Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی سلاح صلاح صلح

بخش پنجم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی سلاح صلاح صلح اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی سلاح صلاح صلح در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی سلاح صلاح صلح

کتاب : سلاح صلاح صلح

عنوان : بخش پنجم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 26:27

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب سلاح صلاح صلح

هوا کاملاً تاریک شده بود و کارگران یک به یک بر اتوبوس حمل و نقل سوار می‌شدند، پدر و پسر هم سوار شدند و بی توجه به دیگران روی یک صندلی دو نفره در کنار هم نشستند،

پیرمرد مدام به آسمان نگاه می‌کرد، به دنبال نقش و رخسار خورشید بود، از او اثری بر آسمان نمانده بود، هر چه از شوکتش بود را برای دیگرانی در طول روز نمایان کرده بود و سهم اینان از درازای بودن‌ها ماهی آرام و بی جان بود که توانی برای روشن کردن زمین نداشت،

هر چه گشت و آسمان را زیر و رو کرد چیزی در آسمان نجست و به جبر چشم بر هم گذاشت، پسرش از او بی توان‌تر بود و از همان بدو رسیدن به داخل اتوبوس و نشستن بر صندلی چشمانش را بسته بود، روز و شب را گم کرده بود، در طول هفته تنها یک روز خورشید را بر آسمان می‌دید، مابقی روزها با نور کم سوی ماه در آسمان به خیابان می‌آمد و در حالی که ماه در اسمان بود به خانه می‌رسید، تمام روز را در کارخانه (ص) مشغول کار بود و در زیرزمینی در خاک مدفون شده بود، جایی که هیچ اثری از نور خورشید نبود، از درختان و هوا و طبیعت نبود، دنیا را ماشین‌های غول‌پیکر فرا گرفته بود و آهن و سرب‌های لاجان تنها جان‌های در بند به پشت ماشین و به گلاویزی سرب‌ها سکوت می‌کردند و جان را به هر چه در برابر بود می‌فروختند تا بی جان به مثال همان ماشین‌ها هم که شده زندگی کنند، او دیگر تاب فکر کردن هم نداشت، باید خود را در صندلی غرق می‌کرد، باید جوری چشمانش را می‌بست و خیال را از جهان پیرامون دور می‌کرد که هیچ از دنیا را به خاطر نیاورد، باید خو د را به خواب می‌برد، دست خود را می‌گرفت و نجوا کنان به خود می‌گفت،

زمان زیادی برای استراحتت نیست، باید بخوابی، باید استراحت کنی، آنگاه اندام و اجزای بدنش ناله‌کنان می‌گفتند، بخواب، تو را به هر آنچه دوست داری بخواب و دیگر بیدار نشو که تاب و توانی برایمان نمانده است، او هم آرام به تمام گفته‌های آنان گوش فرا می‌داد و در حالی که به لالاهای آنان گوش سپرده بود بر صندلی به خواب می‌رفت

دهانش باز بود، از گوشه‌ی دهانش آب به روی شال‌گردنش می‌ریخت، چشمانش در حالی که بسته بودند مدام تکان می‌خوردند، جای شادمانی و سر مستی‌های سرکارگر خالی بود تا به او چیزی بگوید، دستش بیندازد و آب دهان ریخته‌اش را مضحکه‌ای برای خاص و عام کارگران کند،

اما امروز او هم دل و دماغی نداشت و در شال‌گردن و کلاه خود فرو رفته چشمانش را بسته بود،

پدر هم چشمانش را بسته بود، مشخص بود که خواب نیست، تنها چشمانش را بسته است، اما در نشان دادن به عموم که خواب است تلاش بسیار می‌کرد، شاید حوصله‌ی صحبت کردن با دیگران را نداشت، شاید انرژی‌اش را در طول روز از دست داده بود و شاید،

هر چه بود خود را به خواب زده و چشمان را بسته بود و در ذهن به روزگاران پیش رو فکر می‌کرد،

به خانه و به کامل شدنش، به قیمت سیمان و آجر و دیگر مصالح

خشمگین می‌شد هر وقت که خشمگین بود گره‌ای به ابروانش می‌انداخت، حتی وقتی که خود را به خواب زده بود، حال هم اخم در هم کرده بود و چشمانش را به سختی به هم فشرده بود، باز هم جای سرکارگر و صندلی در برابر دیگر کارگران خالی تا به صدا در آید و به پیرمرد از اخمان و چشمان فشرده در خواب بگوید و در برابر همگان نشان دهد که او خود را به خواب زده است،

اما حال که سرکارگر خود را به خواب زده بود چرا کسی بر آن نشد تا به دیگران نشان دهد که او خواب نیست و خود را به خواب زده، کسی توان چنین بازی را نداشت، شاید در این برهوت بی صدا کارگران از سرکارگر می‌خواستند تا توانش را بازیابد و آنان را به شوخی و خنده وادارد، اما حال که او بی حال به جای مانده بود کسی بر آن نشد تا جای او را پر کند

اتوبوس از دل شهر می‌گذشت، کسی حوصله‌ی دیدن شهر را نداشت، همه چشم‌ها را بسته بودند و دیگران به سطح نورانی در برابرشان چشم دوخته بودند، به خاطره‌ها، به گذشته‌ها، به عشق‌ها، به حماقت‌ها و …

اما کسی حوصله‌ی دیدن شهر را نداشت که در آن گاه تکاپو بود، مردمان به این سو و آن‌سو می‌رفتند، عجله داشتند، از کنار هم می‌گذشتند و به سرعت از نزدیک هم دور می‌شدند،

پسر در حالی که بعد از کلی جنجال با خود و لالای اندام و بدنش برای خوابیدن نتوانست که بخوابد و چشمانش را باز کرد، به شیشه‌ی اتوبوس چشم دوخت، شیشه را بخار گرفته بود و چیزی از بیرون دیده نمی‌شد، حالت تهوع داشت، بدنش گاه کرخت و بی‌حال می‌شد، دستانش سرد بود و گاه از بی‌حالی توان ایستادن نداشت، شقیقه‌هایش هم ذوق ذوق می‌کرد، با دست قدری بخار شیشه را پاک کرد و بعد کلاهش را بالا برد تا شقیقه‌اش بیرون بماند، آنگاه شقیقه را بر روی شیشه‌ی اتوبوس که بسیار سرد بود گذاشت و به بیرون چشم دوخت

سرما از شقیقه‌اش رسوخ کرد و به تمام اندامش رسید، دست و پایش یخ کرد، درد شقیقه‌اش را به سرما سپرد تا علاجش کند، سرما درد را کاهش می‌داد او بیشتر سرش را به شیشه می‌فشرد، چشمانش باز بود و بیرون را نگاه می‌کرد، عابران پیاده در جست و خیز بودند، از هم سبقت می‌گرفتند، به شیشه‌های مغازه‌ها می‌چسبیدند، اعلانات را مطالعه می‌کردند و در فضای ساخته برایشان غوطه می‌خوردند، او هم از میان شیشه‌های حائل میانش به مغازه‌ها و ویترین‌ها چشم دوخت، لباس دید،

لباس‌های فراخ و زیبا، لباس‌های زنانه مجلسی، به رنگ‌های گوناگون، لباس‌های عروسی را دید، چشمانش را به یک یک آنان دوخت، بعد به پشت ویترین‌ها جواهر دید، طلا‌های بسیار دید، ویترین‌های مملو از جواهرات

سیل آدمیان در پیاده‌روها، ازدحام آنان در کنار هم اتومبیل‌های در حرکت، اتوبوس‌های حمل کارگران، معلمان، دانشجویان و دانش‌آموزان، همه را در ویترین مغازه‌ی جواهرفروشی دید و ویترین به پیش آمد و آدمیان را به خود بلعید، همه را به اندرون دهان خود فرو برد و از آنان هیچ باقی نگذاشت، همه به داخل ویترین فرو رفتند و به شکل جواهراتی برون آمدند، بر ویترین نقش بستند و در چشم بر هم زدنی ویترین‌ها را پر کردند

درد شقیقه‌اش بیشتر شد، چشمانش را بست و سرش را بر روی شیشه تکان داد، فشار داد و مدام جایش را عوض کرد، به دنبال سرمای بیشتر بود بر روی شیشه جایی که کمی قبل‌تر سرش را گذاشته بود دیگر سرمایی وجود نداشت و گرمای پیشانی‌اش آنجا را نیز گرم کرده بود، پس سر را مدام تکان می‌داد تا جای سرمای تازه‌ای را بجوید و بعد از پیدا کردن، شقیقه‌اش را بر سرمای تازه جسته فشار می‌داد

اتوبوس از شهر عبور کرد، در میان راه هر بار به گوشه‌ای ایستاد و جمعی را از خود برون داد، آن قدر به پیش رفت تا به بیابانی در حاشیه‌ی شهر رسید و آنگاه توقف کرد، پسر با اشارت دست به پدرش فهماند که زمان پیاده شدن است، ساعت 7:15 دقیقه بود و آن‌ها به محل زندگی‌شان رسیده بودند

در حالی که شال‌گردن و کلاه را بر سر و صورتشان مرتب می‌کردند از اتوبوس پیاده شدند، دور و اطراف را بیابان فرا گرفته بود، خانه‌هایی به ندرت به چشم می‌خورد، یک سری خانه‌های یک شکل و آپارتمان‌های یک دست انبوه که کمی با محله‌ی آنان فاصله داشت، اما از این فاصله دیده می‌شد و خانه‌های کوچکی که با فاصله‌های کم و زیاد از هم در حال ساخت و نیمه‌ساز و یا ساخته شده بودند، یکی از این خانه‌های نیمه‌ساز برای او و پدرش بود

پدرش مردی که از سالیان پیش از همان کودکی مدام کار کرده بود حال در این سن و سال موفق شده بود تا زمینی در حاشیه‌ی شهر به دست آورد و در طول این چند سال خانه‌ای را در این زمین مالک شده بنا کند

خانه‌ای که بنا بود دو طبقه باشد، طبقه‌ی اول از آن پدر و مادر و طبقه‌ی بالا از آن پسرک، مخارج ساختن این خانه که نقشه‌اش از خودشان بود و تنها مجبور شده بودند برای اجازه‌ی ساخت به مهندسی آن را بسپارند تا امضایش را پای اوراق بگذارد بسیار ساده و بی آلایش بود

یک حال کوچک یک اتاق خواب، یک دستشویی و حمام مشترک و یک آشپزخانه که به حال مشرف بود، دقیقاً همین نقشه قرار بود در طبقه‌ی بالا نیز اعمال شود، اما مخارج ساختن هر دو طبقه بسیار بالا بود و آنان توانسته بودند حال تنها طبقه‌ی اول را بسازند، آن هم نه به صورت کامل، طبقه‌ی فوقانی تنها اسکلت اولیه داشت و طبقه‌ی زیرین، فاقد لوازم ضروری دستشویی و حمام، سفیدکاری ساختمان، کف‌پوش و بسیاری از ملزومات دیگر بود، تنها چهاردیواری بود که از آن خود آنان بود، دیگر نیاز نداشتند اجاره خانه‌ای بدهند، اما این بار به واسطه‌ی ساختمان‌ها به دیگرانی بدهی داشتند تا هر ماه به آنان اجاره‌ای بپردازند و در دل شادمانه به داشتن خانه‌ی خود ببالند،

وقتی وارد خانه شدند، لباس‌ها را عوض کردند و بر زمینی نشستند که کفش را سیمان پوشانده بود هیچ کف‌پوشی برای آن تدارک ندیده بودند و بنا بود در ماه‌های آینده بعد از سر و سامان دادن به حمام برای کف‌پوش هم فکری بکنند، در عوض فرشی به زمین انداخته تا بر آن بنشینند، مهم‌ترین بخش ماجرا این بود که این خانه از آن خود آنان بود و آن‌ها این شانس را آورده بودند تا صاحب خانه شوند،

با اینکه مسافت بسیاری تا شهر داشتند، کاری جستند که سرویسش آنان را تا خانه و کار مشایعت می‌کرد آن هم بی پرداختن حق‌الزحمه‌ای و این‌ها همه از شانس خوش آنان بود که هر کسی نمی‌توانست در این شهر به آن دست یابد

زن سفره‌ای در برابرشان پهن کرد و غذای تدارک دیده را به رویشان گشود، پیرمرد نان‌ها را تلیت می‌کرد و در کاسه می‌ریخت، آب قرمز رنگی که از صیفی‌جاتی چون پیاز سیب‌زمینی و تخم‌مرغ متشکل شده بود و سبک خوردنش همان ادغام نان در میان آب و لقمه کردن غذا در میان نان بود، پیرمرد، لقمه‌ای گرفت و به دهان برد هنوز لقمه‌ی اول را فرو نداده بود که رو به همسرش گفت:

خیلی خوشمزه شده است، تو با این مواد غذایی چه می‌کنی که تا این حد لذیذ و بی‌همتا می‌شوند

همسرش در حالی که مخلفات غذا را به کنار دستان همسرش می‌رساند گفت:

نوش جانت باشد و بعد رو به پسرش گفت:

عزیزم تو چرا چیزی نمی‌خوری

پسرک در حالی که داشت با قاشق در دستش بر کاسه و آب قرمز رنگ نقش و نگاری می‌کشید یکه خورد و به خود آمد بعد شروع به خوردن کرد و بلافاصله با بردن اولین لقمه به دهان گفت:

مادر بی نظیر شده است مثل همیشه

پیرمرد مدام در ذهن در حال خوردن لقمه‌ها به هزینه‌ها فکر می‌کرد، میزان بدهی و اقساط قابل پرداخت، هزینه‌ی تجهیزات حمام از جمله آب گرم‌کن و …، کف‌پوش خانه، سفیدکاری دیوارها، رنگ‌آمیزی، همه‌ی حساب و کتاب‌ها را در ذهن مرور می‌کرد و حقوق خود و پسرش را در خرج و اقساط ضرب و تقسیم می‌کرد تا به زمان مشخصی برای کامل کردن خانه برسد و بعد از آن به هزینه‌ها برای طبقه‌ی فوقانی دست یابد، کلافه شده بود و توان حساب و کتاب نداشت

صورتش سرخ شده بود که همسرش لیوان آبی به دستش داد و گفت:

چیزی شده؟

پیرمرد در حالی که لبخند می‌زد گفت:

نه داشتم به خرید آبگرمکن فکر می‌کردم که اگر بشود این ماه آن را بخریم،

زن با شادمانی گفت:

آری اگر چنین کنیم عالی خواهد شد

پسر در حالی که لقمه‌ای در دهانش بود و آن را می‌جوید با فشار بیشتر به جویدن آن ادامه داد و مدام با خود تکرار کرد:

حتماً خواهیم توانست، آری ما این ماه نه تنها آبگرمکن که طبقه‌ی بالا را هم خواهیم ساخت

عصبانی و قرمزگون مدام زیر لب تکرار می‌کرد که ناگاه به سخن آمد و رو به پدر و مادر گفت:

به اقساط فکر کرده‌اید، چگونه هم اقساط را پرداخت کنیم، هم خرج خانه را بدهیم، هم لباس و مایحتاج دیگر زندگی را بگیریم و هم خانه را تکمیل کنیم

پدر در حالی که لقمه را کاملاً فرو داده بود صدایش را صاف کرد و گفت:

البته که می‌توانیم، خاطرت نیست چگونه این خانه را تا به اینجا رسانده‌ایم، از پس این کار هم بر خواهیم آمد

پسرک در حالی که خون خونش را می‌خورد زیر لب مدام زمزمه می‌کرد می‌خواست فریاد بزند، می‌خواست به پدرش حمله کند و می‌خواست از تمام این سال‌ها بگوید

خانه‌ی نیمه‌ساز، زندگی در خانه‌ای که هیچ وسیله‌ی رفاهی نداشت، ساختن خانه‌ای که در چند ماه تکمیل می‌شود بعد از گذشت دو سال در چنین حال و هوایی بود، بدون حمام،

رؤیای دورتر از واقع در دوردست‌ها به دور از دنیای واقع آن‌ها، می‌خواست بر سر او فریاد بزند که یاد خاطره‌های پیشتر افتاد، آنجایی که برادر مادرش رو در روی پدر گفته بود:

تو که توان ساختن خانه نداری بیجا می‌کنی خانه می‌سازی،

یاد پدرش افتاده بود، یاد شکستنش، یاد نگاه دوخته بر زمینش، یاد رو گرفتن‌هایش، یاد چند ماهی که حرف نمی‌زد، یاد مقصر خوانده شدنش و از خود شرم کرد تا چیزی به زبان براند، اما دیگر توان ماندن نداشت، نمی‌توانست باز هم به کنار آن‌ها بنشیند و به رؤیاهای آنان گوش فرا دهد، تشکر کرد و از سر سفره برخاست

پیرمرد از زمزمه‌های آرام فرزند همه چیز را خوانده بود، همه چیز را شنیده بود، می‌دانست که او چه می‌گوید، هیچ کس به او چیزی نمی‌گفت و او همه چیز را از آنان می‌شنید، تمام صحبت‌های همسرش را می‌شنید، می‌دانست در دل به او چه می‌گویند و به زبان نمی‌آورند، تمام رنج‌های آنان را خودش هم کشیده بود و هم دردشان بود، نیاز به گفتن آنان نداشت که خود روزانه هزار بار همه را دوره می‌کرد

هر روز و هر بار در دل کارخانه در بین کار کردن، در اتوبوس رفت و برگشت در میان خواب به سر سفره‌ی شام در تعطیلات، همیشه و همیشه همه را به دل می‌خواند و تکرار می‌کرد، این چه کاری بود که کردی؟

چرا خواستی تا خانه‌ای بسازی؟

کسی که اندوخته‌ای برای ساختن خانه ندارد چرا باید دست به خانه‌سازی بزند؟

می‌خواستی زن و فرزندت در این مخمصه دچار شوند، حمام درست نداشته باشند، بر زمین سیمانی بخوابند، دیوارهای سیمانی را هر روز نظاره کنند و چند سال حتی از داشتن سرپناه ساده‌ای برای زندگی کردن هم بی دریغ بمانند،

به خود نهیب می‌زد، اما من خواسته‌ام این بود که آنان را صاحب خانه کنم، می‌خواستم تا دیگر کسی تن و بدن آنان را نلرزاند، برای نداشتن کرایه اسبابشان را به خیابان نریزد، هر سال از تمدید اجاره منزل به خود نلرزند که شاید صاحب‌خانه بخواهد آنان را بیرون کند، شاید اقوام خود را به جای آنان بیاورد، شاید اجاره را بیشتر کند، شاید …

می‌خواستم تا آنان دسترنجشان را برای خود و دنیای خود ذخیره کنند، هر ماه آن را به دهان مفت‌خوارگان نریزند، می‌خواستم آنان را صاحب سرپناه کنم که مدیون دیگری نمانند،

اما نتوانستم، نمی‌توانم، بر زیر هیبت این غول چند سر در مانده‌ام، بی‌پناه شده‌ام، می‌دانم هر روز و هر شب در میان تمام روزهایتان مرا سرزنش می‌کنید از این خبط و خطا، از این زندگی بی رفاه که مگر سر و جمعش چند سال است که درازایی از آن را در این روزگار سپری کنیم

غذا را تمام کرده بود و نفسش گرفته بود قرمزی‌اش به خون می‌مانست و توان بیشتری نداشت، متکایی از همسر خواست و بر آن دراز شد به سقف چشم دوخت، کریح و بدشمایل بود، با سیمان پوشانده شده بود، خانه‌ای سرد و بی روح به رنگ سیمان

به یاد همسرش افتاد به او نگاه کرد و با خود گفت

باید برایت خانه‌ای می‌ساختم به زیبایی تمام رؤیاهایمان، به زیبایی دستانت، به زیبایی نگاه‌هایت، به زیبایی زمانی که برایم گذاشتی، به طول عمرم و عمرت که در کنار هم گذشت، به زیبایی بودنمان، به رنگ عشق میانمان، اما این رنگ بی روح سیمان‌ها همه‌اش شد، هر چه در توانم بود،

چشمانش را بست و باز نکرد باز به یاد اتوبوس افتاد باز خودش را در همان اتوبوس و میان همان کارخانه تصویر کرد، در ساعات کار در میان استراحت کوتاهشان در بین غذا خوردنش در میان دیگر کارگران و باز خودش را به زندانی تصویر کرد که چند ماه باید خود را به دستان زندانبان بسپرد تا آبگرم‌کنی برای خانه‌اش بخرد

پسرک در آشپزخانه‌ای که هیچ کمد و کابینتی نداشت بر روی گازی که از کپسولی که بر شانه می‌کشید و تا خانه می‌آورد ایستاده بود، بر روی قابلمه ظرفی آب گذاشته بود تا گرم شود، به آب نگاه می‌کرد و ذرات کوچک حباب را می‌دید که به آسمان پرواز می‌کردند، از آب جدا می‌شدند و آزادانه به پرواز در می‌آمدند

ظرف آب داغ را به حمام برد و در ظرفی پلاستیکی خالی کرد مقداری آب سرد هم بر آن ریخت و به روی سیمان‌های کف حمام نشست، خود را به آغوش کشید در هم مچاله شد و کاسه‌ای از آب را بر خود ریخت، هنوز شقیقه‌هایش درد می‌کرد، از ذوق ذوقشان می‌فهمید که هنوز زنده است، درد به او فهمانده بود که زندگی چیست و هر بار با درد بیشتر می‌فهمید که زنده است، باز آب ریخت و از ریختن آب و ماندش بر تن به خود لرزید می‌لرزید و در سرمای مانده بر جانش به سرش صابون می‌کشید، شامپو می‌زد و در کف خود را غرق می‌کرد

به یاد دستان دختر افتاد، به یاد نگاه‌های دنباله‌دارش، به یاد نگاه‌هایش که آتش به جانش می‌انداخت، به یاد آن روزهای بیشمار که با یکدیگر گذراندند، از کودکی و در کنار هم بودن، از بازی‌های بسیار از فریاد کشیدن، از دعوا و از دنبال هم کردن‌ها، از هدیه دادن‌ها، از قد کشیدن‌ها، از همه‌ی دنیایی که با هم ساختند و با هم بزرگ شدند و از دلی که به هم پیوند خورد و با هم یکی شد، به یاد او بود، می‌لرزید، دست و پایش را جمع‌تر کرد و خود را به آغوش کشید،

در آغوشش جای خالی او را تصویر کرد

آرام به گوشش گفت:

نمی‌توانم تو را در بر بگیرم، نمی‌توانم بوسه بارانت کنم، نمی‌توانم با تو باشم، حتی نمی‌توانم به تو نگاه کنم،

دختر در آغوشش کلافه گفت:

چه می‌گویی تو همه‌ی دنیای من هستی تو همه چیز جهان من هستی، من بی تو جهان را نمی‌خواهم

پسرک در حالی که به خود می‌لرزید گفت:

نمی‌خواهم تو را به سرنوشت مادرم گرفتار کنم، دوست ندارم تن زیبایت را میان چنین حمامی بشویی، نمی‌خواهم از زنده بودنت پشیمان شوی

دخترک در میان آغوشش خود را کوچک و کوچک‌تر کرد و گفت:

اما من در آغوش تو گرم و آرام خواهم بود، هر جا که تو باشی جهان نیز عیناً همان جا است

پسر فریاد زنان در حالی که اشک می‌ریخت گفت:

چه گرمایی از من می‌تراود، منی که خود را نمی‌توانم گرم کنم، منی که از سرما به خود می‌لرزم، منی که در این …

دخترک آرام بوسه بر چشمانش زد و گفت:

نگران نباش ما می‌توانیم، می‌توانیم در آغوش هم بمانیم و با هم باشیم

پسرک در حالی که دندان‌هایش به هم می‌خورد، آبی به روی خود ریخت و گفت:

آری می‌توانیم، می‌توانیم در آغوش هم به خیال من زندگی کنیم،

می‌توانم هر روز تو را در رؤیا تصور کنم، می‌توانم چشمانم را ببندم و در اتوبوس سر کار به میان وعده‌ی ظهر و حتی در خواب شبانه با تو روزگار بگذرانم، اما به دنیای واقع هیچ جای برای زیستن ما نیست، سوگند به نگاه‌های سرکشت که دیگر در برابرت نخواهم بود که باز هم بر پیمانم خواهم ماند، هیچ‌گاه به زندگی‌ات نخواهم آمد و تو را به اعماق قلبم نگاه خواهم داشت

به دنیای واقع چگونه برایت دیبایی بجویم که به عروسی‌مان بپوشی، چگونه شکم میهمانان را از غذا پر کنم، چگونه جواهر به دستانت بنشانم و چگونه

چگونه خانه‌ای برایت فراهم کنم که در آن آسوده باشی، چگونه برایت غذا فراهم کنم، چگونه لباسی تنت را بپوشاند و چگونه…

همه‌ی تو همه‌ی من در خیال و در رؤیا مانده‌ایم، ما محکوم به زندگی در رؤیا شده‌ایم، هر چه برایمان در این دنیا ساخته‌اند دور شدن از دنیای واقعمان است، جهان واقع را خود برداشته‌اند و تحفه‌ی رؤیا و خیال را به ما ارزانی داده‌اند

یک‌بار بر آن شدند تا رؤیای دنیایی در دوردست را به ما بفروشند در دیاری دورتر از این جهان، جماعتی را مسخ کردند و به دنبال خود بردند تا دل از این جهان بشوییم،

باری آمدند و رؤیاها برایمان ساختند که دنیای حقیقی در میان این رؤیاها است، این رؤیا به ما فروخته شد تا جهان را از چنگال ما در بیاورند خود به واقع زنده باشند و ما به رؤیا بمانیم، حال آمده مجاز انگاشته‌اند تا به دنیای مجازشان زندگی کنیم، آنان از ما مسخ شدگان خواهند خواست و من مسخ در همینم، رؤیا و مجاز تو را می‌جویم

دخترک در حالی که سر بر شانه‌ی او گذاشته بود با آب ریخته بر وجودش خاکستر و محو شد،

پسرک باز آب ریخت و دوباره آب ریخت آن‌قدر ریخت تا دیگر هیچ از رؤیا برایش باقی نباشد، دنیای واقع را ببیند، همین حمام نیمه‌ساز را همین آب گرم شده در آشپزخانه به کپسول بر دوش‌ها را، همین سیمان مانده در خاک و نشسته بر آن را، همین دوازده ساعت کار مداوم را، همین ماندن در شب، فروختن روز به بهای زنده ماندن را، همین بردگی که نهایتش تحفه زنده ماندن است

از جایش برخاست و به آینه‌ای که در روشویی دستشویی گذاشته بودند به خود نگریست، به چشمان سرخ شده‌اش، به کف مانده بر صورتش، حوله را به دور خود پیچید و کف را از بدنش پاک کرد آنگاه در آینه دختر را دوباره در صحن حمام دید، حوله را به شقیقه‌هایش فشرد و محکم تکان داد، فریاد کشید

می‌خواهم دنیای واقع را ببینم، می‌خواهم هر چه حقیقت است را دریابم

از حمام بیرون آمد و یک راست به همان اتاق رفت، رفت تا در پتو خود را بپیچد و تمام شب در میان خواب هم به این فکر کند که تا چند سال دیگر خواهد توانست خانه‌ی طبقه‌ی بالا را کامل کند، چند سال بعد خواهد توانست، دیبای عروسی بخرد، لوازم خانه تدارک ببیند، جواهرات بجوید و از پس تمام هزینه‌ها بر آید، رفت تا حساب همه‌ی این‌ها را در بیاورد و به آخرش بداند چند سال دیگر موفق به ازدواج با دختر در خیالش خواهد شد، آن سال، حدوداً دختر چند ساله است و تا آن روز آیا می‌تواند دختری ازدواج نکند، یا فراتر از آن می‌تواند باردار شود، یا فراتر از آن زنده بماند

رفت تا همه‌ی دنیای واقعش را حساب کند و زین پس به دنیا واقع زنده بماند.

7 1

پخش تصویری کتاب صوتی سلاح صلاح صلح

پخش کتاب صوتی سلاح صلاح صلح در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی سلاح صلاح صلح در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.