خب دوستان توی این قسمت مشخص قرار هست که ما در باب این لایه هایی که پیرامون فرمانبرداری وجود داره بیشتر و بیشتر با هم صحبت بکنیم.
بیشتر پیرامون این اسارت و بردگی صحبت بکنیم.
توی قسمت های گذشته پیرامون فرهنگ استبداد صحبت کردیم.
قاعدتا در باب مصادیقی که در این فرهنگ های استبدادی وجود داره صحبت کردیم.
اما مبحث فرمانبرداری مبحث خیلی مهمی است.
در دل این نظام های استبدادی.
چرا که این نظام های استبدادی قاعدتا شاکله وجودیت همین فرهنگ فرمانبرداری در میان انسان ها هست.
مردمی که به این فرمانبرداری سر سجود میارن و قبولش میکنن و حالا به واسطه این فرمانبرداری که در دل این ها ریشه دوانده و کلیت هستی و زندگی اونها رو در بر گرفته، حالا جان میدن برای اینکه این حکومت ها به پیش برن و همه چیز رو برای خود بکنن.
مثال هم زدیم، صحبت کردیم.
توی اون قسمت که در باب ایران صحبت کردیم.
وقتی به فضای ایران نگاه میکنید، به این شرایطی که ایران در خودش در طول این چهل و خورده ای سال گرفته، با وجود این حکومت جمهوری اسلامی آدم شوکه میشه که چگونه ممکنه این مردم در پی تغییر نبودن هیچگونه انقلابی رو پیروز نکردن و این حکومت رو از میان نبردند؟
چگونه هنوز که هنوزه جماعت غالب ایران به خیابان نمی آیند، تلاش نمی کنند و تغییر به وجود نمی آورند.
همان طور که در ویژه برنامه های مختلف پیرامونش صحبت کردیم و گفتیم که خوب قاعدتا نبود ایمان جمعی و نداشتن آرزوها در کنار هم نداشتن فردای مشخص یکی از دلایل عمده ای است که این اتفاق نیفتاده اما باز هم برای آدم شوکه کننده است که چگونه ممکن است با وجود این حد از نابرابری ها، تبعیض ها، ظلم ها و جنایاتی که جمهوری اسلامی کرده، این مردم این حکومت را از میان برنداشته اند؟
خب قاعدتا ما به این فرمانبرداری و این اسارت و بردگی که در بین مردم جاری و ساری هست بیشتر نزدیک می شویم.
یعنی بیشتر به این مساله می رسیم که این مردمی هستند که قبول کردند این اتفاقات را قبول کردند و این فرمانبرداری را قبول کردند.
حالا خودشان هم تبدیل به بخشی از این بدنه و این سیستم فاسد شدند.
حالا خودشون در پیش بردن.
برای پیش بردن این چرخ های کشتار دارند گام برمی دارند و قاعدتا ما می رسیم به این مبحث فرمانبرداری و فرمانبرداری که زندگی این ها را ساخته و در کنار ساخت زندگی اینها این نظام ها را قدرتمند تر از پیش هم کرده.
تمام قدرت را دو دستی تقدیم این قدرتمداران در نوک هرم قرار داده.
ما با یک ساختاری در جهان روبه رو هستیم که در پی ساختن این طبقات است.
در قسمت هایی که پیرامون این فرهنگ استبداد خدا بود، در باب این فرهنگی که چه در ویژه برنامه خود خدا، چه در همین ویژه برنامه و در قسمت های دیگری که صحبت کردیم، بارها در باب این مساله صحبت کردیم و خیلی از مباحث مختلف ما را به همین راه هم می رساند چرا که موضوع مهمی است و تقریبا تمام زیست ما و زندگی جمعی و اجتماعی ما را در بر گرفته.
در جای جای زندگی هم با آن روبهرو میشویم.
خب ما مواجه هستیم با جوامعی که این طبقات را پدید آوردند و به این طبقات هم ارزش دادند.
این طبقات را قبول کردند و برای به وجود آوردن آن در پی رشد و توسعه هم هستند و همواره به آن احترام میگذارند.
این طبقات پدید آمده را میپرستند تا جایی.
ما با جهانی اینگونه روبهرو هستیم.
جهانی که در پی ساختن این طبقات است.
ریشهها مسلما برمیگردد به همان ریشه خداوندی و آن نگاه به خدا.
آن اشرف در آسمانها، آن پادشاه و بزرگ جهانیان.
او که نوک این هرم قرار میگیرد و این طبقات را پدید میاره، با ارزشگذاری هایی که میکند، با هویت دادن به این طبقات در اون نقطه ابتدایی، خودش به عنوان برتر و مالک بر دیگران حالا قرار میگیرد و صاحب دیگران میشود.
حالا این دلیلی است برای اینکه قبول شود اصلا این مفهوم مشخص را قبول کند.
اصلا مفهوم فرمان را جماعتی قبول کنند که یک فرمانده بزرگی در آسمانها قرار دارد و فرمان میدهد.
حالا فرمانبرداران میخواهد که در برابر این فرمان ها به دیده منت صحبت ها را به پیش ببرند و فرمان ها و دستورها را پیش ببرند و جلو ببرند.
پس قاعدتا ما روبرو میشویم با این ساختاری که از ابتدا شکل میگیرد و در انسان ها نهادینه میکند این موضوع را.
اینکه شما باید قبول کنید برای زنده ماندن باید این طبقات را قبول کنید.
این بزرگی را قبول کنید.
این برتری را قبول کنید.
به این چرخه بیمارگونه برتری طلبی سر سجود بیاورید تا شما حق زیستن داشته باشید.
حق بازی کردن در این میدان را داشته باشید.
میزی است که بنا شده برای اینکه شما بازی کنید.
درون این میز شما میتوانید برنده هم شوید.
میتوانید بازنده هم بشوید.
اما هیچ کس حق این را ندارد که زیر این میز بزند، بازی را به هم بزند.
هر کس به این میدان می آید باید تلاش خودش را بکند تا برنده ی این مسابقه باشد.
اما میز را نمی تواند از میان بردارد.
به طول تاریخ هم نگاه بکنید.
همواره انسان ها در پی همین موضوع هستند.
کسی قرار نیست طبقات را ریشه کن بکند.
همه قرار است وارد این وادی بشوند و در این بازی پیروز باشند.
طبقه خودشان را پیروز بکنند.
اما قرار نیست کسی زیر این میز بزند.
همه قواعد را میشناسند.
به قواعد این بازی معترف و معتقد هستند.
حالا میان و سر این میز قمار میشینن تا شاید برنده باشن تا شاید طبقه خودشون قدرت را به دست بگیره تا شاید طبقه دیگری را به فرو بنشانند تا خودشون در اون نهاد و تاج و تخت قرار بگیرن.
این اون جوهره ای ست که این حکومت های استبدادی هم پدید آورده اند.
این معنای خدا، این فرهنگ خدا، این ساختن طبقات پدید آورده.
یعنی شما مواجه میشید با طبقات ساخته شده ای که حالا جا رو برای شما هم باز میذاره تا شما هم طبقاتی رو به وجود بیارید.
حالا شما مواجه میشید با این طبقات.
مقداری در باب این طبقات صحبت بکنیم که شاید برای جماعتی که قابل فهم نیست قابل فهم تر بشه.
شما خدایی رو دارید در نوک هرم که نشسته بر این استوانه قدرت او در نوک هرم هست و همگان در برابر او پست و حقیر و ذلیل اند.
حالا این خدا از خودش انسانی را می آفریند که او را اشرف مخلوقات خود قرار می دهد.
حالا بعد از این جایگاه رفیع خداوند جایگاه انسان قرار می گیرد که او برتر از دیگران و کهتر از این خدا است.
به فراخور آن می آید و طبقه دیگری ساخته می شود در دل انسان.
حالا قرار است انسان های نرینه مثلا با ارزش تر و بزرگتر قلمداد شوند نسبت به جنس زنان.
نسبت به جنس هم جنس گرایان.
حالا قرار است پدری باشد که مالک بر فرزند خودش است.
مادری باشد که مالک و صاحب و فرزند خودش است.
جایگاه رفیع تری را خواهد داشت.
حالا مومنان به فلان دین قرار است که در این جایگاه رفیع بزرگتر و قدرتمند تر از دیگران باشند.
این طبقات ساخته شده.
حالا جا باز است که طبقات تازه پدید بیاید. طبقه کارگران.
طبقه سرمایه داران.
و الی آخر.
این طبقات و طبقات بازتولید می شود.
حالا هر کس هر بار در پی این هست که طبقه خودش را بالاتر و نزدیکتر به نوک هرم بکند.
اما کسی در پی این نیست که این طبقات را از میان بردارد.
کسی در پی این نیست که این برتری طلبی را ریشه کن بکند.
همه قاعده بازی را می دانند.
همه دور این میز نشسته اند تا شاید روزی پیروز این میدان بازی باشند.
اگر کسی قرار باشد این میز را به هم بزند قاعدتا راهش نمی دهند تا بتواند بازی بکند.
چون قاعده بازی را از میان برده.
پس قاعدتا باید به قواعد و قوانین بازی پایبند باشد تا وارد این میدان بشود و انسان های بیشمار که وارد این وادی می شوند تا طبقه خودشون رو پیروز بکنند تا طبقه تازه ای را پدید بیاورند.
وقتی ما در باب برابری صحبت می کنیم بارها و بارها صحبت کردیم که مفاهیمی از این دست مثل برابری با برتری از میان برداشته می شود.
شما وقتی در باب برابری صحبت می کنید، اولین نقطه ای که پیرامون برتری طلبی به میان می آورید تمام برابری ریشه کن و از میان برداشته می شود.
حالا شما مواجه هستید با ساختار ساخته شده ای که پیرامون همین برتری طلبی شکل گرفته و حالا شکل گرفته تا کسی را از کس دیگری برتر بکند.
کسی را کهتر و پست تر در برابر این برتر قرار بده.
تمام مفاهیم برابری ریشه کن می شود.
اولین نقطه ای که شما بین انسان و حیوان قرار میدید، تمام این برابری از بین رفته خواهد شد چرا که دیگر این گوی و میدان در اختیار شما نیست.
انسان هایی هستند که این قواعد بازی را قبول میکنند و به سر این میز می نشینند و حالا تقسیمات خودشان را به میان می آورند.
از کدام تقسیم خوشحال نیستید؟
از تقسیم ایرانی و افغانی؟
از تقسیم اروپایی و ایرانی؟
از هر تقسیمی که خوشتان نیاید موضوع مهمی نیست.
این بازی را جماعتی میشناسند و این تبعات را پدید می آورند و این تبعات مدام در حال بازتولید است.
اما ثمره این طبقات چیست؟ قاعدتا فرمانبرداری.
قاعدتا قرار است که طالبان بر مغلوبان خودشان فرمان داشته باشند.
قرار است که بزرگان نسبت به کوچکترها برتران نسبت به کهتران فرمان داشته باشند.
قرار است که فرمان بردارانی پدید بیایند که این فرامین را با جان و دل و گوش بگیرند و قبول بکنند.
قرار هست که این جماعت در پی فرمان در جست و جو باشند.
قرار هست که حالا که با آمدن برتری طلبی، برابری از میان برداشته شده، حالا فاتحان هم به میان بیایند.
حالا غالبشان هم به میان بیایند.
حالا قرار هست خدایان هم به میان بیایند.
حالا قرار هست که این فرهنگ فرمان دادن هم میدان دار بشه.
حالا جماعت بی شماری است که گوش به فرمان ایستاده تا فرمان ها را به پیش ببرد.
حالا فرمانی به پیش می آید و فرمانبرداران بی شمار هم در پی پیشبرد آن فرمان ها هم به پیش می روند.
پس شما مواجه می شوید با برتری طلبی که میاندار شده و برابری را از میان برده.
از سوی دیگر شما مواجه میشوید با مالکیتی که حالا قرار است برابری را سلاخی کند.
قرار است که برابری را به مرگ سوق بده.
قرار است که برابری را بکشد و از میان ببرد.
قرار است که یک جماعتی مالک بر دیگران بشوند، صاحب بر دیگران بشوند و این تصاحب دیگران و این مالکیت بر دیگران، مرگ برابری را به میان خواهد گذاشت.
همان میز ابتدایی است.
همان میزی که چیده شد برای اینکه جماعتی به میدان بیایند و در آن بازی بکنند.
هر کس قواعد این میدان و این میز را قبول داشته باشد، میتواند در این میز بازی کند.
میتواند پیروز این میدان باشد.
میتواند طبقات تازهای بسازد، میتواند صاحبان تازهای بسازد، میتواند طبقه خودش را صاحب کند، میتواند طبقه خودش را پیروز این میدان بکند.
اما باید به این میز پایبند باشد.
حالا در پی همین نیز هست که صاحبان پدید می آیند و طبقه ای تبدیل به طبقه ای صاحب می شود.
جماعتی جماعت صاحب را می گیرند، حالا مالک بر دیگران می شود.
دیگر اثری از برابری در میان نیست.
دیگر چیزی به اسم برابری نمی شناسیم.
برابری ای که قرار بود همه را در مفهوم جان برابر بداند قرار بود تضمین کننده ی وجود آزادی باشد.
قرار بود که تا با آزار ندادن دیگران، دیگرانی که همه و همه را در بر می گرفت، آزادی جاودانه ای را به وجود بیاورد و ضامن موجودیتش باشد.
دیگر در میدان نیست.
حالا به جای او مالکان در میدان هستند.
مالکان هستند که همه ی جهان را در اختیار می گیرند و صاحب بر دیگران می شوند.
و تمام این مفاهیم از مالکیت و مرگ، برابری تا به میان آمدن برتری طلبی و از میان رفتن برابری، ما را به یک سمت راه میبره و اون هم مفهوم فرمان هست.
ده فرمان فرامین خدا.
شما مواجه هستید با خدای در آسمان هایی که در نهایت قرار هست به شما فرمان بده و شما رو فرمانبردار خودش داشته باشه.
فرامین یک به یک می آید نماز خواندن، روزه گرفتن و الی آخر.
کشتن، قتل کردن، کشتار کفار، از میان بردن مشرکان، بریدن دست دزدان، همه و همه فرمان هست.
همه و همه از شما قرار هست فرمانبرداری بسازه.
قرار هست جماعت غالبی بسازه که شما مغلوبین رو تنها و تنها به سمت و سوی فرمانبرداری ببره.
حالا وقتی داریم در باب حکومت استبدادی صحبت میکنیم قاعدتا نیازمند این سیستم مشخص است.
قاعدتا نیازمند هست تا یک جماعت فرمانبردار بسازه.
چطور ممکنه که کشوری با کشور دیگه ای وارد میدان جنگ و نبرد بشه و کودکان رو بی خانمان بکنه، بکشه مادران رو از میان ببره، جماعت بی شماری رو آواره در کشورهای دیگه بکنه و اون سربازان حتی از خودشان بپرسند چرا این کار رو میکنن؟
اصلا دلیل این جنگیدن چیه؟
من برای چی دارم میجنگن؟
چرا که اینها جماعت مطیع هستن.
جماعتی هستن که صاحب دارن، غالب دارن، فرمان رسیده باید فرمان رو به پیش ببرن.
اصلا نیازی به فکر کردن اینها نیست.
جماعت دیگری به جای اینها فکر کرده اینها نقش اون مغز رو در بدن ایفا نمیکنن، نقش دست و پا رو ایفا میکنن، دست و پایی که قرار هست فرمان مغز رو به پیش ببره.
اگر فرمان مغز رسیده که باید جلوی طرف برابرت رو بگیری، می داره فرمان از مغز رسیده و ما مواجه هستیم با این لایه های مختلفی از فرمانبرداری که در نهایت یک ملت مطیع و فرمانبردار پدید می آورد.
ملتی که گوش به فرمان است تا این حکومت استبدادی به پیش برود تا همه قدرت را قبضه کند، تا فرمان بده و جماعت فرمانبردار در پیش در پی اطاعت این فرامین به پیش برود و همه جا را نابود کند و بکشد و از میان ببرد، جنگ به وجود بیاورد، بدون این که سربازان حتی یک بار از خودشان بپرسند دلیل تفنگ در دست گرفتن من چیست؟
دلیل بی خانمان کردن این جماعت چیست؟
چرا من باید دست به یک جنون و جنایتی تا این حد بزنم؟
او زاده شده تا اینگونه فرمانبردار باشد.
قاعدتا این میل به مالکیت قاعدتا می تواند او را در این راه هم وارد بکند.
حالا این میدان در برابر هست.
این میز علم شده.
حالا تو هم می توانی به میدان بیایی تا طبقه خودت را صاحب بکنی.
هم وطن خودت را مالک کن.
فلان سرباز کشوری در میدان جنگ هست.
داره مردم این کشور رو میکشه تا در نهایت مردم کشور خودش رو غالب بر اون ها بکنه.
طبقه خودش رو صاحب بر اون ها بکنه.
پیروز این میدان جنون وار طبقه اوست.
هم وطن اوست.
هم میهن اوست.
حالا اون ها هستن که مالک این جماعت میشن.
پس این بازی به راه است.
جماعتی میان درونش همه کار میکنن تا خودشون صاحب و مالک و فرمانده بشن.
در نهایت قرار هست روزی خودشون فرمانده بشن.
این ساختار دیوانه وار از بردگی و بندگی.
این فرمانبرداری یکی از المان های قدرتمندش این هستش که برده امیدوار رو بوجود بیاره.
قرار است بردگان و فرمانبرداران ای باشند که امید به آینده داشته باشند.
در همه جای جهان هم به همین شکل است.
شما مواجه بشوید در اشکال مختلف این موضوع نگاه بکنید، دقیق بشوید، ریز بشوید، نگاه بکنید که جهان چگونه با این سیستم پاداش دادن دارد مردم را فرمانبردار می سازد، برده می سازد.
برده هایی که امیدوار هستند مثلا در زندگی روزمره، در مسائل اقتصادی، برده هایی که در شرایط اقتصادی دهشتناکی دارن زندگی می کنند، علمی در برابرشان هست.
علم یک کارگر بیچاره و مفلسی که خودش و پدرش و پدر بزرگش همه و همه زباله جمع کن بودند.
اما این در بین آن ها پیشرفت کرد و جهان را در اختیار گرفت و الان ثروتمند جهان هست.
این یعنی آن جرقه امید.
یعنی قرار هست که شما در برابرتان یک تن از بین میلیون ها نفر را داشته باشید که به آن جایگاه رفیع نشسته و رسیده و حالا یک میلیون سرش را به پایین بیندازند و بدو انتها برسند به اون جایگاهی که هیچ وقت هم قابل دستیابی نیست.
چرا که یک تن قراره در بین میلیون ها نفر اون جایگاه رو بگیره.
اون جایگاه که برای همه نیست.
هواپیما و جت خصوصی که برای همه نیست.
قرار نیست به تعداد مردم جهان که جت خصوصی وجود داشته باشه ماشین، بیست تا ماشین و فلان ویلای فلان میلیارد دلاری وجود داشته باشه.
اینها تعداد محدودی برای عده محدودی داره.
اما این برده در برابر.
در برابر اون قلابی است که گذاشته شده تا این جماعت رو به دنبال خودش.
به گردش در بیاره.
تنها هم به همین جا خلاصه نمیشه.
در همه جا.
در هر نقطه ای که نگاه بکنید.
برده امیدوار باید بسازند.
فرمانبرداری که امید داشته باشه در برابر چشمان اون سرباز.
جایگاه رفیع او فرمانده است.
حالا قرار است و دست و پا بزنی تا به جایگاه فرمانده برسی تا روزی تو فرمان بدهی و جماعت بیشماری در برابر تو چشم و گوش بسته، تنها و تنها چشم بگویند و به پیش بروند.
تو فرمان دادی تا فلان جا را به رگبار ببندند و فلان مردم را از زیر گلوله بگذرانند. میگذرونن.
امیدی است که در برابر تو هست.
این آن طعمه ای است که در برابر تو داره تکون می خوره تا تو بدویی به سمتش تا به پیش بری.
این جایگاه های رفیع برای همه ساخته می شه تا به سودای اون جایگاه رفیع وارد این میدان از جهالت و جنون بشن تا به سودای رسیدن به اون جایگاه والا فرمانبردار باشن.
اصلا عرصه این عرصه و این چرخش در همین راستاست.
زیر اون میز نباید بزنی.
فرمانی که می شنوی رو گوش میدی قبول میکنی تا این چرخه وجود داشته باشه تا روزی تو وارد این وادی بشوی.
همان چرخه و همان ساختن برده امید وار.
راس هرم خداست در آسمانها پر قدرت.
حالا تو انسانی.
تو انسان و اشرف مخلوقاتی. حیواناتی هستند.
پس درست و امیدوار باش.
تو به این جایگاه بزرگ و رفیع رسیدی.
درسته خداییست بر بالای سر تو.
بزرگ و والاتر است و اما تو هم بزرگتر و والاتر از دیگرانی.
تو برده ی امیدواری.
فرمان خدا در پیش.
تو گوش چشم می سپاری با تمام وجود به پیش می بری.
حالا تو فرمان می دی به کشتار حیوانات.
فرمان تو لازم الاجراست.
آنها حقی ندارند. حقوقی ندارند.
تمام حق و حقوق و حقیقت و همه چیز در اختیار توئه.
تویی که فرمانبردار بودی و این مزد توئه.
حالا تو باید یک برده امیدوار باشی که به پیش میری.
هر فرمانی که به پیش می رسه تو به جان و گوش و دل و زندگی می سپاری و به پیش می بری تا روزی تو هم به همون جایگاه فرماندهی برسی.
یعنی این، اون چرخه ی بیمارگونه ایست که تورو یک برده امید وار می سازه تا وارد این وادی بشی و زیر این میز نزنی.
قرار هست که همه وارد این وادی بشن.
همه به جماعتی فرمانبردار بدل بشن که فرامین رو می شنوند و به پیش می برند.
قرار هست همه همسو بشن.
حالا مواجه می شیم با سراسر جهان.
در جای جای دنیا که پایبند این فرهنگ هستند.
حاضر نیستند این فرهنگ رو از میان ببرند.
حاضر نیستند این ارزش ها و این اصول رو ریشه کن بکنند.
در میان این اصول در پی فروع خود هستند.
اصل مهم فرمانبردار بودن رو همواره و کماکان حفظ می کنند.
قدرتمند به پیش می برند تا روزی فرامین آنها میداندار باشد تا آنها همه چیز دنیا را به دست بگیرند تا فرمان فرمان آنها باشد.
حالا جایگاهها تغییر میکند.
فرمانده ها تغییر میکنند اما اصل فرمان باید وجود داشته باشد.
پس ما مواجه هستیم با این دنیایی که انسان ها را تا این حد در این فرمانبرداری به پیش میبرد.
هدف و غایت هم روشن هست.
قرار هست همه همسو بشوند، همه خاموش بشوند.
صدا از هیچ کس به میان نیاید.
قرار است هر صدایی در برابر این نگاه را در نطفه خود این بردگان خفه بکنند.
یک برده در میان این جماعت برده اگر ایستاد و از حق خودش دفاع کرد، جماعت بیشماری برای آن طعمه در برابر، برای رسیدن به او، جایگاه والاتر او را خودشان قربانی بکنند و از میان ببرند.
قرار است که خود قاتلین این برده ی معترض باشند چرا که این نظام و این ساختار استبدادی قرار است از شما چنین بردگان مطیعی بسازد چرا که آن جایگاه حفظ شود، آن جایگاه قدسی این نظام حاکم و ساخته باید حفظ شود.
حالا به هر طریقتی یک کورسوی امید برای شمای برده در برابر است.
شمایی که کارگر فلان کارخانه هستید، به عنوان مثال قرار است که سرکارگر بشوید، اگر فلان کارگر به قضای آنجا با شرایط سخت آنجا به کمی حقوق اعتراض کرد، تو با خفه کردن او می توانی در نهایت سرکارگر بشوی.
قرار است مطیع و فرمانبردار باشی تا روزی تو فرمانده بشوی.
کل چرخ و اساس هم بر همین منوال پاداش دادن است.
بر منوال همین امید وار نگه داشتن هست.
حالا جماعت بیشماری هستند که خاموش اند. ساکت اند. فرمانبردار اند.
به پیش میروند تا روزی به نهایت خودشان برسند.
چشم امید ها بلند است بر بنر های بر دیوار.
بر چهره ی هنرمندان. بر دیوار.
بازیگران پیش رو.
خوانندگان و نمیدونم فوتبالیست ها.
حالا این ها علم هایی هستند در برابر شما تا شما آن پیروزی را ببینید.
پیروزی را در وجود این ها ببینید که شما هم میتوانید به این جایگاه رفیع برسید.
اگر قاعده بازی را حفظ کنید.
اگر به این طبقات معترف باشید، قرار نیست این طبقات از میان برداشته شود تا کسی در آن جایگاه قدسی نباشد و همه و همه با هم و در کنار هم پیشرفت کنند.
این ارزش قرار است از ریشه زده شود و از میان برداشته شود.
شما این میز بازی را قبول کنید.
قوانینش را رعایت کنید تا شاید روزی به آن جایگاه قدسی برسید.
همه ی معنا درون همین است.
همه بردگان گوش به فرمان سر به زیر داده، در آرزوی رسیدن به آن جایگاه های قدسی هستند که هر روز برایشان نشان داده می شود.
هر روز طعمه را در برابرشان می گیرند تا این ها سر به پایین به پیش بروند.
و این ها همه و همه جماعتی همسو و ساکت و خموش رو بوجود میاره.
ما در باب این حکومت های استبدادی صحبت کردیم.
گفتیم خفقان و سرکوب یکی از حربه های این ها هست برای قدرت داشتن.
اما قاعدتا تزویر و ریا هم یکی دیگر از این راه ها هست.
قاعدتا برای فرمانبردار کردن این جماعت از این باج و خراج ها هم استفاده می کنند.
سعی می کنند با امید دادن به این بردگان، بردگانی مطیع تر برای خودشون پدید بیارن تا با نشون دادن فردایی در آینده و رسیدن اون ها به آرزوهاشون تا رسیدن اون ها به جایگاهی برای فرمان دادن از اون ها فرمان پذیرانی بسازند که همه فرامین رو قبول میکنن.
فرمانبردار در برابر تمام فرامین با سرهای پائین داده به پیش میرن تا روزی اون جایگاه رو به دست بیارن.
و حالا ما با یک جهانی روبرو هستیم یک دست در سکوت مطلق که هیچ صدایی برای فریاد زدن نداره، هیچ اعتراضی نداره و این جماعت بیشمار از فرمانبرداران رو پدید آورده و حکومت های استبدادی عینا در پی رسیدن به این جایگاه هستن تا جماعت بیشتری از این منفعل مسکوت رو پدید بیاورند تا بتونن این حکومت رو مادام العمر به پیش ببرن.
حالا وقتی نگاهی به سپهر سیاسی ایران میکنید بیشتر و بیشتر مواجه میشید با این تشکیلی که تشکیلاتی که ساخته شده، این ساختاری که ساخته شده تا از هر طریقی حتی سعی کنه به صورت فرهنگی شما رو بیشتر در این لجنزار فرو ببره، از هر طریقتی استفاده میکند از طبقات ساخته در دل ادیان.
در دل معنای خدا استفاده میکند.
حالا میدانی را برای شما باز میگذارد تا خودتون واردش بشید.
روزی شما هم فرمانده میشوید.
حالا سعی میکند با آن اشکال مشخصی که به شما امید در برابر بده از شما برده بسازد و امیدوار که در پی رسیدن به این جایگاه هستید و از همه چیز هم میگذرید و باز هم فرمانبردار به پیش میروید و در نهایت این یک جامعهای را پدید خواهد آورد که مسکوت و خاموش و برده وار و فرمانبردار در پی فرامین خدایگان بیشمار هستند و حکومت استبدادی در تمامی اشکال که حتی با رویه های دمکراسی در جای جای جهان هم در پی ساختن چنین بردگانی است.
بردگانی مطیع و فرمانبردار.
تا اهداف خودش را به پیش ببرد.
حکومتهای استبدادی همه قدرت خودشان را در میان می گذارند تا فرمانبرداران ای مطیع را به وجود بیاورند.
در باب این مسأله هم میشود ساعت های بسیار صحبت کرد اما به نظرم تا اینجا کافی است.