مرد بودن این زن شده این راه معاشش
دادنِ لقمهی نانی به سه طفلش شده این آه بهایش
او جان خودش جسم و تن و داد به حراج
تا سیر شود طفل صغیرش بر این باج
ای وای بر این قوم پر از شهوت و بیمار
از ریختن خون دگر شاد شد این بار
مردان هوسباز و تن سوخته از زن
آتش زند آن مرد زنش را به تو صد بار
زن زیر تن مرد خدا دید و لبش سوخت
شاید نگران صیغه نباشد دل و این بار
مردی که چنین کرده پر از شادی و سرمست
سر خوش زِ چنین قتل زن و در غل و در بست
زیر تن این مرد جان داد و تنش را
تاراج کند مردک بیمار و جهان پست
بیدار توانی شوی از وهم و چنین حال
تو قاتل جان نفری هرزهگر پست
زن سال به پیری و همه شاد از این کار
کودک شده بالغ زِ بزرگی زن و یار
مردان هوسباز بگردند که بسیار
باشد چو زن ما همه زنهای گرفتار
زن بود و هزاری زن و هیهات به مردان
قاتل شده آن مرد فرزند خدا خان