باور خویش زندگی کنند، هر بار برای جمعی که خواست منزلگهی بنا شد تا آنجایی آرام گیرند که بر آن باور داشته‌اند آنجایی آرام گیرند که هم باورانشان منزل کرده‌اند، آن کاری را بکنند که بر آن ایمان دارند، چیزی را آزادی بخوانند که خویشتن آن را ساخته‌اند، به هر چه خواهند زندگی کنند، به هر چه خواهند باور بدارند و به هر چه می‌خواهند ارزش نهند

از این رو جهان به رنگ‌های گوناگون بدل شد، جماعت‌های بیشمار به رنگ‌های بسیار به گرد هم در آمدن هزاری شکل زندگی کردند، هزاری قانون نوشتند، هزاری کارها کردند، لیک شادمانی جهان آنجا بود که هر کدام به باور خویش زنده بودند که تحمیل بر جانشان نبود که درد اجبار زندگیشان را رنگ نزد که خویشتن خواستند و پاسدارش ماندند،

هزاری آدمیان به سرتاسر جهان آن گونه زندگی کردند که تصویرش بر ذهنشان بود هر که به هر چه باور داشت بر همان سرا لانه کرد که معرفتش در آن نهفته بود اما یکتایی جهانشان پاسداشت آزادی بود، هر جا که بودند می‌دانستند که آزادی یگانه منجی جان همگان است پس به کرامت آن همت گماشتند تا به زشتی فرو نروند، به جان دگری آزار نرساندند تا آزادی همیشگی و ابدی شود تا نسل‌ها پشت اندر پشت هم بر این ارزش والا لانه کنند و در این سرای امن آرام به جان در آیند

همه‌چیز بر جهان بود همه‌چیز مثال دیربازان بر جهان خانه داشت لیک اینبار نیامده بود تا ذهن‌ها را بشوید نیامده بود تا به تحمیل مردمان را بدرد، نیامده بود تا به جبر به سر جای بنشاند، آمده بود تا از آن بهره‌ای برند که خویش می‌خواهند، پیشرفت بود آن‌قدر بود که دیربازان را به سکوت وا می‌داشت اما به راهی پیشرفت‌اند که جان دگری آزار نبیند به راهی پا فشردند که جان دیگران حفظ بماند که دافع از جان همگان باشند، حال دگر اگر نوای تازه‌ای بر آسمان شنیده می‌شد برای مسکوت داشتن آدمیان نبود، اگر جسم تازه‌ای بر خانه‌هایشان لانه کرد برای منفعل کردنشان نبود می‌آمد و هر روز بیشتر به پیش می‌رفت اما آدمیان را به بند خویش در نیاورد بنده نکرد و این عبد دست و پا بسته را به قربانگاه نبرد، اینبار آمد تا جانان از آن بهره برند و بهتر زندگی کنند

کار هم بود، آدمیان باز هم کار کردند که کار پیشرفت و همت است، آمدند تا باز هم بسازند اما اینبار حیوان ابزارساز نبودند جان بودند و جانبخش، اینبار کار کردند تا جان ببخشند تا مثال درخت افرا نفس هدیه دهند، آمدند و ساختند تا جان ببخشایند تا نفس هدیه کنند تا پاسبان جان دیگران شوند تا همگان را به زندگی بهتر میهمان کنند، از زندگی رخت نبستند کار کردند خواندند دانستند زندگی کردند، عاشق شدند، به آغوش کشیدند و به آغوش کشیده شدند کار هم کردند تا بهتر زندگی کنند همه‌ی جان‌های جهان

اگر کسی خواست به گرده‌ی بیشمارانی بنشیند و از این جان بی توان بهره گیرد بیشمارانی به پیش بودند تا جان هم‌جانشان را از این درد برهانند، پس قطار بیشمارانی به راه بود تا برابر هر زشتی سینه ستبر کند و حق خویش را باز ستاند که اینبار جهان جای جان بود جای زندگی بود و هیچ جز این بر آن لانه نتوانست که کرد

هزاران هزار به پشت هم قطار با سینه‌های ستبر شده برای حفظ جان همگان به پیش بودند این پیش‌قراولان آمده تا از جان هم بگذرند که همه به جان زنده مانند و به جان برویانند

آرام آرام این حس با هم بودن به جان همگان رخنه کرد و هر روز ارزش‌های والا جای هر چه زشتی دیربازان را گرفت، ایثار به پیش آمد فداکاری خانه کرد، اتحاد قدرت گرفت مدد رساندن اصل شد، هر روز ارزش‌ها دگرگون شدند باز خویشتن را آفریدند تا هر روز بهتر و بهتر زندگی کنند همگان زندگی کنند و جان همگان پاسداشت شود و همگان به کنار هم بمانند

جان یکتا ارزش جهان بود و از میان بردنش محال ممکن،

چه کسی می‌توانست این یگانه قدسی را از میان بردارد آن ارزش که برای همه یکسان و والا بود هیچ کس توان مقابله با چنین ارزش را در خود ندید و نخواهد دید که یگانه ارزش والای جهان جان همگان بود آزار نرساندن بر آن بود و این آزادی نهایی برای همگان شد، پس به هر کوی و برزن به هر خانه و لانه هزاری بودند تا برای پاسداشت آنچه می‌دانستند یگانه منجی جهانشان است از جان هم بگذرند و برای پاسداشتش تا آخرین قطره‌ی خون به پیش آیند، ریشه از هر زشتی کنده شود و به قوت این هزاری آدمیان، ریشه‌ی هر چه ظلمت بود خشک و از میان رفت و از آن هیچ به جای نماند،

هر روز بیشماران بیشتری به این پیش‌قراولان افزوده شد که همه هم‌جان بودند و یک راه در برابر بود، آن‌قدر به پیش رفت تا همه را در خویش گیرد و هیچ از جهان پیشترها باقی نگذارد جز باورمندان به چنین عقیده‌ای که جان ارزش والای جهان است و آزار نرساندن به آن معنای آزادی ابدی

پس هیچ کس بر جای نماند و هر روز بر پیش رفتن از هم پیشی گرفتند به دریا چشم دوختند و از خروشش به خروش آمدند تا آرام نمانند و بر جای ننشینند،

به جان خروش در پیش در برابر هر زشتی ایستادند تا جهانشان آن شود که بر آمال و آرزوی به سر پرورانده‌اند

هزاری لانه بر جهان هزاری خانه و وطن بر زمان که هر چه خواهند کرد هر چه خواهند انتخاب می‌کنند هر طریقتی که باور دارند را به پیش خواهند گرفت از زبان تا قومیت و نژاد از اعتقاد به فرای جهان تا اعتقاد به جهان هر چه مادیات بر آن است، از سیاست تا کیاست از حکومت تا عمارت از هر چه و هر چه که بر جهان بود به خانه‌ی خویش منزل کرد تا پاسدار خویشتنش باشد،

پس اگر اینبار صف‌های طویل به پیش رفتند تا انتخاب کنند دیگر نه به تحمیل که خود این راه را برگزیده بودند نه به زور و شمشیر که خویشتن بر این راه گام نهاده‌اند نه به تزویر که باز خویشتنشان به راه آمده‌اند پس جهان آن شد که همه راضی و خشنود بر آن بمانند، نه به زر کسی راه برد و نه به زور نه به تزویر کسی لانه کند و نه به تکبیر زورمندان

قدرت از میان رفت و به هزار تویی در آمد که هیچ از آن باقی نماند که کسی مالک بر آن ننشیند و آنگونه بتازاند که جماعتی بر خویش بلغزند، آن‌قدر تکه و پاره شد این دیو هزار سر که از آن هیچ باقی نماند هیچ از قدرت نباشد جز به دست بیشماران، به دست همگان که این دیو هزار سر هزار توی دماری از آدمیان به طولی هزاری سال درآورده است که اینبار باید او را آرام می‌کردند که کردند، هزار تکه و کوچک کردند تا از آن هیچ باقی نماند تا کسی بر آن قبضه نشود تا کسی بر آن سوار نگردد و بیشماران را پیاده کند، اینبار آن‌قدر او را مهار کردند تا از هیچ بیراهه‌ای دوباره سر برون نیاورد، آرام به کناری بنشیند تا از او استفاده شود به راه پاک جان‌ها

نه کسی قدرت داشت تا به دیگری درآویزد و نه کسی جرأت داشت که دیگران را به جنگ بیامیزد، برای ماندن بر این جهان باید که طالب صلح بود باید که به جان جانداران حرمت گذاشت باید که کرامت این یگانه قدسی جهان را پاسدار بود تا بتوان در این صحن آرام و آرام زندگی کرد،

آری به چنین جهان حامی هم بود از دل همه‌ی آدمیان، از دل همه‌ی پاسداران آزادی، به دل این جهان حامی آمد تا دگر از گوشه و کنار جمعی سر برون نیاورند و به جنگ و جدال به خون زشتی همه را تسخیر کنند،

باید که حامی این جهان را به پیش برد باید که قدرتی انگاشت تا پاسبان این آسایش باشد اما به تقسیط هزاران باره‌ی قدرت به کوچک و خرد کردن قدرت به هزار پاره کردن این دیو هزار سر باید آن را خرد و کوچک کرد آن‌قدر که به فرمان همگان در آید برای همگان بیاید اینبار قدرت نمی‌توانست بتازاند که باید آرام برای حفظ جان‌ها به مدد می‌رسید،

سازمان‌های بیشمار به هزاری رنگ و هزاری ناظر بر یکدیگر آن‌قدر خرد کردند قدرت را که هیچ از خودکامگی بر جای نماند و به قدرت بتواند حافظ جان بود، حافظ صدای همگان بود همه را دریافت و همه را در پناه گرفت که هیچ ظلمی به هیچ گوشه از جهان سر برنیاورد که همه از یک جان و برابریم، همه لایق به زندگی و همه عاشق به آزادی زاده شده‌ایم

چه گروه‌های با شکوه که جان بودند و طالب جان که حافظ همه‌ی قدوسیت زمین و زمان شدند که حافظ بر جان همگان ماندند که در برابر هر زشتی ایستادند و پیش از قدرت‌گیری آنچه نابودی آزادی بود به پیش آمدند تا هیچ از آن باقی نماند و زشتی را نپروراند

آری قدرت تقسیط شده بود هزاری پاسبان بر جهان بود که از هم‌جانشان مطلع باشند که حافظ هم جانشان شوند و در برابر زشتی بایستند، چه آرام و زیبا این رؤیای بر جان و جهانم سایه انداخت

آدمیان این حافظان آزادی جهان، این پاسبان هم جانان خویش، باز هم پیشرفت کردند باز هم از علم مدد بردند باز هم در این خرد پیشی گرفتند اما به کام جان و برای همه‌ی جانداران،

اینبار هم به این دریای معرفت گام نهادند و با تکیه بر آزادی و برابری چه کارها که نکردند، باز آمدند تا اینبار به مدد از علم جهان را جای لایق‌تری بدل سازند و خواندند لایق برای زیستن همه‌ی هم‌جانانشان

وای که چه زیبا بود آنجا که این آدمیان به جان آمده تا جان هم جانشان را نجات دهند به مدد از علم هر چه دارند را پیشکش می‌کنند تا جان حیوانی آرام گیرد درد نکشد و سلامت بماند دیگر علم منزلگاه رهایی و معرفت بود علم به آزادی گره خورد و با او یکتا شد

راه شد، دریچه شد تا هر زشتی از جهان رخت بندد تا آنچه به جبر جهان را آلوده کرده است هم دیگر نباشد، دیگر علم طریقتی به راه آدمیان بود که به مدد از آن همه جای جهان را از هر چه زشتی و نابودی است پاک کنند و چه زیبا و آرام آدمیان در این علم ریشه دواندند تا بیشتر طعم آزادی و برابری را همه بچشند

هزاری نگاشتند دریایی از مطالب گفتند آن‌قدر حرف زدند و گفتند که همه بدانند ارزش والای جان را، ارزش یگانه منجی جهان را،

آزادی را به همه شناساندند آن‌قدر خواندند و نوشتند تا همه به این ارزش والا جان بسپارند، گفتند از جان و برابری از این یکتایی همه‌ی جان‌های زمین از این آزادی والامقام دگر سطح بر پیش نبود عمق را شکافتند و به داخل منزل کردند آن‌قدر گفتند تا همه دریابند تا همه بدانند چه والا گوهری بر جهان است، آن‌قدر گفتند که می‌دانستند راه بیداری به گفتن و آموختن است

راه بیداری این جهان، بیداری انسان‌ها است، شناختن آنان است، باید که آنان را از این خواب‌ هزاران ساله بیدار کرد، باید به دانش و معرفت آنان را بیدار کرد و به آنان گفت از ارزش جان،

سخن راند از این والایی و این مقام یکسان همه‌ی جان‌ها

از این برابری که راهگشای جهان است از آزادی و والایی‌اش که اگر قانونش را حفظ کنیم به همه جای جهان دست خواهیم یافت، پس باز نوشتند و هزاری نگاشتند تا بیشتر آدمیان بدانند و به جهان والای گام گذارند

گفتند از همه‌ی جهان گفتند از جهان در برابر از کارهایی که باید کرد آن‌قدر نوشتند و آن‌قدر خواندند تا همه بیدار شوند، بعد هزاری رفتند تا بیاموزند آن‌قدر بخوانند که همگان به این دریای معرفت عاشق شوند

هنر هم بود او هم آرام به مدد آمد، آمد تا باز بخواند هزاری بگوید شعرها بسراید برقصند، آواز بخوانند، موسیقی سر دهند، داستان‌ها بگویند، مجسمه‌ها بسازند نقاشی‌ها کنند و همه و همه بگویند از طعم خوش آزادی،

از زیبایی برابری، از وصلت این دو که بی هم هیچ و توخالی است،

باز خواندند و باز از آزادی گفتند باز رقصیدند و باز از رهایی گفتند باز جان‌ها به پیش آمدند تا قصه‌ی برابری را سر دهند و باز همه‌چیز از نو سرآغاز شد

باز جهان به زیبایی هنر به خود ریسه رفت باز جهانیان به ریسه‌های زمین عاشق شدند و باز دوباره هر بار به قسمی این داستان برای همگان دوره گشت تا به آخر همه فریاد زنند

ما همه جان و برابریم و به آزار نرساندن دیگران آزاد خواهیم بود

چه نقش‌ها، چه نگاره‌ها، چه آوازها، چه فریادها، به دیوار کوفتند به کتاب نوشتند به پرده‌ها نگاشتند، به همه جا خواندند و باز تکرار کردند آن‌قدر تکرار شد که همگان بدان ایمان آوردند و جهان به کمال زیبایی به پیش رود

آسمان هلهله کند، زمین برقصد، درختان استوار بمانند و باز نفس ببخشایند، حیوانات به آغوش هم در آیند و دوباره عاشقی کنند، انسان به اهداف و باورهای خویش به دور از هر تحمیل و جبر در آنچه می‌خواهد زندار باشد و زندگی کند مانا باشد و در این بودن و بی نهایی جهان، جان را پاسبان باشد

باز هم زمین و زمان آرام برایم ترانه‌ها گفت،

آرام به گوشم لالای عشق سر داد تا بیشتر بر این زیبایی لانه کنم باز چشم دوختم به کودکان در پرواز، به آزادگانی که به نهای جهان آزاد بودند، به هر جا خواستند منزل کردند و به هر جا خواستند پریدند، جان‌ها همه پاسبان هم بودند، همه رها به پرواز در آمدند، آن کردند که دوست داشتند گاه پرواز در آسمان بود، گاه در آغوش کشیدن یار، گاه به دل طبیعت و مستانه چرخیدن بود، گاه نوشتن و خواندن شد، گاه کار کردن و پیشرفت خواند و هر بار به شکل تازه‌ای دوباره هجی کرد ما همه جان و برابریم به آزار نرساندن دیگران آزاد خواهیم بود

دانستم که همه‌اش رؤیا است، دانستم بعد از دیدن همه‌ی زشتی‌های جهان آدمیان آنگاه که چشمانم طالب خواب بود رؤیا دیدم،

دیدم همه‌ی این آرزوها و فراتر از آن را دیدم، آنچه را همه به دل هزاری تکرار کرده‌اند را دیدم، فریادهای هزاران باره‌ی همه جان‌ها را در این رؤیای دراز دیدم و دانستم همه‌اش خواب و رؤیا است، اما چه شیرین حال که می‌دانم بر رؤیا منزل کرده‌ام نمی‌خواهم برخیزم و دوست دارم به درازای همه‌ی عمر به همین رؤیا بمانم و زندگی کنم اما امیدی به دلم زنده خواهد شد که این رؤیا دست یافتنی است باید چشم‌ها را گشود، باید دوباره برخاست و باز تکرار کرد

ما همه جانیم و برابریم و به آزار ندادن دیگران آزاد خواهیم بود.

حال که چشمانم را به جهان برای بار دیگر گشوده‌ام، حال که دوباره این جهان پست آدمیان را می‌بینم، دوباره همه‌چیز بر جهانم آوار شده است،

دوباره همه‌ی زشتی‌ها در برابر دیدگانم است، همه‌چیز به تکرار کمی پیشتر در حال گذر است، چندی بر این رؤیای والا چشم فرو بستم، شاید آن را به دل دیده‌ام شاید آن را به اعماق افکارم دریافته‌ام، شاید آن رؤیای هزاری از همین آدمیان به طول هزاران سال بوده است، خودم هم نمی‌دانم چه بود و چگونه آن را دیده‌ام، اما شیرینی زیبایی‌اش هنوز بر کام است، هنوز با نگاه به آن و یاد تکرار خاطره‌اش جانم آرام می‌شود اما دریغا که چه بد سرنوشتی بر آدمی سایه افکنده است،

این چه رؤیایی بود و چگونه به جهان من پای گذاشت تا چگونه مرا به این فکر تازه جان دهد، باز تکرار آن جمله‌ی در رؤیا آرامش ذهنم خواهد شد، دیگر توان دیدن جهان آدمیان را ندارم و تکرار دوباره‌ی دنیای آنان جهانم را به آتش خواهد کشید، وای که دوباره دیدن آنان همه‌ی جانم را خواهد سوزاند،

این چشم‌ها چرا کماکان می‌بیند، چرا باز هم باید جهان آنان را دریابم این چه محکومیتی است، چه کسی مرا به این دیدن مجازات کرده است؟

وای که باز تکرار آن دردهای پیشتر مرا خواهد کشت، کاش دوباره به همان رؤیای دورترها لانه می‌کردم، ای کاش دوباره بر همان رؤیا منزلم بود و می‌توانستم تا آخرین ثانیه‌هایم همان را تکرار کنم،

اما دلیل دیدن آن رؤیا چه بود؟

سرمستی حاصل از دیدنش برای چه بود؟

آیا نمی‌خواست تا فعل خواستن را به وجود بپروراند؟

آیا تمام دیدن‌ها برای برخاستن نیامده است؟

آیا به نهای این دیدن‌ها نباید برخاست و بت‌ها را شکست؟

صدایی مرا به خویش می‌خواند، تکرار جمله‌ای مرا دیوانه‌وار و مستانه به دنبال خود کشیده است،

جان

ما همه جانیم و برابریم، به آزار نرساندن هم آزاد خواهیم بود،

اما اینبار این آیت نه از زبان من، نه از فکر من که صدای بیگانه‌ای از اعماق دل بیگانه‌ای در حال رسیدن است،

وای که جهان دیوانه‌ام کرده است، آیا خرد خویش را از کف داده‌ام،

آیا به جنون رمیده‌ام؟

آیا محکوم به دیوانگی بر جهان آدمیان شده‌ام؟

 اما نه باز هم تکرار می‌شود، اینبار نه از زبان و فکر خویش، نه از فکر و زبان یک تن که هزاری آن را به دل و زبان سروده‌اند و منی که از کمی پیشترها توانستم به جان آدمیان لانه کنم حال دوباره این جان‌ها مرا به خویش می‌خوانند

این چه جهانی است، به جان هر کدام منزل کرده‌ام این جمله را از اعماق جان آنان شنیده‌ام، آیا این ندای قلب آنان است؟

آیا این آیت به فکر همه‌ی آنان از قلب من لانه کرده است؟

اما نه بیشتر از این‌ها است، همه آن را دیده‌اند

همه‌ی آدمیان همتای من به همتایی جانمان آن رؤیای والا را دیده‌اند

آن روز که در خواب بیداری در سکون و به فعل، به چشمان و در ذهن رؤیا را دیدم همه همتای من به جانشان آن را دیده‌ است،

آری آن را دیده‌اند که این‌گونه به منزل‌گاه دلِ همه‌شان این سرود خوانده می‌شود سرود جان و برابری، سرود آزادی و آزار نرساندن

آیا باز هم به جهان رؤیا مانده‌ام، آیا این دیدن هم دنباله‌ی همان رؤیا است؟

اما من که حال بیشتر از هر روزگاری احساس واقع بر جانم لانه کرده است، حال که بیشتر از هر زمان دیگری به دنیای واقع نزدیک شده‌ام، پس چرا مدام همین سرود را از فکر آدمیان می‌خوانم؟

آری همه‌ی آنان این رؤیا را دیده‌اند، همه بر جانمان مشترک آن را دیده‌ایم از آن خوانده‌ایم بر آن مانده‌ایم و حال رؤیایی برابر خواهیم داشت، حال همه هر بار تمام آن رؤیای صادقِ را مرور می‌کنیم، همه هر بار از به یاد آوردنش سرمست می‌شویم و حال در برابر ما است آن چیزی که آرزویش را داشته‌ایم، رؤیایی که همه‌ی آرمان و آرزوی ما بر آن نهفته است

حال به هر جانی که از آدمیان منزل کرده‌ام، ندای آن رؤیا را شنیده‌ام

هر بار همگان در حال تکرار همان رؤیای به ذهن‌هایشان هستند، از کودکان تا پیرترها، از جوانان تا تاج‌دارها، همه آن را دیده‌اند، همه‌ی ابنای بشر در آن روز یگانه رؤیای جان را دیده‌اند

حال می‌بینم که چگونه همه در خلوت روزی هزار بار از رؤیا خویش می‌گویند به دل آن را تکرار می‌کنند آن آیت را می‌خوانند و از جان به دل نهیب می‌زنند

اما هیچ‌کس توان بازگو کردن آن را به دیگران ندارد، وای که چه بی‌طاقت شده‌ام، ای‌کاش صدایم را می‌شنیدند، ای‌کاش فریادهایم بر آنان کارگر بود می‌دیدند که چگونه برایشان فریاد می‌زنم،

از این رؤیای مشترک می‌گویم، می‌گویم که به هم بگویید و فریاد بزنید،

آن راهبر جهان را تکرار کنید از جان بودن بسرایید از برابری و آزادی بگویید که یگانه منجی جهانمان است

هیهات که هیچ از من نمی‌شنوند، هیچ از من نمی‌بینند و تنها من به جان‌های آنان منزل کرده‌ام تنها من از آنان می‌شنوم و وای که جهانشان را ترس درنوردیده است، به ترس خاموش می‌مانند که مبادا دیگران از آن چیزی بدانند،

آنان از سنگ و انگ و ننگ‌ها بسیار شنیده‌اند،

آنان دانسته‌اند که آرمان و ایمان تباهی است نادانی است بی‌سوادی است حماقت است و حال خاموش باید آنچه را دیگران بر آنان خوانده‌اند هجی کنند،

خاموش به جان از ترس و انگ و ننگ آرام می‌مانند و هیچ بر نمی‌آورند، وای که خودکامگان هم از آن رؤیا دیده‌اند به دل ترسیده‌اند و بیشتر بر آن شدند تا بر طبل نادانی و حماقت از آرمان و ایمان بکوبند، بیشتر به آدمیان بفهمانند،

شده بر زر، شده بر زور، شده بر تزویر همه را به خموشی راه دارند که همه‌چیز از آن آنان است،

کدامین تاجداران خواهد خواست که تاجش را به دیگری پیشکش کند، چه کس از قدرت به پایین آمده تا دیگران بر آن بنشینند و حال که رؤیای آزادی به جان آدمیان لانه کرده است همه‌ی دنیایشان بر ترس لانه کرد، بر ترس نشست که مبادا در دیر روزگارانی شوکت و جلال از کف دهند، پس ترس بر جان را به جان بیشمار آدمیان میهمان کردند، بر آنان از ترس خویش فدیه دادند تا خاموش باشند و منفعل آن کنند که آنان می‌خواهند،

هنوز سخنی به میان نیامده و حرف‌ها بر دل مانده بود که هزاری را به جوخه‌های آتش سپردند باز هم در خفا باز هم به نهان اما گاه به میدان و عیان سوزاندند، آتش زدند و خاکستر به میان آدمیان لانه دادند تا بیشتر بهراسند و بترسند، هزاری از دانشمندان و دانایان، هنرمندان و خبرگان به پیش فرستادند تا در رد این اباطیل قصه‌ها بخوانند، بگویند از کرامت و والایی انسان‌ها، بگویند از بزرگی و جلال آدمیان، بگویند از شکوه این روزها، بگویند از ترس‌ها و از حماقت‌ها، از نادانی و از ایمان‌ها از همه گفتند و به خیال خویش همه را خاکستر کردند،

باز هم آرام نماندند، آمدند تا بیشتر بر مردمان پیشکش دهند از هر آنچه از آن آنان بود، بخشیدند، تحفه دادند، نعمت کردند تا فرو بنشانند،

ساعات کار کم شد، آرام شدند حق دادند آزادی بخشیدند و همه‌چیز را تحفه و فدیه کردند و باز به خیال خویش همه را خاکستر کردند

اما رؤیا بیدار بود زنده بود بال و پر می‌گرفت به ذهن‌ها پرورانده می‌شد، هر روز و هر ثانیه به دل کسی بارور می‌شد لانه می‌کرد ریشه می‌دواند و باز به ذهن‌ها هجی می‌شد، می‌خواندند از جان و برابری و آزادی، از بودن و ماندن، از فریاد و از تغییر به دل می‌خواندند و عاشق می‌شدند

هر چه آن تاجداران کردند که همه خاموش بمانند و در خویش برانند به فراموش سپارند و بر جای نشانند هیچ نشد و باز کودکی آرام به گوش پدر گفت:

آزادی چیست؟

آزادی ریشه کرد، ریشه دواند ساقه کرد، برگ داد و غنچه زد از لبان کودک شکفت و به لبان ماکان جوانان ریشه دواند،

آزادی لقلقه‌ی زبان‌ها شد، برابری به جانشان لانه کرد و جان به وجودشان زنده شد،

رؤیا هر بار بیشتر از پیش لانه کرد و خویشتن را پروراند و به واقع چنگ انداخت و خویش را به واقع بدل کرد که راه تمامی حقیقت‌ها از دالان رؤیا گذشته است

به رؤیا نگاه کردند و آرام شدند، رؤیا را به ذهن خواندند و فریاد شدند، آرام به زیر گوش هم خواندند:

هم جان جانت سلامت باد

چه طنین گوش‌نوازی شد این جان والای همگان، چه آرام تلاوت می‌کرد برابری را، چه فریادی می‌زد از آزادی و شروع همه‌ی فریادها از آن تن دیوار شهرها بود

آنجا که دیوارهای سر به آسمان کشیده از ساختمان گاه‌های آدمی لانه‌ی فریاد رؤیاها شد، آنجا که جان بر جان ساختمانگاه‌های آدمی لانه کرد آنجا که برابری فریاد زد آنجا که بر سطح نورانی بر جان طوفانی بر خواب همگانی رؤیای منزل کرد و فریاد بر آورد

ما همه جانیم و بر آن برابریم به آزار ندادن یکدیگر آزاد خواهیم بود

وای که باز جهان برایم رؤیای تازه‌ای بود، وای که دیدن هزاری از آدمیان که به تنگ آمده به ننگ و انگ و سنگ به لانه نخفته‌اند و فریاد بر می‌آورند مرا به شور واداشت به جان آورد تا به جانشان باشم از آنشان باشم به کنارشان باشم و از آنان باشم، آمدم و به جانشان منزل کردم و دیدم چه فریادها بر آورده‌اند، چه بی پروا در برابر ظالمان ایستاده‌اند، به خیابان آمده‌اند در برابر زورگویان خواسته‌اند در برابر زشت رویان صف‌آرایی کرده‌اند و باز به پیش می‌روند و فریاد می‌زنند

جان را

فریاد می‌زنند برابری را،

برابری نهفته بر جان همه‌ی جانداران را،

از آزادی می‌گویند، از فریاد دم می‌زنند و باز به پیش می‌روند

به زیر چوب و شکنجه و شلاق ایستاده‌اند در رویایشان باز می‌خوانند دوباره سر می‌دهند همان رؤیای والای بر جان را، به همتایی جان به آزادی خان هم‌قسم شده‌اند از جان گذشته‌اند تا همه‌ی جان جهان آرام گیرد تا همگان به آزادی دست یابند و چه رشادت‌ها کرده‌اند، وای که من هم به جانشان آمده‌ام همتای آنان شده‌ام به دردشان درد کشیده‌ام و با فریادشان زنده شده‌ام، وای که این نهای بودن است نهای طغیان و زندگی است این رشادت و ایستادگی این ماندن و پای‌کوبی این پیروزی و دگرگونی این نهای رؤیای جان‌ها است

باز خوانده‌اند باز به پیش رفته‌اند، هزاری نوشته‌اند، هزاری به دست گرفته برای دیگران گفته‌اند تصویر کرده‌اند، هزاری معنا بر رؤیای نهاده‌اند تا هزاری را بیدار کنند، به خیابان آمدند و فریاد زدند از برابری گفتند از آزادی گفتند از رؤیای بزرگشان خواندند بر دیوارهای شهر بر سطح نورانی بر جان خویشتن بر زبان و بر ذهن‌ها بر خون خویش نگاشتند، جان برابری و آزادی را و باز تکرار کردند همه‌ی رویشان را به امید آن روز که در دوردست‌ها همه‌ی آدمیان فریاد بزنند

ما همه جانیم و بر آن برابریم به آزار ندادن یکدیگر آزاد خواهیم بود

به رؤیای رسیدن بر جهان تا آخرین قطره‌ی خون ماندند و فریاد زدند، آمدند و بی‌باکانه از جان گذشتند تا همه‌ی جان‌ها از حیوان و انبات تا انسان به زندگی آرام گیرند، به صلح باشد و برابری را منزلگه خویش کنند، به هوای آزادی نفس بکشند و بی آزار روزگاران سپری کنند

پس آرام ننشستند و برای تغییر جهان یکسره جان شدند به پیش رفتند و جنگیدند و من به جانشان به وجودشان منزل کردم

همه را دیدم از روزگاران پیشتر از خیلی دوردست‌ها آری حال می‌دانم همه را دیده‌ام از همه‌ی آنان شنیده‌ام، حال خوب می‌دانم که به طول عمر همگان بوده‌ام و دنیای آنان را دیده‌ام، فراتر از دنیای پیشترها همه‌ی جهان را درنوردیده‌ام تا جان شوم تا ذره‌ای از این قدسی عالم باشم تا به این مقام والا دست یابم که به جان آرام ننشینم و بر جای نمانم که این ذره‌ی قدسی این جان والا همه‌ی کرامت‌ها است، همه‌ی رسیدن‌ها است،

دیدم همه را دیدم از پیش‌ترها، همه‌ی جهانشان را زیر نظر گرفتم و دنیایشان را از زیر نظر گذراندم تا ببینم این جان والا را، ببینم و بدانم که آنان چه هستند چه بوده و چه خواهند شد

آری من ذره‌ای از آنان بودم به دل‌هایشان به طول همه‌ی سال‌ها،

چه نام‌ها که بر من نهادند، هر بار به نامی مرا از خود راندند و به خویش نزدیک کردند یک‌بار بهره برند و یک‌بار نابود کردند، یک‌بار فراموش کردند و یک‌بار به اسارت کشیدند، مرا به هزاری از خود راندند تا نباشم و از رؤیایم دور بمانند، اما من بودم و از دیربازان به کنارشان روزگاران را گذر کردم

من به لانه‌هایشان به دل‌هایشان به قلب‌هایشان به مغزهایشان به فکرهایشان به جانشان نه بیشتر از آن من جان جانانشان بودم و مرا چه آرام به فراموشی سپردند چه آرام مدفون کردند تا نبینند و هیچ از من نشنوند اما من باز هم بودم و همه را دیدم همه‌چیز را زیر نظر گرفتم تا به روزی به آخر روزی سر بر آورم و فریاد بزنم جان را، بودن و این یکتایی زندگی را، این آزادی نهفته در آزار نرساندن‌ها را

هر چه کردند، هر چه تلاش در وجودشان بود به کار بستند تا من نباشم و از من هیچ باقی نماند اما ندانستند که من ذره‌ای از همانانم، نه بیشتر من همه‌ی دنیای آنانم من جانشان بودم همه‌ی قدوسیت و وجودشان بودم

همه‌ی دردها را بردم، بیشتر از درد دیدن، دردِ درد دادن دردم داد دیوانه‌ام کرد کلافه و بی صدایم کرد، خاموشم کرد قساوت‌ها دهانم را بست و به جایم نشاند تا دگر هیچ نگویم و خاموش بمانم، پس هزاری سال لب بر نیاوردم تا دوباره به رؤیایی بر آیم و همه را بیدار کنم همه را به خویش صدای زنم و دوباره جهان را به جان بسازیم به برابری بیاراییم و به آزادی مزین کنیم

 

 

 

 

در دوردست‌ها ذره‌ای بود کوچک که آرام سر برون داد و ریشه دواند، آرام به پیش آمد و بر جهان منزل کرد، هیچ نبود و هر چیز بود، آرام کوچکی‌اش را بر جهان پهن کرد و ساقه کرد ریشه‌ها زمین شدند و به آسمان برگ‌ها پیش رفتند، میوه داد، غنچه کرد جوانه زد و هر روز بارورتر شد، به پیش رفت و بزرگ و بزرگ‌تر همه‌ی جهان را در نوردید، بیشتر و فراتر شد

همان ذره‌ی دیربازان بزرگ و بزرگ‌تر شد تا همه‌جای جهان را گرفت آن‌قدر از آن دیر بازان گذشت که هیچ به خاطرش نماند که همه همتای خویش‌اند، آن‌قدر به شکل‌های گوناگون در آمد که همه‌چیز را از خاطر برد اما به این بودن آن‌قدر تکه شد تا سر آخر ذره‌ای تازه به جهان پدیدار گشت

آن ذره‌ی تازه بر جهان را در نوردید و همه را در خود فرو خورد، همه‌چیز را به خود بلعید و بزرگ و بزرگ‌تر شد، چندی نگذشته بود که خویشتن را مالک دیگران خواند و باز به پیش رفت، هیچ از دیربازش به خاطرش نماند و باز بزرگ و بزرگ‌تر شد، گاه دیوانه می‌شد، آتش می‌زد، به آتش می‌کشت و قربانی می‌کرد، گاه خون به دهان می‌کشید، گاه از گوشت و خون تناول می‌کرد و گاه به لذتش آزار می‌داد باز هم به پیش رفت و در این دیوانگی بارورتر شد

آن‌قدر به پیش رفت که هم قامت خویش را به زمین افکند و آن را هم تکه کرد پاره کرد به اسارت برد زنجیر بر دستانش زد و باز دیوانه‌تر شد، هر بار زشتی تازه برون داد هر بار به حماقتی تازه بیشتر آزار کرد و هر بار در زشتی بیشتری فرو رفت، آن‌قدر در این دیوانگی فرو رفت که همه را عاصی و بیچاره ساخت آن‌قدر زشتی روا داشت که همه بیمار و کلافه شدند اما باز هم به پیش رفت و بر جای نماند همه را مالک شد صاحب بر جان همگان نشست بر تاج و تخت، باری از آسمان تنفیذ شد و گاه از زمین گاه به اغوا و گاه به تسخیر گاه ترس و گاه به زور به هر چه متوسل شد و باز بیشتر ریشه دواند و به پیش رفت آن‌قدر پیش رفت که جهان را زشتی فرا گرفت همه جای زشتی بود و جهان مدفون در زشتی به کام مرگ رفت

همه در زشتی و مرگ غوطه خوردند، همه بر نای مرگ درود دادند تا ذره همان ذره‌ی پیشترها آرام سر بر آورد و آرام خواند ما یکتا و برابریم، ما به جان برابریم از یک ریشه و از یک راه آمده‌ایم او گفت و هزاری سرش برون کشیدند بریدند تاراندند به خاک کشیدند، به خون بردند و ذره هزاری شد ریشه دواند دوباره ساقه کرد اما اینبار نه بی هویت نه بی راه نه بی ارزش نه چون علفی هرز که اینبار به ریشه دواندندش هزاری تکرار کرد

ما به جان برابریم و به مدد از آزار نرساندن به یکدیگر آزاد خواهیم بود

پس اینبار ذره دوباره رشد کرد و پیش رفت اما همه‌ی جهان را به ارزش خویش یکرنگ ساخت، هر کار را به این والایی جان قسم داد و راه را بر این طریقت پاک به پیش برد تا جهان غرق در این پاکی به آنچه لایقش بود دست یابد

ذره حال از کمی دورتر به جهان، دیده دوخته است، او جان است او یکتایی همه‌ی جانداران است، او برابری و آزادی همه‌ بر اذعان است و حال که به جهان چشم دوخته آرام می‌بیند که هم جانانش که همتای جان او که برابر او که همراه او هستند برای آزادی همگان از جان گذشته‌اند از یگانه قدسی جهانشان و این فرای همه‌ی ارزش‌ها است

 

آنان به پیش می‌روند و جهانشان آن است که دیگر آزار به جهان باقی نماند و هیچ کس به آزار در نیاید،

آن روز است که همه‌ی جانداران که همتا و برابر و هم‌جانند فریاد خواهند زد:

ما همه آزادیم و آزادی از آن ما است

آزادی آرام خواهد بود و از داشتن چنین جانانی به جهان خرسند خواهد شد، شاید آن روز سخن گفت و چیزی از او را شنیدند که اینبار مانا خواهد بود و جاودان تا آخرین روز هستی به کام همگان خواهد ماند و همه از بودنش لذت خواهند برد، آنگاه آرام بر همگان می‌خواند:

ما همه جانیم و به جان برابریم و آزاد به آزار نرساندن خواهیم بود.

7 1

پخش کتاب صوتی اغوا

پخش تصویری کتاب صوتی اغوا

پخش کتاب صوتی اغوا در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی اغوا در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.