Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی تمدن

بخش چهارم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی تمدن اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی تمدن در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی تمدن

کتاب : تمدن

عنوان : بخش چهارم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 48:36

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب تمدن

زمان استراحت بین کار کردن‌ها با صدای یکنواخت زنگباره‌ها به صدا در آمد و عده‌ی بیشماری خود را به طبقه‌ی غذاخوری رساندند،

همه در راه رسیدن به این مکان امن از هم پیشی می‌گرفتند تا اگر شده برای کوتاه زمانی از صحن تمدن دور شوند و بتوانند با استراحتی هر چند جزئی فراموش کنند به کجا تبعید و در چه قفسی به بند در آمده‌اند،

عمر هم به همراه سایرین خود را به طبقه‌ی بالا رساند، در همین میان بود که سطح نورانی در دستانش به صدا در آمد، کسی در آن‌سوی خط در انتظار صحبت کردن با او بود،

او یکی از دوستان پیشترهای عمر به حساب می‌آمد، کسی که به همراه او از میان بمب‌ها و آتش‌ها خود را به سرزمین مالکان رسانده بود، هر دو پیاده مسافت زیادی را دویده بودند، او هم جنازه‌ای را به دوش کشیده بود و به قبرستان عظیم در راه سپرده بود، اما او هدفی فرای اهداف عمر داشت

به راستی هدف عمر از زیستن در سرزمین مالکان چه بود؟

او برای چه با تحمل مشقت‌های بسیار خود را پیاده از صحن سرزمین جنگ‌زدگان به صحن سرزمین مالکان رسانده بود؟

خود هم نمی‌دانست، اما چرا می‌دانست، او می‌دانست آمده تا در فضایی دورتر از آنچه دیوانگان ساخته‌اند چند سالی زندگی کند،

زندگی در آرامش

او از سرزمین مادری دور شده بود تا بتواند چند صباحی را در آرامش سپری کند، نفس بکشد، کابوس نبیند و بنه اسارت خوانده نشود

صدای بمب‌ها دیوانه‌اش می‌کرد، صدای خمپاره‌ها مدام در گوشش طنین‌انداز بود و هر صدای بلندی او را به یاد آن خاطرات می‌انداخت و همه‌ی جانش را پر از دهشت رها می‌کرد، دستانش می‌لرزید، کاسه‌ی چشمانش به رنگ خون در می‌آمد و گاه و بیگاه تشنج می‌کرد، حالت صرع به جانش غلبه می‌کرد و نمی‌توانست تعادل خود را نگاه دارد،

هر زمان که این احساس دهشت به جانش رخنه می‌کرد خود را به پناهگاه می‌رساند تا کسی او را در این وضعیت نبیند، از ترحم دیگران بیزار بود، هر چند کسی در ساختمان تمدن جز معدود جنگ‌زدگان به او ترحم نمی‌کرد و این رفتار او را، با دیوانگی گره می‌دادند و احتمال داشت به سرعت عذر حضورش را در تمدن بخواهند

آن روز نیز با صدای کوفته شدن چکشی بر جان چمدانی به این حالت خلسه رسیده بود، در آن روز نیز خود را به پناهگاه رساند تا از هجوم صداهای بیگانه برای چند صباحی در امان بماند،

کافی بود تا صدای بلندی را بشنود آنجا بود که تمام خاطرات بی کم و کاست به وجودش رخنه می‌کرد، سرهای بریده در برابرش به رقص می‌آمدند، بمب‌ها یک به یک شلیک می‌شد، خانه‌ها را ویران می‌کرد و جنازه‌ها را به زمین می‌انداخت و او وظیفه داشت تا جنازه‌ها را به جای امنی ببرد

چه کسی او را مأمور بردن جنازه‌ها کرده بود؟

خودش هم نمی‌دانست چرا این وظیفه را به دوش او سپرده‌اند، اما می‌دانست که باید جنازه‌ها را به دورترین نقطه‌ی شهر ببرد

آیا جنازه‌های آنان را نیز بی‌عفت می‌کردند؟

نمی‌دانست اما دیده بود چگونه به تن دختران و زنان رحمی ندارند و آنان را به میادین شهرها معامله می‌کنند،

آیا خواهرش را در همین میدان‌ها فروخته بودند؟

چه کسی او را تصاحب کرده بود؟

آیا قادر او را مالک شده بود؟

خیر قادر را در میان میدان همان شهر، سر بریده بودند، او جنازه‌ی بی سرش را نظاره کرده بود، اما چرا مدام تصویر قادر را در حال خرید و فروش خواهرش می‌دید،

شاید خواهرش را نخرید و در این معامله پرسود جان او را تصاحب کرد، این بار نه برای لذات جنسی که برای عمری بردگی

وای که می‌دید، بیشماری از هم‌وطنانش که در حال دویدن خود را به میادین شهر مالکان رسانده‌اند، او دید که چگونه به هزاری دردها خود را از تمام سدهای در برابر گذر دادند و در تنگنایی به نهای تمام پیمودن‌ها به سرزمین مالکان گام نهادند

او دید که مالکان با کیسه‌هایی پر از زر به میدان شهر آمده‌اند تا بردگان تازه‌ی خود را برانداز کنند

چهره‌ی تمدن را از میان جمعیت بسیار تشخیص داد، اما تمدن به آن‌ها نظری نمی‌انداخت، دور از شأن خدایگان بود که به صورت بردگان نظر کنند

تمدن یکتا و مغرور دورتر از دیگران به میدان ایستاده بود، دور و اطرافش را مستخدمان بسیار پر کرده بودند، یکی از مستخدمان قادر بود، به دستانش آویزان شده بود و مدام سرورم سرورم می‌کرد و به اذن او بود که نظری به میان جماعت بردگان انداخت

امر قدسی پیش آمد که سالم‌ترین آنان را بجوی

قادر به همراهی حامد و حبیب به پیش رفت و در میان بردگان چرخی زد، نظرش را یکی از بردگان خوش قامت گرفته بود، آرام به گوش حامد خواند او پیچ‌زن خوبی است، آنگاه بود که دست به گریبان عمر برد و او را از میان جمعیت بیرون کشید،

آیا او را در برابر شمایل قدسی تمدن به زمین کوفت؟

خاطرش نبود و حال مدام به جملات پر تکرار دوستش در پشت خط سطح نورانی گوش فرا می‌داد

او نیز به همراهی‌اش به سرزمین مالکان آمده بود، اما هدفش رسیدن به آمالی در دوردست‌ها بود، او سرزمین رؤیاها را شناخته بود و آرزو می‌کرد تا به آنجا نقل مکان کند، سرزمین که در آن بردگی بی‌معنا است، جایی که در میان میادین شهر آدمیان را به فروش نگذاشته‌اند، او سرزمین موعود را جسته بود، جای پای قدسی را در میان آن شهر دیده بود و از این رو دوباره بار سفر بست، زنجیرها را پاره کرد و از صحن تمدن دور شد، باز هم دوید،

آیا باز هم جنازه‌ای به دوشش داده بودند؟

آری این بار جنازه‌ی پسری خردسال که در میان دریا غرق شده بود

پدر و مادرش آرزوی سرزمین رؤیاها را داشتند و این‌گونه ندا آمد که باید به سرزمین موعود رخت بندند،

او را قربانی راهی کردند تا بتوانند به دور از آنچه دردها است لانه کنند، قربانی به دوش دوست عمر بود

عثمان جنازه را به دوش می‌کشید و از شادمانی در پوست خود نمی‌گنجید فریاد می‌زد:

این بار جنازه‌ای به مراتب سبک‌وزن‌تر از دیگری بر دوشم نهاده‌اند، این بار نباید مردی صد کیلویی را به دوش بکشم، این بار کودکی در آب مانده را تا ساحلی امن به دوش خواهم کشید و به نهای این دوش بردن‌ها آنچه از رؤیا است را به آغوش خواهم برد

عثمان شادمان فریاد می‌زد:

اینجا کار آسان است، ما را به بردگی نبرده‌اند تنها هشت ساعت کار می‌کنیم و در ازای این چند ساعت کار مواجبی به ما داده‌اند تا زندگی خوشی را طی کنیم

عمر به میان حرفش دوید و پرسید:

چه چیزی تولید می‌کنید؟

عثمان گفت:

ما لباس تولید می‌کنیم

عمر بلافاصله پرسید:

در ماه چند هزار لباس تولید کرده و سهم تو از میان آنان چیست؟

آیا ده لباس به تو ارزانی داده‌اند؟

مالکان آنجا چند هزار از آن ساخته‌ها را تصاحب کردند؟

عثمان بهت‌زده چیزی نگفت و برای تغییر فضای میانشان به یک‌باره خواند:

برادر اینجا آب و هوای عجیبی دارد، ما شش ماه از سال را در تاریکی و شش ماه دیگر را غرق در نور می‌گذرانیم،

عمر لبخند محوی زد و آرام گفت:

ما نیز نیمی از سال را در تاریکی مطلق و نیم دیگر را در تاریکی و روشنایی سر کرده‌ایم،

به راستی آسمان همه جا یک رنگ است

عثمان که متحیرتر از پیش بود به میان حرفش دوید و گفت:

اما این غیر واقع است،

آسمان سرزمین مالکان همواره خورشید خواهد داشت

عمر به یاد برادرش در دل زیرزمین افتاد آنجا که قالب چمدان‌ها را می‌ساختند و زمستان‌های گذشته با او را دور کرد

هر روز در ساعتی معین که هنوز آفتاب طلوع نکرده به سر کار می‌آمد و در انتهای کار آنگاه که صدای زنگباره‌ها در آسمان می‌پیچید باز هم بدون دیدن رخ خورشید به خانه می‌رفت و این‌گونه دید که او شش ماه از سال را به دور از خورشید و در تاریکی مطلق گذرانده است

عثمان از آن سوی خط مدام نام عمر را می‌برد:

عمر، عمر، عمر، …

عمر به یاد خورشید بود که در سرزمینشان می‌سوزاند، رخ نشان می‌داد و آتش می‌فرستاد، نمی‌دانست آیا آن بمب‌های آتش‌زا نیز از سوی خورشید به زمین فرستاده شده‌ است.

آیا تمام قوت و نیروی خود را از خورشید گرفته‌اند؟

در همین احوال بود که به عثمان گفت:

خوشا به حالت برادر که دیگر خورشید را نمی‌بینی،

عثمان نگران حال عمر شده بود برای دلجویی و امیدوار کردن عمر گفت:

من صحبت‌ها کرده‌ام دلیل‌ها تراشیده‌ام و با بسیاری هم‌کلام شده‌ام تا چند ماه دیگر تو را نیز به اینجا خواهم آورد

عمر با لبخندی که به لب داشت در پاسخ گفت:

آری این راهکار خوبی است، دوری از خورشید را نیز خواهم پسندید

برادر به آن‌ها برای راضی شدنشان چه‌ها گفتی؟

آیا رضایت آنان به‌واسطه‌ی سر بریده از خواهرم بود؟

آیا به‌واسطه‌ی سلاخی شدن مادرم در خانه‌ای تاریک و سرد بود؟

راستی آیا از تشنج‌های مداوم من نیز به آنان چیزی گفته‌ای؟

آیا به کسی که این‌گونه در رنج در حال سوختن است، شغلی عطا خواهند کرد؟

صدای زنگباره‌ها در سالن تمدن پیچید و همه را به بازگشت بر میزها فرا خواند، در همین حال بود که عمر از جای برخاست و به عثمان گفت:

آیا شما نیز صدای زنگباره‌ها را می‌شنوید؟

آیا باید به ساعتی معین خود را در دستان دیگران بسپارید؟

راستی اربابان شما مهربان‌تر از اینان‌اند؟

آیا کمتر از اینان خود را حق و نژاد برتر می‌دانند؟

عثمان آب دهانش را قورت داد و دیگر یارای سخن گفتن نداشت، از این رو به عمر گفت، صدایت را به درستی نمی‌شنوم، در آینده دوباره با تو تماس خواهم گرفت

مکالمه قطع شد و عمر به میز کار خود بازگشت، زنجیرها را آرام به دست و پا بست تا برای ثانیه‌ای هم که شده از میز کار و اسارت دور نشود، آخر قادر در انتظار دور شدن آنان از میز کارها بود

قادر مدام به این سو و آن سو می‌رفت و همگان را از زیر نظر می‌گذراند، دیو خون‌خوار در جانش فریاد می‌کشید در طلب آذوقه‌ای به این سو و آن سو می‌زد تا به فریادهای مداوم قادر سیراب شود و برای چندی آرام گیرد

از این رو بود که عمر زنجیرها را سفت به دستان و پاهایش بست تا به هیچ روی برای ثانیه‌ای هم که شده از میز دور نشود و طعمه‌ی دیو درون جان قادر نباشد

در همین حال و در میان همین شروع کارها بود که ناگاه فضای تمدن را نوری مهیب به خود گرفت، نوری پرسو و قدرتمند در لابه لای میزهای کار در صحن و به سقف درخشید و ندایی اسمانی فضا را عطرآگین کرد

ملائک از حبیب تا حامد به پیش آمده بودند و در صور می‌نواختند، آنان ندا می‎‌دادند، شاه شاهان، پادشاه جهانیان، فرمانده‌ی تمدن از افلاک بر خاک نشسته است تا در برابر دیدگان بندگان رخی نشان دهد و آنان را به آینده‌ای روشن نوید بخشد،

بودن او در میان این سیل از پستان مرتبتی والا برایشان به بار خواهد نشاند، آنان توانسته تا برای چند صباحی این نور ملکوتی را در کنار خود احساس کنند،

صور دمیده شد، ملائک خواندند و قادر خویشتن را به خاک نشاند تا خدایگان از جای برخاستند و به صحن تمدن آمدند

سر طاس جناب تمدن از نور قدسی درونش می‌تابید، به همه جا نور می‌رساند و جهان را از بودنش نورانی می‌کرد، او آرام و طمأنینه گام برمی‌داشت و بدون نگاه کردن به بندگان و رعایا، قدم‌ها را استوارتر از پیش برمی‌داشت،

کسی را یارای سخن گفتن با او نبود، از دیربازان همه می‌دانستند کسی از بندگان را قدرت رویارویی با خدا نیست، کسی را توان سخن گفتن با خدا نیست و شاید این سخن گفتن به قیمت جان آنان تمام شود

خدای بزرگ و بخشنده با اندوختن سه هزار و خرده‌ای چمدان و ثروتی هنگفت که از برکت کار کردن، تلف بردن، جان کندن، بیمار شدن و پیر شدن کارگران بود راه می‌رفت، شاید می‌بخشید،

او پیام‌آوری را برگزیده بود تا نه در برابر و با تک تک بندگان که با واسطه‌ی او با آنان سخن بگوید،

قادر پیامبر خدا بود

با ردایی بر تن، عصایی در دست، انگشتانی در کنار هم سری به پایین و به نشانه‌ی کرنش آرام آرام به نزد خداوندگار می‌رفت، او شبان این قوم پست بود و خدا آمده بود تا اوامرش را به گوش او بخواند تا بهتر از آنچه دیربازان است زندگی کنند

قادر سرخگون بود، شرم حضور داشت، با دستانی لرزان و صورتی قرمزگون آرام به کنار خدا رفت و صدای قدسی او را شنید

شاید مراتب از این نیز بیشتر و والاتر بود، شاید خدا به ملائکش امر می‌کرد تا فرامین را به گوش پیامبرش برسانند، شاید تمدن امر را بر حامد خواند تا حامد اوامر را به قادر برساند، اما این بار همه دیدند که شبان قوم با سری به زمین افکنده در برابر خدا همه جان گوش شد و صدای قدسی او که آرام بود را شنید،

او امر کرده بود و شبان را به خود فرا خوانده بود، آنگاه که اوامرش تمام شد، سجده‌ی حضار را در برابر خواهان بود و چندی نگذشت که همه در برابرش به خاک نشستند و فریاد بزرگی او را سر دادند،

عمر همه‌ی این‌ها را دیده بود اما آیا سایرین هم همین منظره را به چشم می‌دیدند؟

آیا آنان نیز تصویر خدا بر زمین را نظاره کردند؟

آیا دیدند که چگونه با پیامبر خود به سخن نشسته است؟

نمی‌دانست که آنان چه دیده‌اند اما خود باور داشت آنچه دیده است را،

او این نظم و طبقات را شناخته بود اما به آنان یاغی بود، او این تمدن را می‌شناخت اما دوست داشت تا او را متحجر به این تمدن خطاب کنند، او همه چیز از دنیای آنان را شناخته بود لیکن نمی‌خواست از دنیای آنان باشد

نگاهش به محمود گره خورد، دید که چگونه بعد از حضور خدایگان بر زمین خود را به شبان رسانده است، مدام از او کسب تکلیف می‌کند و برای روزی خوردن از او اذن می‌خواهد، نگاهش را به محمود معطوف کرد و آنگاه که او بازگشت با صدایی بلند خطاب به محمود گفت:

خدا به پیامبر چه گفته است؟

همه یکه خوردند و نگاه‌ها به سوی عمر بازگشت، عمر تازه دانست که آن‌ها همه‌ی تصاویر را به درستی ندیده‌اند، محمود بی‌اعتنا به او به راهش ادامه داد و به پشت چرخ‌خیاطی نشست، اما اطرافیان هنوز هم به عمر نگاه می‌کردند، قادر با آنان فاصله‌ی بسیاری داشت و از این واقعه با خبر نشده بود اما ساسان آرزو داشت تا بار دیگر قادر را در برابر عمر علم کند، پس با صدایی بلند گفت:

گفتم که این مرد دیوانه است، او عقلش را در میان همان بمب‌ها به جا گذاشته است

عمر با شنیدن کلمه‌ی بمب‌ها کمی دست و پایش را جمع کرد، گویی در ذهن صدای بمب‌ها را شنیده است، شاید دوباره تخریب خانه‌ای را نظاره کرده و شاید باز هم جنازه‌ای به دوش او سپرده بودند، اما با همه‌ی مشقتی که می‌کشید به ندا آمد و گفت:

خدایگان شما را در جمع‌های خود نخواهند پذیرفت، بیش از این خود را سبک‌سر نمایان مکنید و به کار خود مشغل باشید

جملات و نوع ادای کلمات عمر حاضرین را به سکوت دعوت کرد و ساسان هم به هپروت فرو رفت، این امری عادی بود که بعد از گفتن حمله‌ای ناگاه به حالت خلسه پیوند می‌خورد،

شاید او هم در ناخوداگاه خود و در میان آن هپروت طول و دراز سیمای تمدن را در کنار قادر دیده بود، شاید دانسته بود که آنان چگونه بر هم خطاب می‌کنند، چگونه امر می‌آید و چگونه شبان وظیفه خواندن بر دیگران را بر عهده گرفته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از آمدن خدا و سخن گفتنش با پیامبر اولوالعزمش بود که نداهای تازه‌ای در دل کارخانه‌ی تمدن به گوش‌ها ‌رسید،

همه از اتفاق تازه‌ای در تمدن می‌گفتند:

قرار است برای مدتی نامعلوم کارخانه‌ی تمدن به حالت تعطیل در آید و تمامی کارها به حالت تعلیق در خواهد آمد،

نداها یک به یک از دهانی به دهان دیگر می‌رسید، همه سرمنشأ اصلی این سخنان را خدا (احمد تمدن) و پس از آن پیامبر (قادر) می‌دانستند، این سخن را قادر برای اولین بار به کارگر محبوب خود یعنی محمود گفته بود و او نیز با دیگران مطرح کرد و در چشم برهم زدنی همه‌ی کارخانه از این اتفاق تازه می‌دانستند.

بر روی میز حمیده و سارا که ساسان و عمر نیز کار می‌کردند مرد جنگ‌زده‌ی دیگری نیز کار می‌کرد او دقیقاً در برابر زنی مالک که لب‌های بزرگی داشت کار می‌کرد،

مرد جنگ‌زده علاقه‌ی فراوانی به صحبت کردن داشت، مدام با همان زبان نصفه و نیمه‌ی مالکان، با همه صحبت می‌کرد و اگر می‌توانست یکی از هم‌زبانان خود را برای معاشرت بجوید، با او برای ساعت‌های طولانی به دور از چشم قادر و دیگران صحبت می‌کرد

در میان یکی از همین صحبت کردن‌ها با حمیده بود که سارا نیز با او ارتباط برقرار کرد، نهایت صحبت‌هایشان به اینجا ختم شد که او دارای چند فرزند است، هر چند کسی از او در این رابطه نپرسیده بود اما او علاقه‌ی بسیاری داشت تا در این رابطه با همه سخن بگوید و دقیقاً بعد از اتمام این گفته‌ها علاقه داشت تا سطح نورانی را از جیب خود بیرون آورده و عکس خانوادگی‌اش را به مخاطب نشان دهد، او همین کار را با سارا نیز کرد،

عکس خانوادگی مرد جنگ‌زده به همراهی شش فرزند و همسرش که چهره را در میان بقعه و چادر مخفی کرده بود در برابر سارا به نمایش در آمد و او آنان را در نمایی آرام و در کنار هم نظاره کرد.

در میان نشان دادن عکس بود که زن لب بزرگ مالک رو به سارا پرسید:

چه می‌گوید؟

سارا به مثال دیگر بارها و امتناع همیشگی‌اش برای سخن گفتن با مالکان چیزی نگفت و به مرد جنگ‌زده از زیبایی فرزندانش خواند اما این بی‌محلی زن لب بزرگ را آرام نکرد و جریح‌تر از پیش او را بر آن داشت تا سؤالش را تکرار کند

مرد جنگ‌زده که از سیما و اشارات او دانسته بود مخاطب است به سارا گفت به او نیز بگو من شش فرزند دارم

سارا نیز همین کار را کرد و با گفتنش بمبی در میانه‌ی میز آنان اصابت کرد

مالکان همه و همه شروع به خندیدن کردند، با صدایی بلند و مداوم خندیدند، هر کس به بغل دستی‌اش اگر از ماجرا خبر نداشت می‌گفت و او را نیز به شرکت در این بزم از خنده‌های مداوم دعوت می‌کرد،

مرد جنگ‌زده دست و پایش را کمی جمع کرد و سرخگون به کار خود مشغول شد، سارا مدام لبش را می‌گزید به طوری که بخشی از لبش به رنگ خون در آمده بود و عمر با اصابت بمب بر روی میز و صدای خنده‌های بلند و سرسام‌آور جمع، در خود فرو رفته بود

زن لب بزرگ با صدایی آکنده از مهر فریاد می‌زد:

آخر تو قادر به سیر کردن شکم خود هستی که شش فرزند به بار آورده‌ای

ساسان از کمی دورتر رو به زن می‌گفت:

این‌ها در بستر کار دیگری به جز بچه درست کردن را نمی‌دانند

آن‌ها می‌گفتند و جماعت ریسه می‌رفت، به این گفت و شنودها و خنده‌های مداوم ادامه دادند تا زن لب بزرگ روبه مرد جنگ‌زده با حالت سؤالی پرسید:

آیا فرزندانت نیز به بدبویی تو هستند

در ادامه‌ی گفته‌ی او ساسان دوید و ادامه داد:

این‌ها به صورت نژادی در این بدبویی غرق هستند، این بو را به ارث می‌برند و با خود حمل می‌کنند

زن لب بزرگ گفت:

هر وقت از کنارم رد می‌شود نفسم را حبس می‌کنم نمی‌دانم آیا این‌ها اصلاً به حمام هم می‌روند

ساسان ادامه داد:

بینوایان در کشور خود که حمام نداشته‌اند، زمان زیادی طول خواهد کشید تا بتوانند از حمام‌های ما استفاده کنند، جور بی‌سوادی و بی‌تمدنی اینان را ما باید بدهیم،

سارا، عمر، حمیده به یک‌باره و با هم گفتند:

ساکت شوید

صدایشان هماهنگ و با هم به گوش‌ها رسید، گویی زمان زیادی را برای گفتن و ادای این جمله تمرین کرده بودند و در زمان معین با شنیدن صدای شروع با هم گفتند و همگان را به بهت فراخواندند

سکوتی در میان میز جاری شد و سارا این سکوت را شکست:

تا کجا می‌خواهید در این زشتی غوطه بخورید و زشت بودن افکارتان را فریاد بزنید

در ادامه‌ی گفته‌ی او حمیده با همان زبان الکم گفت:

این‌گونه تمسخر آدمیان گناه است، خداوند از شمایان نخواهد گذشت

عمر که حال داستان گفت‌وگوی خدا و پیامبرش را می‌دانست در ادامه گفت:

اینجا برای مدتی تعطیل خواهد شد، زمان تعطیلی مشخص نیست به فکر چاره‌ای برای خود باشید.

عمر بعد از گفتن جمله‌‌اش بود که به دنیایی از افکار درون جانش سرک کشید، به یاد خدا و پیامبرش افتاد، به یاد بردگانی با دستان و پاهای به غل بسته که در انتظار فرمان آنان بودند، به یاد مردی که هیچ‌گاه به هیچ چیز فکر نکرد و تنها در آغوش همسرش نفس کشید، نفس کشید و بی دانستن هربار به بوسه‌ها بوسه پاسخ گفت و ناگاه بی‌آنکه بخواهد و نخواهد شش فرزند در آغوش را به دامان کشید،

آیا او هم جنازه‌ای در طول مسیر دویدن‌ها به آغوش کشیده است؟

نکند تعداد فرزندانش از این هم بیشتر بوده باشد؟

شاید در میان آن بمب‌ها، به خاری کشتن‌ها، سربریدن‌ها، فروش جسم و جان آدمیان، از او نیز به غارت بردند، شاید فرزندان او را نیز به یغما برده‌اند،

شاید او شش فرزند را به دوش کشیده و در میان آب‌ها و دریا به ساحل مالکان رسیده است، شاید او جنازه‌ی کودکش که در میان آب‌ها از بین رفته بود را تا ساحل به دوش کشیده است، شاید در تمنای مراسمی برای خاک‌سپاری او فرسنگ‌ها بی‌آب و غذا راه رفته است، شاید او از درد حماقت و نادانی، از رنج جهالت سال‌های بسیاری است که مرده است

عمر بسیار می‌دید، در ذهن بسیاری را مرور می‌کرد و حال بیشتر می‌دانست و باز هم بیشتر به پیش می‌رفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پچ‌پچ‌ها همه جای صحن کارخانه را فرا گرفته بود همه از امر تازه‌ی خداوندگار می‌گفتند، همه می‌دانستند که برای مدتی کارها بسته خواهد بود اما کسی از دلیل این واقعه و اتفاقات آتی چیزی نمی‌دانست تا سرآخر در میان سالن غذاخوری اتفاقی همه را به خود فرا خواند،

آنگاه که ساربان در حال عبور از میان صحراها بود، آنگاه که بردگان دست و پا بسته به طول مسیر در برابر به پیش می‌رفتند تا به سر منزلی که قرار بود برسند، پیامبر رو به جماعت در حال آمد و شد فرمان داد تا بایستند

همه در جای خود خشک ماندند و در گوشه‌ای اُتراق کردند تا پیامبر به روی کوهی که از پیش‌ترها در نظر گرفته بود گام بگذارد،

پیامبر از دل همان کوه با خداوندگار جهانیان سخن می‌گفت و حال او اوامر را شنیده بود و باید که بندگان را ا ز این امرهای تازه از این فرامین مطلق مطلع می‌ساخت

نخست به ملائک فرمان رسید تا در سجود و بزرگی، کرامت و جلال خدا کرنش به جایگاه قدسی پروردگار عرض ارادتی کنند و جماعت را بر این حقایق روشن سازند،

حامد رفت و مدیحه‌ای خواند، به پشتبانی از او حبیب اضافه شد و ثنایی خواند تا نوبت به پیامبر رسید، قادر به روی کوه رفت، همان‌جایی که کمی پیشتر میزبان قدوم ملائک بود، او رفت و کلام حق را به زبان جاری ساخت:

بندگان طاعت پیشه کنید که خداوند با اطاعت‌کنندگان است

بدانید و آگاه باشید که برای بهتر زیستن و زندگی رستگارانه‌ی ما خداوندگار وعده کرده است و دستور فرا خوانده است تا برای مدتی به خانه‌ها باز گردیم، از کار دست بکشیم و در انتظار پاداش او بنشینیم

همه می‌دانید که خداوند مهربان و بخشنده است

او برای مدتی اینجا را تعطیل خواهد کرد تا تعمیرات لازم انجام شود، ابزار جدید به سر کار آید و شما بیشتر و بهتر در شادکامی و رستگاری زیستن کنید، لیک تا آن روز و رسیدن ما به وعده‌ی پروردگار شما باید که به خانه بمانید، از کار کردن در حذر باشید و به یاد بزرگی و مرتبت خداوند ذکرها بخوانید.

او به آنان که نافرمانی کنند جزای سختی خواهد داد و با آنان که مرتبت او را گرامی بدارند بخشنده و مهربان است

آری آنان که مرتبت والای او را شناخته و قدر و جایگاه این تمدن را می‌دانند اجر خواهند داشت، به معنای آنکه حتی زمانی که به خانه مانده‌اند معاش دریافت خواهند کرد و روزی خواهند خورد و آنان که این تمدن را در نیافته و در تحجر مانده‌اند این آزمونی بزرگی در برابرشان است.

خداوندگار کریم این آزمون را برای آنان تدارک دید تا بداند چه کس تمدن را شناخته و چه کس در کنار او است، چه کس بزرگی مقام او را پاس داشته و چه کس در برابر او است

پس باید بدانید که اگر در این مدت بیکار مانده، جیره و مواجبی دریافت نمی‌کنید فرصت خوبی است تا خویشتن را به خداوندگار ثابت کنید و این‌گونه مورد لطف و عنایت ملوکانه‌ی او قرار گیرید

خطابه‌ی پیامبر پایان یافت و عمر باز هم همه را دید و دانست، او از کمی پیشتر هم همه چیز را می‌دانست و حال عموم مردمان در تمدن هم از همه چیز مطلع بودند،

از زحمت‌کشان تا بی‌نامان و جنگ‌زدگان برای مدتی بیکار باید بی حقوق در فقر زندگی کنند و مالکان در خانه بیکار باز هم از فقر دور خواهند شد، شاید کسی از زحمت‌کشان و حتی جنگ‌زدگان مورد این لطف الهی قرار گرفت، شاید محمود مزایایی هم دریافت کرد لیکن همه غیر از آنان که تمدن را شناخته‌اند محکوم به فقری سرشار خواهند شد،

عمر به یاد چمدان‌‌های باقیمانده هر ماه برای تمدن افتاد، حال چه تعداد از آن‌ها را به عنوان صدقه به برخی از سازندگان باز پس خواهد داد؟

برخی از آنچه ساخته‌اند هیچ نخواهند داشت و برخی به ته‌مانده‌ای راضی و باقی از آن خدایگان است

عمر به انبارها چشم می‌دوخت و حال از خود می‌پرسید:

دلیل این تعطیلی چه خواهد بود؟

ز چه روی برای مدتی می‌خواهد این خانه را ببندد، مگر نه اینکه هر ماه تعداد سرشاری چمدان برای تمدن به ارمغان خواهد آمد و با بستن این خانه همه بر باد خواهد رفت؟

نه مگر او از دسترنج ما روزی می‌خورد و با سکون و در خود ماندن ما دیگر چیزی برای عرضه نخواهد داشت؟

عمر این‌ها را با خود دوره کرد و ناگاه سراسیمه پاسخ گفت اما این بار بلند و در میان جمعی از کارگران،

در میان همان کوه در زیر قله‌ی سرفراز و بلند و با عظمتش یکی از بندگان فریاد می‌زد:

بی‌شک دیگر سه هزار و خورده‌ای چمدان نصیب تمدن نشده است که به فکر چاره افتاد

همه بهت زده به او نگاه کردند، نمی‌دانستند او چه می‌گوید که ساسان فریاد زد:

به سخنان مسموم این جنگ‌زده‌ی کولی گوش فرا ندهید او هذیان می‌گوید

عمر دوباره ادامه داد:

او به دنبال سود بیشتر است، تمدن او در انتظار پیشرفت و قدرت بیشتر است، سه هزار و خرده‌ای چمدان دیگر او را ارضا نخواهد کرد

عمر گفت و ناگاه به پاسخ او مراد فریاد زنان درحالی که یک لیوان چای داغ را سرمی‌کشید ادامه داد:

او همه‌ی ما را خواهد بلعید، نه تنها چمدان‌ها، او خود ما را نیز خواهد بلعید

ساسان گویی از گفته‌ی او شادمان شده و مهر تأییدی را از بزرگان گرفته است بلند شد و رو به جماعت این‌گونه خواند:

هذیان‌گو و دیوانه، دیوانگان را به پیش خود فرا می‌خواند، ببینید و بشنوید چه کس سخنان او را تأیید و ادامه می‌دهد

چند مالک از جایشان برخاستند و غر و لند کنان در حالی که می‌گفتند حوصله‌ی شنیدن اراجیف ندارند از معرکه دور شدند، آنان دور شدند و به تبع آنان دیگران از مالکان نیز صحنه را ترک کردند اما خبری از ترک کردن دیگران به معنای خارجی‌ها در کار نبود

همه نشسته بودند تکان نمی‌خوردند و حرفی برای گفتن نداشتند، از میان مالکان چند نفری مانده از جمله مراد و از دل خارجی‌ها چند نفری رفته از جمله محمود که یکی از بندگان به ندا آمد و این‌گونه خواند:

یعنی ما برای مدتی نا معلوم باید از اندوخته‌هایمان بخوریم

عمر به سرعت در پاسخ او گفت:

آری ما نیز مثال تمدن از چمدان‌های انبار کرده در اتاق خوابمان استفاده خواهیم کرد

همهمه‌ای در جریان بود که با بلند شدن صدای زنگباره‌ها خاتمه یافت، این ندای اسارت و بردگی آنان بود که با زنجیرهایی نامرئی از دستانشان بالا می‌رفت و آنان را به دور میزها می‌بست تا بدون تحرکی بیجا تنها کار کنند و سخنی به میان نیاورند،

شاید در دیداری که خدا با پیامبرش داشت از چیزی سخن گفتند تا زبان از کام آنان بیرون بکشد و یا زنجیری که بتواند زبان را به کام متصل و از سخن گفتن، آدمیان را باز ایستاند، شاید پیامبر با چاپلوسی از راهی سخن گفت که می‌توان آنان را به خاموشی راه داد و در سکوت خفه کرد، هر چه بود و یا که نبود حال آنان با زنجیرهایی درپا در بین کار غرق بودند سخن گفتن فریاد را به همراه داشت و تنها سکوت را تمدن فرا می‌خواند.

 

صدای دنباله‌داری در صحن تمدن می‌پیچید و همه را فرا می‌خواند تا بدانند

اینجا همه چیز قدغن است.

اینجا نفس کشیدن هم قدغن است

راه رفتن، صحبت کردن و محبت داشتن هم قدغن است

اینجا زندگی قدغن است

اینجا آزادی کار، رهایی به معنای بودن در میان کار است

ندا مدام تکرار می‌شد و جماعتی را با خود همسو می‌کرد تا جملات را تکرار کنند و همان‌گونه که ندا، گوشه گوشه صحن را پر می‌کرد همه آن را به گوش و جان می‌سپردند

حال دگر در میان صحن تمدن پیامبر به تنهایی فرمان نمی‌داد و خداوندگار امر بر ملائک کرده بود تا برای سکوت و خفقان بیشتر بندگان به میدان بیایند پس آنان نیز خود را به این بزم مسکوت داشتن بندگان دعوت کردند

چیزی نگذشت که حامد نیز زبان باز کرد، به همه توپید و فریاد کشید بار نخستی که کسی را مورد مواخذه قرار داد آنجایی بود که دختری بعد از شنیدن زنگ بر زمین تمدن نشسته بود، او هنوز نتوانسته بود تا از جای خود برخیزد، آرام آرام در حال برخاستن بود که ناگاه حامد به میان آمد

فرشته‌ی سپیدرنگ با بال‌های بزرگ و فراخ با چشمانی سرخگون و از حدقه برآمده به دختر در برابر نگاه کرد، او هنوز هم موفق به برخاستن نشده بود که فرشته فریاد زنان گفت:

حیف نان برخیز و کار کن

از او گذشت و دیگری را در حال فکر کردن دید، مردی بود میان‌سال که در بین کار داشت خاطره‌ی زندگی گذشته با همسرش را دوره می‌کرد،

فرشته فرمان داشت، از خداوندگار فرمانی بر او نازل شده بود و باید آن را به درستی به سرانجام می‌رساند پس نعره‌زنان به مرد جنگ‌زده گفت:

تنه‌لش کارت را بکن، عوض فکرهای هرزه‌ات کمی به فکر کار کردن و تلاش باش مفت‌خواره

حامد راه می‌رفت و آنچه خدا خوانده بود را به عمل می‌نشاند،

چه کلماتی بهتر و صحیح‌تر است؟

مفت‌خواره، تنه‌لش، بیشعور، کودن، احمق، حیف نان و …

هر بار از یک ترکیب استفاده می‌کرد و هر بار با گفتن این القاب خود را بزرگ و دیگری را در تنش و درد وامی‌نهاد

او راه می‌رفت و ندای دیرین در سپهر تمدن گوش‌نوازی می‌کرد،

اینجا همه چیز قدغن است

حامد خود نیز چند بار این جمله را تکرار کرد و هر بار با شنیدنش جان تازه‌ای گرفت، گویی این بار خدا آن را خوانده است، شاید از همان روز نخستین، خدا این را برای بندگان خوانده بود، شاید در میان اسمان هفتم برایشان از قدغن بودن سخن گفت و آنان را واداشت تا همه چیز را گناه و زشتی بپندارند و شاید خدا بود که این جمله را از زبان مرد جنگ‌زده به گوش بندگانش رساند

حال که احمد در میان صحن گام برمی‌داشت مدام این جمله را می‌شنوید و با خود زمزمه می‌کرد و به قدسی بودنش شهادت می‌داد، حتی چند باری به چند نفر از آنان که در برابرش بودند نیز این جمله را خطابان اذعان کرد،

به مردی که در حال بستن بندهای کفشش بود گفت:

اینجا همه چیز به جز کار کردن قدغن است

به زنی که در آینه خود را می‌دید گفت:

اینجا زیبایی و زیبا بودن قدغن است

او موهای امیر را از پشت گرفت و با چشمکی که به پیامبر می‌زد گیسش را از ته برید و فریاد زد:

اینجا موی بلند هم قدغن است

قدغن مدام در دل صحن تکرار می‌شد و از ندای اسمانی به زبان کارگران می‌رسید این ذکر همراه آنان بود باید می‌خواندند و ذکر می‌گفتند که اینجا همه چیز قدغن است

حامد از پشت به دو جوان نزدیک شد، یک دختر جنگ‌زده و یک پسر از زحمت‌کشان، آن دو با هم و در کنار هم در حال ساختن ابزاری بودند تا هزینه‌ی داشتن یکی از آن چمدان‌ها را به متقاضیان برساند، آن دو کار می‌کردند و گهگاه با هم شوخی می‌کردند، شاید به هم چیزی می‌گفتند، شاید دستی می‌زدند و وامصیبتا که کار کمتری می‌کردند،

مثلاً اگر دو ثانیه زمان برد که دختر دستش را به موهای پسرک بکشد یا پسر جمله‌ای به دختر بگوید چند چمدان از دارایی تمدن کم می‌شد؟

آن‌ها نتوانستند چند چمدان را تولید و یا قیمت و یا درد بزنند تا در انبارهای تمدن برای بلعیده شدن ذخیره شود

همین کافی بود تا ملائکه‌ی خدا با دیدنش تخت یزدان را در تکان‌های شدید لمس کند، او دید که خانه‌ی خدا در حال فرو ریختن است، اگر همه این‌گونه چند ثانیه از کار غافل شوند شاید تمدن در عوض سه هزار و خرده‌ای دو هزار و خرده‌ای چمدان به خانه ببرد، آنگاه چه کسی پاسخ همسر خدا را خواهد داد؟

چه کسی هزینه‌ی زندگی فرزند در خارج تحصیل کرده‌اش را خواهد داد؟

چه کسی پاسخ جواهر فروش را خواهد داد که برای او و خانواده‌اش هزاری جواهر ساخته است؟

تخت واژگون و لرزان خدا باعث شد تا ملائکه فریاد بزند

چه می‌کنید، حرامزادگان

دختر و پسری که زبانشان بند آمده بود، ناگاه اجلی معلق از پشت به آنان نزدیک و از آنان پاسخ خواهد خواست

حرامزادگان چه می‌کنید؟

زبان قدرت تکان خوردن نداشت، ای‌کاش این موقعیت را پیامبر ساخته بود، حال می‌توانست از اکسیر جادویی با خدا سخن بگوید که زبان بندگان را در کام به حالت سکون و در بند وامی‌دارد، باید این اکسیر جادویی و راز رسیدن به این معنا را به خدا می‌گفت، شاید خود فرشته این کار را کرد و همه چیز را به گوش خدا رساند و فراتر از آن شاید خدا که چشم بینایی بر هرکرده‌ی جهانیان دارد، حال در اتاقش به پشت پرده نشسته و تصاویر دوربین‌ها را دیده است و حال می‌داند چگونه می‌توان آدمیان را به سکوت مدام فرا خواند

هر دوی شما را اخراج می‌کنم، شما حرامزادگان لایق زیستن در این بهشت موعود نیستید

حامد آرام آرم به گوش دختر و پسر که حال اشک می‌ریختند و مدام التماس می‌کردند گفت:

اینجا محبت قدغن است

کار کنید کار معنای رهایی است…

قادر در حالی که سیبی در دست داشت و معلوم بود او را از درخت زندگی چیده است با دهانی پر به سوی خدا رفت و خدا او را در حال خوردن میوه‌ی ممنوعه دید، وای که اسمان غرید و همه چیز به کرنش در آمد،

قادر خود را در برابر خداوندگار به خاک انداخت و چهل سال مدام اشک ریخت اما خداوندگار از این کرده‌ی او سخت ناراحت و پریشان بود و او را مورد عتاب خود قرار داد و از درگاهش راند

قادر در حالی که کماکان اشک می‌ریخت به پیش رفت و همه را به محکمه کشید، او رفت و خود را در بالای میز بندگان یافت فریاد کشید

چه کسی در برابر او بود؟

نزدیک‌ترین شخص در برابر او که بود؟

سارا را لعن کرد و نفرین گفت، به حمیده ناسزا گفت و او را تحقیر کرد، عمر را به نامی زشت خطاب کرد و مورد عتاب قرار داد و محمود را در برابر و به خاک افتاده بر رویش دید، مدام دستانش را می‌بوسید، خود را به خاک انداخته بود و به ته کفش‌هایش رسیده بود، آن‌ها را می‌لیسید و پیامبر را آرام می‌کرد اما پیامبر دیوانه‌تر از این‌ها شده بود

خدا همه را در آسمان می‌دید و حال با فرشته ‌مقربش در حال جستن راهی برای خاموشی همیشگی آدمیان می‌گشت

سارا مدام کار کرده بود، حتی ثانیه‌ای از کار خود را دور نگاه نداشت، حمیده به سختی کار می‌کرد و حتی قرص‌هایش را نخورد تا مبادا برای ثانیه‌ای از میز دور شود و عمر با آنکه دستانش می‌لرزید و چشمانش قرمز شده بود باز هم زنجیرها را به پا نگاه داشت و بر میز ماند تا کار کند، آنان کار کردند، قادر سیبی خورد که نباید می‌خورد، خدا فریاد زد و تحقیر کرد و پیامبر دردناک دیگران را لعن گفت و نفرین خواند تا حال همه در دور میزی و خدا در اسمانی دور و فرشته‌ها به نزدیکی رگ‌های گردن بشنوند صدایی که می‌خواند

اینجا عدالت قدغن است

برابری قدغن است

این تبعیض رهایی است و رها شدن به معنای دانستن تمدن‌ها است

اینجا تمدن انسانی است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همه در برابر کوهی عظیم ایستاده بودند و خدا برایشان هر بار با فرمانی تازه، درس تازه‌ای می‌خواند، آنان را فرا می‌داد تا چگونه زندگی کنند، چگونه بیاموزند، چگونه نفس بکشند و چگونه دنیا را بسازند، او خواند و مدام برایشان تکرار کرد هربار آموزگار تازه‌ای فرستاد تا به نهای تمام دانستن‌ها و خواندن‌ها آنچه را آموخته‌اند به دیگران بیاموزند و این ریل به گردش در آید و به نهای تمام گفته‌ها و شنیده‌ها، آموزه‌ها و دانسته‌ها، به نهای هر آنچه آنان را پربال کرد تمدنی بسازند به عظمت تمدن انسانی که همه بر آن مبتلا و در آن غرق‌اند برخی بیشتر و عده‌ای کمتر، لیکن همه از آن آموخته و به آن مبتلا هستند و مدام برایشان تکرار می‌شود گاه از قدغن بودن عدالت، گاه از نابودی آزادی، گاه از به درک خواندن برابری، گاه در ویرانی اتحاد و گاه برای بزرگداشت سکون و سکوت

 همه درس‌ها را خوانده‌اند و آموخته‌اند که از دورتری به آنان فراخواندند و حال باز هم در صحن کارخانه‌ی تمدن ندایی تکرار می‌شود

اینجا آموختن هم قدغن است،

آنچه لازم به آموختن بود را پیش از این آموخته‌اید، رهایی در میان آموخته‌های پیشینیان نهفته است، در آموزه‌هایتان رها باشید و آزادی را بچشید

اینجا گفتن و شنیدن هم قدغن است، نه فراتر از آن،

اینجا تفکر هم قدغن است، اینجا بودن و نفس کشیدن هم قدغن است،

آرام خاموش باشید و هیچ مگویید که آزادی در خموشی و سکون معنای رهایی است…

 

 

 

7 1
پخش تصویری کتاب صوتی تمدن
پخش کتاب صوتی تمدن در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی تمدن در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

بیشتر از آثار صوتی نیما شهسواری بدانید

آثار صوتی نیما شهسواری شامل

 

تمامی این آثار به صورت رایگان در اختیار شما است

همچنین شما نیز می‌توانید در این راه در کنار ما باشید و در صوتی کردن این آثار به ما کمک کنید، تا هر چه بیشتر این افکار نشر گردد و موجبات آگاهی و تغییر را فراهم سازد

آثار نیما شهسواری پیرامون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا و … است

تمامی این آثار در قالب‌های مختلفی از جمله شعر، داستان مقالات و … گردآوری شده و دسترسی به آن سهل و قابل وصول است،

برخی از این آثار به صورت صوتی منتشر و برخی دیگر در آینده منتشر خواهد شد

در پادکست “به نام جان“، سفری عمیق به دنیای اندیشه و آزادی آغاز می‌شود. در هر قسمت از این سفر، به بررسی موضوعاتی همچون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا، مشکلات اجتماعی و … می‌پردازم.

اینجا جایی است که صدای ما تلاش می‌کند تا به عمق مسائل پی ببرد و از طریق گفتگوهای مختلف، نگاهی تازه و الهام‌بخش به دنیای پیرامون ایجاد کند.

آیا به دنبال تجربه‌ای از گفتگوها و تفکراتی غنی از دیدگاه‌های متنوع هستید؟

آیا علاقه‌مند به درک بهتر موضوعات مهم امروزی از زوایای جدید هستید؟

پس گوش دادن به پادکست “به نام جان”، دعوت به یک سفر نوین در دنیای اندیشه و آزادی است.

به نام جان قصد دارد تا مباحث مهم جهان را به زبانی ساده، صریح و روشن با شما در میان بگذارد

بی‌شک بزرگترین همکاری شما با ما به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران است

اما فرای این اشتراک‌گذاری و اطلاع به دیگران پیرامون این تغییر شما می‌توانید در کنار ما باشید

راه‌های بسیاری برای همکاری با ما وجود دارد، شما می‌توانید در زمینه ترجمه‌ی آثار، طراحی گرافیکی، کتاب صوتی، طراحی وب‌سایت، اپلیکیشن و … در کنار ما باشید

فرای این عناوین اصلی برای همکاری شما می‌توانید با عضویت در وب‌سایت جهان آرمانی، مقالات نظرات باورها و … از خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، برای این کار شما می‌توانید از طریق ارسال پست در وب‌سایت جهان آرمانی و همچنین با عضویت در تالار گفتمان دیالوگ در کنار ما باشید و به همراهان این تغییر بپیوندید

تمامی آثار نیما شهسواری در وب‌سایت جهان آرمانی در اختیار شما است، 

نکته مهم آنکه همواره این آثار به صورت رایگان خواهد بود که برای بیدار کردن مردمان نگاشته شده است، از این رو شما همواره می‌توانید تمامی آثار نیما شهسواری اعم از کتاب، اشعار، پادکست و … را به صورت رایگان از وب‌سایت جهان آرمانی بدست آورید،

فرای وب‌سایت جهان آرمانی، این پادکست در بیشتر پلتفرم‌های پادکست‌گیر در اختیار شما است از جمله این برنامه‌ها

 

فرای برنامه‌های پادکست‌گیر شما می‌توانید این آثار را از طرق زیر نیز بدست آورید

 

برای دسترسی به پادکست به نام جان تنها کافی در برنامه‌ی پادکست‌گیر خود نام نیما شهسواری، به نام جان و یا جهان آرمانی را جستجو کنید

راه تغییر و دگرگونی این دنیا راه سختی است، 

در دنیای پر زرق و برق امروز ما را کسی نخواهد شنید که صدای دلربایان خوش نوا است، گاه فریاد گوش‌خراش زورمندان همه را مبهوت خواهد کرد، پس تنها راه برای این تغییر بزرگ با کمک شما امکان پذیر خواهد بود

اگر خواستید در تغییر زشتی‌های این دنیا همراه ما باشید با اطلاع‌زسانی به دیگران بزرگ‌ترین کمک را به ما خواهید کرد و این راه تغییر را آغازگر خواهید بود

ما در کنار هم توان تغییر همه چیز در این دنیا را خواهیم داشت بیایید با هم و درکنار هم برای تغییر دنیا تلاش کنیم

با تشکر

نیما شهسواری

sing 1

برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.