
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : فریاد
عنوان : بخش ششم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 29:26
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
باز هم سولمازی بود پرپر نشدنی با دریایی از آرزوهای در پیش که میدانست دیدن تمام این کژیها شاید چند صباحی او را دلزده و دلمرده کند اما دل برابریخواه او هیچگاه آرام نخواهد نشست و دل به دریای هر طوفانی خواهد زد
هزاران بار به درون میگفت باید دوباره دست بر زانو گذاشت و به پای خویش از جان برخاست و دوباره راه را آغاز کرد و دوباره با جانی خسته خشت بنایی شد که به طول سالیان درازی تمام عمر آرزویش را کرده بود، پس از پای ننشست، دوباره جامهی رزم پوشید و پیش رفت و در برابر زشتیها ایستاد که بفهماند هنوز زنده است، هنوز پویا و جویای رسیدن است، هیچ از پای نخواهد نشست و این آرمان و آرزو به دلش ریشه دوانده و برای تحققش از جان و دل میگذرد و تا انتها در مبارزه خواهد بود، یا جانش بستانند یا تحقق این رؤیاها را به چشم ببیند
باز هم راهش فریاد بود، به پیش رفتن بود و مبارزه کردن و باز هم همان مسیر دیرباز را در پیش گرفت، باز هم در برابر ظلمها ساکت ننشست و فریاد کرد، حال اگر دور زمانی پیشتر با ظالمی تاجدار میجنگید آن روز فهمیده بود که دیگر باید با عبا به تنان مبارزه کند، باز هم همان طریقت و ریشهی ظلم را برکندن در پیش بود، اگر جماعت بیشماری را خام کرده و مسخ کردهاند که به طول و درازای سالیان خواهند فهمید آنها برابری را برای خویش برادر کردند
او همان روزها و میان همان ددمنشیهای نخستین فهمید و سکوت نکرد، بازهم ریشه دواند و میان همان مرداب که به تصرف مفتخوارگان و دغلبازان در آمده بود رشد کرد، حالا زشتیها هم به این مرداب جای گرفته و لجنها ریشه میدواندند و پیش میرفتند و به شکل گلی سر برمیآوردند که وجودش همه خار بود و میخواست تیشه به ریشهی پرپرنشدنیها بزند و به خیال تاریکش این راه را تیرهوتار کند
اما گل همیشه بهار همیشه شکوفه دارد و آن دیار به خاک نشسته و لجنمال شده جان گرفت و به سودای بیداری و پروراندن پیش رفت، سولماز کوتاه نمیآمد از آرمانی که همهی وجودش را در بر گرفته بود
به سودای برابری از همه چیزش میگذشت و برایش آماده هر از جانگذشتگی بود و سراسر وجودش ایثار شد، باز به میدان بود باز فریاد میزد، باز ددمنشان را وحشیتر از پیش میکرد، چند باری گفته بود که در زمانهای دور و میان قدرت تاجداران هم به زندان و اسارت در آمده لیک این زندان چهرهی دیگری داشت و قدرت به دست دیوپرستان افتاده بود که برای اعمال شنیع فرمان میدادند،
دستور نه از سروری تاجدار بر زمین که از قدرت ماورایی پیشتر در آسمان میگرفتند و حال دنیا جهنم میشد و سیاهچالهای آسمان به زمین میرسید
نمیتوانم باز هم آن خون نوشتهها را به خاطر بیاورم، تکتک کلمات و جملههایش به ذهنم حک شده حال دیگر بازخوان زبانی بودم که بریده به ذهن حرفها را میپروراند،
نمیشد از دورتری گفت، نمیشد از خویشتن گفت، فقط صدای بیصدای آن خون نوشتهها در ذهنم فریاد میزد، حال سولماز بود که صحبت میکرد، فقط او است که حرف میزند و بیداریِ جهان را فریاد کشیده است
در اتاقی نشسته باهم صحبت میکردیم، بازهم برنامه میریختیم که کی و کجا دست به اعتراض بزنیم، با چه راهی میتوانیم این دیوان که پوستین فرشته به تن کردهاند را رسوای شهر کنیم
مدتی بود که جمعی زندگی میکردیم و در خانههایی به شور مینشستیم تا راهکار تازهای گرد آوریم، قدرت فکر جمعی بسیار فراتر از فکرهای فردیمان بود از آیندهی در پیش رو خبر داشتیم، هر روز خبری میرسید که خانهای از بچههای ما و دیگر گروهها که پایمردی کرده و از موضعشان دور ننشستهاند لو رفته و آن جمع دستگیر شدهاند، خبرهای بیشماری از ترور و کشتار بچهها به گوشمان میرسید و از زندانهای جهنمی این دیوپرستان ترس در دل داشتیم، احتمال اینکه هر لحظه به خانه بریزند و همه را از زیر تیغ بگذرانند یا به جهنم بسپارند را میکشیدیم اما با آرمان و آمال بزرگ در طول تمام این سالها آمادهی رویارویی با این دیو صفتان را داشتیم و جان را در پیش گرفته تا در راه حق نثار کنیم
در همین حال و هوا و در میان افکار و راهها بود که یکباره صدای شکستن شیشه به گوشمان رسید در چشم برهم زدنی دودی مهیب فضا را پر کرد، اشک از چشمانمان جاری بود توان نفس کشیدن نداشتیم، نمیدانم در آن حال و هوا اشک به حال خودمان میریختیم و یا برای چشمهای منتظری که شاید مسخ شده و چیزی نمیبینند
اما آیندهای در برابرشان بود ما آن آینده را بارها و بارها دیده و حال برای آن روزها اشک میریختیم، در چند دقیقه تعداد بیشماری به داخل ریختند و هر کس که توانست پایمردی کرد، ما گروهی مسلح نبودیم که در برابر تیر و فشنگهای آنان به سرب پاسخ دهیم و بیشتر اهداف ما به روشنگری و بیداری آدمیان و نشست و برنامهریزی برای ساماندهی اعتراضات بود
آنها که به سلاح ددمنشی مسلح بودند در چشم بر هم زدنی همه را دستوپا بسته به اسارت درآوردند و بهپیش بردند تا به سیاهچال بسپرند، خیمهشببازیهایشان خوب به خاطرم هست که چگونه ما را دست و پا بسته به بیدادگاهی میبرند و در آنجا ملیجکی پیش میآید و خوشرقصی میکند که به بار اتهامات ما افزون کند
متهم نبودیم از همان پیشترها مجرم شناختهشده و خیلی قبلها حکممان هم صادر شده بود، حال در این خیمهشببازی هر کس سالیان درازی حبس میگرفت تا دور بماند تا صدایی برنخیزد، فریادی شنیده نشود
من هم حبس طویل مدتی گرفتم، دست و پا بسته به قربانگاه پیش رفتم تا به روزی خاص قربانی در برابر پای ظالمان شوم، باز هم زندان و باز هم اسارت، در این سالیان مبارزه بارها به زندان رفتم هم در زمان شاه منحوس و حالا که زمان زیادی از انقلاب ربوده شده نمیگذشت در این حکومت جور و فساد هم زندانی شدم
زندانها خیلی با هم متفاوت بود، حالا به زندانی میآمدم که نه سیاهچال ساخته شده به دست آدمی که جهنمی با اندیشههای آسمانی بود، حال باید به جهنمی پای میگذاشتم که پیشترها قانونش از دوردستها و از آسمان وحی شده بود و حکم زن کافر از پیش تعیین شده بود
فضای زندان سرد و تاریک بود، انگار نه انگار که این همان زندان دورترها است، همان زندانی است که من بارها در زمان شاه به آنجا پا میگذاشتم، جایجایش را میشناختم گویی دیوارها و میلهها هم شنیده بودند که باید جهنم شوند،
آنها شکل باخته و دوباره ترسیم شدند، دوباره تعبیر شدند و سرآخر سیمایی به خود گرفتند که تا آن روز نظیرش را ندیده بودم
به محض رسیدن، صدای فریادها در گوشم طنینانداز بود
بازهم صدای نالهها و ضجهها، بازهم تیغ کشیده و میدرند، جانهای بیشماری که فریادشان حقطلبی و برابری است، در راهروی سردش گام برمیداشتم و پیش میرفتم و این خانهی دیرباز چه رنگ و رویی عوض کرده و از نو ساخته شده بود، باز هم میهمان همین تفکرگاه بودم، میتوانستم سالهای در پیش رو را فکر کنم
دوباره خویشتن بسازم، دوباره از پیله در بیایم و پروانه شوم، اما صدای نالهها و فریادها نمیگذاشت، اینبار دیگر مثال قدیم آن خانهی مسکوت نبود که فکر کنیم و باید صدای ناله میشنیدم و رعشه به جانمان میافتاد
زنانی که سیاهپوش سیمای فرشتگان عذاب را ترسیم میکردند، سیاهی رخسارشان را پوشانده و مردانی که چهره به خونخوارگان بدل کردهاند، اینها انگار تعلیم دیدهاند برای عذاب و شکنجه، انگار سالیانی است که در پستو مانده و آمادهاند که در روز موعود پیش بیایند، انگار خداوند به فرشتگانش امر میکند تا شیپور بنوازند
شیپور اول نواخته میشود، سر بر میآورند، خفتگانی که به درازای عمر در آن پستو مخفی مانده و حال روز باز پس گیری و انتقام است
انتقام از چه و از که؟
برای کدامین کارهای کرده و نکرده؟
برای کدامین جنایات مرتکب شده؟
به جرم خواستن برابری، به جرم فکر کردن، به جرم آرزو داشتن؟
صدای ضجهها رعشه به جانم میانداخت، فریادها و صدای بالا و پایین شدن شلاقها خواب و فکر را بر من حرام میکرد،
حالا باید باز افکارم را گرد خود بنشانم و دوباره به همهی آنها فکر کنم،
زنی چادر به سر به رنگ ظلمات در برابرم بود، نگاه به چشمانش که چه بیروح به من چشم دوخت و هیچ برایش مهم نیست و به او فهماندهاند که من چه دیو پلیدی هستم
حال اینگونه با دندانی تیز کرده در پی انتقام است
میلهها تنگتر و تنگتر میشود و بیشتر به جانم فشار میآورد هر لحظه در حال نزدیکی بود در دوردستها مردی ایستاده با تفنگی سر پر آمادهی شلیک است، صورتش را ریش پوشانده و به ضخامت همان ریشها به دنیایی افتاده که هیچ نمیبیند و هیچ فریادی را نمیشنود،
زیر بغل و دستهایم را گرفتهاند، مشکیپوشان و زنان پنهان در چادرها دست و پا میبندند، به پیش میبرند در اتاقکی که صدای ضجهها به نزدیکی دیواری حائل بینمان به گوش میرسد به تختی بستهاند دست و پایم را
حال فرمان میدهد و میتازد، شلاق پیش میرود و جانم را میکاهد، ضربت اول بر جانم را خوب به خاطرم دارم
دردی تمام وجودم را پر کرده بود، حتی احساس پاره شدن پوستم را کاملاً و با تمام وجود حس میکردم و قطر و اندازهی این پارگی را میدانستم، درد به تمام سلولهای بدنم رسوخ میکرد و چهرهی آن کودکان در برابرم بود که چگونه به من چشم دوختهاند، چگونه لب میگزند و صدایی بیرون نمیدهند که مبادا من هم صدایی بیرون دهم، به فاصلهای کوتاه ضربهی دوم را بر تنم حس میکنم، دردش امانم را میبرد، باز شلاقها یکبهیک بر تنم فرود میآید و زخم به جانم میزند،
خون به زمین میچکد، سر بر تخت مانده و به زیر آمده قطرات خونم را بر زمین میبینم، با فشار دندان به دندان میکوبم که صدایی بیرون نرود و جلاد از کردهاش سرمست نشود، ضربه میخوردم به درون فریاد میزدم تمام دردها را در جانم میبلعم و ذرهای از آن را بروز نمیدهم، ضربات پشت هم میآید و جانم را میدرد، کمکم حس نمیکنم
هیچ حس نمیکنم، چشمانم آرام بسته میشود و دیگر هیچ نمیبینم تا صدای اذان
باید صدای اذان به گوش باشم تا بار دیگر طعم پردرد شلاق را بچشم، جای تازیانهها به اعماق سینهام و بر تن حفر کنم و با دردش دوباره بسوزم و زنده شوم، ضربات هی پیش و پس میرفت گاه میسوزاند، گاه زجر میداد، گاه حفر میکرد، تنم لانهی آن چند متر کابل شده بود، میآمد تا در آغوشم آرام گیرد او هم درد داشت، از آمدنش میفهمیدم
از خوردنش میدانستم که او هم درد میکشد و جلادی در پیش از این درد توأمان لذت میبرد، گاه لبخند میزند، گاه صدایش به قهقهه بدل میشد و این بار تا آخر میدیدم و همه را میشنیدم، سرآخر با پشتی خونین به سلول میبرندم و در گوشهای انداخته میشدم
صدای بلند قرآن به گوشم میرسید، فریاد میزد و هر لحظه آن را میشنیدم، از صبح تا شام به گوشم میرسید و گاه میانش لرزه بر اندامم میافتاد و میترسیدم، تمام جانم درد میشد، دوباره زیر بغلها را میگرفتند و به اتاق ضجهها میبردند
باز میبستند به تخت اینبار به کف پاهایم تازیانه میزدند، دیگر همهچیز مثل روز اول و آن ضربهها نبود، حال ترسیده بودم، ناله میکردم و فریاد میکشیدم، درد به جانم رسوخ کرده بود، خون از پایم جاری میشد، جلاد از نالههایم سر کیف میآمد و با قدرتی بیشتر به پاهایم میکوفت
او به انتظار اذان مینشست تا فرمان خدایش را پیش برد تا کافر زنی را مؤمن و دیندار کند و منی که با شنیدن صدای اذان رعشه به جانم میافتاد، هرچند درد میکشیدم، میترسیدم اما باز هم در فکر به ذهنم فریاد میزدم که باید به آرمان و آن نگاه معصومانهی کودکان و دردمندان وفادار ماند
باز هم شلاقها به کف پایم و باز درد جانفرسایش به وجودم، دوباره میزد، خون میریخت، خونها چرک میشد، عفونت میکرد و پایم را پر میکرد، آن قدر این زخمها سرباز کردند و خون خشک به روی هم بستند که چرک تمام جانم را گرفت
حال با ضربت وحشیانهی جلاد، چرک سرباز میکرد و به بیرون میریخت، تمام زشتیهای مانده در وجودم بیرون میجست و زمین را از چرک و خون سیراب میکرد و شاید خدا هم هنوز سیراب نشده در انتظار درد تازهای است
این قدر شلاق خورده بودم که نمیتوانستم بایستم، چهار دست و پا راه میرفتم و باز اتاقکی تنگ و تاریک که از هر سو دیوارها به سمتم هجوم میآورد و صدای نالهها از قرآن با نالهها در شکنجه رعشه به تن میداد و در بندان آتش میگرفتند و با این نالهها خاکستر میشدند
باز هم روخوانیِ متنی که مرا به این درد کشانیده بود و باز هم قرائت همان دردها با کلامش باز به چشمانم بیشمارانی بود از همبندی و اطرافیان که شلاق میخورند و دست و پا بسته پیش میبرند و میسوزند
صدای قرائت قرآن با فریادهای همبندیان باز و بسته شدن دربها صدای پای پوتین سربازان و آن چادرهای مشکی بر سر زنان که همه جایشان را پوشانیده به ذهنم تصاویری ترسیم میکرد که کابوسوارانه بود در عین بیداری
جهنم در برابرم بود، قرآن میخواند به زبان عربی، هیچ نمیفهمیدم اما این کلام حال برایم ترجمه میشد و تصاویری میساخت از حلقآویز شدگان، از در آتش ماندگان، رؤیاهایی که به دنیا میدیدم از انبر در دست ناخن کشندگان
از فریاد و جیغ و ضجهها، از زنانی که از پستان آویزان شده در برابرم هستند، باز صدای نالهها را میشنوم، از درب بقلی از سلول کناری که آرام لالایی میخواند برای فرزندی که در شکمش سقط کردهاند و مادری که آرام برایش لالایی میخواند که کودک آسوده بخوابد
این خاطرات همیشه همراهم بود، حتی در روزهایی که دیگر این شکنجهها در کار نبود، حال ما در زندان این دیو پرستان اسیر بودیم و محکوم به ماندن در این سیاهچال، راه در برابرمان نبود، جز ماندن و رنج بردن لیک آن کابوسها هر روز و هرشب همراهم بود، همیشه در کنارم میدیدم، مادران کشته شده، طفلهای بیجان مانده در شکم مادران، پاهای تاول زده، صدای گاه و بیگاه قرآن و تلاوت این آیات ظلم
به اذانهایی که مو به تن راست میکرد، هنوز هم بودند کسانی که باز شکنجه میشدند و درد میکشیدند، من و بعضی از دیگر زندانیان را به حال خود رها کرده بودند که در این کابوسها زنده باشیم و باز هم درد بکشیم،
شاید شرایط آرامتر شده بود اما هیچگاه پایان نداشت و این شکنجهها با وقوع حادثهای تشدید میشد، گاه آرام و خنثی ولی باز هم در این خنثی بودن من دوباره کابوس میدیدم
هم جهنم آسمان و هم دوزخ بر زمین از هم شده و با هم بودند و همواره در برابر چشمانم بود
شاید هزاربار فکر کردم که این راه درست نبود و راه را از بیراهه رفتیم اما به هدفم ایمان داشتم، برابری و آزادی چیزی که همهی عمر برایش جنگیده بودم شاید مسیر از کجراهه بود شاید اشتباه کردم و کردیم، اما هدف درست بود و باز دوست داشتم راه تازهای بجویم
زندان پر شده بود از خبرهای ضد و نقیض، چیزهایی که دیوان به ما میگفتند و ما میدانستیم همهاش دروغ است، حال من که از پیشوایانم حرفی به میان نبود و بیچاره آنان که میفهمیدند چه کلاه گشادی از سوی قدرت پرستان دل به جهان فروخته بر سرشان گذاشتهاند و به ریش نداشتهشان میخندیدند
اما اینها از زبان مزدوران و دیو پرستان شنیدن کی حجت میشد و آرمان در برابر بود، برای هدف والای به این سرا رانده شده بودیم و دیو به هر زشتی دست میزد تا ما را از راه باز ایستاند، ما را از هدف دور کند و در خویشتن بمیراند
هر روز به شنیدن این اخبار عادت کرده بودیم و بیشتر دروغ این پلیدان برایمان آشکار میشد، اصلاً نیازی به شنیدن نبود ما به دل شنیده بودیم صدای ضجهها و نالهها را، بوی خون در فضا پیچیده بود، بالاخره صفحهی آخر در برابرمان بود
حالا دیگر فضا را پر کرده بود زشتیها و زشت منشیِ این دیورویان بدصفت که با هیئتی سه نفره به دروازههای اسارتگاهمان میشتافتند، حالا میدیدم که چگونه به تفتیش باورهای ما و این نسل فریاد برآورده میپردازند و چگونه میخواهند همه را از زیر تیغ بگذرانند
چگونه این جسمهای زخم دار ما غذای لاشهخوران شد، گروهی در برابرمان بود شامل سه نفر که دنیایشان را به دیو فروخته و دینشان فریاد از همین زشتیها است
حال مینشستند در برابر آزادگان تفتیش و تحقیر میکردند
بر سر موضعت باقی ماندهای؟
به خدا باور داری؟
حاضری همراه و همرزمت را بکشی؟
حاضری در جنگ به روی مین بروی و در سپاه ما مبارزه کنی؟
و سؤالهایی از این دست و پاسخ
پاسخهایی که اگر مغایر با جواب از پیش تعیین شده بود سر به جوخهی دار و تن به گلولههای سربی میسپردی و مرگ در همین نزدیکی و در پیش روی ما است
حال ما در آن به پیش میرویم، پاسخ میدهند و جان و جهان به پایان میرسانند، حال دختران کجا میروند،
وای از این همه دیوانگی
وای از این روانپریشیِ دیو صفتان
همه میدانستیم چه سرنوشتی در انتظارمان است، هر روز میشنیدیم که چگونه دوستانمان که با تمام وجود به آرمان و هدفشان پایبند بودند با پاسخی جان تسلیم میکردند که راهشان تا ابد زنده و پایدار خواهد بود
آن گروه سه نفره که به اجماعشان مرگ و زندگی میدهند، مرگی با عزت و پایداری بر باورها و زندگی به شرط توبه به شرط دوری، زندگی به قیمت دوری از خویشتن، پشت کردن به تمام فریادها و ضجهها، نالهها و عذابها، دیگر به چشمان کودکان نگاه نکن، دیگر به فریاد مستمندان گوش نده
هیچ نکن، خنثی بمان و مردگی کن و سیل خروشانی از بهترینها، از برترینها، از آزادگانی که از همه چیز دنیایشان گذشتهاند و چیزی نمانده جز جانی در تن که آن هم هدیه به راه برابری و آزادی است
این درخت نوپا باید که جوانه زند، برخیزد، باز هم فریاد شوند و بدانند بیشمارگانی در دورترها مانده و فریاد زدند و حتی از جانشان هم گذشتند برای این نهال زیبا و کوچک
حال دیگر همهی ما میدیدیم، همه با چشمها اعدام را میدیدیم، صدای این گلولهها در زندان میپیچید، در این گرمای سوزان تابستان، میسوزیم و میسوزیم از این همه زشتیِ دیوپرستان که چگونه کشتند، چگونه عذاب دادند تا سلطنت کنند
ما سوختیم و ساختیم تا فریاد بمانیم تا صدایمان جاودان و راهمان غیر قابل شکست شود، همه را میدیدیم، میدیدیم چگونه این گلهای زیبا را میچینند و با نهایت وحشیگری با چند سؤال آنان را محکوم به مرگ میکنند
میدیدیم که چگونه اجساد را سوار بر کامیونها میکردند و میدیدیم چگونه اجساد به روی هم در خاک دفن میکردند و قبرستان دسته جمعی ساخته و همه را به درونش میریزند و پایههای این حکومت ننگین بر جنازهی ما استوار شد
اما این قائله زشتی سرآخر ندارد و دروازههای زشتی اینان بیپایان و ادامهدار است
چگونه فتوا میدهند به تجاوز، به کشتن،
چگونه مسخ شدگان را به جان آزادگان میفرستند تا جانشان را، عصمت و پاکیشان را بدرند که خدا فرموده مبادا آنها به بهشت بروند که دختر باکره را نباید کشت، باید فتوا داد
باید جهنم به پا کرد، جهنم که در پیش رو است، باید بیعصمت کرد، باید به زور زن کرد، باید تجاوز کرد تا مبادا باکرهای به بهشت رود و این تجاوز شدگان طعمهی بهتری برای آتش سوزان جهنم شوند که چندی پیش وجودشان، عصمت و پاکی و همه تنهایشان را کشتند
همه را میدیدم، همه را میدانستم، دوستانم هم میدانستند، تمام آن آزادگان بیپروا و بیباک آن دختران و زنانی که دلشان دریا بود، بهترینها بودند، تعبیر تمام رؤیاها بودند، همه میدانستیم و پیش میرفتیم، با تمام وجود به هدفم باور داشتم
میدانستم که باید بجنگم و حتی لحظهای دور ننشینم که شاید کژی را دیگران به راهمان بستند شاید زشتی به بار آوردند، لیک من که با تمام جان در این راه بودم و از هر کژی خویشتن را مصون داشتم و همواره به هدفم ایمان و برایش همه کار کردم حال جانم را تحفهی این راه بزرگ میکنم که جاودانم که هدفم تا ابد زنده خواهد ماند و هیچگاه باز نخواهد ایستاد و من با جان و خونم این طریقت را جاودان کردم و آن گل پرپر نشده را تا ابد زنده نگاه خواهم داشت که هزاران گل از میان خونم روییده شود و سرآخر جهان گلستان شود
هیچگاه از باورم پشیمان نشده و نمیشوم، در تمام این لحظهها به مادرم نگاه میکنم، به دستان پرمهرش مینگرم که چگونه عمر و جان و آرزو به راهم گذاشت، به پدری نگاه میکنم که مثل کوهی همیشه در کنارم بود و حال با نبودنم چه خواهند شد
چه قدر آرزوی دیدن چهرهی معصومشان بر دل است، چند بار به ذهنم دوره کردم، روزی که پدر بداند با دخترش چهها کردند، تنش را با جانش پاکی و عصمتش دریدند که سرآخر زجر دهند به عنوان مهر
آن روز پدر چه میکشد، کمر چگونه خم میشود، دنیا چگونه بر سرش آوار خواهد شد، مادرم از رنجهای من چه دردها که نمیکشد، اشکهایش تا کجا روان خواهد شد و این آتش وجودم را بیشتر و بیشتر میکند اما آنها هم این دختر را درک میکنند چون درس مهربانی از خودشان بود
از درد آنان درد کشید، باید به این دختر حق دهند که به هدفی والا جان داد و همه چیز را دانسته، تجاوز به تکتک آن دختران، گلولهها در بدن، خفه شدن به پای چوبههای دار، همه و همه را هر روز تجربه کرد، هر روز درد کودکان را دید و لمس کرد، باید بدانند که اگر میماند به همه خیانت میکرد
با دلش به خویشتن خیانت میکرد، میدانست درد در برابر است، مرگ در روبرو نشسته و دیوان برای جان و تنش دندانتیز کردهاند، اما باید که میماند، باید فریاد میزد،
میدانم که خواهم مرد، میدانم جانم را تکهتکه میکنند و تمام دردها را کشیدهام، نوشتم و گفتم تا بدانید ما به راه هدفی والا جان بر کف هر دردی را به جان خریدیم که جهانی بهتر و لایقتر بسازیم
جهانی که در آن همه آرزو کنند، جهانی که در آن جمعی مفتخوار آرزو را نکشند، از تو میخواهم که خویش باشی و حتی لحظهای بازنایستی
ما ماندیم و پرپر شدیم که راهمان جاودان بماند و پرپر نشود، تو باید بازنایستی هر چه به تو آموختند را سنجش کنی و باید باور و ایمان را به آزمون بگذاری و راه پیشه کنی و با تمام جان و وجودت به راهت بمانی دنیای تغییر دهی که همهچیز به دستان من و تو است، من درد میکشم و جان میدهم، هر عذابی را به جان میخرم، مردهام
آرام در گوشهای نفرین شده به خاک انداختند و رفتند و هر نام زشتی را به من وصل کردند، اما چشمانم همیشه باز است، من دنیا را مینگرم که گل پرپرنشدنی باز هم به جهان خواهد رویید.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021-2023 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.