Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی ناجی

بخش چهارم
راهی برای دریافت، تماشا و شنیدن اثر کتاب صوتی ناجی بخش چهارم، اثری از نیما شهسواری
به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم این فایل صوتی در شبکه‌های اجتماعی:

مشخصات اثر

کتاب : ناجی

عنوان : بخش چهارم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 24:18

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن اثر

کمی دورتر، جایی که دانیال و میکائیل نشسته بودند، هر دو حیران بهت زده به هم نگاه می‌کردند و درگیر صحبت‌های داود و افکار شکل گرفته از این صحبت‌ها غرق فکر بودند،

چندی طول کشید، آن‌قدر طول کشید که دیگر بردگان به آن‌ها گفتند که زمان کار فرا رسیده و باید که برخیزند،

آن دو که مات و مبهوت بودند، برخاستند و سر کار رفتند، زیر چشمی داود را نگاه می‌کردند، برایشان خیلی سخت بود،

از روزی که به دنیا آمده بودند همیشه در گوششان از این مباحث دینی، خدا پیامبر و ناجی سخن گفته بودند و با تک‌تک تار و پودشان آن‌ها را می‌شناختند، لمس می‌کردند و در میان تمام سختی‌ها به آنان پناه می‌بردند و از آن‌ها نیرو می‌جستند و به درازای تمام عمر به امید ظهور ناجی زندگی می‌گذراندند و در دل آرزوی این آمدن بود که آن‌ها را زنده نگه داشته و در این سالیان دراز تا کنون با چنین صحبت‌هایی روبرو نشده بودند که کسی با این صراحت در باب ناجی سخن بگوید.

همه و همه از وجود ناجی، خالصانه و ملتمسانه صحبت می‌کردند، به خصوص بردگان که تمام امید و زندگی‌شان، ناجی بزرگ دنیا بود و صاحبان هم تمام عشق و زندگی‌شان در خدا و پیام‌آورش خلاصه می‌شد و کسی تاب چنین صحبت‌هایی نداشت.

به ناجی بسیار احترام می‌گذاشتند، اما خیلی از آن‌ها درباره‌ی او چیزی به زبان نمی‌آوردند و در مجموع تمام این دهکده در این باورها زندگی می‌کرد و این اعتقادات بخش بزرگی از زندگی آنان شده بود و توان شنیدن سخنی در برابر آن را نداشتند،

تقریباً همه‌ی دهکده، این افسانه را شنیده بودند که کمی دورتر، وقتی یکی از صاحبان که بسیار ثروتمند بود و از جایگاه والایی در دهکده برخوردار، در شبی که مست بود فریادهای بلندی می‌کشید، به روی ایوان قصرش آمد و یکریز فریاد می‌زد و به خدا و رسولش بی‌احترامی می‌کرد، آن‌قدر فریاد زد که صدایش را همه در دهکده شنیده بودند و وقتی همه به قصر او جمع شدند و او را در حال عربده زدن و بد و بیراه گفتن به خدا دیدند، ناگهان آسمان صاعقه‌ای کرد و این صاعقه مستقیم به جان صاحب افتاد و چندی طول نکشید که او در این درد جان داد و به زمین افتاد،

هرچند این‌ها و این افسانه‌ها به طول عمر دانیال و میکائیل نبود، اما حالا که به آن فکر می‌کردند و به حرف‌های داود ربطش می‌دادند، گویی چند بار این اتفاق را به چشم دیدند و در آن روز زیر ایوان آن قصر بوده‌اند،

به گفته‌ی ساکنین دهکده، این افسانه مربوط به صدها سال پیش بود، اما در ذهن بردگان به خصوص، دانیال و میکائیل، این‌قدر نزدیک و قابل لمس بود که حتی از همین حرف زدن‌های چند ساعت پیششان با داود هم برایشان نزدیک‌تر و واقعی‌تر به نظر می‌رسید.

کار روز تمام شده و بردگان پیش به سوی کلبه‌های خودشان در راه بودند و داود باز هم بی‌اعتنا به سایرین خود را به پشت میز رساند بدون اینکه با کسی حرف بزند، غذایش را به سرعت ‌خورد و سرآخر به میان تختش ‌رفت تا بخوابد،

دانیال و میکائیل هم بعد از شنیدن آن حرف‌ها از زبانش دیگر با او هم‌کلام نشدند و شاید حرف زدن با او را گناه می‌پنداشتند، خلاصه که از ظهر آن اتفاق هیچ‌کدام حرفی نزدند، البته نه فقط با داود، حتی با خود و بین خودشان هم هیچ حرفی رد و بدل نشد،

سارا از همان ابتدای آمدن میکائیل و دیدنش با او حرف می‌زد، دستش را می‌گرفت و سر سفره به چشمانش چشم می‌دوخت و از او هیچ واکنش نمی‌دید، در پاسخ تمام سؤال‌هایش تنها سر تکان خورده‌ای می‌دید و میکائیل حتی یک‌بار هم به سخن نیامد،

سارا نگران شده بود، هر کار می‌کرد تا میکائیل به سخن بیاید، ولی در این کار موفق نبود،

بعد از اینکه داود از سر سفره برخاست، دانیال و میکائیل، مسیر راه رفتن او را دنبال کردند و در همین حال بود که سارا گفت:

برای داود، اتفاقی افتاده؟

دانیال سریع گفت:

نه هیچ اتفاقی نیفتاده، اما هنوز هم پکر است،

بعد از گفتن این حرف، به دیگران شب بخیر گفت و به میان تختش رفت، چندی طول نکشید که میکائیل هم از سر میز برخاست و بعد از رفتن او سارا هم به سرعت به بالینش رفت تا با او صحبت کند،

میکائیل خسته به روی تخت دراز کشیده بود، در قلبش احساس درد داشت، نفس‌هایش سنگین شده بودند و سنگینی دنیا را به سینه‌اش حس می‌کرد، در همین حال نزار، سارا دستانش را به پیشانی و گونه‌هایش کشید و بدون هیچ حرفی در کنارش آرام دراز کشید،

میکائیل در خیال و رؤیایش دوباره چهره‌ی مردی را دید که این بار بلافاصله در همان نگاه اول، او را شناخت،

سرورش بود، ناجیِ بزرگ جهان، آرام به پیش می‌آمد و زیر لب می‌گفت:

می‌دانم در عذابید، روزگار سختی دارید، این‌ها را می‌گفت و چشمانش خیس می‌شد،

ناجی با شمشیری در دست، سر از تن صاحبان و ظالمان جدا می‌کرد و سوار بر اسبی از کنار مراتع و مزارع می‌گذشت، درب‌ کلبه‌های بردگان را می‌شکست و غل و زنجیرهایشان را باز می‌کرد و به سوی آسمان‌ها عروج می‌کرد،

میکائیل، تکان‌های بسیار سختی می‌خورد و تمام تنش، خیس عرق بود، سارا که ترسیده بود، لیوانی آب آورد و روی صورت میکائیل ریخت،

مرد سراسیمه از رؤیا برون شد و روی تخت نشست، سارا در آغوشش گرفت و گفت:

چه شده عزیزم؟

چرا این‌قدر پریشانی، تو را به خدا با من صحبت کن

میکائیل در حالی که از چشمانش اشک جاری می‌شد گفت:

چه بگویم؟

باز هم ناجی به رؤیاهایم آمده بود،

سرورم برای آزادی ما در تلاش است، به همین نزدیکی‌ها ما را نجات خواهد داد،

سارا دستان سرد میکائیل را در دستانش گرفت و مدام می‌گفت:

می‌دانم عزیز دلم، می‌دانم که ناجی با ما است

و میکائیل با عصبانیت گفت:

به سرورم توهین می‌کنند، چگونه در برابر اویی که همه‌ی جانش برای آزادی ما است، قد علم می‌کنند، این دیوانگان به این دُر والا و گوهر نایاب، این‌گونه توهین کرده‌اند،

سارا در حالی که سعی در آرام کردن او داشت گفت:

چه شده؟ چرا این‌قدر عصبانی هستی؟

و میکائیل که گویی منفجر شده باشد گفت:

این داود کافر، همین دیوانه، هر چه دلش خواست از خدا، پیامبرآور پاکش و ناجی به ما گفت،

داود که این صداها را شنیده بود از جایش برخاست و به میانشان آمد و رو به تمام همدردانش گفت:

چه می‌گویی میکائیل، از کی تا به حال من کافر و دیوانه شده‌ام، چرا هذیان می‌گویی

میکائیل پر از خشم گفت:

معلوم است که کافر شده‌ای، تو به سرورمان توهین کردی، به اویی که رها بخش تمام انسان‌ها است، او ناجی و سرور تمام ما بردگان است،

در حالی که می‌گفت، اشک در چشمانش جمع شده بود

داود به آرامی‌گفت:

دوستان، حرف من این است، ما باید خودمان حقمان را بگیریم، نباید به طول هزاران سال باز نشینیم و در انتظار ناجی، ظلم و زشتی را تحمل کنیم،

آیا شما کم در این زندگی عذاب دیده‌اید؟

آیا تمام عمر عذاب نکشیدید؟

آیا بارها، آرزوی مرگ نکردید؟

آیا سودا و آرزویتان، آزادی نیست؟

آیا نمی‌خواهید رها، میان دشت سبز قدم بردارید، فرزندانتان را به آغوش بگیرید و از کار کردن خود طعام بخورید و محتاج دیگری نباشید؟

چرا خودتان برای خویشتن کاری نمی‌کنید؟

چرا خودتان تلاش نمی‌کنید؟

چرا همه چیز را به عالم غیب در دوردست‌ها حواله داده‌اید؟

آری، کفر گفتم، به میکائیل و دانیال گفتم، چند نسل قبل از ما زندگی کردند،

آیا آن‌ها هم به طول عمر در انتظار ناجی نماندند،

چه نشانه‌ای، چه برهانی وجود دارد که ما هم مثال آن‌ها عمر تلف نکنیم،

باید خودمان، این آزادی را به دست آوریم،

منجی ما تلاش خودمان است،

میکائیل که حالت دیوانه‌واری به خود گرفته بود از روی تخت بلند شد و پرخاشگر به سوی داود آمد و فریاد زد:

تو کافری، تو کافر شده‌ای

در بین گفتن حرف‌هایش، قبل از اینکه دستش به داود برسد، به زمین خورد و از هوش رفت،

سارا که فریاد می‌زد و هراسان به سمت میکائیل ‌رفت او را در آغوش گرفت و گریه کرد

داود و دانیال به این سو و آن سو می‌رفتند تا برای به هوش آوردن میکائیل کاری کنند و سرآخر این شب طوفانی هم صبح شد.

از فردا صبحِ آن روز، صحبت‌های این کلبه و فریادهای داود، در میان دیگر کلبه‌ها و کم‌کم پس از گذشت چند روز، میان تمام بردگان قلمروی اسحاق پخش شد،

بحث اصلی آن‌ها هم در همین باب بود، درباره‌ی ناجی، درباره‌ی ظهورش، درباره‌ی دردها و مشکلات خودشان، درباره‌ی این عذاب سرشار که به طول تمام عمر با آن دست و پنجه نرم می‌کردند،

از طغیان و فریاد، از آزادی، جمع‌هایی که در هنگام استراحت و غذا خوردن، با هم از طعم شیرین آزادی می‌گفتند، طعمی که آن را نچشیده اما به طول تمام این سالیان، بارها و بارها آن را در ذهن‌ها ترسیم کرده بودند،

اما داود، تمام وجودش زندگی در میان این رؤیاها نبود، همیشه در حال نقشه کشیدن برای رهایی جستن از اسارت و بردگی بود.

بیشتر وقتش، در میان کار کردن و استراحت و خواب، در حال بال و پر دادن به نقشه‌هایش بود،

گاهی به این فکر می‌کرد که شبانه از پرچین‌های قلمرو بیرون برود و راهی را به دوردست‌ها پیش گیرد، خبر آن را داشت که چندی دورتر، از دهکده‌ی خودشان جایی است که مردم در آن برده نیستند و همه می‌توانند آزادانه زندگی کنند،

بارها و بارها به این فکر می‌کرد تا خود را زودتر به آن سوی مرزها برساند، می‌دانست، اگر برود و گیر بیفتد، راه برگشتی برایش نیست و این را هم می‌دانست که دهکده توسط ارباب اداره می‌شود و ارباب رفتار وحشیانه‌ای با بردگان فراری دارد،

برده‌هایی که دورترها فرار کرده بودند و در میان شهر بعد از شکنجه‌ی بسیار کشته می‌شدند و جنازه‌هایشان روزها در میدان شهر آویزان بود،

می‌دانست که ارباب در تمام شهر، مأمورانی گماشته تا شب و روز کشیک بکشند تا اگر برده‌ای خواست فرار کند، او را دستگیر کنند و ارباب آن‌قدر به این نظام ساخته احترام می‌گذاشت که وقتی برده‌ای فرار می‌کرد، مبلغ او را به صاحبش پرداخت می‌کرد و او را می‌کشت،

داود در پی راهی بود که وقتی رفت دیگر بازگشتی در کار نباشد، بارها نقشه‌هایی به ذهنش می‌رسید و با مرور آن‌ها در ذهنش به کم و کاستی‌های آنان پی می‌برد و خلاصه با دور کردن بسیار راه درست را می‌جست،

با تمام وجود به این راه ایمان داشت و مطمئن بود که این طریقت او را به آزادی می‌رساند اما دو موضوع باعث می‌شد که او هرگز نخواهد به این راه جامه‌ی عمل بپوشاند،

یکی وجود صاحب اسحاق بود که به طول تمام عمر از او کینه به دل داشت، از همان کودکی

از دردها و رنج‌هایش از مرگ دیگر بردگانی که به چشم دیده بود و این را هم می‌دانست که در زمان خرید خودش، صاحب اسحاق او را، در ازای بدهی از پدر و مادرش گرفته و هیچ وقت نام آنان را نفهمید،

داود نمی‌توانست، بدون گرفتن انتقام از اسحاق این قلمرو را ترک گوید و باید پاسخ زشتی‌های او را می‌داد.

و اما دلیل دوم که خیلی فکرش را درگیر می‌کرد و دست و پایش را می‌بست، آن خیل دیگران بود، آن سیل بیشمار از بردگان

وقتی آن‌ها را در عذاب می‌دید، دلش پرپر می‌شد، وقتی کودکان برده را می‌دید که چگونه در عذاب زندگی می‌کنند، دلش از رفتن سرد می‌شد و می‌خواست، آن‌ها را هم از این نکبت نجات دهد،

فکر به دانیال و سارا و میکائیل که از خانواده به او نزدیک‌تر بودند و فکر به آن‌ها او را بیشتر سر جایش میخکوب می‌کرد و همین بود که داود با داشتن نقشه‌ای بزرگ در ذهن و رسیدن به آزادی نتوانست که برود و میان مزرعه ماند و به کارش مشغول شد و باز هم درد را به جان خرید.

میکائیل از پیش‌ترها افسرده‌تر شده بود، به سختی و اندک حرف می‌زد و تنها، شب‌ها در کنار سارا و آن هم به زور او چند کلامی سخن می‌گفت، چشمان می‌بست و در رؤیا به امید دیدن ناجی، ساعت بیدار می‌ماند و زیر لب دعا می‌خواند،

دانیال هم مثل سابق به کارش مشغول بود و گهگاه به فکر میکائیل می‌افتاد، حال نزارش را می‌دید و سر کار به عیادتش می‌رفت و با او هم‌کلام می‌شد، اما میکائیل بیشتر از این‌ها ناراحت و پریشان بود که بدین سادگی با کسی حرف بزند و بعد از مدتی دانیال از این رفتن‌ها خسته شد و سعی کرد که زندگی خودش را پیش ببرد،

اما در خلوت به داود و حرف‌هایش هم فکر می‌کرد، اما جرأت نزدیک شدن به او را نداشت و نمی‌توانست که با او هم‌کلام شود هم از نگاه دیگران می‌ترسید و هم از سرنوشت و خداوند قادر و ناجی بزرگ، هم از خبرچین‌هایی که شاید خبر داود و بعد از آن رفاقت آن دو با هم را برای صاحبان ببرند و هم در کنار این‌ها از میکائیلی که سخت، در انتظار کسی بود تا دق و دلی‌اش را سر او خالی کند،

داود به واقع تنها شده بود، بعد از آن اتفاق و آن فریادها، او به واقع در خلوت بود و همه دور و برش را خالی کرده و حتی کسی حاضر به رویارویی با او هم نبود، حتی بعضی‌ها به او لعن و نفرین هم می‌گفتند و داود که بی‌تفاوت به گفته‌های آن‌ها در حال پیشبرد اهداف خود بود، شاید خیلی‌ها با دیدنش، فکر می‌کردند که او همه چیز را از خاطر برده و به چیزی به جز زندگی میان قلمروی اسحاق فکر نمی‌کند، اما شبی و اتفاقی همه‌چیز را عوض کرد.

داود، از خیلی وقت پیش‌ها نقشه‌اش را کشیده بود و آن شب اتفاقی، او را وا داشت که حتماً باید این کار را همین امشب عملی کند،

وقتی همه خواب بودند، درب کلبه را آرام و بی سر و صدا بست و به آرامی خارج شد، از میان بوته‌ها گذشت و خودش را به مزرعه رساند، وقتی از مزرعه بیرون شد، به مرتع بزرگ رسید، دور تا دورِ قلمروی اسحاق را سیم‌های خاردار گرفته بود و درب بزرگی که چندین قفل داشت و باز کردنش تقریباً غیر ممکن بود، از این رو داود مجبور بود، از میان سیم‌های خار دار رد شود،

با تمام وجود، به هدف بزرگی که در سر داشت فکر می‌کرد و با ایمان قلبی از میان سیم‌های خاردار گذشت، قسمتی از بدنش به سیم‌ها گیر کرد و تنش را زخمی‌کرد، اما آن‌قدر عمیق نبود که خطرناک باشد، آرام و با توجه کامل به همه‌جا از پشت خرمن‌های دهکده به پیش رفت،

هر لحظه امکان داشت که یکی از صاحبان و یا سربازان ارباب او را ببیند و این مطمئناً پایان زندگی او بود، اما مصمم به راهش پیش می‌رفت، با تلاش بسیار خودش را به سوی گوهرپاس رساند، همان قصر عالم دینی

همان خانه‌ی خدا که هر هفته جمع کثیری از بردگان و صاحبان منطقه برای پرستش خدا به آنجا می‌رفتند،

حال داود با تلاش بسیار، خودش را به نزدیک گوهرپاس رساند و آرام داخل شد، این بنای عظیم نگهبانی داشت برای حفاظت از خانه‌ی خدا و مرد مقدس میان آن

اما داود به هر زحمت و ترفندی که بود خودش را به درون خانه‌ی خدا رساند،

امروز ظهر، وقتی مشغول کار در مزرعه بود، از زبان صاحب اسحاق شنید که حتماً امشب به گوهرپاس خواهد رفت و به دوستش خاطر نشان می‌کرد که باید با یعقوب پیر صحبت‌ها کند، وقتی داود این‌ها را می‌شنید، جرقه‌ای به جانش افتاد و گفت:

امشب حتماً باید بروم و حال که موفق شده بود،

میان خانه‌ی خدا بود، در گوشه‌ای و نزدیک‌ترین جای به محراب خودش را مخفی کرده و از کمی دورتر چهره‌ی صاحب اسحاق و یعقوب را در کنار هم دید،

لبخندی از رضایت بر لبان داود نقش بسته بود و خودش را آرام‌آرام به آن دو نزدیک می‌کرد و سعی در گوش دادن به حرف‌هایشان داشت،

صاحب اسحاق عصبانی بود و رو به یعقوب می‌گفت:

شما هیچ کاری برای ما نمی‌کنید، این چه موعظه‌هایی است، این چه صحبت‌هایی است، شما فقط از خدا و ناجی حرف می‌زنید،

خواسته‌های ما چه می‌شود؟

یعقوب پیر گفت:

می‌فهمم پسرم، حرف‌های شما را می‌فهمم، اما ما وظیفه‌ای داریم که آن را ارباب هر ساله به ما محول می‌کند و خودش تعیین می‌کند، چه حرف‌هایی را کی و کجا بزنیم.

اسحاق فریاد زد:

یعنی ارباب، هیچ از دغدغه‌های ما نمی‌گویند؟

پدر، مگر نه اینکه ما باید پول فراهم آوریم تا هم ارباب بتواند دهکده را اداره کند و هم پیشرفت‌هایی که می‌خواهیم برایمان به بار بیاید و هم از این پول به شما عالمان دین بدهیم تا راه و طریقت خدا را پیش ببرید

اما مگر این ممکن است، شما شبانه روز از آخرت و ناجی می‌گویید که بردگان کار کنند، با این حرف‌های شما آن‌ها فقط مدهوش می‌شوند و کار نمی‌کنند و اگر آن‌ها کار نکنند، ما چگونه پول بدست بیاوریم تا شما و ارباب را سیراب کنیم؟

یعقوب در حالی که روی صندلی نشسته بود گفت:

پسرم ما نمی‌توانیم، از دستورات الهی حرفی نزنیم،

اسحاق گفت:

پدر، من حرفم این است، آن‌ها را برای کار تشویق کنید، درد ما کار نکردن آن‌ها است

یعقوب گفت:

بله می‌دانم، اما ساختار صحبت‌های ما را، ارباب مشخص می‌کند، ما سرخود نمی‌توانیم چنین کاری بکنیم، هفته‌ی دیگر قرار است، ارباب خودش به همراه تمام عالمان دین و بزرگان و صاحبان دهکده در جلسه شرکت کنند و درباره‌ی بهتر شدن اوضاع پیشنهاد دهند، تو می‌توانی هفته‌ی دیگر، اینجا بیایی و حرف‌هایت را بزنی

داود که قلبش تند می‌زد بعد از شنیدن حرف‌های آنان خودش را آرام به پنجره‌ی پشت سرش رساند و از میان آن خودش را به بیرون انداخت و سریع از میان گوهرپاس دور شد،

به سرعت می‌دوید، در میان مراتع پرواز می‌کرد، دلش پر از هیجان و شور بود، گویی به تمام خواسته‌هایش رسیده بود، در حالی که با سرعت می‌دوید،

کمی دورتر سربازی را دید، خودش را به زمین انداخت، در میان علفزار بلند مخفی شد، توان نفس کشیدن نداشت،

کمی دورتر در میان کلبه دانیال از نبودن داود مطلع شده بود، پر از اضطراب بود، می‌خواست که همه را بیدار کند و فریاد بزند، اما می‌دانست، این کار او مساوی است با امضا کردن سند مرگ داود

داود آرام‌آرام و سینه‌خیز میان علفزار پیش می‌رفت و مسیرش را منحرف کرد، وقتی سرش را کمی بالا آورد، دید در میان حرکت سینه‌خیز او، سرباز هم به سمت مخالف حرکت او رفته و این‌گونه از هم دور شده‌اند،

پیش رفت و سرآخر خودش را به قلمروی اسحاق رساند و به سختی از میان سیم‌های خاردار گذشت،

حتماً تجربه کسب کرده بود که دیگر تنش را مجروح نکرد، سریع خودش را به پشت درب کلبه رساند، وقتی در را باز کرد، دانیال گفت:

کجا رفتی دیوانه و نگاهش به زخم و تن خونین داود افتاد

همان‌گونه که با ترس به زخمش نگاه می‌کرد گفت:

داود با خودت چه کردی، چه بلایی سر خودت آوردی،

در حالی که داود، آرام دراز می‌کشید، لبخند رضایتمندی به لب داشت گفت:

دانیال، حقیقت را جستم،

دانیال در بالای سرش مات به زخمش چشم دوخته بود و کمی بعد تکه پارچه‌ای با کمی آب آورد تا روی زخم را بشوید، بعد از تمیز کردن زخمش وقتی خواست با او حرف بزند، دید داود آرام در حالی که لبخندی به گوشه‌ی لب داشت خوابیده است.

7 1

پخش صوتی

پخش تصویری

پخش از اسپاتیفای

پخش از یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.