Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی فریاد

بخش دوم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی فریاد اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی فریاد در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی فریاد

کتاب : فریاد

عنوان : بخش دوم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 25:23

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب فریاد

 زندگی مثل همیشه در حال پیشرفت بود و من هم سوار بر این قطار نباید از قافله‌اش عقب می‌ماندم، به سرعت در پیش بودم، هر روز صبح زود از خوب برمی‌خاستم و به دانشگاه می‌رفتم،

کم‌کم امتحانات هم آغاز می‌شد و من باید با این رقابت رو در رو سربلند بیرون می‌آمدم، شاید محیط دانشگاه دیگر مثل دوران کودکی نبود اما باز هم در برابرم رقابتی تمام و کمال در پیش بود تا بتوانم از همه پیشی بگیریم و قدرت این را داشته باشم تا در این راه سربلند به پیش روم

از این رو برنامه‌ی زندگی‌ام خیلی منظم بود، صبح‌ها باید به دانشگاه می‌رفتم و وقتی به خانه می‌آمدم بعد از کارهای معمول یک نفس سرم در میان درس و جزوه‌ها بود، به سختی اوقات را میان مطالعه می‌گذراندم و سعی می‌کردم در این هدفی که در برابرم بود سربلند و پیروز باشم و بیشترین راه رسیدن به آن را در همین خواندن‌های مداوم می‌دیدم، هرچند گاهی هم زمان فراغت نصیبم می‌شد و به دیدن گربه و بچه‌گربه‌ها می‌رفتم

گاهی با مادر پدر و آراز وقت صرف می‌کردم، فیلم تماشا می‌کردیم و بعضی اوقات با دوستانم هم به بیرون و برای گشت و گذار می‌رفتیم، دوست داشتم با این کارها حواسم را بیشتر متمرکز درس‌ها کنم، مثل تمام دوران گذشته این بار هم بیشتر از همه خودم در برابر خودم سربلند باشم، این داستانی بود که به درازای عمر هماره در برابرم بود،

هر وقت به دوران امتحانات می‌رسیدم، این کلنجار و مبارزه درونم بیشتر از پیش می‌شد و حالا هم در میدان این مبارزه بودم و باید تمام تلاشم را به کار می‌بستم، در همین میانه اخباری ملتهب از ایران برایمان مخابره می‌شد

هر وقت اخبار را می‌دیدیم و خبری از ایران و شرایط آن روزهایش می‌شنیدیم، پدر و مادر مثل بیشتر ایرانیان حرف‌های زیادی داشتند، اعتراضات بسیاری را در درازای سالیان بر دل نهفته گذاشته بودند و کافی بود در محفلی گوشی بجویند تا ساعت‌ها درباره‌اش حرف بزنند

پدرم بیشتر این‌گونه بود و بیشتر این درگیری‌ها را داشت، اما در مجموع هیچ‌کدام دل خوشی از شرایط نداشتند و بیشترین دلیلی که حاضر شده بودند از ایران خارج شوند و یا از همان ابتدا برای تولد ما در خارج از خاک ایران تلاش کنند همین نارضایتی از شرایط حاکم بود

پدرم با تمام وجود اعتقاد داشت که در ایران سرنوشت معینی برای ما وجود ندارد، با اینکه خانواده‌ی متمولی داشت و هیچ‌گاه در ایران شرایط بغرنجی را از نظر مالی سپری نکرده بود اما باز هم در ایران ماندن و زندگیِ ایرانیان را زندگی سوزی می‌دانست، بالأخص که جوانانی چون ما عمر و آینده را در آنجا بگذرانیم و به قول خودش هدر دهیم

خوب خاطرم می‌آید، جر و بحث‌های گاه و بیگاه عمو و پدر را که عمو می‌گفت در هیچ جای دنیا نمی‌توان ثروتی که در ایران می‌توان کسب کرد را بدست آورد، پر بیراه هم نمی‌گفت او سلطان این بدست آوردن‌ها بود در بین همه‌ی خاندان او ثروتمندترین به حساب می‌آمد، خیلی خوب می‌دانست کی چه چیزی بخرد و چه موقعی باید که بفروشد، از این رو در ایران هر رفاهی را که می‌خواست در اختیار داشت و به شدت مخالف خروج از ایران بود،

برای تفریح خیلی به خارج می‌آمد اما زندگی را هرگز در خاک بیگانه نمی‌پسندید، همیشه به پدر می‌گفت که چندین برابر پدرم در خاک ایران درآمد دارد و خیلی کمتر از او زحمت می‌کشد، اما برای پدری که عمر را در ثروت گذرانده بود پول موضوع با اهمیتی نبود، همیشه در جر و بحث‌هایش با عمو می‌شنیدم که او از زندگی با آرامش و آسایش را طلب دارد و بیشتر از هر چیز به دنبال مقصدی است که در آن بتواند با خانواده‌اش راحت زندگی کند، احترام داشته باشد، آینده‌ای را که می‌خواهند رقم بزنند و به آرزوهایی که دارند برسند

و باز حرف‌های عمو که هر آرزویی را برای همه با پول می‌توانست عملی سازد، واقعاً هم راست بود هر آرزوی کوچک و بزرگ فرزندانش را عملی می‌ساخت، هرچند آرزوی آن‌ها همه و همه‌اش در میان پول خلاصه می‌شد، اما حرف‌های پدر و مادرم و خواسته‌هایشان، خواسته‌های مادی نبود بلکه احترام به حقوق انسانی بود

محترم شمردن حق آزادی و زندگی

خیلی پیچیده حرف نمی‌زدند، مثلاً یکی از حرف‌های پدر همان حجاب و پوشش زنان بود که حال نمی‌دانم آیا مادر این‌ها را با او مطرح کرده بود یا خودش تا این حد این را مهم می‌دانست،

ما در ایران این شرایط را خیلی لمس نکرده بودیم، در همان حد شال و روسری که به سر می‌گذاشتیم و حالا در این خاک فقط همان را از سر برداشته بودیم اما او این‌ها را موضوعاتی فراتر از این اتفاقات کوچک می‌پنداشت، اما موضوع این بود که او برای حرف‌هایش حاضر نبود کاری جز این کند که در جایی در دوردست‌ها فراتر از آن خاک سفر کند و آرامشی را که می‌خواهد در دوردست‌ها بجوید نه در جایی که زاده شده بود،

تقریباً در تمام زندگی هم این‌گونه بود، اگر در خانه چیزی مطابق خواسته‌اش نبود خودش را کنار می‌کشید، نمونه‌ی ساده‌ترش همان غذا و سر میز آمدنش، برای مثال اگر مادر غذایی پخته که او دوست نداشت فقط نمی‌خورد و در پی تغییر آن و یا اخطار به مادر و این داستان‌ها نبود و در زندگی هم همیشه این رویه را پیش می‌گرفت و از آن راضی بود

و حالا که خبرهای داغ تازه‌ای هر روز از ایران به گوش می‌رسید او خیلی مشتاق به شنیدن نبود و می‌دانست مدت‌های زیادی است که خودش را از آن خاک و شرایطش کنار کشیده و زندگی آرامی فرسنگ‌ها دورتر از آن خاک برای خود و خانواده ساخته است اما با تمام این تفاسیر اخبار را دنبال می‌کرد و همیشه برایش جالب بود تا بداند در خاک اجدادی چه اتفاقاتی در حال وقوع است

گهگاه هم نظرات کوتاهی می‌داد، او تقریباً تنها عضو خانواده بود که بیشتر از خود به این رویدادها اشتیاق نشان می‌داد، هرچند اشتیاقش هم خیلی زیاد نبود اما در برابر باقیِ ما که از او کمتر به این اخبار علاقه نشان می‌دادیم، علاقه‌ی او بیشتر خودنمایی می‌کرد و من و آراز سخت مشغول درس و امتحان‌هایمان بودیم و کمترین توجه را به قضایا نمی‌کردیم، اما حالا که بیشتر فکر می‌کنم خاطرم هست آن روزها ایران وضعیت به‌شدت ملتهبی داشت، مردم حرف‌هایی می‌زدند، خواسته‌هایی داشتند و گهگاه اعتراضات عمومی آن‌ها به گوشمان می‌رسید

مشکلات زیادی گریبانشان را گرفته بود، فقر و تبعیض، فساد حکومت این‌ها و بیشتر از این‌ها را می‌شنیدیم و پدر گهگاه درباره‌اش حرف‌هایی می‌زد اما با دنیای آن روزهای من این حرف‌ها فرسنگ‌ها فاصله داشت و معنایش را به درستی لمس نمی‌کردم

خاطرم هست شاید وقتی پدر از تبعیض و فقر می‌گفت خاطره‌ی آن دختر در زمستان به ذهنم می‌آمد و شاید چند دقیقه‌ای حواسم را به خود جلب می‌کرد اما آن قدر برایم مهم نبود که در آن روزها و اتفاقات ریز شوم و بخواهم که بیشتر بدانم

شاید از ابتدا هم این‌گونه بودم در مجموع دوست نداشتم خیلی درباره‌ی خیلی چیزها بدانم و بخوانم، دوست داشتم در همین دنیای ندانسته‌ها باقی بمانم و یا شاید چیزهایی که می‌خواستم بدانم همان‌هایی بود که در برابرم نقش بسته بود

زندگی شخصی‌ام را بیشتر دوست داشتم، دوست داشتم بدانم درس‌هایم به کجا می‌رسد، چه سرانجامی برای آن‌ها که این طریقت درس خواندن را سپری کرده‌اند پیش آمده، بیشتر دوست داشتم در آینده‌ای نزدیک با تحقق رؤیاهایم روبرو شوم، درسم را کامل کنم و سرآخر به یکی از دانشگاه‌های اروپا بروم و در آنجا مشغول تدریس شوم،

این یکی از رؤیاهای بزرگ آن روزهای من بود و بیشتر از هر چیز علاقه داشتم بیشتر از این مسیر مطلع شوم تا شرایط در ایران و اتفاقات و اوضاعی که خیلی سخت آن‌ها را می‌شناختم

از فقری صحبت به میان می‌آمد که کمترین شناختی از آن نداشتم، شاید سیمایش را همان دیدن تکدی‌گران و خیابان‌های شهرمان در برابرم تصویر می‌کرد، آن هم منی که بیشتر در خیابان‌های شمالی و بالای شهر پرسه می‌زدم، تازه با اتومبیل و درون آن و خیلی برایم همه چیز دور از واقع به نظر می‌رسید، زیاد به پایین شهر نرفته بودم، آخر کاری آنجا نداشتم که بروم،

شاید تنها وقتی که مجبور بودیم برای خاک‌سپاری و مراسمی از این دست شرکت کنیم ذره‌ای این تصاویر در برابرم نقش می‌بست آن هم در بین آن اتفاقات شخصی زندگی و آن غم از دست دادن

این موضوعات خیلی به چشم نمی‌آمد و وقتی پدرم از حجاب می‌گفت تنها خاطره در برابرم همان روزی بود که در ایران به واسطه‌ی بلند گوش کردن به موسیقی در اتومبیل با پلیس روبرو شدم که به من تذکر دادند و به حجابم اشاره کردند و سرآخر اتومبیل را به پارکینگ بردند اما چندی بعد پدرم چون کوهی در کنارم بود، چه قدر به سرعت این مشکل را حل کرد و من لحظه‌ای به آن فکر نکردم و درگیرش نشدم

وقتی بیرون از ایران، شرایط را می‌دیدم و آزادی‌های فردی آدمان را درک می‌کردم جمع و تفریقش برایم ساده نبود، اما ما که تا آن حد درگیر آن اتفاقات نبودیم و حالا در سرایی آرام به دور از تمام تنش‌های ایران زندگی می‌کردیم و نیازی نداشت با کسی گلاویز شویم تا حقی را باز ستانیم، هر چه می‌خواستیم در برابرمان بود و حرف‌های آن جماعت خیلی به گوشمان آشنا نمی‌آمد و اگر پدر درباره‌ی آن‌ها صحبت می‌کرد همیشه جماعتی را ترسیم می‌کرد که فرسنگ‌ها از ما دور هستند و درباره‌ی کسانی صحبت می‌کرد که حتی وقتی درون کشور و با هم یکجا زندگی می‌کردیم باز هم از هم فرسنگ‌ها فاصله داشتیم،

شاید به فاصله‌ی چند خیابان بود و یا چند خانه اما دنیایمان فرسنگ‌ها از هم فاصله داشت و این‌ها برایم هیچ‌گاه قابل درک نبود

زندگی‌ام در پیش رویم بود، آن خانه‌ی زیبا که در یکی از بهترین نقطه‌های خیابان‌ در یکی از بهترین شهرهای دنیا قرار داشت، با هر خواسته‌ای که در آن روزها من از دنیا داشتم

پدر و مادری که همه‌چیز را برایم عملی می‌کردند، برادری که خیلی اوقات بیکاری و تفریحم را با جنگ و دعوا و شیطنت در کنار او سپری می‌کردم و این یکی از بزرگ‌ترین شیرینی‌های زندگی‌ام بود، دوستان بیشماری که هر لحظه با اراده‌ی من در کنارم بودند و در پیش روی دانشگاهی که پلی برای رسیدن به آرزوهایم بود، خواندن دروسی که آن‌ها را دوست داشتم چون هر لحظه مرا بیشتر به هدف‌هایم نزدیک می‌کرد

خیلی روزها ساعت‌ها به آینده‌ام چشم می‌دوختم، خودم را در لباس استادی تصور می‌کردم که در یکی از بهترین دانشگاه‌های جهان دانشجویان نخبه‌ی دنیا را تدریس می‌کند، چه عزت و احترامی داشت، چه شخصیت مفیدی برای جامعه محسوب می‌شد، همیشه و همیشه این تصویر رؤیایی در برابرم بود، می‌دانستم برای رسیدن به آن باید این مسیر را درست و هموار پیش ببرم

همه‌ی این‌ها باعث می‌شد تا در این روزها فارغ از تمام اتفاقات، رویدادها، از هر نوعش که بود دل به درس فرا دهم

ساعت‌های زیادی را در اتاقم بگذرانم، یا به همراه دوستان به کتابخانه بروم، تمام دروس را بارها و بارها از اول به آخر و از آخر به اول دوره کنم، چون می‌دانستم راه تحقق این رؤیا گذشتن از میان این صفحات است و با چه ممارستی به این کار عشق می‌ورزیدم

گهگاه هم می‌شد تصویر آن دخترک دوباره در برابرم بیاید، به آرزوهای او هم ‌فکر کنم، آرزویش چه بود؟

به چه چیز فکر می‌کرد، حالا چه می‌کرد و در آینده چه خواهد کرد؟

آیا او هم مثل من آرزوهایی در سر پرورانده؟

و اگر چنین آرزویی دارد چه کسی می‌تواند او را در راه رسیدن به این آرزو کمک کند؟

و یا شاید آرزوهایش کوچک‌تر از این‌ها است، آیا بازهم می‌خواهد کسی پیدا شود تا آدامس‌هایش را یکجا بخرد؟

آیا حال همچنین کسی در نزدیکش هست؟

بیشتر این فکرها زمان خواب به سراغم می‌آمد، بعضی اوقات بسیار دور از هم و برخی اوقات‌ دنباله‌دار، اما شاید این تنها فکر متفاوت آن روزهایم بود، همیشه میانش دخترک آدامس‌فروش به چشم می‌خورد و مرا به خواب فرو می‌برد و فردا باز هم همان روزهای گذشته در برابرم بود

باید بیشتر تلاش می‌کردم تا به آرزوهایم دست یابم، باز هم زندگی با همان فرمان در پیش بود و روزها یکی پس از دیگری در حال گذر

ما در خاکی زندگی می‌کردیم که هیچ‌کدام از اتفاقات آن روزهای ایران را در خود نداشت و شرایط و اوضاع آرام بود و چیزی نمی‌توانست ذره‌ای ما را به یاد ایران بیندازد مگر اخبار و حوادث آن روزها

هرگاه می‌شنیدم، هر لحظه تصویر تازه‌ای فضای مجازی را پر می‌کرد، دیگر فضای مجازی نبود، واقعیات و اتفاقات حقیقیِ در خاکمان بود که به درازای این فرسنگ‌ها از آن غریبه شده بودیم، چیزی که از همه چیز بیشتر مرا یاد آن روزها می‌اندازد نه اتفاقات ریز و درشت در ایران که هر لحظه از آن چیزی می‌شنیدیم، هیچ وقت این‌ها به آن پر رنگی در ذهنم باقی نمانده که دیدن یک تصویر بود تا این حد به خاطرم سپرده شد و هر وقت به آن روزها می‌نگرم و از خود بیخود می‌شوم

اما آن روزها هر ثانیه می‌شنیدیم که فقط مشکلات نیست و مردم رؤیاهای تازه‌ای هم در سر پرورانده‌اند، به فکر تغییر افتاده و می‌خواهند چیزهای تازه‌ای را برای زندگی خود و دیگران رقم بزنند،

شاید می‌خواستند زندگیِ آرامی داشته باشند و از شر این فقر و تبعیض و مشکلات رهایی یابند و یا شاید آمال و آرزوهای بزرگ دیگری داشتند، لیک این را می‌شنیدم که اتفاقات ایران در حال پیشرفت است، هر روز خبر تازه‌ای در سطح جهان درباره‌ی ایران نظر مرا به خود جلب می‌کرد و ما هم از این قافله مستثنا نبودیم،

دقیق خاطرم نیست اما فکر کنم آن روزها ایده‌های تازه‌ای به ایرانیان روح تازه‌ای داده بود و از آن حالت خنثی چندین ساله در آمده بودند، احزابی تشکیل داده و هر روز نشست‌ها و گردهمایی‌هایی داخل و خارج از کشور شکل می‌گرفت، رنگ و بوی تازه‌ای ایران را فرا گرفته بود و هر روز درگیری‌های تازه‌ای در ایران به گوش ما و جهان می‌رسید،

هر روز حزبی چیزی را اعلام می‌کرد، دسته و گروهی نشریه و اعلامیه پخش می‌کردند، هر روز صدای تازه‌ای از ایران به گوش می‌رسید و همهمه و هیجان زیادی ایران را فرا گرفته بود، ما فقط شنونده‌ی آن بودیم، این ایام دقیقاً مصادف شده بود با امتحانات من که سخت درگیرش بودم

شاید به واسطه‌ی همین بود که خیلی کامل از جزئیات آن روزها خبری ندارم و همه را تیتروار به خاطر می‌آورم، اما چیزی که به درستی یادم هست و شاید باعث خیلی از تحولات درونم شد تا شاید بیشتر به این اتفاقات واکنش نشان دهم، رویارویی با تصویری بود که فضای مجازی را پر کرده بود

خوب خاطرم هست که پیش از یکی از امتحانات سختم خیلی درس خوانده بودم و دیگر از این همه درس خواندن کلافه بودم، می‌خواستم برای چند لحظه‌ای هم که شده از آن حال و هوا بیرون بیایم تا تمرکز دوباره‌ای جمع آورم و چندی بعد دوباره سراغ درس‌هایم بروم، از این رو فکر کردم این دقایق را در فضای مجازی بگذرانم، چند صباحی بود که درگیر فضای مجازی بودم و هر از چند گاهی سری میانش می‌بردم و با دنیای گوناگونی روبرو می‌شدم که هیچ مرز و محدودیتی نداشت و حالا در این لحظه خیلی اتفاقی با یک تصویر آن هم از قلب ایران روبرو شدم

همیشه صحنه‌های هر دو کشور را مرور می‌کردم هم آلمان و هم ایران، اما بالاخره زبان مادری فارسی بود و نگاه کردن به ایران و ایرانیان بیشتر برایم اهمیت داشت و می‌توانستم بیشتر با آن شرایط ارتباط برقرار کنم و آن روز و لحظه هم گوشی در دستم صفحات ایرانی را مرور می‌کردم که تصویری در برابرم خیلی اتفاقی نقش بست

پسر بچه‌ی کوچکی بود، انگار کسی از او تصویری گرفته و مدام سؤال‌هایی از او می‌پرسد، با همان نگاه اول یاد دخترک آدامس‌فروش افتادم، ترکیب لباس‌هایش شبیه به او بود، پسربچه سؤال‌ها را پاسخ می‌داد که چه کار می‌کند، چطور زندگی را سپری می‌کند و مدام در حال کار کردن است و چطور مجبور است برای روزی رساندن به خانواده‌اش تلاش کند،

هرچند تمام این‌ها را با زبانی کودکانه می‌گفت اما عمیق‌ترین حرف‌هایی بود که در کل زندگی تا آن روز شنیده بودم،

هر چه بیشتر می‌گفت بیشتر مرا به یاد و خاطره‌ی آن دختر کوچک می‌انداخت، حتی خاطرم هست چند باری جای صورت‌هایشان را تغییر دادم و صورت دختر را به جای او نشاندم، اما همه‌ی این‌ها زمانی دنیا را در برابرم واژگون کرد که از پسر پرسیدند آرزویت چیست

خیلی سؤال ملموسی بود، شاید به طول تمام مدت دیدن آن تصویر و دیدن آن دختر بچه هزاران بار همین را از خود پرسیدم که آرزویت چیست؟

و بارها و بارها به جایشان پاسخ دادم، پاسخ‌های متعدد و گوناگونی، حتی بارها شاید به دور از آن تصویر تا آن لحظه در خیالم از دخترک همین سؤال را پرسیده بودم و خودم به جایش پاسخ‌های متفاوتی داده بودم، اما پسرک حال در دنیای مجاز واقع‌تر از هر واقعیتی در دنیا نشسته بود و به سؤال‌ میلیون‌ها نفر پاسخ می‌داد

شنید و کمی ساکت ماند و بعد سؤال را با پرسشی سنگین پاسخ داد

آرزو چیست؟

جمله‌اش بارها در ذهنم تکرار شد، نمی‌دانستم دقیقاً چه می‌گوید، اصلاً معنایش را نمی‌فهمیدم،

حال کسی در برابرم نشسته بود همان دختر بچه همان که ذره‌ای از زندگی‌ام را در کنارش گذرانده و ساعت‌ها فکر کرده بودم آرزویش در جهان چیست و حالا در برابرم با همان چشمان و همان نگاه‌ها معنی آرزو را می‌پرسید،

آرزو را کسی به او نیاموخته بود، حتی معنایش را هم نمی‌دانست و حتی نشنیده بود تا به آن فکر کند تا با آن خو بگیرد و شاید به آن زنده شود، حال او را عذاب نمی‌دادند، او فقر نمی‌کشید، او مورد تبعیض قرار نگرفته بود او را کشته بودند

همه‌ی وجودش را کشته بودند و او فارغ از تمام جهان حتی آرزو را هم نمی‌شناخت و نه با این واژگان که با دنیا بیگانه بود،

چه قدر آن لحظه برایم دردناک بود تا چه حد به دنیایی مدفون شده بودم که حتی معنایی از آن را هم درک نمی‌کردم تا کجا پیش رفته و به کجا می‌رسیدم؟

همه چیز در برابرم چهره عوض می‌کرد، مدام به خودم نگاه می‌کردم، کودکی‌ام و حالم،

گاه آرزویی نکرده تعبیرش در برابرم بود، او پدری نداشت، هیچ‌کس نبود که نه آرزویی تعبیر که نه زندگیِ راحت که حتی آرزو را به قلبش بفهماند و زنده کند که حداقل در دوردست‌ها خویشتن به آرزوهایش برسد، خویشتن برای آرزوهایش تلاش کند و آن‌ها را پیش برد، حال من در اتاقی به درازای سالیان با آرزوهای ریز و درشتم زندگی کردم و در برابرم آرزویی ایستاده و من در حال تعبیر آن رسیدن و محقق ساختنش تلاش می‌کنم و جمعی از کتب در برابرم به روی تخت ریخته نمی‌دانم باید چه چیز را از میانشان برون آورم،

استخراج من از آن نوشته‌ها چیست؟

به کجا خواهم رسید؟

کودکی در دوردست‌ها و فرسنگ‌ها دورتر ایستاده و آرزو را به دلش کشته‌اند، هیچ برای آرزو ندارد و حتی آن را نشناخته که خویشتن برایش تلاش کند و آن را به دست آورد،

خاطرم نیست آن وقت چند بار این‌ها را به شکل‌های مختلف در ذهنم دوره کردم، دیگر آن کتاب‌ها نبود که در برابرم باز بود و می‌خواندم، به جایش صورت دخترک آدامس‌فروش بود و کتاب زندگیِ او که ورق به ورق پیش می‌بردم و می‌خواندم آن قدر این‌ها را تکرار کردم که توان از جانم رفت و به خوابی عمیق فرو رفتم

شاید این قدر خسته بودم که می‌خواستم به خوابی ابدی فرو بروم، به خوابی دنباله‌دار و جاویدان که هرگز برخاستنی در میان نداشته باشد، نه ساعتی تنظیم کردم نه دیگر برای امتحان فردا خواندم، شاید دیدن این چهره‌ی عور دنیای خویشتن و دیگران برایم آن قدر سخت بود که نیاز به پیله‌ای داشتم تا در آن تنیده شوم و پس از دانستن پروانه به بیرون پرواز کنم

تمام این صداها با صدای مهربان مادر تمام شد، او که از تمام برنامه‌های درسی و امتحاناتم خبر داشت مرا از خوابی بیدار کرد که به درازای این سالیان آن را در انتظار نشسته بودم و حال باز هم دنیا در برابرم بود

پدری ناجی و برآورنده‌ی آرزوها، مادری که تا این حد مرا دوست داشت و حال در انتظار من بود تا باز هم همان دختر همیشگی و مهربان باشم و آرزوهای به دل مانده‌‌اش را پاسخ دهم

حتی خاطرم نیست حال که به آن روزها و آن روزها به پیش‌ترها فکر می‌کردم، آیا این‌ها آرزوی خودم بود و یا آرزوی به دل مانده‌ی پدر و مادر که در سینه‌ی من ریشه دوانده پیش رفت و من محقق آن شده و این بار وظیفه بر شانه‌ام نهاده شده بود،

هر چه که بود چشمان نگران مادر را می‌دیدم که چگونه آرزومند به من چشم دوخته و می‌خواهد بار دیگر دخترش به میدان برود و دوباره سربلند از این آرزو بیرون بیاید و دوباره به او افتخار کنند و آرزوهای مرده در دوران جوانی را از این جوان تازه به دنیا آمده باز پس گیرند

اما شاید همان لحظه به آن پسر در تصویر چشم دوخته بودم که چگونه با نگاهی آرام اما نافذ به من چشم دوخته و حتی آرزویی ندارد تا تعبیرش کنم

دیگر از من که هیچ حتی از خودش هم انتظاری نخواهد داشت که آرزوهایش را تعبیر کند

وامصیبتا او حتی آرزو را نمی‌شناخت که آرزویی کند

نگاه مادر هنوز هم دنبال کننده و تعقیب‌کننده‌ام بود که باید زودتر راه بیفتم و به پیش بروم

خوب به خاطرم هست که آن روز نه برای خود که به عشق آن مادر مهربان و پدر دلسوز پیش رفتم، سر جلسه نشستم و هر چه از آن روز می‌دانستم به روی کاغذ آوردم و نوشتم و قبول شدم

زندگی جریان داشت باید به پیش می‌رفت تا برای آن والدین لایق فرزند لایقی باشم، هنوز هم داغ آن برگه کاغذ امتحان به دلم مانده که چرا آن را پر نکردم، از دانسته‌های آن روزم از چیزی که نیاز بیشتری است دانستنش تا آن همه نوشته‌های هزاران ساله‌ی دور

آرزوهایی که آن شب به خاطرم مانده بود را در آن کاغذ سیاهه می‌کردم و سرآخر به استاد و اساتید بزرگ جهان می‌فرستادم، حتی به آن استاد دورمانده از آرزوهایم هم می‌فرستادم تا او هم بخواند، شاید خیلی از این‌ها همان در خیال من‌اند

شاید بخوانند و بیشتر بدانند و از دانسته‌های به آنان خورانده شده کمی دوری بجویند و بخواهند که خودشان بدانند و این آمال هیچ‌گاه به سرمنزل مقصود نرسید و آن امتحان هم یک امتحان ساده بود.

7 1

پخش کتاب صوتی فریاد

پخش تصویری کتاب صوتی فریاد

پخش کتاب صوتی فریاد در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی فریاد در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.